92/07/13
بسم الله الرحمن الرحیم
«الثالث: اتضح مما سبق: أن الآلية و المرآتية في الاستعمال يرجع إلى معنى يقابل التوجه و الالتفات من النّفس. و قد يتوهم: تفسيرها بمعنى ملاحظة اللفظ كأنه المعنى، لا مجرد عدم التوجه إليه بل التوجه إليه بما هو عين المعنى و مندك فيه، و هذا النحو من الآلية لا موجب لها على ضوء الوجوه السابقة بل غير معقول في المقام. و تحقيق ذلك: أن فناء شيء في شيء و اندكاكه فيه، تارة: يكون بمعنى وجوده بتبع وجوده، بحيث يكون لكل منهما وجود في العالم الّذي تحقق فيه فناء أحدهما في الآخر غير ان وجود أحدهما وجود تبعي بالإضافة إلى الآخر لكونه محض الربط و التعلق به، كما يقال في وجود الممكنات بالنسبة إلى الواجب و وجود النسبة بالإضافة إلى طرفيها. و أخرى: يكون بمعنى النّظر إلى الفاني كأنه المفني فيه بحيث يرى المنفي فيه برؤية الفاني، فليس للمفني فيه وجود في عالم الفناء أصلا و إنما الموجود هو الفاني و فناؤه بمعنى أن التوجه إليه بما انه هو المفني فيه لا بما هو فكأن المفني فيه يرى برؤية الفاني، و هذا هو سنخ فناء كل عنوان في معنونه. و كل من هذين النحوين غير معقول في اللفظ مع المعنى. أما الأول فواضح، لأن اللفظ بالإضافة إلى المعنى ليس كالنسبة بالإضافة إلى طرفها. و أما الثاني فلان تعقل المرآتية بنحو يرى هذا الشيء بما هو الشيء الآخر لا يكفي فيه مجرد اعتبار كون أحدهما عين الآخر، لأن هذا الاعتبار إنما يجعل ملاحظة الذهن للفظ ملاحظة للمعنى بالاعتبار و العناية لا أن الملاحظ للفظ يرى بوجه ما المعنى حقيقة من خلال اللفظ و ان اللفظ يكون فانيا في أفق هذه الرؤية، بل لا بد لتعقل المرآتية و الفناء بهذا النحو بين شيئين أن يكون بينهما نحو وحده واقعية من قبيل الصورة الذهنية مع ذيها»[1]
توضیح :
1. آلیت و مرآتیت لفظ، به این معنی است که نفس به لفظ توجه ندارد، اینکه برخی گفته اند آلیت به این معنی است که نفس به لفظ توجه می کند به گونه ای که گویی معنی است، غلط است چراکه:
2. فناء یک شیء در شیء دیگر، گاه به این صورت است که هر دو شیء وجود دارند ولی وجود یکی تابع از وجود دیگری است مثل وجود ممکنات نسبت به وجود حق تعالی و نسبت مقوله اضافه به طرفین.
3. و گاهی به این صورت است که ما وقتی به فانی نگاه می کنیم، در حقیقت به مفنی فیه نگاه می کنیم. مثل فناء صورت ذهنیه و معلوم بالعرض.
4. هر دو این صورت ها قابلیت اینکه در رابطه با لفظ و معنی پیاده شوند را ندارند. چراکه:
5. اولین صورت نیست چون رابطه لفظ و معنی، رابطه مقوله اضافه با طرفینش نیست.
6. دومین صورت نیست چون این نحوه از فناء در جایی پدید می آید که بین دو شیء وحدت حقیقی برقرار باشد. و در وحدت های اعتباری قابل جریان نیست.
ما می گوییم :
1. برای نوع اوّل از فناء، در کلام مرحوم صدر، به رابطه نسبت و طرفین، مثال زده شده است. به نظر می رسد بهتر است در این باره به مطلق عرض و جوهر مثال زده شود چراکه هیچ تفاوتی بین مقوله اضافه و سایر مقولات عرضی وجود ندارد. و در همه اعراض، وجود عرض تابعی از وجود جوهر است.
2. اینکه رابطه لفظ و معنی از نوع دوم فناء نیست، سخن کاملی نیست چراکه لفظ و معنی هر دو وجودات حقیقی هستند و به وسیله متکلم بین آنها فناء حاصل می شود. به عبارت دیگر گاهی فناء غیر ارادی است و گاه ارادی می باشد و هیچ دلیلی نداریم که بین دو شیء که وحدت حقیقی دارند، فناء موجود باشد و بس. ضمن اینکه بین صورت ذهنیه و معلوم بالعرض هم وحدت حقیقی که وحدت وجودی است، برقرار نیست بلکه در آنجا هم وحدت ماهوی موجود است.
مرحوم صدر سپس به چهارمین شرط از شروط استعمال اشاره کرده و می نویسد:
«الرابع: من شروط الاستعمال استحضار المستعمل للحيثية المصححة لدلالة اللفظ على المعنى. و توضيح ذلك: أن الحيثية المصححة في الاستعمال الحقيقي هي الوضع و في الاستعمال المجازي، الوضع مع العلاقة»[2]
توضیح :
1. چهارمین شرط از مقدمات استعمال آن است که استعمال کننده، حیثیتی که دلالت لفظ بر معنی را تصحیح می کند، در ذهن خویش حاضر داشته باشد.
2. این حیثیت در استعمال حقیقی، وضع است و در استعمال مجازی، وضع + علاقه.
ما می گوییم :
استحضار به معنای علم به علم است و آنچه در استعمال لازم است علم به وضع در استعمالات حقیقی و علم به وضع و علاقه در استعمالات مجازی است.