91/03/02
بسم الله الرحمن الرحیم
اما مبنای امام خمینی : ایشان در «مناهج الوصول» همه موصولات را هم حکم می دانند و می نویسند:
«و أمّا الموصولات : فيحتمل أن تكون موضوعة لإيجاد الإشارة إلى مبهم متوقَّع رفعُ إبهامه بحيث يكون عملها أمرين: أحدهما أصل الإشارة، و ثانيهما إفهام المشار إليه المتوقّع للتوصيف لا بما أنّه مشار إليه. و يمكن أن تكون موضوعة لنفس الإشارة إلى المبهم الكذائي حتّى تكون كأسماء الإشارة، و تفترق عنها بالمشار إليه، كما تفترق أسماء الإشارة عن ضمائر الغيبة به. و لا يبعد أن يكون الأوّل متبادراً و ان كان تصوّره لا يخلو من صعوبة، لكنّه غير ممتنع.»[1]
توضیح :
1. در مورد موصولات دو احتمال وجود دارد:
2. ممکن است وضع شده باشند برای ایجاد اشاره به مبهمی که انتظار داریم ابهام آن به وسیله «صله» رفع شود.
3. طبق این مبنا، موصول ـ مثل الذی ـ دو کار انجام می دهد. یکی، «ایجاد اشاره» می کند و دوم آنکه مشارٌ الیه ای که انتطار داریم توصیف شود را می فهماند. (مشارٌ الیه به تنهایی را نمی فهماند بلکه آن مشارالیهی که انتظار وصف آن می رود) [پس «الذی» یعنی «آن + چیزی که»]
4. و ممکن است وضع شده باشند برای اشاره (و در این صورت فقط بر اشاره دلالت می کند و بس) [پس «الذی» یعنی «آن»]
5. در این فرض، فرقی که موصولات با اسماء اشاره دارند صرفاً به این است که «هذا» به «رجل معین» اشاره می کند ولی موصول به معنای «مبهم» اشاره دارند.[و همانطور که رجل یعنی مشارٌ الیه داخل در موضوع له اسماء اشاره نبود، «چیزی» (= معنای مبهم) هم در معنای موصول داخل نیست.] کما اینکه ضمایر غایب به مشارٌ الیه غایب اشاره می کنند.
6. بعید نیست که متبادر از موصول همان معنای اول باشد. هر چند تصور آن سخت ولی غیر محال است.
ما می گوییم :
1. ظاهراً امام می خواهند بگویند در موصولات دو احتمال است:
اول : «الذی» وضع شده به عنوان «آلت اشاره» (یا به تعبیر ایشان: نفس الاشاره) در این فرض، «الذی» همان وضعی را دارد که اسماء اشاره دارند. با این فرق که «مشارٌ الیه هذا» معین است. ولی «مشارٌ الیه الذی» معنای مبهمی است که با صله معین می شود.
دوم : «الذی» وضع شده به عنوان «آلت اشاره به معنای مبهم که انتظار تعیین آن می رود». در این فرض مشارٌ الیه یعنی «معنای مبهم ..» داخل در موضوع له است، (در حالیکه در فرض قبل چنین نبود) و لذا موصولات هم ایجاد اشاره
می کنند (آلت اشاره هستند) و هم معنای اسمی (مبهم ...) را در بردارند. و همین است که امام می گویند تصور این معنا، سخت است. چراکه باید موصولات هم وضع شده باشند به عنوان آلت و هم وضع شده باشند برای معنی.
2. ظاهراً اینکه امام در یک مورد می گویند «موضوعة لایجاد الاشارة» و در یک مورد می گویند: «موضوعة لنفس الاشارة» اشاره به نکته خاصی ندارد و لذا در همان مورد اول در مقام توضیح می گویند «احدهما: اصل الاشارة»
3. در توضیح فرمایش امام، لازم است به آنچه در تقریر ابحاث ایشان آمده است، اشاره کنیم:
«الظاهر أنّه لم يكن في اللغة الفارسيّة لفظ بسيط، يفهم منه الإشارة إلى معنىً مبهم يتوقّع رفع إبهامه بالصلة.
و أمّا لغة العرب فما يفهم منه ذلك هو الموصولات، ك «الذي»، و «التي و نحوهما؛ لأنّ ما يكون بإزاء «الذي»- مثلًا- في اللغة الفارسيّة «كسى كه»، و هي لفظة مركبة.
و كيف كان، هل وزان الموصولات وزان ألفاظ الإشارة و ضمائر الغيبة الموضوعة لنفس الإشارة، غاية الأمر تفترق عنها: بأنّ المشار إليه في الموصولات عنوان مُبهم يتوقّع رفع إبهامه بالصلة، بخلافهما. كما أنّه تفترق أسماء الإشارة عن ضمائر الغيبة: بأنّ المشار إليه في ألفاظ الإشارة يكون حاضراً، و في ضمائر الغيبة يكون غائباً.
أو أنّ الموصولات تدلّ على إيجاد الإشارة إلى مبهم يتوقّع رفع إبهامه بالصلة؛ بحيث تدلّ لفظة «الذي» و نحوها على معنيين: 1- أصل الإشارة. 2- المعنى المشار إليه المتوقّع رفع إبهامه بالتوصيف.
فيكون معنى «الذي»- مثلًا- معنىً مبهماً مشاراً إليه بإيجاد الإشارة إليه؟ وجهان.
و الوجه الثاني و إن يشكل تصوّره من جهة أنّه من باب استعمال اللّفظ في أكثر من معنىً واحد، و هم لا يرون جوازه، خصوصاً على مسلك المحقّق الخراساني قدس سره «1» و من يحذو حذوه «2»؛ حيث يرون أنّ الاستعمال إفناء اللّفظ في المعنى، و لكن سيجيء- إن شاء اللَّه- جواز ذلك، و بناءً على جواز استعمال اللّفظ في أكثر من معنىً، يكون تصديقه بعد تصوّره أمراً سهلًا، كما لعلّه يشهد بذلك الوجدان، و يكون متبادراً.
و لك أن تقول: إنّ لفظة «ال» في «الذي» و نحوه تدلّ على معنىً مبهم، يتوقّع رفع إبهامه بالتوصيف، و «ذي» مثلًا على الإشارة، فلا يلزم محذور استعمال اللّفظ في أكثر من معنىً واحد، فتدبّر.»[2]
1. در لغت فارسی ما لفظی واحد نداریم که از آن «اشاره به معنای مبهمی که انتظار رفعش را داشته باشیم » را بفهمیم. ولی در لغت عرب چنین لفظی داریم. [الذی (عربی) = کسی که؛ پس در فارسی در مقابل آن لفظ واحد از لفظ مرکب استفاده میشود]
2. حال آیا موصولات، وضع شده اند برای اشاره (همانطور که در اسماء اشاره است) یا وضع شده اند برای اینکه بر دو معنی دلالت کنند: 1) اصل اشاره 2) معنای مبهم ...
3. احتمال دوم [که در عبارت مناهج الوصول، احتمال اول بود] تصورش سخت است چراکه: لازم می آید استعمال لفظ «اکثر از معنی واحد (که بسیاری آن را محال می دانند چراکه می گویند استعمال، «افناء لفظ در معنی» است و نمی شود در آنِ واحد، لفظ را در دو معنی فانی کرد) [استعمال در اکثر از معنی واحد است؛ چراکه: معنای اشاره، معنای حرفی است و معنای مبهم، معنای اسمی و این دو هم زمان در استعمال لفظ، «الذی» به کار برده می شوند]
4. ولی این نوع استعمال از دید امام جایز است و لذا این نوع وضع ممکن است بلکه متبادر از لفظ الذی هم همین است.
5. و می توان گفت: «ال» در «الذی» برای معنای مبهم است و «ذی» به معنای اشاره است. و لذا استعمال لفظ در اکثر از معنی هم لازم نمی آید.
مرحوم شهید خمینی بر والد ماجدشان اشکال کرده اند:
«و لكن الّذي يورث إشكالا: هو أن كلمة «الّذي» و «التي» من البسائط، فكيف يعقل كونها موضوعة للمعنيين اللذين أحدهما الموضوع له فيه خاص، و الآخر عام؟ اللهم إلا أن يقال: بتركبها كما في الفارسية فإن كلمة (آن) و كلمة (كسى كه) مركبة، فيتعدد الوضع»[3]
توضیح :
1. «الذی» و «التی» از بسائط هستند، پس چگونه می شود برای دو معنی وضع شده باشند که یکی معنای اسمی است (معنای مبهم) و دارای «وضع عام موضوع له عام» است و یکی معنای حرفی است و دارای «وضع عام موضوع له خاص» است.
2. البته ممکن است بگوییم «الذی» هم مرکب است کما اینکه «آن که» در فارسی مرکب است.
ما می گوییم :
1. درباره این فرمایش باید به نکاتی تذکر دهیم:
• گاه معنا مفهومی «بسیط» است ولی لفظی که برای آن وضع می شود «متعدد است»: عبدا.. (در حالی که علم است)
• گاه معنا مفهومی «بسیط» است و لفظ «واحد» است: زید، انسان
• گاه معنی مفهومی «مرکب» است و لفظ هم «مرکب» است: غلام زید (توجه شود که شخص غلام زید، یک نفر است ولی مفهوم «غلام زید»، مفهومی مرکب است)
اما آیا می توان جایی معنایی «مفهوم مرکب» باشد ولی لفظ، «بسیط» باشد:
• اگر گفتیم : مفهومِ موصول، «مرکب» است (هم اشاره و هم مشارٌ الیه داخل در موضوع له است) و لفظ «ما»، «الذی» و .. از آن حکایت می کند. چنین فرضی پدید می آید. (مثل آنکه کسی بگوید صیغه انشاء هم خبر می دهد از «اعتبار نفسانی» و هم ایجاد می کند اعتبار عقلایی را)
• ولی اگر گفتیم : مفهوم موصول، «بسیط است» ولی لفظی که از آن حکایت می کند (کسی که، چیزی که) مرکب است، موصولات از قسم اول می شوند.
2. حال مفهومی که ما از موصولات داریم (چه آن را با لفظ «کسی که» بیان کنیم و چه با لفظ «آن کسی که» و چه با لفظ «مَن») آیا مفهومی «مرکب» است؟
• اگر بگوییم : آری، باید جمله «جاء الذی یتکلم» چنین ترکیب بندی معنوی می شود:
جاء = آمد / الذی = آن (اشاره) + کسی (معنای مبهم) / یتکلّم = سخن می گوید
• ولی اگر گفتیم : خیر، جمله را چنین ترکیب بندی می کنیم:
جاء = آمد / الذی = آن (اشاره) / یتکلّم (فعل + فاعل) = کسی که سخن می گوید.
3. آنچه امام به تبادر نسبت می دهند، کامل نیست. بلکه تبادر ترکیب بندی دوم را به ذهن می آورد.
پس: موصولات وضع شده اند به عنوان آلت اشاره به معنایی مبهمی که با صله ابهام آن را مرتفع می کنیم.
به عبارت دیگر: باید توجه داشته باشیم که ما لفظ را برای معنی قرار می دهیم و نه آنکه به ازای هر لفظی که داریم، بخواهیم معنایی را لحاظ کنیم. (نکته مهم)
حال ما در ذهن خود چهار معنا داریم: «آمدن، فاعل آمدن، تکلم، فاعل تکلّم» ؛ آمدن را لفظ «جاء» می رساند و تکلم و فاعل آن را نیز «یتکلم» (فعل + فاعل) می فهماند؛ اما فاعل آمدن به وسیله اشاره فهمیده می شود (همانطور که به وسیله اسماء اشاره مشارٌ الیه فهمیده می شد.)