91/07/03
بسم الله الرحمن الرحیم
وی سپس به فصل بعد اشاره می کند:
«الفصل الثالث فی الاستعارة هی أن تذکر أحد طرفی التشبیه و ترید به الطرف الآخر مدعیاً دخول المشبه فی جنس المشبه به دالا علی ذلک بإثباتک للمشبه ما یخص المشبه به کما تقول: «فی الحمام أسد» و أنت ترید به الشجاع مدعیاً أنه من جنس الأسود فتثبت للشجاع ما یخص المشبه به و هو اسم جنسه مع سد طریق التشبیه بإفراده فی الذکر أو کما تقول «إن المنیة أنشبت أظفارها» و أنت ترید بالمنیة السبع بادّعاء السبعیة لها و إنکار أن تکون شیئاً غیر سبع، فتثبت لها ما یخص المشبه به و هو الأظفار، و سمی هذا النوع من المجاز استعارة لمکان التناسب بینه و بین معنی الاستعارة و ذلک أنّا متی إدّعینا فی المشبه کونه داخلا فی حقیقة المشبه به فراداً من أفرادها برز فیما صادف من جانب المشبه به سواء کان اسم جنسه و حقیقته أو لازما من لوازمها فی معرض نفس المشبه به نظراً علی ظاهر الحال من الدعوی فالشجاع حال دعوی کونه فردا من افراد حقیقة الاسد یکتسی اسم الاسد إکتساء الهیکل المخصوص ایاه نظراً علی الدعوی»[1]
توضیح :
1. قسم سوم استعاره است که عبارت باشد از اینکه : یکی از طرفین تشبیه (زید تشبیه می شود به «اسد» = زید و اسد، طرفین تشبیه هستند) را ذکر می کنیم و اراده می کنیم طرف دیگر را، در حالیکه ادّعا می کنیم مشبه فردی از افراد «مشبّه به» است. و برای این ادّعا یکی از چیزهایی که اختصاص به مشبه به دارد را برای مشبه ثابت
می کنیم.
2. مثلا می گوییم «اسدٌ فی الحمام» در این صورت ادّعا می کنیم «رجل شجاع» از جنس شیر است و لذا اسم جنس اسد (که اختصاص به شیر دارد) را به رجل شجاع اختصاص می دهیم.
3. در این نوع، تشبیه را ذکر نمی کنیم بلکه فقط مشبه به را ذکر می کنیم.
4. یا در مثال «اذا انشبت المنیة اظفارها»
5. این نوع از مجاز را استعاره می گویند چراکه با معنای لغوی استعاره (عاریه گرفتن) تناسب دارد [چراکه چیزی را از مشبه به عاریه می گیریم برای مشبه]
6. آنچه عاریه می گیریم گاه «اسم جنس» مشبه به است و گاه «لازمه ای» از لوازم آن (چنگال در مثال دوم) است.
سکّاکی سپس به مطالبی درباره استعاره اشاره می کند. قبل از طرح آن مناسب است به دو نوع دیگر مجاز (طبق تقسیم بندی سکّاکی) اشاره کنیم و بعد این بحث را پی بگیریم.
«الفصل الرابع من فصول المجاز فی المجاز اللغوی الراجع علی حکم الکلمة فی الکلام هو عند السلف رحمهم الله أن تکون الکلمة منقولة عن حکم لها أصلی علی غیره کما فی قوله علت کلمته «و جاء ربک» فالأصل «و جاء أمر ربک»، فالحکم الاصلی فی الکلام لقوله ربک هو «الجر» و أما «الرفع» فمجاز، و فی قوله «واسئل القریة» و الاصل «و اسئل اهل القریة» فالحکم الاصلی للقریة فی الکلام هو «الجر» و «النصب» مجازٌ، و فی قوله «لیس کمثله شئ» فالاصل «لیس مثله شئ» بنصب مثله و «الجر» مجاز، و مدار هذا النوع علی حرف واحد و هو أن تکتسی الکلمة حرکة لأجل حذف کلمة لا بدّ من معناها او لأجل إثبات کلمة مستغنی عنها استغناء واضحا .. و رأیی فی هذا النوع أن یعد ملحقا بالمجاز و مشبها به لما بینهما من الشبه و هو اشتراکهما فی التعدی عن الأصل علی غیر أصل لا أن یعد مجازاً.»
توضیح :
1. نوع چهارم از مجاز، «مجاز لغوی در حکم کلمه» است.
2. این نوع چنین است که : کلمه از نقشی که در کلام دارد به نقش دیگری منتقل می شود؛ مثلا در «جاء ربک»، کلمه ربک در اصل «مضاف الیه و مجرور» بوده و کلام چنین بوده است: «و جاء امر ربک» ولی از حکم «جر» به حکم «رفع و فاعلیت» منتقل شده است.
3. یا در مثال «واسئل القریة» که «قریة» باید مجرور (مضاف الیه = واسئل اهل القریة) می بود ولی حکم نصب و مفعولیت یافته است.
4. یا در مثال «لیس کمثله شئ» که در اصل «لیس مثله شئ» بوده ولی به سبب ورود کاف، «مثله» از نصب به جر منتقل شده است.
5. مدار این نوع مجاز آن است که: اگر کلمه ای به سبب حذف کلمه ای دیگر که باید در معنای جمله لحاظ شود و یا به سبب وجود کلمه ای دیگر که معنای جمله از آن بی نیاز است، اعرابی دیگر یافت، این نوع مجاز حاصل شده است.
6. از دیدگاه من، این نوع، ملحق به مجاز است؛ چراکه در این قسم هم از اصل به غیر اصل تجاوز و انتقال حاصل شده است.
«الفصل الخامس فی المجاز العقلی: المجاز العقلی هو الکلام المفاد به خلاف ما عند المتکلم من الحکم فیه لضرب من التأویل إفادة للخلاف لا بوساطة وضع کقولک «أنبت الربیع البقل» و «شفی الطبیب المریض» و «کسا الخلیفة الکعبة» و «هزم الامیر الجند» و «بنی الوزیر القصر» و انما قلت خلاف ما عند المتکلم من الحکم فیه دون أن أقول خلاف ما عند العقل لئلا یمتننع طرده بما إذا قال الدهری عن اعتقاد جهل او جاهل غیره «أنبت الربیع البقل» رائیا «إنبات البقل من الربیع» فإنه لا یسمی کلامه ذلک مجازا و إن کان بخلاف العقل فی نفس الامر»
توضیح :
1. مجاز عقلی آن است که کلام دارای مفادی باشد که با اعتقاد متکلم سازگار نیست و لذا نوعی تأویل در آن است.
2. مثلا در مثال «انبت الربیع البقل» (در حالیکه گوینده اش مسلمان است) إنبات که فعل خداوند است به «ربیع» نسبت داده شده است. و یا در مثال «هزم الامیر الجند»، هزیمت که ناشی از فعل لشکر است به امیر منسوب شده است.
3. در تعریف گفته شده است «اعتقاد متکلم»؛ برای اینکه اگر کافری که اعتقاد به خدا ندارد، بگوید «أنبت الربیع البقل» این کلام، مجاز نیست.
ما می گوییم :
1. قبل از ورود به کلام سکّاکی درباره «استعاره» و نقد و بررسی نسبت هایی که به او داده شده است، لازم است توجه کنیم که در کلام دیگر علمای بیان، نوع پنجم را «مجاز در اسناد» و نوع چهارم را «مجاز بالحذف و الاضافه» نامیده اند؛ و آنچه را سکّاکی، «استعاره» نام نهاده با عنوان «مجاز عقلی» شناخته اند.
2. گفتیم از دیدگاه سکّاکی مجاز لغوی به سه دسته تقسیم می شود. وی دسته سوم را «استعاره» نامیده و تعریفی را که شناختیم برای آن ارائه کرد. وی پس از آن به طرح سؤالی می پردازد:
«و أما عدّ هذا النوع لغویاً فعلی أحد القولین و هو المنصوّر کما ستقف علیه، و کان شیخنا الحاتمی تغمده الله برضوانه أحد ناصریه، فإن لهم فیه قولین:
أحدهما أنه لغوی نظراً علی استعمال الاسد فی غیر ما هو له عند التحقیق، فإنّا و إن ادعینا للشجاع الأسدیة فلا نتجاوز حدیث الشجاعة حتی ندعی للرجل صورة الاسد و هیئته و عبالة عنقه و مخالبه و أنیابه و ماله من سائر ذلک من الصفات البادیة لحواس الأبصار، و لئن کانت الشجاعة من أخص اوصاف الأسد و أمکنها لکن اللغة لم تضع الاسم لها وحدها بل لها فی مثل تلک الجثة و تلک الصورة و الهیئة و هاتیک الأنیاب و المخالب علی غیر ذلک من الصور الخاصة فی جوارحه جمع ...
و ثانیهما أنه لیس بلغوی بل عقلی نظراً علی الدعوی فإن کونه لغویاً یستدعی کون الکلمة مستعملة فی غیر ما هی موضوعة له و یمتنع مع ادّعاء الاسدیة للرجل و أنه داخل فی جنس الاسود فرد من أفراد حقیقة الاسد، و کذا مع ادّعاء کون الصبیح الکامل الصباحة أنه شمس و أنه قمر و لیس البتة شیئاً غیرهما .. و قل لی مع اعتراف بانه آدمی غیر شمس و غیر قمر فی الحقیقة أنی یکون موضع التعجب قوله: «قامت تظلّلنی من الشمس/ نفس أعز علیّ من نفسی/ قامت تظلّلنی و من عجب/ شمس تظللنی من الشمس» أو موضع نهی عن التعجب قوله: «لا تعجبوا من بلی غلالته/ قد زر أزراره علی القمر ... و مع الإصرار علی دعوی أنه اسد و أنه شمس و أنه قمر یمتنع أن یقال لم تستعمل کلمة فیما هی موضوعة له»[2]
توضیح :
1. آیا استعاره از اقسام «مجاز لغوی» است؟
2. در این جا دو قول است که به نظر ما ـ مطابقاً با نظر استاد ما حاتمی ـ استعاره از اقسام مجاز لغوی است. چراکه:
3. فی الواقع در استعاره «اسد» در غیر موضوع له حقیقی استعمال شده است. چراکه ما اگرچه ادّعا کرده ایم که برای «رجل شجاع»، اسدیت است [فردی از افراد اسد است] ولی این ادّعا فقط در محدوده شجاعت است و
ما بقی صفات اسد را برای رجل شجاع، ثابت نکرده ایم در حالیکه اسم اسد برای «همه آن صفات + شجاعت» وضع شده است.
4. اما گروه دوم برای اینکه بگویند استعاره، «لغوی» نیست به ادّعای مورد نظر توجه کرده و دلیل آورده اند که: اگر استعاره، مجاز لغوی بود، لازمه اش آن بود که لفظ اسد در غیر موضوع له استعمال شود، در حالیکه کسی که ادّعا می کند رجل شجاع، اسد است، در حقیقت اسد را در معنای موضوعٌ له اش استعمال می کند.
5. و یا کسی که قمر و شمس را در آدمی زیبا استعمال می کند، دیگر در این شعر، تعجب نخواهد کرد.
6. پس با اصرار به اینکه آن فرد، أسد است یا شمس و قمر است، محال است که بگوییم این کلمات در معنای موضوع له استعمال نشده اند.