90/07/19
بسم الله الرحمن الرحیم
تقریر اولتقریر اولمشهور متأخرین می گویند: مراد مرحوم نجم الائمه آن است که همانطور که «رفع» معنا ندارد، حروف هم معنا ندارند و همانطور که «زید» در «قام زیدٌ» فاعل است و برای بیان اینکه بگوئیم زید، فاعل است، از علامت رفع استفاده می کنیم، همینطور هم برای اینکه بگوئیم «زید در خانه است» از «فی» استفاده می کنیم و می گوئیم «زیدٌ فی الدار».[1]
در مقابل این تقریر، تقریر دیگری نیز ـ با فرق بسیار ظریفی ـ وجود دارد که خواهیم آورد.
مرحوم آقا ضیاء عراقی این قول را به نحوه ای کامل بیان کرده است:
«هو أن لا یکون للحرف معنی وُضِع لفظ الحرف له بل یکون حاله حال علامات الاعراب من الضم و الفتح و الکسر فکما أنّ الضمة تتصل بالکلمة فی بعض احوالها و الفتحة تتصل بها فی بعض أحوالها الأخری کذلک لفظ فی مثلاً یتصل بالدار فی بعض أحوالها کما لو کانت ظرفاً و لفظ من یتصّل بها فی بعض أحوالها الآخر کما لو کانت مبدء للحرکة مثل جئتک من الدار»[2]
ما می گوییم :
1. فرق این تقریر، با قول مرحوم ایروانی در این است که:
اولا : در این تقریر هیچ اشاره ای نشده است به اینکه «هیأت» دارای وضع خاص است.
ثانیا : در این تقریر حروف، علامت دانسته شده و به «اعراب» تشبیه شده اند در حالیکه ایروانی اشاره ای به «علامیّت» ندارد.
تقریر دومتقریر دوم
در میان متأخرین مرحوم شیخ محمد رضا اصفهانی صاحب کتاب «وقایة الاذهان» [استاد امام خمینی]، قول نجم الائمه را پذیرفته است. اما از آن تقریر دیگری ارائه می دهد که مقداری با تقریر مشهور متفاوت است.
وی می نویسد: حروف دارای معنا نیستند ولی اسم را دارای «معنایی خاص» می کنند. به بیان ایشان، حروف اگرچه دارای معنا نیستند ولی باعث می شوند اسم متصف به صفتی خاص شوند. تفاوت این سخن با سخن قبل، آن است که مشهور می گویند اسم دارای معنای خود است و حرف صرفاً آن را نشان می دهد ولی مرحوم اصفهانی می گوید، حرف اسم را متصف به صفت خاصی می کند. (مثل اینکه «زید در منزل است») وی می نویسد:
«هذا، و في معاني الحروف مسلك آخر، و هو أدقّ و ألطف ممّا تقدّم، ذهب إليه جماعة أو لهم - فيما أعلم - نجم الأئمة الرضي في شرح الكافية، و تبعه غير واحد من المتأخرين.
و حاصله على اختلاف تقادير الذاهبين إليه: أنّ الحروف لا معاني لها أصلا، بل هي كالعلم المنصوب بجنب الأسماء لتعيّن مواقعها من الكلام، و تربط بعضها ببعض، و ما هي إلاّ كرفع الفاعل و نصب المفعول، فكما أنّ رفع (زيد) و نصب (عمرو) في قولك: ضرب زيد عمراً. لا يزيدان في الجملة معنى أصلا، و لا وظيفة لهما إلاّ تعيين أن موقع (زيد) فيها موقع الفاعل، و (عمرو) موقع المفعول.
كذلك موقع (الباء) و (في) في قولك: ضربت فلانا بالسوط في الدار. فإنه لا حاجة إليهما إلاّ لربط الاسمين أعني السوط و الدار بالضرب، و بيان أنّ موقع الأول كونه آلة للضرب، و الثاني محلا له من غير أن يزيدا معنى فيها أو يشيّدا مبنى لها، فليست الحروف إلاّ روابط للأسماء الواقعة في الكلام، تعيّن مواقعها، و تضعها في مواضعها.
و هذا المسلك في معاني الحروف - على قربه للوجدان - قريب إلى الخبر المأثور المشهور عن واضع علم النحو عليه السلام، و تعريف أئمة الإعراب للحرف، إذ لو كانت للحروف معان قد وضعت لها شاركت الأسماء في الإنباء عن مسمّياتها، و لم يكن قوله عليه السلام في حدّ الاسم، إنه: «ما أنبأ عن المسمّى» حدّا مانعا، لأنّ الاختلاف في أنواع المنبأ لا يستلزم عدم صدق النبأ.
و كذلك قوله عليه السلام: «و الحرف ما أوجد معنى في غيره» و قول النحاة: «إنّ الحرف ما دلّ على معنى في غيره» إذ ظاهرهما أنّ الحرف يوجد معنى في الغير بوصف كونه معنى، أو يدلّ عليه كذلك.» [3]
توضیح :
1. مسلک نجم الائمه ادقّ و الطف از مبانی دیگر است. 2) در تقریر این مسلک، اختلافاتی است.
3) اجمال این مسلک آن است که : حروف معنی ندارند بلکه همانند علامات هستند که کنار اسامی قرار می گیرند تا موقعیت آن اسم را در کلام معلوم کنند.
1. همانطور که رفع و نصب، فاعل و مفعول بودن را معلوم می کنند، «باء» و «فی» در «ضربت فلاناً بالسوط فی الدار» هم معلوم می کنند که این ضرب در «دار» و به وسیله «سوط» بوده به این معنی که آلت ضرب، «سوط» بوده و مکان آن «دار».
2. این مبنا با قول امیر المؤمنین علیه السلام سازگار است که درباره اسم فرموده اند: «ما انبأ عن المسمّی» = آنچه از مسمّی خبر می دهد؛ چراکه اگر حرف هم از معنای خود خبر می داد، دیگر این فراز از عبارت حضرت، نمی توانست به عنوان تعریف اسم مطرح شود و بین اسم و حرف فرق بگذارد.
3. این مبنا با تعریف نحاة هم سازگار است که می گویند: «حرف بر معنایی در غیرش دلالت می کند» چراکه ایشان
می گویند: حرف خودش معنا ندارد بلکه «معنایی در غیر» را معلوم می کند. یعنی خودش معنا ندارد بلکه معنای چیز دیگری را معلوم می کند.
مرحوم اصفهانی در ادامه می نویسد:
«و اعلم أنّ من الحروف ما لم يوضع لإيجاد ربط، و لا لإفادة معنى، بل وضعت لأغراض اخر من تزيين الكلام و نحوه»[4]
توضیح :
برخی از حروف صرفاً «تزیینی» هستند و هیچ معنایی ندارند و حتی معنای اسمی را هم نشان نمی دهد.
در نقد این دو تقریر می توان گفت :
اولا : (اشکال در قیاس) اصل مقایسه بین «اعراب» و «معانی حرفی» غلط است. چراکه گفتیم برای شناخت معنای کلمات نباید از «مقایسه» استفاده کرد بلکه باید برای این امر به «اهل لغت» رجوع کرد. و مراجعه به اهل لغت معلوم می کند که آنها برای اعراب معنایی ذکر نکرده اند ولی حروف را دارای معنا دانسته اند.
مرحوم فاضل بر این مطلب مؤیّدی ذکر کرده است:
«مؤیدش این که وقتی با جملاتی که مشتمل بر حروف هست، مواجه می شویم، می بینیم که نه تنها در لغت عرب آن حروف موقعیتی دارند، وقتی که می خواهیم آنها را مثلا ترجمه به فارسی کنیم، می بینیم که در فارسی هم جانشین دارد، وقتی که می خواهیم «سرت من البصرة» را ترجمه کنیم، می گوییم: سیر کردم از بصره، کلمه «از» را در جای «من» قرار می دهیم. اما در باب «حرکات اعرابیه» مساله اینطوی نیست؛ وقتی شما می خواهید «جائنی زیدٌ» را در فارسی ترجمه کنید، می گویید: زید آمد، به جای آن حرکات اعرابیه، دیگر در ترجمه فارسی چیزی ندارید و لازم هم نیست که داشته باشید، این حکایت از آن «علامیت» و «اماریت» می کند که در مقام ترجمه جانشین ندارد، اما هر یک از حروف را که شما ملاحظه کنید، جانشینی برای او باید داشته باشید.» [5]
ما می گوییم :
1. در این باره باید توجه داشت که برخی از علائم عربی در فارسی معادل دارند مثلا در «ضرب زیدٌ عمراً» درست است که تنوین رفع ما به ازاء ندارد ولی تنوین نصب ما به ازاء دارد (هرچند در زبان فارسی هم «را» را علامت مفعول می دانند)
2. در ترجمه «جاء عمرو بزیدٍ»، «باء» معادل ندارد چراکه ترجمه می کنیم: «عمرو زید را آورد» و در «جئنی بزید» حرف جدیدی در فارسی پدید می آید و می گوییم: «زید را پیش من بیاور»