90/07/20
بسم الله الرحمن الرحیم
تقریر دومتقریر دوم
در میان متأخرین مرحوم شیخ محمد رضا اصفهانی صاحب کتاب «وقایة الاذهان» [استاد امام خمینی]، قول نجم الائمه را پذیرفته است. اما از آن تقریر دیگری ارائه می دهد که مقداری با تقریر مشهور متفاوت است.
وی می نویسد: حروف دارای معنا نیستند ولی اسم را دارای «معنایی خاص» می کنند. به بیان ایشان، حروف اگرچه دارای معنا نیستند ولی باعث می شوند اسم متصف به صفتی خاص شوند. تفاوت این سخن با سخن قبل، آن است که مشهور می گویند اسم دارای معنای خود است و حرف صرفاً آن را نشان می دهد ولی مرحوم اصفهانی می گوید، حرف اسم را متصف به صفت خاصی می کند. (مثل اینکه «زید در منزل است») وی می نویسد:
«هذا، و في معاني الحروف مسلك آخر، و هو أدقّ و ألطف ممّا تقدّم، ذهب إليه جماعة أو لهم - فيما أعلم - نجم الأئمة الرضي في شرح الكافية، و تبعه غير واحد من المتأخرين.
و حاصله على اختلاف تقادير الذاهبين إليه: أنّ الحروف لا معاني لها أصلا، بل هي كالعلم المنصوب بجنب الأسماء لتعيّن مواقعها من الكلام، و تربط بعضها ببعض، و ما هي إلاّ كرفع الفاعل و نصب المفعول، فكما أنّ رفع (زيد) و نصب (عمرو) في قولك: ضرب زيد عمراً. لا يزيدان في الجملة معنى أصلا، و لا وظيفة لهما إلاّ تعيين أن موقع (زيد) فيها موقع الفاعل، و (عمرو) موقع المفعول.
كذلك موقع (الباء) و (في) في قولك: ضربت فلانا بالسوط في الدار. فإنه لا حاجة إليهما إلاّ لربط الاسمين أعني السوط و الدار بالضرب، و بيان أنّ موقع الأول كونه آلة للضرب، و الثاني محلا له من غير أن يزيدا معنى فيها أو يشيّدا مبنى لها، فليست الحروف إلاّ روابط للأسماء الواقعة في الكلام، تعيّن مواقعها، و تضعها في مواضعها.
و هذا المسلك في معاني الحروف - على قربه للوجدان - قريب إلى الخبر المأثور المشهور عن واضع علم النحو عليه السلام، و تعريف أئمة الإعراب للحرف، إذ لو كانت للحروف معان قد وضعت لها شاركت الأسماء في الإنباء عن مسمّياتها، و لم يكن قوله عليه السلام في حدّ الاسم، إنه: «ما أنبأ عن المسمّى» حدّا مانعا، لأنّ الاختلاف في أنواع المنبأ لا يستلزم عدم صدق النبأ.
و كذلك قوله عليه السلام: «و الحرف ما أوجد معنى في غيره» و قول النحاة: «إنّ الحرف ما دلّ على معنى في غيره» إذ ظاهرهما أنّ الحرف يوجد معنى في الغير بوصف كونه معنى، أو يدلّ عليه كذلك.» [1]
توضیح :
1. مسلک نجم الائمه ادقّ و الطف از مبانی دیگر است. 2) در تقریر این مسلک، اختلافاتی است.
3) اجمال این مسلک آن است که : حروف معنی ندارند بلکه همانند علامات هستند که کنار اسامی قرار می گیرند تا موقعیت آن اسم را در کلام معلوم کنند.
1. همانطور که رفع و نصب، فاعل و مفعول بودن را معلوم می کنند، «باء» و «فی» در «ضربت فلاناً بالسوط فی الدار» هم معلوم می کنند که این ضرب در «دار» و به وسیله «سوط» بوده به این معنی که آلت ضرب، «سوط» بوده و مکان آن «دار».
2. این مبنا با قول امیر المؤمنین علیه السلام سازگار است که درباره اسم فرموده اند: «ما انبأ عن المسمّی» = آنچه از مسمّی خبر می دهد؛ چراکه اگر حرف هم از معنای خود خبر می داد، دیگر این فراز از عبارت حضرت، نمی توانست به عنوان تعریف اسم مطرح شود و بین اسم و حرف فرق بگذارد.
3. این مبنا با تعریف نحاة هم سازگار است که می گویند: «حرف بر معنایی در غیرش دلالت می کند» چراکه ایشان
می گویند: حرف خودش معنا ندارد بلکه «معنایی در غیر» را معلوم می کند. یعنی خودش معنا ندارد بلکه معنای چیز دیگری را معلوم می کند.
مرحوم اصفهانی در ادامه می نویسد:
«و اعلم أنّ من الحروف ما لم يوضع لإيجاد ربط، و لا لإفادة معنى، بل وضعت لأغراض اخر من تزيين الكلام و نحوه»[2]
توضیح :
برخی از حروف صرفاً «تزیینی» هستند و هیچ معنایی ندارند و حتی معنای اسمی را هم نشان نمی دهد.
در نقد این دو تقریر می توان گفت :
اولا : (اشکال در قیاس) اصل مقایسه بین «اعراب» و «معانی حرفی» غلط است. چراکه گفتیم برای شناخت معنای کلمات نباید از «مقایسه» استفاده کرد بلکه باید برای این امر به «اهل لغت» رجوع کرد. و مراجعه به اهل لغت معلوم می کند که آنها برای اعراب معنایی ذکر نکرده اند ولی حروف را دارای معنا دانسته اند.
مرحوم فاضل بر این مطلب مؤیّدی ذکر کرده است:
«مؤیدش این که وقتی با جملاتی که مشتمل بر حروف هست، مواجه می شویم، می بینیم که نه تنها در لغت عرب آن حروف موقعیتی دارند، وقتی که می خواهیم آنها را مثلا ترجمه به فارسی کنیم، می بینیم که در فارسی هم جانشین دارد، وقتی که می خواهیم «سرت من البصرة» را ترجمه کنیم، می گوییم: سیر کردم از بصره، کلمه «از» را در جای «من» قرار می دهیم. اما در باب «حرکات اعرابیه» مساله اینطوی نیست؛ وقتی شما می خواهید «جائنی زیدٌ» را در فارسی ترجمه کنید، می گویید: زید آمد، به جای آن حرکات اعرابیه، دیگر در ترجمه فارسی چیزی ندارید و لازم هم نیست که داشته باشید، این حکایت از آن «علامیت» و «اماریت» می کند که در مقام ترجمه جانشین ندارد، اما هر یک از حروف را که شما ملاحظه کنید، جانشینی برای او باید داشته باشید.» [3]
ما می گوییم :
1. در این باره باید توجه داشت که برخی از علائم عربی در فارسی معادل دارند مثلا در «ضرب زیدٌ عمراً» درست است که تنوین رفع ما به ازاء ندارد ولی تنوین نصب ما به ازاء دارد (هرچند در زبان فارسی هم «را» را علامت مفعول می دانند)
2. در ترجمه «جاء عمرو بزیدٍ»، «باء» معادل ندارد چراکه ترجمه می کنیم: «عمرو زید را آورد» و در «جئنی بزید» حرف جدیدی در فارسی پدید می آید و می گوییم: «زید را پیش من بیاور»
ثانیا : (اشکال در مقیسٌ علیه) اینکه اعراب معنی ندارند، غلط است. بلکه حرکات اعراب هم معنایی را می رسانند. [4]
مرحوم فاضل می نویسد:
«رفع ذاتی فاعلیت نیست بلکه توسط کسی جعل شده است و لذا همانطور که می توان گفت رفع به عنوان علامت وضع شده، می توان گفت برای معنای فاعلیت وضع شده است»
در این باره می توان گفت: گویی مرحوم فاضل پذیرفته اند که «اعراب» می تواند به عنوان «علامت» وضع شده باشد و می تواند در «معنایی» وضع شده باشد.
در جواب ایشان باید گفت: «علامت» در مقابل «معنا» نیست بلکه اگر چیزی به عنوان علامت وضع شد، دارای معنی می شود و اساساً چنانکه در تعریف وضع گفتیم، وضع چیزی جز «جعل علامیت» نیست.
ثالثا : (اشکال در مقیس) با توجه آنچه در سطر بالا آوردیم، اگر کسی گفت حروف علامت هستند، علامت چیزی جز «دارا بودن معنی» نیست.
رابعا : با رجوع به جمله متوجه می شویم، بود و نبود حرف، معنا را تغییر می دهد و لذا عرف از این کلمات معنایی را استفاده می کند و چنانکه گفتیم ملاک در این مسائل «فهم عرفی» است.
مرحوم محقق عراقی به همین اشکال اشاره کرده است؛ ایشان می نویسد:
«و اما القول الثانی: فضعفه ظاهر إذ لا شبهة فی أنّ کل جملة تدلّ علی معنی غیر معانی مفرداتها و ذلک المعنی إمّا أن یکون قد استعملت فیه الفاظ مفرداتها أعنی الاسماء فیلزم أن یکون استعمالها مجازاً لأن الاسماء لم توضع لهذا المعنی الخاص بل معانیها هی المعانی الإفرادیة التی لم تؤخذ فیها تلک الخصوصیة و إمّا أن یکون الدالّ علی تلک الخصوصیة و المستعمل فیها غیر الأسماء المذکورة فی الجملة فلا یخلو إمّا أن یکون هی الحروف المذکورة فی الجملة أو غیرها فإن کانت هی الحروف أو الهیئة فهو المطلوب و إن کان غیرها فلابدّ من تعیینه و الإشارة الیه و لیس فی الکلام أو العرف العام ما یشیر إلیه»[5]
خامسا : مرحوم مروّج در منتهی الدرایة می نویسد:
«أنّه خلاف ما اتفقوا عليه من انقسام الكلمة إلى اسم و فعل و حرف، و عزل الحرف عن المعنى يستلزم انحصار الكلمة في الأولين»[6]
توضیح :
1. فرق لفظ و کلمه در این است که «لفظ» لزوماً دارای وضع و معنی نیست؛ چراکه لفظ به «با معنی» و «بی معنی» تقسیم می شود ولی «کلمه» دارای معنی است.
2. اتفاق اهل لغت بر آن است که کلمه سه قسم است.
3. اگر گفتیم حرف معنی ندارد، لازمه اش آن است که کلمه دو قسم بیشتر ندارد.
ما می گوییم : این اشکال وارد نمی باشد؛ چراکه : اولا : می توان در جواب گفت تقسیم بندی مذکور بر اساس نظر مشهور می باشد.
ثانیا : مستدل می تواند بگوید ما بر مطلب خویش برهان «عقلی» داریم و به همین سبب از قول متفق علیه دست می کشیم.
ثالثا : در این امور، رجوع به اتفاق و اجماع حجیت ندارد.
سادسا : نهایت آنچه از این دو تقریر می توان استفاده کرد آن است که «بی معنی بودن حروف» ممکن است ولی ایشان دلیلی بر اینکه این امر واقع شده است، اقامه نکرده اند.