92/07/27
بسم الله الرحمن الرحیم
دلیل چهارم (دلیل مرحوم ایروانی):
مرحوم ایروانی در نهایة النهایة، برای اثبات استحاله استعمال در اکثر از معنی واحد می نویسد:
«لأن الاستعمال في معنى على سبيل الاستقلال معناه انه ليس وراء ذلك المعنى معنى اخر أريد من اللفظ ليكون هو جزء المراد و هذا لا يجتمع مع كون معنى اخر أيضا مرادا من اللفظ فان لازم ذلك كون هذا جزء المراد لا تمامه و قد فرض انه تمام المراد (و بالجملة) لازم إرادة المتعدد في استعمال واحد كون كل واحد من ذلك المتعدد جزء المراد لا تمامه و استقلاله»[1]
توضیح :
1. استعمال در اکثر غلط است چراکه مراد از این بحث استعمال مستقل لفظ در هر کدام از دو معنی است، درحالیکه:
2. مراد از «استقلال» آن است که این لفظ تنها این معنی را دارد و بس (و چنین نیست که این معنی جزء مراد باشد بلکه تمام المراد من اللفظ است).
3. حال اگر معنی دیگری هم از لفظ اراده شود، دیگر این معنی، معنای مستقل نیست بلکه هر یک از دو معنی، جزء المراد می شوند.
ما می گوییم :
ظاهراً در نگاه ایشان بین «تمام المراد» و «مستقل» خلط شده است چراکه آنچه مقابل جزء المراد است، تمام المراد می باشد و نه مستقل. به عبارت دیگر اگر گفتیم «الف و ب هر یک به تنهایی محکوم به ج هستند»، الف در محکومیت، مستقل است، اگرچه «حکم الف» تمام المراد از جمله فوق نیست. حال اگر متکلم بگوید«عین محکوم به زکات است» و مرادش آن باشد که ذهب به تنهایی (ونه در حال جمع با فضه) و فضه به تنهایی محکوم به زکات است، هر یک از دو معنی به طور مستقل اراده شده اند اگرچه هر یک به تنهایی تمام المراد نیستند. به عبارت دیگر: استقلال قید اراده است یعنی دو اراده داریم که به دو معنی تعلق گرفته ولی «تمام المراد» قید موضوع قضیه است. و لذا این استدلال کامل نیست.
دلیل پنجم) (دلیل مرحوم طباطبایی):
علامه طباطبایی در حاشیه بر کفایه، استعمال لفظ در اکثر از معنی واحد را نپذیرفته و می نویسد:
«قد عرفت في الكلام على الوضع انه انما يتم بجعل الهوهويّة بين اللفظ و المعنى اعتبارا أي دعوى كون اللفظ هو المعنى فيرجع استعمال اللفظ في أكثر من معنى واحد إلى كون الواحد عين الكثير و هو محال.»[2]
توضیح :
1. وضع عبارت است از جعل هوهویت اعتباری بین لفظ و معنی.
2. پس استعمال لفظ در اکثر، باز می گردد به اینکه واحد (لفظ) عین کثیر (دو معنی) شود. و اتحاد واحد و کثیر محال است.
ما می گوییم :
1. اولاً این اشکال به نفی اصل اشتراک لفظی منجر می شود. چون اگر لفظ پس از وضع برای معنی، عین معنی شد، دیگر نمی تواند برای معنی دوم وضع شده و عین معنی دوم شود. در حالیکه ایشان به صراحت در چند سطر قبل امکان و وقوع اشتراک لفظی را می پذیرد.
2. ثانیاً: در عالم اعتبار ما می توانیم شیء واحد را در حالیکه عین الف اعتبار می کنیم. درعین حال، عین ب هم اعتبار کنیم.
3. ثالثاً: در عالم واقع و عین هم می توان از وجود واحد، مفاهیم و معانی متعدد اخذ کرد. مثلاً از وجود زید هم مفهوم انسان و هم مفهوم جوان و ... را انتزاع کنیم. پس واحد می تواند عین معانی کثیره باشد.
4. رابعاً مبنای ما در وضع، جعل هوهویت نیست.
دلیل ششم) (دلیل مرحوم تهرانی):
مرحوم اصفهانی پس از نقل سخن آخوند مبنی بر اینکه «اگر استعمال جعل علامیت باشد، استعمال در اکثر ممکن است» از مرحوم شیخ هادی تهرانی دلیلی را بر استحاله استعمال مذکور نقل کرده و می نویسد:
«غاية ما يتخيّل في امتناعه على هذا الوجه [أی: امتناع استعمال در اکثر بنابر اینکه استعمال عبارت باشد از جعل علامیت] ما عن بعض المدققين من المعاصرين من أنّ ذكر اللفظ لتفهيم المعنى أو لكونه علامة عليه، بمعنى كونه مقتضياً للعلم به، و الانتقال إليه لمكـان الملازمة الحاصلة بالوضع تفهيم المعنى، و نفس المقتضى للعلم به، و كونه إعلاماً تحصّلاً و تحققاً، كمـا في سـائر الأمور التوليديّة و التسبيبيّة، و الوجـود الواحـد يمنـع أن يـكون إيجادين، فيمتنع تحقق تفهيمين و أعلاميـن بوجـود لفـظ واحد لوحدة الوجود و الإيجاد ذاتا، و إن اختلفا اعتباراً.»[3]
توضیح :
1. اگر استعمال عبارت از جعل علامیت باشد، استعمال در اکثر از معنی واحد، ممکن است چراکه قوی ترین دلیلی که می تواند بر استحاله اقامه شود، سخن مرحوم تهرانی است که می گوید:
2. ذکر لفظ برای تفهیم معنا یا ذکر لفظ به عنوان علامت معنی همان تفهیم معنی است چراکه ذکر لفظ ـ از آن جهت که در نتیجه وضع رابطه ای خاص بین لفظ و معنی ایجاد شده ـ باعث انتقال به معنی می شود.
3. هم چنین ذکر لفظ، همان مقتضی علم به معنی است. و هم چنین ذکر لفظ هم در خارج (محققاً) و هم در ذهن (تحصلاً) مقتضی اعلام معنی است (پس ذکر لفظ علت علم به معنی است و مانند دیگر علل تولیدی ـ علت های بی واسطه مثل آتش برای سوزاندن ـ و علل تسبیبی ـ علت های با واسطه مثل هُل دهنده در آتش برای سوزاندن ـ است)
4. از طرفی وجود واحد نمی تواند علت برای دو ایجاد باشد. پس ذکر لفظ نمی تواند علت برای ایجاد دو تفهیم یاعلت برای ایجاد دو اعلام باشد. چراکه وجود واحد، ایجاد واحد است چون:
5. ایجاد و وجود یک شیء هستند که به اعتبار [نسبت وجود با فاعل و مفعول] دو نام می یابند.
مرحوم اصفهانی در پاسخ به مرحوم تهرانی می نویسد:
«و يندفع أوّلا: بأنّ وحدة الوجود و الإيجاد تقتضي وحدة ما يضاف إلى شيء واحد، و أيّ مساس لوجود اللفظ بإيجاد المعنى في ذهن المخاطب، و لو اتّحدا لما كان اتّحادهما مستنداً إلى اقتضاء وحدة الوجود لوحدة الإيجاد، فإيجاد اللفظ عين وجوده، لا إيجاد شيء آخر.»[4]
توضیح :
1. اینکه وجود و ایجاد متحد هستند به این معنی است که «وجود و ایجاد یک شیء واحد» متحد هستند.
2. و این ربطی ندارد به اینکه «وجود خارجی لفظ ـ علت ـ» و «ایجاد ذهنی معنی» متحد باشند.
3. پس اگر هم وجود لفظ وایجاد معنی، یکی دانسته شود، این ربطی به آن ندارد که می گویند وجود واحد، ایجاد واحد است.
ما می گوییم :
1. استدلال مرحوم تهرانی، اتکایی به قاعده الواحد ندارد بلکه بر این امر استوار است که هر وجود یک ایجاد است و تغایر آنها تنها به اعتبار است و چون وجود لفظ واحد است، ایجاد آن هم واحد است. (در قاعده الواحد می گوییم وجود واحد، پدید آورنده وجود واحد است ولی در این بحث می گوییم وجود واحد همان ایجاد واحد است یعنی وجود زید و ایجاد زید و ایجاد شدن زید یک چیز هستند).
2. جواب مرحوم اصفهانی آن است که:
وجود خورشید (وجود علت) =وجود نور (وجود معلول اول) = ایجاد شدن معلول اوّل = اولین ایجاد کردن علّتوجود گرما (وجود معلول دوم) = ایجاد شدن معلول دوم = دومین ایجاد کردن علّتوجود خورشید (وجود علت) =وجود نور (وجود معلول اول) = ایجاد شدن معلول اوّل = اولین ایجاد کردن علّتوجود گرما (وجود معلول دوم) = ایجاد شدن معلول دوم = دومین ایجاد کردن علّت«وحدت واقعی وجود و ایجاد و تغایر اعتباری آنها» در مورد یک وجود است. یعنی:
پس در مورد وجود نور می توانیم بگوییم وجود نور همان ایجاد کردن خورشید و همان ایجاد شدن نور است. ولی اگر کسی بگوید وجود خورشید همان ایجاد شدن نور است، غلط است.
وجود لفظ وجود معنی اول = ایجاد شدن معنی اولوجود معنی دوم = ایجاد شدن معنی دوموجود لفظ وجود معنی اول = ایجاد شدن معنی اولوجود معنی دوم = ایجاد شدن معنی دومحال در فرض ما:
اگر بخواهید از «وحدت ایجاد و وجود» استفاده کنید، می توانید نتیجه بگیرید «وجود معنی با ایجاد شدن معنی» یکی است و این هم قابل قبول است. ولی نمی توانید بگویند «وجود لفظ همان ایجاد شدن معنی است» (و اما اگر بخواهند از وحدت علت به وحدت معلول برسند، به قاعده الواحد تمسک شده است که در جای خود بطلان تمسک به آن ثابت شد.)
3. مرحوم اصفهانی، اشکال دوّمی هم به مرحوم تهرانی وارد می کند. ایشان در اشکال اول مغایرت به وجود خارجی لفظ با ایجاد ذهنی معنی اشاره می کند و در اشکال دوم به تغایر وجود ذهنی لفظ و ایجاد ذهنی معنی توجه می دهد ایشان در اشکال دوم می فرماید:
«بأنّ حضور المعنی فی الذهن مباین لحضور اللفظ فیه»[5]
امّا بازگشت کلی اشکال دوم به همان مطلبی است که در اشکال اوّل مطرح کرده اند.