1404/08/18
بسم الله الرحمن الرحیم
الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /ادله حجیت استصحاب/ با سه روایت دیگر
موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /ادله حجیت استصحاب/ با سه روایت دیگر
روایت: عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِيَ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ أَمَّا الْهَوَى فَإِنَّهُ يَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الْآخِرَةَ وَ هَذِهِ الدُّنْيَا قَدِ ارْتَحَلَتْ مُدْبِرَةً وَ هَذِهِ الْآخِرَةُ قَدِ ارْتَحَلَتْ مُقْبِلَةً وَ لِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا بَنُونَ فَإِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا فَافْعَلُوا فَإِنَّكُمْ الْيَوْمَ فِي دَارِ عَمَلٍ وَ لَا حِسَابَ وَ أَنْتُمْ غَداً فِي دَارِ حِسَابٍ وَ لَا عَمَلَ.[1]
بیشترین نگرانی که بر امتم دارم دو چیز هست: یکی هوا (هر عشق غیرخدایی؛ مانند ریاست، پول، قدرت، شهوت) یکی هم آرزوهای طولانی هست؛ هوا شما را از حق باز میدارد (روی چشم انسان پرده می کشد، حب الشیء یعمی و یصم) و آرزوهای طولانی آخرت را از یاد می برد، این دنیا در حال پشت کردن هست آخرت هم دارد می آید، هم دنیا و هم آخرت فرزندانی دارند؛ اگر می توانید از ابناء آخرت باشید و از ابناء دنیا نباشید انجام بدهید؛ امروز می توانید کار بکنید و حسابی هم نیست؛ فردا هم باید حساب پس بدهید ولی دیگر عملی نیست.
خلاصه:
سه روایت مطرح شد که مضمون این سه روایت دو چیز بود؛ یک اینکه کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر و کل شیء لک حلال حتی تعلم انه حرام...؛ هم روایات را خواندیم و هم سندهایشان را.
گفته شد 4 برداشت از این روایات شده است:
برداشت اول: این برداشت صحیح و دفاع کردنی است این است که این روایات فقط قاعده طهارت و حلیت را می گوید و نه چیز دیگری را ، اگر شک کردیم که پاک است یا نیست بگو پاک است، و اگر شک کردیم حلال است یا نیست بگو حلال است و تمام. (اسم این قاعده طهارت است)
برداشت دوم: برداشت صاحب فصول (به محقق نراقی نسبت داده شده ): صدر این روایت دلالت بر قاعده طهارت می کند و ذیلش دلالت بر استصحاب می کند.
4 اشکال بر این نظریه گرفتیم که آنها را در دو اشکال مندمج می کنیم:
اشکال اول: اولا هر جرّ الحکمی استصحاب نیست، جرّ الحکم الواقعی استصحاب است؛ و در ذیل این اولا این را می گوییم که ما در آن دوم که نیازی به استصحاب نداریم ، در آن دوم شک می کنیم و می گوییم کل شیء لک حلال و در آن سوم هم شک می کنیم و می گوییم کل شی لک حلال.
اشکال دوم: ثانیا این طاهرٌ، یا قید الموضوع است یا قید محمول است و نمی شود قید هر دو باشد، چون استعمال لفظ در اکثر از معنا می شود؛ داریم کل شیءٍ لک طاهر، و هذه الطهارة باقیة و باید چیزی در تقدیر بگیریم، حتی تعلم انه قذر؛ این دو تا نمی شود و یکی هست، یک طاهرٌ بیشتر نداریم و آن طاهرٌ هم فقط به موضوع می خورد.
پس جناب نراقی و صاحب فصول، این برداشت شما درست نیست.
این برداشت سبب شده است که آخوند نظریه سوم را بدهد؛
برداشت سوم: آخوند خراسانی می گوید صدر دال بر حکم واقعی است نه دال بر حکم مشکوک الطهارة و مشکوک الحلیة؛ (ما دو مطلب داریم؛ مطلب اول اینکه طهارت واقعی و مشکوک الطهارت. مطلب دوم حلیت مشکوک و حلیت واقعی)
مطلب اول: پس مطلب اول این است که صدر در صدد بیان عنوان اولی است که یصدق علیه الشیء (هر چیزی که بر آن شیء صدق می کند) پس فرقی نمی کند جماد، نبات، حیوان … هر کدام از اینها حکم واقعی اش این است که طاهر است، حکم واقعی اش این است که حلال است؛ نه اینکه چون مشکوک است طاهر است، نخیر اگر مشکوک هم نبود باز طاهر بود چون عنوان اولی اشیاء است.
مطلب دوم: صدر می گوید تا کی طاهر است؟ تا وقتی که با نجاست ملاقات کند طاهر است، ریحش ، طعمش، لونش تغییر کند، آن حکم واقعی وقتی می رود که این بیاید؛ این حکم حلیت که برای این شیء هست وقتی می رود که عنوانی بیاید که سبب حرمت شود، انقلاب الخَلّ خمراً (هر وقت سرکه خمر شد تمام است) ، مثل آنچه که در روایت ابن بزیع هست.
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ(بن عیسی الاشعری، شیخ القمیین) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ(بن بزیع، ثقه؛ نفوذی اهل بیت در دستگاه خلافت بود) عَنِ اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: مَاءُ الْبِئْرِ وَاسِعٌ لاَ يُفْسِدُهُ شَيْءٌ إِلاَّ أَنْ يَتَغَيَّرَ رِيحُهُ أَوْ طَعْمُهُ فَيُنْزَحُ حَتَّى يَذْهَبَ الرِّيحُ وَ يُطَيَّبَ طَعْمُهُ لِأَنَّ لَهُ مَادَّةً. [2]
آب چاه (آب زیر زمینی) را چیزی فاسد نمی کند، مگر اینکه بو یا طعمش تغییر کند در این صورت از آب آن می کشند تا طعم و بویش تغییر کند، چرا که آب چاه ماده دارد و به منبعی متصل است.
پس مطلب دوم اینجا این است که وقتی که صدر در صدد بیان حکم واقعی شد، أمدش هم این است: أمدش علم شما به نجاست نیست، بلکه تغییر لون، تغیر ریح و تغییر طعم است (علم نیست)
مطلب سوم: ذیل این حکم واقعی را استمرار می بخشد (حتی تعلم)؛ از اینجا خط آخوند از خط صاحب فصول جدا می شود، چون صاحب فصول می گفتند این حکم ظاهری ادامه دارد و آخوند می گویند این حکم واقعی ادامه دارد؛ شما که پذیرفتید جرّ الحکم الواقعی استصحاب است من هم می گویم این حکم واقعی را استمرار بده، بنابراین چه اشکالی دارد که بگوییم صدر حکم واقعی را میگوید ذیل استصحاب را می گوید، اشکالاتی هم که گفتید دیگر هیچکدام وارد نیست؛
یک. اشکال اول گفتید جرّ حکم ظاهری استصحاب نیست، لیس کل استمرار حکم باستصحاب، و ما این را نمی گوییم بلکه می گوییم جر حکم واقعی.
دو. اشکال دوم اینکه اینجا ما نیاز به استصحاب داریم، قاعده طهارت مشکل ما را حل نمی کند، چون فرض این است که ما در این حکم واقعی شک پیدا کردیم پس اینکه در همه آنات قاعده طهارت بکار ما می آید با این تقریر که ما کردیم شما مدیون استصحابید.
سه. اشکال سوم این طاهرٌ فقط قید الموضوع می شود؛ حلالٌ فقط قید الموضوع می شود، استمرار الحکم را از حتی می فهمیم (حتی تعلم) یعنی مشکوکیم، طاهرٌ حتی تعلم انه قذر؛ حلال حتی تعلم انه حرام؛ بنابراین فقط قاعده طهارت و حلیت نه، حکم ظاهری و استصحاب هم نه، بلکه حکم واقعی و استصحاب .
نقد این مطلب که عبارت پیچیده ای هم هست برای جلسه آیندهروایت: عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِيَ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ أَمَّا الْهَوَى فَإِنَّهُ يَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الْآخِرَةَ وَ هَذِهِ الدُّنْيَا قَدِ ارْتَحَلَتْ مُدْبِرَةً وَ هَذِهِ الْآخِرَةُ قَدِ ارْتَحَلَتْ مُقْبِلَةً وَ لِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا بَنُونَ فَإِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا فَافْعَلُوا فَإِنَّكُمْ الْيَوْمَ فِي دَارِ عَمَلٍ وَ لَا حِسَابَ وَ أَنْتُمْ غَداً فِي دَارِ حِسَابٍ وَ لَا عَمَلَ.[3]
بیشترین نگرانی که بر امتم دارم دو چیز هست: یکی هوا (هر عشق غیرخدایی؛ مانند ریاست، پول، قدرت، شهوت) یکی هم آرزوهای طولانی هست؛ هوا شما را از حق باز میدارد (روی چشم انسان پرده می کشد، حب الشیء یعمی و یصم) و آرزوهای طولانی آخرت را از یاد می برد، این دنیا در حال پشت کردن هست آخرت هم دارد می آید، هم دنیا و هم آخرت فرزندانی دارند؛ اگر می توانید از ابناء آخرت باشید و از ابناء دنیا نباشید انجام بدهید؛ امروز می توانید کار بکنید و حسابی هم نیست؛ فردا هم باید حساب پس بدهید ولی دیگر عملی نیست.
خلاصه:
سه روایت مطرح شد که مضمون این سه روایت دو چیز بود؛ یک اینکه کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر و کل شیء لک حلال حتی تعلم انه حرام...؛ هم روایات را خواندیم و هم سندهایشان را.
گفته شد 4 برداشت از این روایات شده است:
برداشت اول: این برداشت صحیح و دفاع کردنی است این است که این روایات فقط قاعده طهارت و حلیت را می گوید و نه چیز دیگری را ، اگر شک کردیم که پاک است یا نیست بگو پاک است، و اگر شک کردیم حلال است یا نیست بگو حلال است و تمام. (اسم این قاعده طهارت است)
برداشت دوم: برداشت صاحب فصول (به محقق نراقی نسبت داده شده ): صدر این روایت دلالت بر قاعده طهارت می کند و ذیلش دلالت بر استصحاب می کند.
4 اشکال بر این نظریه گرفتیم که آنها را در دو اشکال مندمج می کنیم:
اشکال اول: اولا هر جرّ الحکمی استصحاب نیست، جرّ الحکم الواقعی استصحاب است؛ و در ذیل این اولا این را می گوییم که ما در آن دوم که نیازی به استصحاب نداریم ، در آن دوم شک می کنیم و می گوییم کل شیء لک حلال و در آن سوم هم شک می کنیم و می گوییم کل شی لک حلال.
اشکال دوم: ثانیا این طاهرٌ، یا قید الموضوع است یا قید محمول است و نمی شود قید هر دو باشد، چون استعمال لفظ در اکثر از معنا می شود؛ داریم کل شیءٍ لک طاهر، و هذه الطهارة باقیة و باید چیزی در تقدیر بگیریم، حتی تعلم انه قذر؛ این دو تا نمی شود و یکی هست، یک طاهرٌ بیشتر نداریم و آن طاهرٌ هم فقط به موضوع می خورد.
پس جناب نراقی و صاحب فصول، این برداشت شما درست نیست.
این برداشت سبب شده است که آخوند نظریه سوم را بدهد؛
برداشت سوم: آخوند خراسانی می گوید صدر دال بر حکم واقعی است نه دال بر حکم مشکوک الطهارة و مشکوک الحلیة؛ (ما دو مطلب داریم؛ مطلب اول اینکه طهارت واقعی و مشکوک الطهارت. مطلب دوم حلیت مشکوک و حلیت واقعی)
مطلب اول: پس مطلب اول این است که صدر در صدد بیان عنوان اولی است که یصدق علیه الشیء (هر چیزی که بر آن شیء صدق می کند) پس فرقی نمی کند جماد، نبات، حیوان … هر کدام از اینها حکم واقعی اش این است که طاهر است، حکم واقعی اش این است که حلال است؛ نه اینکه چون مشکوک است طاهر است، نخیر اگر مشکوک هم نبود باز طاهر بود چون عنوان اولی اشیاء است.
مطلب دوم: صدر می گوید تا کی طاهر است؟ تا وقتی که با نجاست ملاقات کند طاهر است، ریحش ، طعمش، لونش تغییر کند، آن حکم واقعی وقتی می رود که این بیاید؛ این حکم حلیت که برای این شیء هست وقتی می رود که عنوانی بیاید که سبب حرمت شود، انقلاب الخَلّ خمراً (هر وقت سرکه خمر شد تمام است) ، مثل آنچه که در روایت ابن بزیع هست.
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ(بن عیسی الاشعری، شیخ القمیین) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ(بن بزیع، ثقه؛ نفوذی اهل بیت در دستگاه خلافت بود) عَنِ اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: مَاءُ الْبِئْرِ وَاسِعٌ لاَ يُفْسِدُهُ شَيْءٌ إِلاَّ أَنْ يَتَغَيَّرَ رِيحُهُ أَوْ طَعْمُهُ فَيُنْزَحُ حَتَّى يَذْهَبَ الرِّيحُ وَ يُطَيَّبَ طَعْمُهُ لِأَنَّ لَهُ مَادَّةً. [4]
آب چاه (آب زیر زمینی) را چیزی فاسد نمی کند، مگر اینکه بو یا طعمش تغییر کند در این صورت از آب آن می کشند تا طعم و بویش تغییر کند، چرا که آب چاه ماده دارد و به منبعی متصل است.
پس مطلب دوم اینجا این است که وقتی که صدر در صدد بیان حکم واقعی شد، أمدش هم این است: أمدش علم شما به نجاست نیست، بلکه تغییر لون، تغیر ریح و تغییر طعم است (علم نیست)
مطلب سوم: ذیل این حکم واقعی را استمرار می بخشد (حتی تعلم)؛ از اینجا خط آخوند از خط صاحب فصول جدا می شود، چون صاحب فصول می گفتند این حکم ظاهری ادامه دارد و آخوند می گویند این حکم واقعی ادامه دارد؛ شما که پذیرفتید جرّ الحکم الواقعی استصحاب است من هم می گویم این حکم واقعی را استمرار بده، بنابراین چه اشکالی دارد که بگوییم صدر حکم واقعی را میگوید ذیل استصحاب را می گوید، اشکالاتی هم که گفتید دیگر هیچکدام وارد نیست؛
یک. اشکال اول گفتید جرّ حکم ظاهری استصحاب نیست، لیس کل استمرار حکم باستصحاب، و ما این را نمی گوییم بلکه می گوییم جر حکم واقعی.
دو. اشکال دوم اینکه اینجا ما نیاز به استصحاب داریم، قاعده طهارت مشکل ما را حل نمی کند، چون فرض این است که ما در این حکم واقعی شک پیدا کردیم پس اینکه در همه آنات قاعده طهارت بکار ما می آید با این تقریر که ما کردیم شما مدیون استصحابید.
سه. اشکال سوم این طاهرٌ فقط قید الموضوع می شود؛ حلالٌ فقط قید الموضوع می شود، استمرار الحکم را از حتی می فهمیم (حتی تعلم) یعنی مشکوکیم، طاهرٌ حتی تعلم انه قذر؛ حلال حتی تعلم انه حرام؛ بنابراین فقط قاعده طهارت و حلیت نه، حکم ظاهری و استصحاب هم نه، بلکه حکم واقعی و استصحاب .
نقد این مطلب که عبارت پیچیده ای هم هست برای جلسه آینده