89/10/26
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم نائینی در فوائد الاصول می نویسد :
«انّ دلالة الألفاظ و ان لم تكن بالطّبع، إلاّ انّه لم تكن أيضا بالتّعهد من شخص خاص على جعل اللفظ قالبا للمعنى، إذ من المقطوع انّه لم يكن هناك تعهّد من شخص لذلك و لم ينعقد مجلس لوضع الألفاظ، و كيف يمكن ذلك مع كثرة الألفاظ و المعاني على وجه لا يمكن إحاطة البشر بها؟ بل لو ادعى استحالة ذلك لم تكن بكلّ البعيد بداهة عدم تناهي الألفاظ بمعانيها، مع انّه لو سلّم إمكان ذلك، فتبليغ ذلك التّعهد و إيصاله إلى عامة البشر دفعة محال عادة.
و دعوى: انّ التّبليغ و الإيصال يكون تدريجا، ممّا لا ينفع، لأنّ الحاجة إلى تأدية المقاصد بالألفاظ يكون ضروريّا للبشر، على وجه يتوقّف عليه حفظ نظامهم، فيسأل عن كيفيّة تأدية مقاصدهم قبل وصول ذلك التّعهد إليهم، بل يسأل عن الخلق الأوّل كيف كانوا يبرزون مقاصدهم بالألفاظ، مع انّه لم يكن بعد وضع و تعهّد من أحد.
و بالجملة: دعوى انّ الوضع عبارة عن التّعهد و احداث العلقة بين اللّفظ و المعنى من شخص خاصّ مثل يعرب بن قحطان، كما قيل، ممّا يقطع بخلافها.
فلا بدّ من انتهاء الوضع إليه تعالى، الّذي هو على كلّ شيء قدير، و به محيط، و لكن ليس وضعه تعالى للألفاظ كوضعه للأحكام على متعلّقاتها وضعا تشريعيّا، و لا كوضعه الكائنات وضعا تكوينيا، إذ ذلك أيضا ممّا يقطع بخلافه. بل المراد من كونه تعالى هو الواضع انّ حكمته البالغة لمّا اقتضت تكلّم البشر بإبراز مقاصدهم بالألفاظ، فلا بدّ من انتهاء كشف الألفاظ لمعانيها إليه تعالى شأنه بوجه، امّا بوحي منه إلى نبيّ من أنبيائه، أو بإلهام منه إلى البشر، أو بإبداع ذلك في طباعهم، بحيث صاروا يتكلّمون و يبرزون المقاصد بالألفاظ بحسب فطرتهم، حسب ما أودعه اللّه في طباعهم، و من المعلوم انّ إيداع لفظ خاص لتأدية معنى مخصوص لم يكن باقتراح صرف و بلا موجب، بل لا بدّ من ان يكون هناك جهة اقتضت تأدية المعنى بلفظه المخصوص، على وجه يخرج عن التّرجيح بلا مرجح.» [1]
توضیح :
بشر احاطه بر همه معانی و الفاظ را ندارد و ممکن نیست که یک نفر، واضع همه الفاظ باشد و یا جمعی بنشینند و وضع کنند. و علی فرض که چنین بود، نقل می شد و خبرش به ما می رسید.
ان قلت : یک نفر همه را وضع نکرده بلکه الفاظ به صورت تدریجی وضع شده اند.
قلنا : انسان ها مشکلات عدیده داشته اند و باید مقاصد خود را به وسیله الفاظ بیان می کردند، لذاست که می توان پرسید : قبل از وضع تدریجی چه می کرده اند؟
پس خداوند واضع الفاظ برای معانی است. و این را یا به وسیله وحی به پیامبران و یا الهام انجام می داده و یا در فطرت انسان ها این وضع را قرار داده بوده است و لذا انسان ها در ابراز مقاصد خود از این امور فطریه بهره گرفته اند.
مرحوم فاضل[2] در تأیید فرمایش مرحوم نائینی به آیه 22 سوره «روم» اشاره کرده که می فرماید:
«وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمين»
در این آیه به صراحت اختلاف السان به خداوند سبحان نسبت داده شده است. همچنین ایشان به آیه شریفه 31 سوره بقره، «و علّم الآدم الأسماء کلّها» اشاره دارند که همین مضمون را در بر دارد. اصل استدلال را مرحوم سید محمد مجاهد در مفاتیح الاصول[3] نقل کرده است.
حضرت امام به گفته مرحوم نائینی اشکال کرده اند:
«لا شبهة في أنّ البشر في الأزمنة القديمة جدّاً كان في غاية سذاجة الحياة و بساطة المعيشة، و بحسبها كان احتياجه إلى الألفاظ محصوراً محدوداً، فوضعها على حسب احتياجه المحدود، ثمّ كلّما كثر احتياجه كثرت الأوضاع و اللغات، فكثرة الألفاظ و المعاني و الاحتياجات في الحال الحاضر لا تدلّ على أنّ الواضع هو اللّه تعالى أو بوحيه و إلهامه، بل الواضع هو البشر، لا شخص واحد، بل أشخاص كثيرة في مرّ الدهور و تمادي الأزمنة، فما صدر عن بعض الأعاظم في المقام ممّا لا ينبغي أن يُصغى إليه.» [4]
توضیح :
در حقیقت اشکال حضرت امام به قسمت «قلنا» می باشد (که ما در توضیح عبارت مرحوم نائینی آوردیم) ایشان می فرمایند احتیاجات انسان های نخستین محدود بوده و هر چه احتیاجات زیاد شده به صورت تدریجی، لغات را وضع کرده اند.
به نظر می رسد فرمایش امام کامل است و لغات واضع مشخص و خاصی ندارند بلکه به مرور زمان و تسط نسل های مختلف بشر ساخته شده اند. در تاریخ زبان شناسی، زبان مختلف ریشه در یکدیگر دارند که به مرور از هم جدا شده اند و در محدوده خاص رواج یافته اند و به سبب نیازهای بشری تکامل یافته اند.
و اما در تشریح آیه شریفه می توان به آیه 164 سوره بقره اشاره داد که خداوند «کشتی های موجود در دریاها» را به خود نسبت داده است و می فرماید :
« إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتي تَجْري فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ تَصْريفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُون»
که روشن است کسی نمی گوید که ساخته شدن کشتی هم کار خدا بوده است بلکه مراد آن است که این توانایی به بشر داده شده است کما اینکه در ساختن زبان و ایجاد وضع، چنین توانایی به بشر داده شده است.
و اما درباره آیه «و علّم الآدم الاسماء» مرحوم فاضل به نقد این دلیل اشاره کرده و می فرماید :
«جوابش این است که ما نمی توانیم به این سستی، آیه را به این صورت معنی کنیم، برای اینکه دنبال «علم الآدم الاسماء کلها» یک ضمیر جمعی ذکر شده است که آن، ضمیر جمع ذوی العقول است. می گوید : «ثم عرضهم علی الملائکة» این هم نه تنها اسماء نیستند، بلکه همه مسمّیات هم نیستند. برای اینکه یک ضمیر جمع برگردانده است «ثم عرضهم علی الملائکة» بعد هم باز تکرار می کند «فقال انبئونی باسماء هؤلاء» با اشاره به ذوی العقول به صیغه جمع می رساند که مسأله آسمان و زمین نیست، مسأله اسماء و مسمّیات به این کیفیتی که در استدلال مطرح شده است، مراد از آیه یک چنین معنایی است.» [5]
ضمن اینکه می توان در این باره به این روایت اشاره کرد :
«فی توحید المفضل بن عمر (بحار الانوار ج 3 ص 81 الی 82) المنقول عن أبي عبد اللَّه الصّادق- عليه السّلام- في الرّدّ على الدّهريّة: تأمّل- يا مفضّل- ما أنعم اللَّه تقدّست أسماؤه به على الإنسان من هذا النّطق. الّذي يعبّر به عمّا في ضميره، و ما يخطر بقلبه، و نتيجة فكره. به يفهم غيره ما في نفسه. و لو لا ذلك، كان بمنزلة البهائم المهملة الّتي لا تخبر عن نفسها بشيء و لا تفهم عن مخبر شيئا. ... و كذلك الكلام. إنّما هو شيء يصطلح عليه النّاس، فيجري بينهم. و لهذا صار يختلف في الأمم المختلفة بألسن مختلفة. و كذلك بالكتابة، ككتابة العربيّ و السّريانيّ و العبرانيّ و الرّوميّ و غيرها من سائر الكتابة الّتي هي متفرّقة في الأمم إنّما اصطلحوا عليها، كما اصطلحوا على الكلام»[6]