91/02/24
بسم الله الرحمن الرحیم
مبنای مرحوم خویی :
«فالصحيح في المقام ان يقال: ان أسماء الإشارة، و الضمائر و نحوهما وضعت للدلالة على قصد تفهيم معانيها خارجاً، عند الإشارة و التخاطب لا مطلقاً، فلا يمكن إبراز تفهيم تلك المعاني بدون الاقتران بالإشارة و التخاطب، فكل متكلم تعهد في نفسه بأنه متى ما قصد تفهيم معانيها أن يتكلم بها مقترنة بهذين الأمرين، فكلمة (هذا) أو (ذاك) لا تدل على معناها و هو المفرد المذكر إلا بمعونة الإشارة الخارجية، كالإشارة باليد كما هي الغالب أو بالرأس أو بالعين، و ضمير الخطاب لا يبرز معناه إلا مقترناً بالخطاب الخارجي.
و من هنا لا يفهم شيء من كلمة هذا - مثلا - عند إطلاقها مجردة عن اية إشارة خارجية، و على ذلك جرت سيرة أهل المحاورة في مقام التفهيم و التفهم، و صريح الوجدان و مراجعة سائر اللغات أقوى شاهد على ما ذكرناه.»[1]
توضیح :
1. اسماء اشاره وضع شده است برای اینکه دلالت کند بر «قصد تفهیم معانی ای که در خارج است، وقتی که به آنها اشاره خارجیه می کند».
2. پس هر متکلم متعهد است که وقتی قصد کرد معنای «هذا» را تفهیم کند، به «هذا» تکلم کند در حالیکه اشاره خارجیه را همراه «استعمال هذا» داشته باشد.
3. و لذا اگر اشاره خارجیه نباشد، «هذا» معنی ندارد.
ایشان سپس می نویسد که در وضع در اسماء اشاره، قائل به «وضع عام ؛ موضوع له خاص» می شود و می نویسد:
«ثم لا يخفى ان مثل كلمة هذا أو هو انما وضعت لواقع المفرد المذكر أعني به كل مفهوم كلي أو جزئيّ لا يكون مؤنثاً، لا لمفهومه و إلا فلازمه أن يكون لفظ هذا مرادفاً مع مفهوم المفرد المذكر، مع انه خلاف الضرورة و الوجدان، و على ذلك فيكون الوضع عاماً و الموضوع له خاصاً و قس عليهما غيرهما من أسماء الإشارة و الضمائر.»[2]
توضیح :
1. موضوع له اسماء اشاره، «واقع مفرد مذکر» است و نه مفهوم آن (ظاهراً مراد ایشان وجود خارجی مفرد مذکر است)
2. بالوجدان نمی تواند موضوع له «مفهوم کلی» باشد.
بر ایشان اشکال شده است:
اشکال اول :
«انه إذا كان الموضوع له هو المعنى المقارن للإشارة الخارجية - كما يلتزم به السيد الخوئي - امتنع استعمال اسم الإشارة في الكليات و الأمور الذهنية، لامتناع تحقق الإشارة الخارجية إليها، مع ان استعمال اسم الإشارة في الكليات و الأمور الذهنية مما لا يحصى بلا تجوز و لا مسامحة، فيقال: «هذا الكلي كذا و ذاك كذا» و: «المعنى الّذي في ذهنك لا أقصده» و غير ذلك من الأمثلة. هذا مع انه قد يستعمل لفظ الإشارة في المعنى الخارجي بلا انضمام إشارة خارجية إليه، كما لو لم يكن المتكلم قاصدا اطلاع غير المخاطب على ارتباط الحكم بالمشار إليه، فيأتي بلفظ الإشارة بلا ان يضم إليه الإشارة الخارجية، فيقول: «هذا عالم أو جاهل». و لا يخفى انه لا يرى في هذا الاستعمال تجوز و مسامحة، مع ان لازم مختاره ان يكون مثل هذا الاستعمال مسامحيا.»[3]
توضیح :
1. چون اشاره خارجیه به معانی کلیه و امور ذهنیه، تعلق نمی گیرد، پس طبق مبنای ایشان، استعمالِ اسم اشاره در این موارد، «محال» است در حالیکه کثیراً ما این اسماء در این معانی استعمال می شوند.
2. کثیراً ما، اسماء اشاره در معانی خارجیه استعمال می شوند بدون آنکه اشاره خارجیه ای در کار باشد. [این اشکال را مرحوم فاضل لنکرانی نیز مطرح کرده است[4] ]
3. لازمه کلام ایشان آن است که تمام این استعمال ها «مسامحی» (مجازی) باشد در حالیکه بالوجدان ما این استعمالات را مجازی به حساب نمی آوریم.
*
اشکال دوم : شیخنا الاستاذ فاضل لنکرانی اشکال می کند که «هذا» و «ذلک» در کتابت هم به کار برده می شوند: «ذلک الکتاب لاریب فیه»، «إنّ هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم» در حالیکه در این موارد، اشاره خارجیه نیست.[5]
*
اشکال سوم : ایشان همچنین اشکال می کند، طبق مبنای مرحوم خویی، اشاره لفظیه (هذا) تأکید می شود برای اشاره خارجیه چراکه اشارات خارجیه به تنهایی برای «تفهیم» کافی هستند و لذا تمام اشارات لفظیه، مؤکّد آنها خواهند بود. در حالیکه بالوجدان چنین نیست.[6]
ما می گوییم :
در این باره گفتنی است: سابقاً گفتیم اشاره، مفهومی است «انتزاعی» که از نسبت آلت اشاره با «مشارٌ الیه» حاصل می شود. پس باید مشارٌ الیه، معیّن باشد (چراکه در غیر این صورت مشارٌ الیه مبهم است و قابلیت اینکه نسبتی بین آن و آلت اشاره حاصل شود، وجود ندارد) اما مشارٌ الیه باید نزد اشاره کننده معین باشد و نه نزد مخاطب، بلکه چه بسا مخاطب از این اشاره چیزی نفهمد. (کما اینکه ممکن است از کلام شما هم چیزی نفهمد) و لذا صرف «معیّن بودن مشارٌ الیه نزد مشیر» برای صدق «اشاره» کافی است.
حال بعضی از اوقات برای اینکه به غرض نهایی خود برسیم، مجبوریم چیزهای دیگری را همراه کنیم، در این صورت گاه از «اشاره خارجیه» و گاه از الفاظ دیگری (هذا الکتاب) بهره می گیریم. کما اینکه گاه از لفظ، برای معین کردن «مشارٌ الیه به اشاره خارجیه» بهره می گیریم (دست را به سمت دو نفر ـ یک زن و یک مرد ـ بالا می بریم) و لفظ «هذا» را به کار می بریم تا بفهمانیم مرادمان آن مرد است؛ یا در زبان فارسی دست را بالا می بریم و می گوییم «این» تا مخاطب به نزدیک و نه دور، توجه کند).
**
مبنای «منتقی الاصول» :
ایشان می نویسد :
«و التحقيق ان يقال : اما في اسم الإشارة. فالموضوع له لفظ الإشارة هو نفس الإشارة الذهنية»[7]
توضیح : موضوع له اسماء اشاره، «نفس اشاره ذهنیه» است.
ایشان برای تبیین نظر خود دو مقدمه را مطرح می کند:
«و بيان ذلك بعد ذكر أمرين:
الأول: في بيان معنى الإشارة الذهنية، و المراد بها هو توجه النّفس نحو المعنى الحاضر بنحو توجه يختلف عن أصل التصور و اللحاظ، فانه قد يكون هناك معاني كثيرة متصورة، الا انه قد يتوجه إلى بعضها بسنخ توجه و يحكم عليه بحكمه، و لا نستطيع التعبير عن حقيقة هذا التوجه باللفظ، الا انه يمكن تقريبه بتشبيهه بالإشارة الخارجية إلى المعنى الخارجي، فان نحو الإشارة الذهنية كالإشارة الخارجية بالعين مثلا في اشتمالها على خصوصية تختلف بها عن أصل التوجه و التصور، كاشتمال الإشارة بالعين على خصوصية تختلف عن أصل النّظر.
الثانية: ان كلا من الإشارة الذهنية و الخارجية فعل من الأفعال، الا انه يختلف عن سائر الأفعال بان الالتفات و التوجه لا يتعلق به بنفسه، بل يتعلق بما جعل طريقا إليه و آلة لتعيينه - أعني المعنى المشار إليه -، فالالتفات المتعلق بالإشارة بما هي إشارة طريقي و آلي لا استقلالي، و انما التوجه الاستقلالي يتعلق بنفس المعنى، بخلاف سائر الأفعال كالقيام و الأكل و الشرب و نحوها، فانه يتعلق بها اللحاظ الاستقلالي لا الآلي.» [8]
توضیح :
1. امر اول : مراد از «اشاره ذهنیه» آن است که نفس، متوجه معنای حاضر شود؛ توجه مذکور به نحوه ای است که از اصل لحاظ و تصور، متفاوت است.
2. این نحوه توجه را نمی توانیم با لفظ توضیح دهیم ولی می گوییم مثل اشاره خارجیه است. یعنی همانطور که اشاره خارجیه (دست) به سمت شئ خارجی متوجه می شود، اشاره ذهنیه به سمت معنای ذهنی (که در بین معانی مختلف موجود است) متوجه شود.
3. پس همانطور که «اشاره چشم» با «نگاه کردن» فرق دارد، «اشاره ذهنیه» هم با «لحاظ کردن»، فرق دارد.
4. امر دوم : هم اشاره ذهنیه و هم اشاره خارجیه، یک «فعل» است (اشاره ذهنیه، فعلِ «نفسانی» است و اشاره خارجیه، فعلِ «خارجی» است.) ولی التفات نفس به اشاره، «آلی» است و به مشارٌ الیه «استقلالی» است. (لکن در بقیه افعال، مثل اکل و شرب، توجه مستقلا به خود فعل است)
ایشان سپس می نویسد:
«إذا تبين ذلك فنقول: ان اسم الإشارة موضوع لنفس الإشارة الذهنية، فيكون ذكر اللفظ كاشفا عنها و موجبا للعلم بها، فينتقل منها إلى المشار إليه - كما ينتقل الذهن إلى المشار إليه بالإشارة الخارجية بمجرد رؤيا الإشارة الخارجية -، و هذا المعنى - أعني الإشارة الذهنية - من المعاني الآلية كما تقدم، و بذلك شابه اسم الإشارة الحروف. و هذا المعنى لاسم الإشارة معنى معقول و ارتكازي تصوره مساوق للتصديق به فانه قريب إلى الأذهان، فلا يحتاج إلى إقامة برهان.»[9]
توضیح :
1. اسم اشاره، وضع شده برای «اشاره ذهنیه»
2. پس اگر «هذا» را به کار می بریم، معلوم می شود که نفس، اشاره ذهنیه را ایجاد کرده است. و لازمه آن که فهمیدیم نفس، اشاره ذهنیه کرده است، آن است که متوجه مشارٌ الیه می شویم (همانطور که با دیدن اشاره خارجیه، منتقل می شویم به مشارٌ الیه خارجی)
3. پس اشاره ذهنیه، از معانی آلی است (یعنی آلت است که ما را متوجه معنای مشارٌ الیه می کند) و لذا از معانی حرفیه است. (چراکه آنها هم آلی هستند)
ما می گوییم :
1. نکته آخر ایشان، کلام صحیحی است و ماهم سابقاً گفتیم هر اشاره ای، مخاطب را متوجه مشارٌ الیه می کند و لازمه این توجه، آن است که مشارٌ الیه را در ذهن خود تصویر می کند و به همین صورت است که معنای مشارٌ الیه در ذهن مخاطب حاصل می شود.
2. اما تمام همّ ایشان تفاوت گذاردن بین «اشاره ذهنیه» و «لحاظ ذهنی» است در حالیکه ما فرقی بین این دو امر نمی فهمیم.
3. لازمه سخن ایشان آن است که «هذا» به معنای «اشاره ذهنیه کردن» (فعل) باشد. و معنای «هذا زیدٌ»، «اشاره ذهنیه کردن زید است» باشد (و نه «اشاره ذهنیه کردم به زید»، چراکه نسبت فاعلی را نمی توان از هیج کجای جمله «هذا زیدٌ»، استخراج کرد و فهم متکلم، ناشی از دلالت عقلی است و ناشی از دلالت وضعی کلام نیست)
4. لازمه دیگر سخن ایشان آن است که همیشه مشارٌ الیه ذهنی باشد، چراکه «هذا» اشاره ذهنیه است؛ پس «هذا زیدٌ» اشاره به زیدی که در ذهن است (به قید تحقق در ذهن) دارد در حالیکه بالوجدان، در این موارد مشارٌ الیه خارجی است؛ اللهم الا ان یقال که مشارٌ الیه مفهوم ذهنی است از آن جهت که «آیینه خارج» است.
**
پس : مبنای ما در مبحث اسم اشاره، همان است که از امام خمینی خواندیم با توجه به اینکه (ما از کلام ایشان چنین برداشت کردیم) گفتیم اسماء اشاره صرفاً به عنوان آلت اشاره وضع شده اند و دارای معنا نیستند)