« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد سید‌احمد خاتمی

1404/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /تفاصیل باب استصحاب/ تفصیل اول

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /تفاصیل باب استصحاب/ تفصیل اول

 

روایت: قَالَ سَمِعْتُ الْعَيَّاشِيَّ وَ هُوَ يَقُولُ‌ اسْتَأْذَنْتُ الرِّضَا ع فِي النَّفَقَةِ عَلَى الْعِيَالِ فَقَالَ بَيْنَ الْمَكْرُوهَيْنِ‌ قَالَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَا وَ اللَّهِ مَا أَعْرِفُ الْمَكْرُوهَيْنِ قَالَ فَقَالَ بَلَى يَرْحَمُكَ اللَّهُ أَ مَا تَعْرِفُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ كَرِهَ الْإِسْرَافَ وَ كَرِهَ الْإِقْتَارَ فَقَالَ‌ وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً.[1]

راوی می گوید از امام رضا علیه السلام پرسیدم در زندگی چگونه خرج کنم؟ فرمود: شما بین دو مکروه هستید (غیرمحبوب)، عرض کردم نمی دانم مکروهین چیست؛ فرمود: خداوند هم زیاده روی و هم سختگیری را ناخوشایند می داند (هم سختگیری نکنید و هم اسراف نکنید) خداوند فرموده است: و کسانی که هرگاه انفاق کنند، نه اسراف می‌نمایند و نه سخت‌گیری؛ بلکه در میان این دو، حدّ اعتدالی دارند.

خلاصه:

سه قول عمده در باب استصحاب هست:

قول اول: الحجیة مطلقا؛ قول دوم: عدم الحجیة مطلقا؛ قول سوم: التفصیل، قول به تفصیل هم صور عدیده دارد:

تفصیل اول: استصحاب در شک در مقتضی حجت نیست و در شک در رافع حجت است.

استدل الشیخ بمادة النقض و بهیأة النقض: مادة النقض را گفته است نقض رفع هیأت اتصالیه فیزیکی است مانند﴿: وَلَا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثًا﴾ .

اینجا که ما هیأت اتصالیه نداریم پس معنای مجازی اراده شده است.

در اینجا دو معنای مجازی می تواند مراد باشد:

معنای اول: اولین معنای مجازی رفع ید از جایی که اقتضا هست؛

معنای دوم: و دومین معنای مجازی، مطلق رفع ید عن الشی، چه مقتضی باشد و چه نباشد.

روشن است که اذا تعددت المجازات اقرب المجازات اولی هست.

گفته شد نقض رفع از چیزی هست که مبرم و مستحکم است، چه مستحکم حسی و چه مستحکم قلبی؛ بر نقض المیثاق ، بر نقض الیمین، بر نقض العهد، نقض گفته شده است.

نقض در لغت:

به لغت هم اگر مراجعه کنیم نقض را به معنای رفع هیأت اتصالیه نگرفته اند، جلسه گذشته بیان شد که در مجمع البحرین چیزی از رفع الهیأت الاتصالیه دیده نشد.

مقائیس اللغه (که در ریشه یابی لغات است) آورده است: (نَقَضَ) النُّونُ وَالْقَافُ وَالضَّادُ أَصْلٌ صَحِيحٌ يَدُلُّ عَلَى نَكْثِ شَيْءٍ. [2] (نقض به معنای شکستن شیء است و رفع الهیأت الاتصالیه را نگفته است

مصباح المنیر (قیومی شافعی ، کتاب لغت نیست ولی شیخ در اول بیع به حرف او استناد کرده) گفته: نَقَضْتُ : البِنَاءَ ( نَقْضاً ) مِنْ بَابِ قَتَل و ( النُّقْضُ النِّقْضُ ) مِثْلُ قُفْلٍ وَحِمْلٍ بِمَعْنَى المَنْقُوضِ … وَمِنْهُ يُقَالُ ( نَقَضْتُ ) [3]

لسان العرب ابن منظور: نقض: النَّقْضُ: إِفْسادُ مَا أَبْرَمْتَ مِنْ عَقْدٍ أَو بِناءٍ ؛ وَفِي الصِّحَاحِ: النَّقْضُ نَقْضُ البِناء والحَبْلِ والعَهْدِ.[4]

باز رفع الهیأت الاتصالیه نیست؛ پس حرفی که دیروز گفته شد مستند هست، نقض فقط رفع هیأت اتصالیه نیست، یکیش هیأت اتصالیه هست.

ان قلت: مقائیس نقضت الحبل و البناء گفته، حبل و بناء گفته است، مصباح المنیر گفته نقضت البناء، لسان العرب هم بناء را گفته است، شاید آن بزرگانی که رفع الهیأت الاتصالیه را گفته اند از همین مثالها چنین استنباطی داشته اند.

قلت: ما رفع هیأت اتصالیه را هم نقض می دانیم ولی فقط این را نقض نمی دانیم، پس منکر رفع هیأت اتصالیه نیستیم که آن هم نقض است، ولی اینکه بگوییم فقط این، در این حرف داریم؛ پس آنچه را که روی آن ایستادیم این است که نقض شکستن امر مبرم است و این امر مبرم می خواهد حسی باشد و می خواهد غیر حسی باشد.

کتاب التحقیق (14 جلدی نوشته مرحوم مصطفوی ) اصرار دارد که ایشان همه لغات را به ریشه واحد برگرداند، اینجا می گوید :

و التحقيق‌:

أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو نكث ما احكم و حلّه. و هذا خلاف الإبرام، فانّ الإبرام إحكام شي‌ء بفتل و خلط و نظيرهما. و من مصاديقه: نقض الحبل المبرم المفتول. و نقض البناء المحكم. و نكث العهد و العقد اللازم. و نقض الكلام القاطع. و نقض الطهارة بالحدث. و نقض ما برء من الجرح.[5]

ریشه نقض امر مبرم است. (این استدلال به مادة)

اما استدلال به هیأت:

در لا تنقض الیقین، متعلق این نقض چیست؟ می گویید یقین است و این تکلیف به محال است یعنی اینکه این یقین با شکی که پیدا کرده اند نقض شده است، شک مانند ویروس خودش می آید و دست کسی هم نیست، پس اینجا لا تنقض الیقین بالشک ، شارع می گوید شما نقض به یقین نکن و این هم که دست من نیست پس تکلیف به محال کرده است و ما باید اینجا چیز دیگری را متعلق لا تنقض بدانیم.

سوال: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾[6]

مؤمنان واقعی تنها کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده‌اند، سپس هرگز شکّ و تردیدی به خود راه نداده و با اموال و جانهای خود در راه خدا جهاد کرده‌اند؛ آنها راستگویانند.

اینجا تعلیق بر امر محال نیست؟ ثم لم یرتابوا؛ دست مومنین نیست؛ اینجا چطور معنا کنیم؟

پاسخ: ثم لم یرتابوا یعنی زمینه های ریب را فراهم نکنید، مومنان زمینه های ریب را فراهم نمی کنند یعنی اعتقاداتشان را محکم می کنند که با مختصر شبهه ای نلرزد، پس ثم لم یرتابوا معنایش این نیست که اصلا شک نمی کنند.

پس حرف اول را زدیم که اینجا چون نقض یقین دست ما نیست می شود تکلیف محال پس باید گفت مراد از لاتنقض الیقین، متیقن است، یعنی لا تنقض متیقن را به شک؛ متیقنی که اقتضایش تحکیم شده و شک در رافع داریم و یا متیقنی هست که در اقتضائش شک داریم؟

پاسخ: پر واضح است که این متیقن یعنی، لا تنقض متیقنی را که بخشی از آن یقینی هست و ادامه اش را شک داریم، پس هیأت هم می گوید که در شک در مقتضی استصحاب جاری نیست، شک در رافع است.

پس از ماده و از هیأت استفاده کردیم که شک در رافع حجت است نه شک در مقتضی.

نقد بر این سخن:

نقد این سخن این است که چه یقین چه متیقن هیچ کدام دست ما نیست، یقین دست ما نیست با تفسیری که گفتیم مانند ویروس هست، چه بخواهیم و چه نخواهیم می آید، متیقن هم همینطور است، متیقن ما یا موضوع تکوینی هست یا موضوع تشریعی است، اگر متیقن ما موضوع تشریعی باشد این رفع شکش به ید ما نیست، بلکه رفع شکش به ید شارع است؛ یقین به وضو داشتی، شک داری که آیا این وضویت بالحدث باطل شده یا نشده، شارع می گوید لا تنقض، رفع شکش به ید من نیست؛ و اگر این متیقن موضوع تکوینی هست رفعش به ید تکوین است نه به ید مکلف، امر تکوینی هست، بنائی هست که بنا نهاده اند، ساختمانی هست که می آیند خرابش می کنند، پس چه یقین باشد چه متیقن باشد علی ای حالٍ دست ما نیست.

ان قلت: مراد آثار متیقن است، لا تنقض الیقین بالشک، یعنی با شک آثار متیقن را از بین نبر.

قلت: اولا: عین همین حرف را در آثار یقین بگویید، یعنی با شک آثار یقین را از بین نبر، پس فرقی بین یقین و متیقن نیست، و با تکیه بر این لا تنقض نمی توانید مرادتان را به اثبات برسانید. (هذا اولا)

و اما ثانیاً: در همه ادله استصحاب که لا تنقض نیست که شما متمرکز در لا تنقض شده اید؛ این روایات مثل صحیحه ثالثه زراره، و یتم علی الیقین فیبنی علی الیقین؛ و لا یعتد فی شکٍ فی حال من الاحالات؛ کجا لا تنقض دارد؟ هیچ اسم و اثری از لا تنقض نیست. یا در حدیث اربع مأئه: من کان علی یقین ثم شک فالیمض علی یقین فان الشک لا یُنقِض الیقین، اینجا هم لا تنقض نیست؛ در روایات قاسانی آمده: الیقین لا یدخل فی الشک، صم للرؤیه و افطر للرؤیه؛ اینجا هم لا تنقض نیست؛ در روایت عبدالله بن سنان آمده: فَإِنَّكَ أَعَرْتَهُ إِيَّاهُ وَ هُوَ طَاهِرٌ(آن وقتی که لباس را به غیر مسلمان دادی طاهر بوده و یقین هم نداری که نجس شده) وَ لَمْ تَسْتَيْقِنْ أَنَّهُ نَجَّسَهُ فَلاَ بَأْسَ أَنْ تُصَلِّيَ فِيهِ حَتَّى تَسْتَيْقِنَ أَنَّهُ نَجَّسَهُ‌(اشکالی ندارد که در آن نماز بخوانی تا یقین کنی).

پس متمرکز شدن روی لا تنقض گرهی از شما را باز نمی کند به دلیل اینکه تعابیر دیگری هم داریم.

ان قلت: در این روایات برخی در صدرش و برخی در ذیلش این کلمه لا تنقض هست.

قلت: در صدر یا ذیل، مطلق را تقیید نمی کند، تقیید المطلق یحتاج الی دلیلٍ و چنین دلیلی نیست.

سوال: پس چه بگوییم؟ بگوییم این تفصیل درست است یا درست نیست؟

استاد: نحن ابناء الدلیل، دلیلشان را دیدیم ، شیخ انصاری قهرمان این نظریه هست، دلیلشان استناد به ماده نقض و هیأت لا تنقض بود.

ما هم دو جواب دادیم و گفتیم نه ماده و نه هیأت دلالت بر این تفصیل نمی کند، و گفتیم امامان علیهم السلام هم متمرکز روی لا تنقض نشده اند و تعابیر دیگری هم از معصومین رسیده است.

آن دلیلی که به نظر ما می تواند این تفصیل را بر مسند بنشاند مثالهای ائمه است، مثال های ائمه اطراف وضو هست، وضو اقتضای دوام دارد؛ یا اطراف طهارت است، در طهارت هم اقتضای بقاء هست؛ اطراف حلّیت هست، حلّیت هم اقتضای بقاء دارد؛ از مثال هایی که ائمه زده اند ما می توانیم این را بگوییم که در دیدگاه اهل بیت اصلا استصحاب در شک در رافع حجت بوده است که تمام مثالهایی را که زده اند مثال های شک در رافع است.

سوال: اینکه می فرمایید مثالهایی که امام زده اند ، عرض می کنیم اگر امام این مثال ها را زده بودند حرف شما درست بود ولی امام مثال نزده است بلکه راوی سوال پرسیده است.

پاسخ: ایرادی ندارد که امام این مثالها را نزده اند ولی این مثال های سائل را در مثالش تقریر کرده اند؛ قول، فعل و تقریر معصوم حجت است، امام می توانست که اینها را با یک ادبیاتی بگوید که سائل را از آن حال و هوا بیرون بیاورد؛

پس فالاستصحاب حجةٌ فی المقتضی و الرافع، یعنی با لا تنقض نمی توانید این تفصیل را بر مسند بنشانید، بله با مثالهای امام می شود، ولو اینکه این مثال ها را خودشان نگفته باشند و از ایشان سوال شده باشد مانند استفتائات از مراجع؛ چون قول و فعل و تقریر معصوم حجت است، امام همه اینها را می توانستند در باب وضو، طهارت و صم للرؤیه افطر للرؤیه به سائل بگوید که این اختصاص به شک در مقتضی ندارد، و اینکه اگر بگویید امام لا تنقض الیقین بالشک را گفته است می گوییم این کافی نیست، بله اگر تنها این را گفته بود ما تسلیم بودیم اما تنها این تعبیر را نگفته اند، پس امام نفرموده، از این میتوان تفصیل جناب شیخ انصاری را بر مسند نشاند.

ادامه مباحث برای جلسه آینده.


[5] التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، مصطفوی حسن، ج12، ص223.
logo