« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد حسن خمینی

97/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه هشتم: مراد از ضد در عنوان چیست؟

مرحوم شیخ انصاری می نویسد:

«معناه‌ لغة: المنافي و المعاند مطلقا، و في اصطلاح أهل المعقول: أمر وجوديّ لا يجتمع مع وجوديّ آخر في محلّ واحد في زمان واحد، فالمتناقضان يندرجان تحت الضدّ اللغوي دون الاصطلاحي، لأنّهما ليسا أمرين وجوديّين، بل أحدهما وجودي و الآخر عدمي.

و يعتبر في التضادّ مضافا إلى ما ذكر جواز تواردهما على محلّ واحد، فيخرج نحو السواد و العلم، فإنّهما و إن لم يجتمعا في محلّ واحد لكن ليسا ممّا يتواردان على محلّ واحد، لأنّ محلّ كلّ واحد منهما مغاير لمحلّ الآخر، فإنّ محلّ العلم القلب و محلّ السواد الجسم. و بعبارة اخرى: يشترط أن يكون المنافاة راجعة إلى المتضادّين بحيث لا يجتمعان على محلّ واحد قابل لورود كلّ واحد منهما ذاتا، فما ليس كذلك لا يكون من التضادّ في شي‌ء، مثل العلم و السواد.»[1]

توضیح:

    1. معنای لغوی ضد عبارت است از هر معاند و منافی.

    2. و در اصطلاح اهل معقول، ضد عبارت است از «امر وجودی که با یک امر وجودی دیگر در محل واحد و زمان واحد جمع نمی شود.»

    3. پس دو نقیض (چون یکی از آنها عدمی است)، تحت معنای لغوی ضد قرار دارند ولی تحت معنای اصطلاحی آن قرار نمی گیرند.

    4. البته در تضاد، علاوه بر «عدم اجتماع در محل و زمان واحد»، یک شرط دیگر هم در میان است و آن اینکه:

    5. دو شی متضاد باید قابلیت ورود به محل دیگری را داشته باشند، و لذا علم و سیاهی چون یکی در قلب می نشیند و دیگری در جسم، ضد یکدیگر نیستند.

 

ما می گوئیم:

مرحوم طباطبایی در نهایة الحکمه در تعریف تضاد، شروط دیگری را هم داخل می کند.

ایشان می نویسد:

«قد عرفت أن المتحصل من التقسيم السابق أن المتضادين أمران وجوديان غير متضايفين لا يجتمعان في محل واحد في زمان واحد من جهة واحدة والمنقول عن القدماء أنهم اكتفوا في تعريف التضاد على هذا المقدار ولذلك جوزوا وقوع التضاد بين الجواهر وأن يزيد أطراف التضاد على اثنين.

لكن المشائين أضافوا إلى ما يتحصل من التقسيم قيودا أخر فرسموا المتضادين بأنهما أمران وجوديان غير متضايفين متعاقبان على موضوع واحد داخلان تحت جنس قريب بينهما غاية الخلاف ولذلك ينحصر التضاد عندهم في نوعين أخيرين من الأعراض داخلين تحت جنس قريب بينهما غاية الخلاف ويمتنع وقوع التضاد بين أزيد من طرفين.»[2]

توضیح:

    1. قدما می گویند: دو شیء متضاد، اوّلاً: دو امر وجودی هستند، ثانیاً: رابطه تضایف ندارند (مثل بنوت و ابوت نیست)، ثالثاً: در محل واحد، جمع نمی شود، در زمان واحد، و از جهت واحد (مثل عجله و طمأنینه که دو امر وجودی هستند و متضایف هم نیستند ولی یک شخص می تواند نسبت به یک کار عجله داشته باشد و نسبت به کار دیگر طمأنینه)

    2. به همین جهت تضاد بین دو جوهر (زید و عمرو در آن واحد در یک محل جمع نمی شوند)

را تجویز کرده اند و هم چنین تضاد بین ضد شی را هم تجویز کرده اند (زید و عمرو و بکر و یا سفید و سیاه و سرخ در یک جا جمع نمی شوند)

    3. امّا طبق تعریف مشائین قیودی دیگر هم برای ضد مطرح است:

اولاً: وجودی باشند ثانیاً: متضایف نباشند ثالثاً: بتوانند بر محل واحد وارد شوند (جایگزین هم شوند) رابعاً: تحت جنس قریب باشند (مثل سفیدی و سیاهی که هر کدام یک نوع هستند و تحت جنس قریب (کیف مبصر) قرار دارند (امّا بین سفیدی و علم که یکی کیف مبصر است و یکی کیف نفسانی و در جنس بعید با هم شریک هستند، تضاد نیست)

خامساً: بیشترین اختلاف را با هم داشته باشند (لذا سرخی و سفیدی تضاد ندارند بلکه سفیدی و سیاهی متضاد هستند)

 

ضد در اصطلاح اصولیون:

مرحوم شیخ پس از اینکه می فرماید معنای فلسفی ضد در این بحث مدّ نظر نیست به اصطلاح اصولی برای ضد توجه می دهند:

«إذا عرفت ذلك فقد اطلق لفظ «الضدّ» هنا على امور:

منها: كلّ واحد من الامور الوجوديّة المنافية للمأمور به، مثل الأكل، و الشرب، و المشي بالنسبة إلى الصلاة، و هي بالنسبة إلى الإزالة. و لا شك في إطلاق الضدّ عليها حقيقة بكلا المعنيين. نعم، ربما يكون بعض الأفعال الوجوديّة من‌ الموانع و النواقض بالنسبة إلى الآخر، كمبطلات الصلاة و نواقض الطهارة و روافع الأحداث و موانع العقد و نحو ذلك. و إطلاق الضد على هذه الامور لا يخلو عن إشكال و مسامحة، لأنّ نسبة كلّ واحد من الضدّين مثل نسبة الآخر إليه، و الأمر فيها ليس كذلك، إذ المانع علّة لعدم الممنوع دون العكس؛ مضافا إلى إشكال تصوير تواردهما على محلّ واحد، فليتدبّر جدّا.

و منها: أحد الأفعال الوجوديّة المنافية للمأمور به، و يسمّونه ب «الضدّ العامّ»، و إطلاق الضدّ عليه أيضا خال عن حزازة، بل هذا في الحقيقة راجع إلى الأوّل.

و منها: الترك، و يسمّونه ب «الضدّ العامّ» أيضا، و هذا أشهر و أصحّ. و إطلاق الضدّ عليه لا يخلو عن مناقشة، لأنّ الترك أمر عدميّ و المأخوذ في الضدّ المصطلح أن يكون أمرا وجوديّا كما مرّ، فهو نقيض للفعل لا ضدّ له، و لو جعل الترك عبارة عن اختيار العدم لكان وجها، لأنّ هذا الاختيار أمر وجوديّ مضادّ للفعل الذي هو عبارة عن‌ اختيار الوجود.»[3]

توضیح:

    1. هر امر وجودی که با ماموربه منافات داشته باشد، ضد خاص است.

    2. هم بر اساس تعریف لغوی و هم اصطلاح فلسفی، به این نوع می توان ضد گفت.

    3. البته ممکن است بتوان گفت اطلاق ضد بر مبطلات صلوة و... دارای مسامحه است چراکه ضدین دارای نسبت واحد هستند. درحالیکه مبطلات صلوة مانع نماز هستند ولی نماز مانع آنها نیست.

    4. علاوه بر اینکه در تعریف ضد گفتیم که ضدین باید در محل واحد وارد شوند، در حالیکه مانع نماز و نماز محل واحد ندارند.

    5. امّا ضد عام:

    6. یک تعریف ضد عام عبارت است از یکی از ضدهای خاص.

    7. اطلاق ضد بر این مورد هم مثل همان ضد خاص است.

    8. تعریف دوم ضد عام (تعریف مشهورتر و صحیح تر): ترک هر عملی را ضد آن می گویند.

    9. اطلاق ضد بر این مورد، محل مناقشه است چراکه ترک، امر عدمی است در حالیکه ضد می باید امر وجودی باشد.

    10. پس ترک عمل نقیض آن است و نه ضد عام.

    11. اگر گفته شود که ترک صلوة یعنی «اختیار عدم» [که امری وجودی است]، ممکن است بتوان آن را قبول کرد چراکه اختیار ترک ضد وجودی اختیار عمل است.

 

[ما می گوئیم: این سخن را مرحوم رشتی چنین بر شمرده است:

«ثانيها الكف‌ ذكره‌ بعض‌ و جعله آخر أحد تفسيري الترك المفسّر به الضدّ العام فقد قيل إنّه على هذا التفسير ينطبق على الضدّ المصطلح.»‌[4] ]


[1] انصارى، مرتضى بن محمدامين، مطارح الأنظار (طبع جديد)، ج‌1، ص548.
[2] نهایة الحکمه، ص151.
[3] انصارى، مرتضى بن محمدامين، مطارح الأنظار (طبع جديد)، ج‌1، ص548.
[4] رشتى، حبيب‌الله بن محمدعلى، بدائع الأفكار، ص371.
logo