« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد حسن خمینی

90/03/01

بسم الله الرحمن الرحیم



مبنای چهارم : «روح معانی»

امام خمینی در تشریح این بحث در تقریرات فلسفه می فرمایند:

«وضع الفاظ براى معانى عامّه‌ :

چنانكه گفته‌اند: الفاظ براى ارواح معانى وضع شده‌اند، مثلًا نور براى چيزى كه «الظاهر فى نفسه و المظهر لغيره» وضع گرديده و علم براى «آنچه كه به او كشف محقق مى‌گردد» وضع شده است.

مخفى نماند كه ما نمى‌گوييم: مصاديق الفاظ پيش واضع معلوم و مد نظر او بوده است تا گفته شود يَعْرَب بن قَحطان، از اين حرفها سر در نمى‌آورده است.

بلكه مى‌گوييم: الفاظ براى مفاهيم عامه وضع شده‌اند؛ گرچه مصداق آنها در زمان واضع نبوده يا واضع آن را به مصداقيت قبول نداشته است حتی اگر بگوييم واضع لفظ «وجود» براى «هستى»، يك نفر دهرى كه اصلًا قائل به وجود مبدأ نبوده است بوده. و لكن به نظر ما كه اهل توحيد هستيم، او [خدا] مشمول اين لفظ بوده و از مصاديقِ موضوع له آن است، بلكه آنچه اتمّ و اكمل است لفظ بر او كمال انطباق را به طور اولويت داراست، مثلًا آنچه ظاهر است و هيچ خفايى در او نيست تمام الكشف است و هيچ جهت ظلمت جهل در او راه ندارد و دلالت علم بر چنين كشفى از دلالت آن بر كشفى كه آميخته به ظلمات جهل است اولى است. فى المثل علم ما كه آميخته به ظلمات جهل است از علم جبرئيل عليه السلام متأخر است؛ زيرا علم او نسبتاً از ظلمت جهل خالص‌تر است و هكذا نسبت به آن كشفى كه هيچ شائبه جهل در آن راه نداشته، يعنى علم اتمّ حق، كه اين لفظ بر آن بهتر و به طور اولويت دلالت نموده و شامل آن مى‌شود.

و همچنين وجود صرفى كه در آن هيچ نقص و زوالى نيست و از همه جهات ظلمات عدم مبرّاست در صدق مفهوم وجود- يعنى هستى- بر آن، با وجودى كه «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» (كه جهت نقص و كثرت و جهت ظلمانى ماهيت كه منشأ شرور و اعدام است در او زياد است،) فرق دارد.

پس طبق مقدمه اول الفاظ براى ارواح معانى وضع شده و مشخصات، خارج از موضوع له است و بايد آنچه را جامع بين افراد و مجمع تناسب و ما به الاشتراك بين افراد است در هر قسمتى كه افراد با يكديگر تناسب دارند محط نظر قرار داد. و آنچه ما به الاشتراك در ضمن اوست، آن هم از افراد مفهوم است چنانكه سابقاً به آن اشاره رفت، مثلًا علم عبارت از كشف است بدون اينكه اين كشف در چه محلى بوده و به چه ذاتى قائم بوده و به چه چيزى تعلق بگيرد؛ لذا به خداوند متعال «عالم» گفته مى‌شود.

و هكذا مفهوم كلى انسان كه ذاتى «صاحب اراده و حى و مجرد از خصوصيات فردى» است، ديگر دو ذرع و سه ذرع و سه چارك در مسمّى اخذ نشده است؛ لذا اگر كسى باشد كه سرش بر عرش و قدمش در مركز زمين باشد انسان است و همچنين اگر قدّ مورچه باشد باز انسان است؛ چنانكه در اخبار است كسانى كه تكبّر كرده‌اند در قيامت به صورت مورچه خواهند بود، و كسى كه غيبت كند زبانش به پهناورى مكه و مدينه خواهد بود كه «وطئهما الناس».

پس اگر يك فرد نورانى از انسان در عالم برزخ پيدا شود كه مفهوم انسان- يعنى ذاتى كه داراى اراده و حى است- در او كامل‌تر باشد، اطلاق لفظ انسان بر چنين فردى كه اين مفهوم به طور اكمل در او تجلى دارد، صادق‌تر خواهد بود، چنانكه اطلاق علم بر آن كشفى كه اتمّ است صادق‌تر است.

بنا بر اين: هر چيزى كه در طبيعت مى‌بينيم- غير از اعلام شخصيه كه در آن پاى خصوصيات به ميان آمده است- مفهومات منتزعه آنها مورد وضع قرار گرفته است»[1]

توضیح :

    1. الفاظ برای مفاهیم عامّه (ارواح معانی) وضع شده اند.

    2. مفاهیم عامّه «معانی بدون خصوصیات خاص» می باشند.

    3. به عنوان مثال : انسان برای «موجود صاحب اراده و زنده» وضع شده است. و خصوصیات شخصیه و هم چنین خصوصیات مادیه در این نامگذاری لحاظ نشده است.

    4. به عنوان مثال : علم برای معنای «محصِّل کشف» وضع شده است.

    5. در مصادیقی که این معنی به طور اتم حاضر است، لفظ بر آن مصادیق به نحو اولی دلالت دارد.

    6. ان قلت : طبق مبنای «ارواح معانی» لازم می آید هم انسان مجرد و هم انسان مادّی مصداق لفظ انسان باشند در حالیکه واضع اصلاً انسان مجرّد را درک نمی کند. و حال آنکه واضع در وضع کردن، باید همه مصادیق را لحاظ کرده باشد.

    7. قلت : لازم نیست واضع به همه مصادیق توجه داشته باشد بلکه چه بسا این مصادیق اصلا در زمان وضع وجود نداشته اند و چه بسا واضع فلان فرد را مصداق آن مفهوم نمی دانسته ولی ما در می یابیم که این فرد مصداق آن مفهوم هست و لذا آن مفهوم را بر مصداق مذکور حمل می کنیم.

    8. طبق فرمایش امام، الفاظ برای «معانی بدون خصوصیت» وضع شده اند حتی اگر واضع، مصداق خاصی را نمی شناخته (یا آن زمان موجود نبوده) ـ مثلا مسلسل در زمانی که لفظ سلاح وضع شده است، موجود نبوده ـ و یا به مصداقیت آن قائل نبوده ـ مثلا یک نفر که اعتقادی به خدا ندارد، لفظ وجود را برای هستی وضع کرده ولی ما آن را بر خداوند بار می کنیم.

 

مرحوم فیض کاشانی در مقدمه تفسیر صافی می نویسد:

« أقول: و تحقيق القول في المتشابه و تأويله يقتضي الإتيان بكلام مبسوط من جنس اللباب [قلب و زبده] و فتح باب من العلم ينفتح منه لأهله الف باب. فنقول و باللَّه التوفيق: إن لكل معنى من المعاني حقيقة و روحا و له صورة و قالب و قد يتعدد الصور و القوالب لحقيقة واحدة و إنما وضعت الألفاظ للحقائق و الأرواح و لوجودهما [حقایق و ارواح] في القوالب تستعمل الألفاظ فيهما [صور و قوالب] على الحقيقة لاتحاد ما بينهما [صور و قوالب] ، مثلا لفظ القلم إنما وضع لآلة نقش الصور في الألواح من دون أن يعتبر فيها كونها من قصب أو حديد أو غير ذلك بل و لا أن يكون جسماً و لا كون النقش محسوساً أو معقولًا و لا كون اللوح من قرطاس أو خشب بل مجرد كونه منقوشا.

فيه و هذا حقيقة اللوح وحده و روحه فإن كان في الوجود شي‌ء يستطر [نگاشته می شود] بواسطة نقش العلوم في ألواح القلوب فأخلق به أن يكون هو القلم فان اللَّه تعالى قال: (عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ) بل هو القلم الحقيقي حيث وجد فيه روح القلم و حقيقته و حدّه من دون أن يكون معه ما هو خارج عنه.

و كذلك الميزان مثلًا فإنه موضوع لمعيار يعرف به المقادير و هذا معنى واحد هو حقيقته و روحه و له قوالب مختلفة و صور شتّى بعضها جسماني و بعضها روحاني كما يوزن به الأجرام و الأثقال مثل ذي الكفتين و القبان و ما يجري مجراهما و ما يوزن به المواقيت و الارتفاعات كالأسطرلاب و ما يوزن به الدواير و القِسِي [جمع قوس : کمان] كالفرجار و ما يوزن به الأعمدة [ستون ها] كالشاقول و ما يوزن به الخطوط كالمسطر [خط کش] و ما يوزن به الشعر كالعروض و ما يوزن به الفلسفة كالمنطق و ما يوزن به بعض المدركات كالحس و الخيال و ما يوزن به العلوم و الأعمال كما يوضع ليوم القيامة و ما يوزن به الكل كالعقل الكامل إلى غير ذلك من الموازين.

و بالجملة: ميزان كل شي‌ء يكون من جنسه و لفظة الميزان حقيقة في كل منها باعتبار حدّه و حقيقته الموجودة فيه و على هذا القياس كل لفظ و معنى.

و أنت إذا اهتديت إلى الأرواح صرت روحانياً و فتحت لك أبواب الملكوت و أهلت [شایستگی می یابد] لمرافقة الملأ الأعلى و حسن أولئك رفيقاً فما من شي‌ء في عالم الحس و الشهادة الا و هو مثال و صورة لأمر روحاني في عالم الملكوت و هو روحه المجرد و حقيقته الصرفة و عقول جمهور الناس في الحقيقة أمثلة لعقول الأنبياء و الأولياء فليس للأنبياء و الأولياء أن يتكلموا معهم إلا بضرب الأمثال لأنهم أُمروا أن يكلموا الناس على قدر عقولهم و قدر عقولهم انهم في النوم بالنسبة إلى تلك النشأة و النائم لا ينكشف له شي‌ء في الأغلب إلا بمثل، و لهذا من كان يعلم الحكمة غير أهلها رأى في المنام أنه يعلق الدر في أعناق الخنازير ... فالناس نيام فإذا ماتوا انتبهوا و علموا حقائق ما سمعوه بالمثال و عرفوا أرواح ذلك و عقلوا أن تلك الأمثلة كانت قشوراً، قال اللَّه سبحانه: (أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً) فمثّل العلم بالماء و القلوب بالأودية و الضلال بالزبد [کف آب] ثم نبه في آخرها فقال: (كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ) فكل ما لا يحتمل فهمك فإن القرآن يلقيه إليك على الوجه الذي كنت في النوم مطالعاً بروحك للوح المحفوظ ليتمثل لك بمثال مناسب ذلك يحتاج إلى التعبير فالتأويل يجري مجرى التعبير فالمفسر يدور على القشر و لما كان الناس إنما يتكلمون على قدر عقولهم و مقاماتهم فما يخاطب به الكل يجب أن يكون للكل فيه نصيب فالقشرية من الظاهريين لا يدركون إلا المعاني القشرية ... و أما روحها و سرها و حقيقتها فلا يدرك الا أولوا الألباب و هم الراسخون في العلم و إلى ذلك أشار النبي صلّى اللَّه عليه و آله و سلم في دعائه لبعض أصحابه حيث قال اللهم فقهه في الدين و علمه التأويل ... و مما ذكر يظهر سبب اختلاف ظواهر الآيات و الأخبار الواردة في أصول الدين و ذلك لأنها مما خوطب به طوائف شتّى و عقول مختلفة فيجب أن يكلم كل على قدر فهمه و مقامه و مع هذا فالكل صحيح غير مختلف من حيث الحقيقة و لا مجاز فيه أصلًا»[2]

توضیح :

    1. معنای هر لفظی (قلم) روحی دارد و قالبی : روح = آلت نقش صور در الواحقالب : خودکار، قلم ، نی ..

    2. لفظ برای روح معنا وضع شده است و به همین جهت استعمال آن در همه قالب ها حقیقت است (چراکه همه آنها این روح را دارا می باشند.

 


[1] . تقریرات فلسفه. ؛ مقرّر : مرحوم سید عبدالغنی اردبیلی ؛ ج1 ص119
[2] . تفسیر الصافی. ؛ ملا محسن فیض کاشانی (ره) ؛ ج1 ص31
logo