1401/09/01
بسم الله الرحمن الرحیم
سیزده) وضع تعیّنی ثانوی:
1. در تعریف خود از مفهوم، مفهوم را ناشی از وضع تعیّنی دانستیم که در مرور زمان برای یک نوع از ساختار کلامی حاصل شده است و در کنار وضع اولیه کلام، به آن کلام معنی و مفهوم دیگری را اضافه میکند و به همین جهت آن را وضع ثانوی (یا اضافه شده) دانستیم که در کنار وضع اولیه (که می تواند ناشی از وضع تعیینی و یا وضع تعیّنی بوده باشد) قرار می گیرد.
2. اما با توجه به اینکه در بحث از تبادر گفته بودیم که «مفهوم» متبادر از جمله شرطیه نیست، نمیتوانیم به وجود چنین وضعی برای جمله شرطیه قائل شویم چرا که اگر چنین وضعی ثانوی (انتفاء جزا عند انتفاء شرط) هم در کنار وضع اولیه (ثبوت جزا عند ثبوت شرط) موجود بود، طبیعی بود که باید چنین معنایی هم از جمله شرطیه متبادر می شد.
چهارده) استدلال صاحب حدائق:
1. آنچه تاکنون خواندیم، ادلهای بود که می خواست مفهوم شرط را از مسیر وضع یا انصراف و یا اطلاق و یا برهان عقلی ثابت کند. اما مرحوم صاحب حدائق با توجه به اینکه در برخی روایات از جمله شرطیه مفهوم گیری شده است، خواسته است از این مسیر، برای جمله شرطیه، قائل به مفهوم شود
2. از نوع استدلال ایشان، نگاه اخباری ها به مسائل علم اصول هم قابل استفاده است
3. ایشان ابتدا مفهوم را به فحوای خطاب (مفهوم موافقت) و دلیل خطاب (مفهوم مخالفت) تقسیم می کند و درباره تقسیم دوم می نویسد:
« و قد وقع الخلاف بين الأصوليين من أصحابنا و غيرهم في حجية المفهوم بجميع أقسامه، فنفاه من أصحابنا المرتضى (رضي الله عنه) و جماعة من العامة، و اليه مال المحدث السيد نعمة الله الجزائري و الشيخ محمد بن الحسن الحر العاملي (قدس الله سرهما) و أدلة القوم- في كتب الأصول من الطرفين- متصادمة، و الاحتجاجات متعارضة، الا ان الظاهر تبادر ذلك في كثير من الأمثلة الواردة في جملة منها. و لعل ذلك بحسب العرف»[1]
توضیح:
1. ادله اصحاب با یکدیگر معارض است
2. ولی بسیاری از مثال هایی که در روایات وارد شده است، به گونهای است که می توان مدعی شد که متبادر از این مثال ها، آن است که جمله شرطیه دارای مفهوم است. و میتوان مدعی شد که چنین تبادری از روایات، ناشی از عرف عرب است [و نه اینکه در روایات، وضع علی حده یی غیر از متفاهم عرف موجود باشد]
ما می گوییم:
1. مرحوم بحرانی در ادامه صراحت دارد که چنین استفاده ای تنها در مورد مفهوم شرط ممکن است، و در روایات شاهدی بر مفهوم وصف و مفهوم عدد و ... وجود ندارد.
2. مرحوم بحرانی در ادامه ۴ روایت را مورد اشاره قرار می دهد که در آنها امام (ع) به صراحت از «جمله شرطیه»، مفهوم را استفاده کرده است.
توجه شود که مطابق ادعای صاحب حدائق این روایات در مورد مصادیقی است که نمی توان در مورد آنها به وجود قرینه خاصه قائل شد و لذا لاجرم باید پذیرفت که حتماً «جملات شرطیه» مطابق متفاهم عرفی، دارای مفهوم بوده است که حضرت به آن استناد کردهاند.
روایت اول)
« ما ورد عن الصادق (عليه السلام) في تفسير قوله تعالى: بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فسئلوهم إِنْ کانوا ینطقون قال: و الله ما فعله كبيرهم و ما كذب إبراهيم.
فقيل: كيف ذاك؟ قال: انما قال: فعله كبيرهم هذا ان نطقوا، و ان لم ينطقوا فلم يفعل كبيرهم هذا شيئا»[2]
توضیح:
1. ظاهر آیه قرآن آن است که حضرت ابراهیم گفته است «بزرگ ایشان انجام داده است. پس اگر نطق می کنند، از آنها بپرسید»
2. این آیه، ممکن است چنین معنایی را به ذهن بیاورد که ابراهیم به سبب اینکه گفته است «بزرگ ایشان انجام داده است» دروغ گفته است.
3. امام صادق (ع) برای اینکه بگوید حضرت ابراهیم دروغ نگفته است می فرماید: «آیه در حقیقت چنین است: «اگر نطق می کند، بزرگ انجام داده است و اگر نطق نمی کند، انجام نداده است»»
4. یعنی «إن کانوا ینطقون»، شرط برای «سوال کردن» نیست بلکه شرط برای «فعل کبیر» است.
ما میگوییم:
1. چنانکه روشن است، دروغ نگفتن حضرت ابراهیم به سبب مفهوم داشتن جمله شرط نیست. بلکه متوقف بر آن است که «فعل کبیر» معلّق و مشروط باشد.
2. اما اینکه حضرت به مفهوم هم اشاره کردهاند، به این معنی نیست که حضرت مفهوم را هم از آیه استفاده کردهاند. بلکه «انتفاء فعل عند انتفاء نطق»، مربوط به خود امام (ع) است که در مقام تفسیر آیه شریفه مطرح کردهاند (توجه شود که کسی مدعی نیست که جمله شرطیه دال بر عدم مفهوم است یعنی جمله شرطیه دلالت می کند که مفهوم نیست، تا مفهوم گیری حضرت در مقام تفسیر، منافات با آن داشته باشد بلکه آیه فی حد نفسه، نسبت به مفهوم گیری، مجمل است یعنی جمله شرطیه دلالت ندارد بر اینکه مفهوم دارد یا ندارد، و حضرت صادق (ع) در این مورد خاص و در مقام تفسیر، به قرینه خاصه، اشاره به مفهوم کردهاند)
3. أضف الی ذلک اینکه مورد آیه، به سبب موضوع آن، دارای قرینه خاصه ای است که جمله شرطیه را دال بر مفهوم کرده است.
این قرینه خاصه عبارت است از اینکه «عدم نطق» کنایه از «عدم حیاة» بُت ها است و لذا وقتی موضوع درباره بت هایی است که زنده نیستند، طبیعی است که در این موضوع قرینه خاصهای است که میتوان به استناد آن قائل به مفهوم شد (چرا که این شرط محقّق موضوع است و عقلاً اگر کسی حیاة نداشته باشد، نمیتواند کاری را کرده باشد) ولی نمی توان از وجود مفهوم در فرض قرینه خاصه، در همه جا قائل به مفهوم شرط شد.[3]
البته توجه شود که اگر جایی، به سبب اینکه شرط محقق موضوع است، قائل به وجود مفهوم شدیم، این مفهوم، دیگر مفهوم اصطلاحی که در علم اصول مطرح میشود، نیست، بلکه در چنین صورتی میتوان گفت که وجود مفهوم، یک امر قهری است. ولی در اصطلاح علم اصول به آن مفهوم نمیگویند. (در ذیل بیان مبنای مرحوم خویی به این مطلب اشاره کردیم)
4. و ایضاً یمکن أن یقال: اصلاً کلام حضرت صادق (ع) در مقام تفسیر باطن آیه شریفه است.