« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد حسن خمینی

92/11/06

بسم الله الرحمن الرحیم



     سیزده)

حضرت امام ، به دلیلی دیگر برای اعمی ها اشاره کرده و از آن پاسخ می دهند؛ این دلیل در کلمات سید مجاهد [مفاتیح الاصول، ص 17] هم مطرح است:

«و منها: التمسّك بنحو قوله تعالى: الزانية و الزاني فاجلدوا...إلخ و السارق و السارقة فاقطعوا.. إلخ، بتقريب: أنّ الجلد و القطع إنّما هما ثابتان للزاني و السارق، و لو لا صدقهما على المنقضي عنه لا موضوع لإجزائهما.»[1]

توضیح :

    1. برای اعم استعمال شده است به آیه های شریفه.

    2. بیان استدلال این است که جلـد و قطع حکم هستند و سارق و زانی موضوع، و اگر مشتـق حقیقت در منقضی عنه نباشد، کسیکه الآن دستگیر شده، حقیقة زانی و سارق نخواهد بود و لذا این حکــم قابل اجرا نیست.

حضرت امام سپس جواب می دهند:

«و فيه ما لا يخفى، فإنّ المفهوم من هذه الأحكام السياسيّة أنّ ما صادر موجبا للسياسة هو العمل الخارجيّ، لا صدق العنوان الانتزاعيّ، فالسارق يقطع لأجل سرقته، و في مثله يكون «السارق» و «الزاني» إشارة إلى من هو موضوع الحكم مع التنبيه على علّته، و هو العمل الخارجيّ لا العنوان الانتزاعيّ، فكأنّه قال: الّذي صدر منه السرقة تقطع يده لأجل صدورها منه.» [2]

توضیح :

    1. در احکام تأدیبی و جزایی اسلام، آنچه موجب می شود که حکم حدّ و تعذیر جاری شود، نفس عمل خارجی است و نه صدق عنوان، یعنی نفس سرقت موجب حد می شود و نه صدق عنوان سارق بر فاعل. [و لذا چه عنوان سارق صدق کند و چه صدق نکند، حد جاری می شود]

    2. حال وقتی کسی دیروز سرقت کرد، امروز حدّ می خورد چراکه دیروز سرقت کرده است. امّا اینکه حکم را شارع روی عنوان برده است به خاطر این است که می خواهد به علیت سرقت برای حد خوردن اشاره کند. (علت نفس سرقت خارجی است و نه عنوان سرقت)

    3. پس گویی شارع می گوید: کسیکه سرقت از او صادر شد، به خاطر صدور سرقت حد می خورد.

 

ما می گوییم :

    1. ما حصل کلام ایشان ضاهراً آن است که:

الف) مشتق در احکام جزائی، عنوان مشیر است و نه موضوع. چراکه موضوع حکم، شخص زید است و نه عنوان سارق. (و لذا اگر هم عنوان سارق بر زید صدق نکند، باز موضوع حکم است)

ب) امّا اینکه حکم روی سارق رفته، به خاطر آن است که بگوید دلیل اجرای حدّ «صدور سرقت» است.

ج) پس زید اگرچه الآن حقیقة سارق نیست ولی «من صدر منه السرقة» هست و لذا حکم بر آن بار می شود.

    2. امّا این کلام کامل نیست چراکه:

حتی اگر بپذیریم مشتق عنوان مشیر باشد ولی جای این سوال باقی است که مشتق به چه چیزی اشاره دارد؟ آیا به «من صدر منه الضرب» اشاره دارد و یا به «من تلبس بالضرب».؟

پس حضرت امام گویی پذیرفته اند که در این موارد ـ ظاهراً به قرینه احکام جزائی بودن ـ «مبدء» مجازاً از «فعلیت ضرب» به «صدور ضرب» تبدیل شده است.

    3. مرحوم خویی به این استدلال چنین پاسخ داده اند:

«فالموضوع في الآيتين كل إنسان فرض متلبساً بالزنى، أو السرقة في الخارج، فعنوان الزاني، أو السارق مستعمل فيمن تلبس بالمبدإ، غاية ما في الباب ان زمان القطع، و الجلد متأخر في الخارج عن زمن التلبس بأحد المبدأين المزبورين، فانهما يتوقفان على ثبوت التلبس بأحدهما عند الحاكم بأحد الطرق المعتبرة كالبينة، أو نحوها.» [3]

توضیح :

    1. حکم روی سارق رفته است و لذا کسی که بالفعل سارق است (یعنی متلبس است)، دارای حکم است. حکم استحقاق حدّ است.

    2. امّا اجرای حکم، منوط به موضوع نیست، بلکه منوط به اثبات در دادگاه است.

    4. به نظر می رسد این مطلب هم باطل است چراکه:

حکم وقتی روی موضوعی می رود، با رفتن موضوع، حکم هم منتفی می شود. مثلاً اگر گفتیم «خمر نجس است» شیء تا وقتی نجس است که خمر است ولی وقتی تبدیل به سرکه شد، حکم هم منتفی می شود.

حال اگر حکم روی سارق رفته است، وقتی فرد که دیگر سارق نیست (بعد از تلبس) به چه دلیل حکم را باقی می دانید تا بخواهید آن را با تأخیر اجرا کنید؟

    5. از مجموع دو جواب امام و مرحوم خویی می توان جوابی را استخراج کرد (و شاید همین مدّ نظر این دو بزرگوار بوده است)

الف) زیدی که قبلاً سرقت کرده بود، الآن سارق نیست.

ب) حکم روی ذات زید رفته است و عنوان سارق صرفاً عنوان مشیر است یعنی اشاره دارد به اینکه علت حکم «صدور سرقت است» (و نه تلبس به سرقت = معنای حقیقی مشتق)

ج) اینکه علت را «صدور» گرفتیم و نه «تلبس»، به قرینه آن است که در احکام جزایی چنین حکمی جاری است.

پس از انقضاء و با رفتن عنوان (سارق)، حکم باقی می ماند چراکه در احکام جزائی، علت، «صدور فعل» حکم است و نه «تلبس به فعل».

    6. امّا نکته حائز اهمیت آن است که: آنچه در جواب آوردیم با یک خلاف ظاهر مواجه است و آن اینکه ظهور عنوان را در اشاره به «صدور» و نه «تلبس» گرفتیم و این سهل الوصول تر از آن نیست که بگوییم «مبدء» در این موارد مجازاً «وقوع فعل» یا «صدور فعل» است ولذا کسیکه قبلا سرقت کرده، الآن حقیقة متلبس است به «من صدر منه السرقة» و به عبارت دیگر همان جواب مرحوم آخوند در عدم صحت سلب از مضروب را مطرح نمائیم.

    7. امّا جواب دیگری که می توان در مورد این آیه ها مطرح کرد آن است که:

زانی و سارق در اینجا در معنای مجازی استعمال شده اند. به عبارت دیگر ما مراد شارع را می دانیم و نمی توانیم بگوییم هرچه مراد او بوده است، حقیقت است. (مطابق با آنچه درباره جریان اصالة الحقیقة مطرح است)

     چهارده)

مرحوم آخوند به عنوان یکی از ادله اعمی ها به «استدلال ائمه علیهم السلام به آیه شریفه» اشاره کرده و می نویسد:

«الثالث: استدلال الإمام عليه السلام تأسيا بالنبي صلوات اللّه عليه - كما عن غير واحد من الأخبار بقوله لا ينال عهدي الظالمين على عدم لياقة من عبد صنما أو وثنا لمنصب الإمامة و الخلافة، تعريضا بمن تصدى لها ممن عبد الصنم مدة مديدة، و من الواضح توقف ذلك على كون المشتق موضوعا للأعم، و إلا لما صح التعريض، لانقضاء تلبسهم بالظلم و عبادتهم للصنم حين التصدي للخلافة.»[4]

 

***

ما می گوییم :

    1. در روایتی که هشام بن سالم آن را از امام صادق (ع) نقل کرده است می خوانیم:

«و قد کان ابراهیم نبیاً و لیس بامامٍ حتی قال الله «انّی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی» فقال الله «لا ینال عهدی الظالمین» من عبد صنماً أو وثناً لا یکون اماماً»[5]

در این روایت، اشاره می کند که ابراهیم ابتدا نبی بود ولی امام نبود. ولی بعد که امام شد، از خدا درخواست امامت برای ذریه اش کرد، خداوند اشاره کرد که تنها آنها که ظالم نیستند چنین می شوند.

همچنین در تفسیر برهان می خوانیم که ابن المغازی شافعی از عبدالله بن مسعود نقل کرده است که:

«الشيخ في (أماليه): عن الحفار، قال: حدثنا إسماعيل، قال: حدثنا أبي و إسحاق بن إبراهيم الدبري، قال حدثنا عبد الرزاق، قال: حدثنا أبي، عن مينا مولى عبد الرحمن بن عوف، عن عبد الله بن مسعود، قال: قال رسول الله (صلى الله عليه و آله): «أنا دعوة أبي إبراهيم». قلنا: يا رسول الله، و كيف صرت دعوة أبيك إبراهيم؟ قال: «أوحى الله عز و جل إلى إبراهيم: إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً فاستخف إبراهيم الفرح، فقال: يا رب، و من ذريتي أئمة مثلي؟ فأوحى الله عز و جل إليه: أن- يا إبراهيم- إنّی لا أعطيك عهدا لا أفي لك به. قال: يا رب، ما العهد الذي لا تفي لي به؟ قال: لا أعطيك عهدا لظالم من ذريتك. قال: يا رب، و من الظالم من ولدي الذي لا ينال عهدك؟ قال: من سجد لصنم من دوني لا أجعله إماما أبدا، و لا يصلح أن يكون إماما. قال إبراهيم: وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ». قال النبي (صلى الله عليه و آله): «فانتهت الدعوة إلي و إلى أخي علي، لم يسجد أحد منا لصنم قط، فاتخذني الله نبيا و عليا وصيا»[6]

    2. روشن است که در روایت به صراحت آمده است که ظالم کسی است که «من سجد لصنم من دونی لا اجعله اماماً ابداً» یعنی کسیکه قبلاً سجده غیر خدا کرده، ولی امروز چنین نمی کند، (منقضی عنه المبدء)، هم امروز ظالم است.

 


[1] . مناهج الوصول، ج1 ص216.
[2] . مناهج الوصول، ج1 ص216.
[3] . المحاضرات، ج1 ص257.
[4] . كفايةالأصول ص49.
[5] . اصول کافی، ج1 ص174.
[6] . البرهان في تفسير القرآن، ج‌1، ص: 326.
logo