1404/03/26
بسم الله الرحمن الرحیم
اقل و اکثر ارتباطی در اجزاء تحلیلیه/أصالة الاحتياط /الأصول العملية
موضوع: الأصول العملية/أصالة الاحتياط /اقل و اکثر ارتباطی در اجزاء تحلیلیه
روایت: عن رسول الله (ص): يا علي! المؤمن من آمنه المسلمون على أموالهم ودمائهم. والمسلم من سلم المسلمون من يده ولسانه. والمهاجر من هجر السيئات؛ يا علي! أوثق عرى الايمان الحب في الله والبغض في الله.[1]
مومن کسی است که مسلمانها او را امین مال و امین خونشان بدانند، مسلمان کسی است که مسلمانان دیگر از دست و زبانش در امان باشند. مهاجر کسی است که از گناه دوری کند(این بالاترین و ارزشمندترین هجرت است)؛ محکم ترین دستگیره های ایمان حب در راه خدا و بغض برای خداست (برای خدا دوست داشتن و برای خدا دشمن داشتن). پیامبر به ابوذر فرمود: أيُّ عُرَى الإِيمانِ أوثَقُ ؟ قالَ: اللّه ُورَسولُهُ أعلَمُ . قالَ : المُوالاةُ فِي اللّه ِ وَ المُعاداةُ فِي اللّه ِ، وَ الحُبُّ فِي اللّه ِ وَ البُغضُ فِي اللّهِ.
خلاصه:
بحث پیرامون اقل و اکثر بود؛ در دو بخش بحث کردیم، یک بخش بحث اجزاء خارجیه بود، بخش دومی که در آن وارد شدیم بحث اجزاء تحلیلیه هست ، اگر در قیدی شک کردیم، اگر در شرطی شک کردیم ، اگر در خاصی شک کردیم اینجا برائت جاری هست یا جاری نیست؟
آخوند و شیخ در اینجا متحد هستند که برائت عقلی جاری نیست (فی المطلق و قیده، فی عام و خاصه، فی المشروط وشرطه)
دو دلیل آوردند:
دلیل اول: در اجزاء خارجیه دلیلی که به کارتان آمد این بود که اقل یا واجب نفسی است یا واجب غیری، یا واجب استقلالی است یا واجب ضمنی است، این تحلیل در اینجا(جزء تحلیلی) نمی آید چون این قید در مطلق و مقید، این شرط در واجب مشروط، این خصوص، در عام و خاص، مقدمه نیست، آنجا با مقدمیت پیش می بردیم اما اینجا مقدمه نیست بلکه ما اینجا یک امر داریم و آن امر به مقید است، امر به مطلق جدا نیست، امر به عام جدا نیست از خاص، امر به مشروط جدا نیست، بنابراین نمی توانیم تحلیل کنیم که اصل رقبة بودن مسلّم است در قید ایمانش شک داریم و ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم، رُفع ما لا یعلمون ، اینجا هم لا یعلمون هست، اینجا این تحلیل جا ندارد، چون اینجا این قید نه وجوب ضمنی دارد و نه وجوب مقدمی دارد، ما آنچه داریم یک تکلیف است، پس بنابراین از آنجا که اقلی در اینجا تصور نمی شود تا بگوییم این متیقن است و باقیش مشکوک است، چون چنین اقلی تصور نمی شود ما یک تکلیف داریم، شک داریم بدون این قید، این اعتق رقبة انجام شده یا نشده، اشتغال یقینی است و این اشتغال یقینی برائت یقینیه را می طلبد. (این از مطلق و مقید).
به ما گفته اند صلّ مشروطا بالقبله، من شک داریم این سمت که ایستادم قبله هست یا نیست، پس اشتغالم یقینی است ولی برائتم یقینی نیست، فعلی هذا اینجا جای اجرای برائت نیست، لکن ستون فقرات این استدلال مُقدِمی بودن نیست، بلکه ستون فقرات این استدلال اشتغال یقینی است و برائت یقینی می خواهد و اینجا برائت جاری نیست.
دلیل دوم: اینکه اینجا مقید با قید دو تا نیستند، عام و خاص دو تا نیستند مشروط و شرط دو تا نیستند، بلکه یکی هستند، فالامر یدور بین المتباینین، نمی دانیم صلاة مع الاستعاذه قبل القرائة بر ما واجب است (صل را به ما گفته اند بی تردید، نمی دانیم آیا صلاة واجد استعاذه مبرء ذمه است یا صلاة فاقد استعاذه هم مبرء ذمه است. وقتی دوران الامر بین المتباینین شد اینجا دیگر پای اقل و اکثر به میان نمی آید؛ وقتی پای اقل و اکثر به میان نیامد نوبت به احتیاط می رسد)
نقدی که بر این استدلال شده این است که آیا تکلیف به خارج تعلق می گیرد یا به مفاهیم؟
تکلیف به مفاهیمی که در خارج وجود پیدا می کنند، فعلی هذا اگر بحث را روی مفاهیم بردیم آنجا اقل و اکثر قابل تصور هست اما اگر روی خارج بردیم اقل و اکثری تصور نمی شود. (این از دو دلیل برای آخوند و شیخ) هذا هو البرائة العقلیه.
اما البرائة النقلیه: آیا برائت نقلی جاری می شود یا نه؟
آخوند می گوید : برائت نقلیه در مشروط و شرطه جاری هست، نمی دانم آیا این شرط در تکلیفم هست یا نیست، این از مواردی هست که حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع؛ در مطلق مع قیده، آیا قید ایمان در رقبه شرط است یا شرط نیست، اینجا رُفع ما لا یعلمون ، عام و خاص هم همین است، فالبرائة العقلیه لا تجری اما ولکن البرائة النقلیه تجری فی کافة الصور ، مشروط مع شرطه ، مطلق مع قیده، عام مع خصوصه.
آخوند فرق گذاشته و گفته در مشروط مع شرطه عند الشک فی الشرط، برائت نقلیه جاری کنید (هیچ مشکلی هم ندارد) و در مطلق مع قیده برائت نقلیه را جاری کنید، اما در عام و خاص نمی توانید برائت نقلیه را جاری کنید چون عام و خاص دو چیز نیستند، جنس بدون فصل معنا ندارد، اصلا انسانیت انسان به فصل ناطقش هست، ناطق هم نه یعنی که حرف می زند بلکه مراد نفس ناطقیت است ، اصلا انسانیت انسان به فصلش هست، (شیئیت شیء به فصلش هست نه به جنسش)؛ بنابراین چون عام و خاص تفکیک ناپذیرند نمی توانید بگویید این خاص لا یُعلم ، لا یعلم یعنی اصل این عام لا یعلم. ما حجب الله علمه عن العباد، اینجا حجب الله علمه عن العباد، نمی توانید این را بگویید چون اینها تفکیک ناپذیرند (عام را نمی توان از خاص جدا کنیم) فعلی هذا اذا شککتم فی الشرط برائت نقلی جاری می کنیم اذا شککتم فی القید برائت نقلی جاری می کنیم ولی اذا شککتم فی العام و الخاص اینجا نمی توانیم ماحجب الله را جاری کنیم فالبرائة النقلیة لا تجری.
اینجا از آن جاهایی است که محکم مچ آخوند را میگیریم، می گوییم با دقت فلسفیه شیئیت جنس بالفصل است، اما بالدقة العرفیه هیچ فرقی بین این خاص و آن قید و آن شرط نیست، عرف عام هیچ فرقی را در این عرصه نمی بیند.
عرف، عام و خاص را باهم می بیند مطلق و مقید را باهم می بیند مشروط و شرط را با هم می بیند اینکه شما اینها را از هم جدا کردید کلام درستی نیست کلام درست آن است که ما حجب الله علمه عن العباد که در مشروط و شرط گفتید ، در مطلق و قیدش گفتید، در عام و خاصش هم بگویید.
الی هذا تم البحث عن الاجزاء التحلیلیه
لکن اینجا چند بحث هست که در ضمنش قاعده میسور و قاعده لاضرر مطرح می شود.
سال آینده استصحاب است اما این چند بحث را هم دنبال می کنیم. قاعده میسور و لاضرر... را مطرح می کنیم.