90/11/09
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه تا کنون گفتیم:
انسان در ذهن خویش بین «زید» و «قیام» ارتباط برقرار می کند :
حروف حکایت گر از «عرض نسبی» در خارج هستندمحقق عراقی5حروف حکایت گر از «عرض نسبی» در خارج هستندمحقق عراقی5نفس به وسیله «مفهوم غیر مستقل ربط»، ارتباط ایجاد می کند / حروف حکایت از این «مفهوم غیر مستقل» هستندتقریر ما از محقق اصفهانی/ مبنای صاحب حاشیه/ مبنای مرحوم بروجردی/ مبنای امام خمینی 4نفس به وسیله «مفهوم غیر مستقل ربط»، ارتباط ایجاد می کند / حروف حکایت از این «مفهوم غیر مستقل» هستندتقریر ما از محقق اصفهانی/ مبنای صاحب حاشیه/ مبنای مرحوم بروجردی/ مبنای امام خمینی 4 نفس به وسیله «وجود رابط ذهنی» ارتباط را ایجاد می کند/ حروف حکایت گر از این «وجود» رابط هستندتقریر مرحوم روحانی از محقق اصفهانی و تقریر دوم از مرحوم نائینی 2 نفس به وسیله «وجود رابط ذهنی» ارتباط را ایجاد می کند/ حروف حکایت گر از این «وجود» رابط هستندتقریر مرحوم روحانی از محقق اصفهانی و تقریر دوم از مرحوم نائینی 2 نفس به وسیله «حروف» بین مفهوم «زید» و مفهوم «قیام»، ارتباط را ایجاد می کندتقریر اول از مرحوم نائینی1 نفس به وسیله «حروف» بین مفهوم «زید» و مفهوم «قیام»، ارتباط را ایجاد می کندتقریر اول از مرحوم نائینی1
نفس به وسیله «وجود رابط ذهنی» ارتباط را ایجاد می کند/ حروف حکایت گر از «ماهیت» این وجود رابط ذهنی هستندتقریر آیت الله وحید از محقق اصفهانی و تقریر دوم از مرحوم نائینی 3 نفس به وسیله «وجود رابط ذهنی» ارتباط را ایجاد می کند/ حروف حکایت گر از «ماهیت» این وجود رابط ذهنی هستندتقریر آیت الله وحید از محقق اصفهانی و تقریر دوم از مرحوم نائینی 3
مبنای مرحوم امام خمینی قدس سره الشریف مبنای مرحوم امام خمینی قدس سره الشریف
حضرت امام، حروف را اقسام متعددی می دانند و همه آنها را دارای حکم واحدی نمی دانند. حضرت امام ابتداء می فرمایند: برخی در باب معانی حرفیه قائل به «وضع عام ؛ موضوع له خاص» شده اند:
«و أمّا الوضع العامّ و الموضوع له الخاصّ فقد ذهب جمع بأنّ وضع الحروف كذلك، فلا بدّ من تحقيق معانيها أوّلاً حتّى يتّضح ما هو الحقّ، فنقول:» [1]
و سپس به انحاء وجودات خارجیه، اشاره می کنند:
«لا إشكال في أنّه مع قطع النّظر عن الوضع تكون الموجودات مختلفة في أنحاء الوجود:
فمنها: ما تكون موجودة و معقولة في نفسها كالجواهر.
و منها: ما تكون موجودة في غيرها و معقولة في نفسها كالأعراض.
و منها: ما لا تكون في نفسها موجودة و لا معقولة كالنسب و الإضافات.
ففي الجسم الأبيض يكون الجسم موجوداً بوجود مستقلّ، و يكون له ماهيّة معقولة بذاتها، و للبياض وجود خارجيّ غير مستقلّ أي يكون وجوده في نفسه عين وجوده للجسم، فلا يمكن أن يتحقّق في نفسه مستقلاً، و لكن له ماهيّة معقولة بذاتها من غير احتياجها إلى أمر آخر، فنفس ذات البياض معقولة مع الغفلة عن وجود الجوهر و ماهيّته، لكن في وجوده يحتاج إلى الموضوع.
و أما النسب و الروابط بينهما فليس لها وجود مستقلّ، بل تكون موجوديّتها تبعاً لهما، كما لا تكون لها ماهيّات مستقلّة بالمعقوليّة حتّى تُتعقّل بنفس ذاتها، بل يكون نحو تعقّلها في الذهن كنحو وجودها في الخارج تبعاً للطرفين، فمثل هذه النسب و الإضافات و كذا الوجودات الرابطة لا يكون معدوماً مطلقا بحيث يكون حصول البياض للجسم كلا حصوله، و وقوع زيد في الدار كلا وقوعه، لكن تكون موجوديّتها بعين موجوديّة الطرفين بنحوٍ، و لا يكون لها ماهيّة معقولة مستقلّة في المعقوليّة كماهيّة الجواهر و الأعراض.» [2]
توضیح :
1. بدون توجه به مسئله وضع، می گوییم، موجودات 3 دسته هستند.
2. برخی هم «فی نفسه» موجود هستند و هم «فی نفسه» معقول اند : جواهر
برخی «فی غیره» موجود هستند ولی «فی نفسه» معقول هستند : اعراض
برخی هم «فی غیره» موجود هستند و هم «فی غیره» معقول هستند : نسبت ها و اضافات
3. به عنوان مثال، در «جسم سفید»، «جسم» به وجود مستقل، موجود است و ماهیت آن نیز بالذات و به طور مستقل، تعقّل و تصوّر می شود. و «سفیدی» در خارج وجود غیر مستقل دارد (یعنی در ضمن وجود جسم است) ولی دارای ماهیتی است که بالذات و بدون اینکه به تصور دیگری محتاج باشد، تصور می شود.
اما نسبت ها و رابطه ها:
4. نسبت بین جسم و سفیدی، «وجود مستقلی» ندارد بلکه وجود آن، «تابعی» از وجود جسم و وجود سفیدی است.
و «ماهیت مستقل» هم ندارد : یعنی نمی شود آن را مستقلا لحاظ کرد و نحوه تصور آن در ذهن همانند نحوه وجود آن در عالم خارج است.
5. این نسبت ها، معدوم نیستند (و الا حصول سفیدی برای جسم، مثل عدم حصول آن بود) ولی موجودیت آنها عین موجودیت «جسم و سفیدی» است، هم چنانکه ماهیت مستقل نیز ندارد.
ایشان در ادامه می نویسند:
«نعم للعقل أن ينتزع منها مفهوماً مستقلاً بالمفهوميّة، كمفهوم النسبة و الربط و الإضافة و أمثالها، و يجعلها حاكية عنها بنحو من الحكاية، لا كحكاية الماهيّة عن مصداقها الذاتيّ ضرورة عدم إمكان تعقّلها بنحو الاستقلال، لا بالذات و لا بالعرض، فليست نسبتها إليها كنسبة الماهيّة إلى مصداقها، و لا كنسبة مفهوم الوجود أو العدم إليهما، فلا يمكن استحضار حقائق النسب في الذهن بذاتها بتوسّط هذه العناوين، نعم يمكن الاستحضار التبعيّ كالوجود الخارجيّ»[3]
1. البته عقل می تواند از این نسبت ها، مفهومی «مستقل» (مثل مفهوم نسبت، ربط و اضافه) انتزاع کند و آن مفهوم مستقل را «حکایت گر» از آن نسبت ها قرار دهد.
[نکته : آیا انتزاع این مفاهیم مستقل از «وجود خارجی نسبت» است (چنانکه مرحوم بروجردی می گفت) یا از «مفهوم غیر مستقل ربط» (که ما می گفتیم)؟ امام به این اشاره ندارد و عبارت با هر دو سازگار است]
2. اما باید توجه داشت که نسبت این «مفهوم مستقل» به آن نسبت های غیر مستقل موجود در خارج:
الف) از نوع نسبت «ماهیت و مصداق» نیست (حکایت ماهیت از مصداق های خارجی)
چراکه : آن نسبت های غیر مستقل، را نمی توان مستقلا تصور کرد؛ در حالیکه مصادیق آن مفهوم مستقل، طبعاً باید مستقل باشند.
ب) از نوع نسبت «مفهوم و مصداق» هم نیست [توجه شود که هر مفهومی، ماهیت نیست مثل «مفهوم وجود» که طبعا مفهوم وجود ماهیت نیست. پس رابطه «مفهوم وجود و وجود» رابطه مفهوم و مصداق است و نه ماهیت و مصداق؛ در این باره پیش از این سخن گفته ایم]
چراکه : مصداق یک مفهوم مستقل، طبعاً باید مصداق مستقل باشد، در حالیکه مفاهیم غیر مستقل، نمی توانند مستقل باشند. [این استدلال به صراحت در کلام امام نیست].
3. پس : نمی توان وجودات رابط را به وسیله مفاهیم مستقل به ذهن منتقل کرد. البته می توان آن وجودات رابط را فهم کرد. به این صورت که وقتی «جسم و سفیدی» را درک کردیم، نسبت غیر مستقل بین آنها را هم درک می کنیم.