1404/07/07
بسم الله الرحمن الرحیم
ادله لزوم خیار/معنى الخيار /کتاب الخيارات
موضوع: کتاب الخيارات/معنى الخيار /ادله لزوم خیار
روایت: امام صادق(ع) قال: خطب رسول الله (صلى الله عليه وآله) الناس في حجة الوداع بمنى في مسجد الخيف… فإن دعوتهم محيطة من ورائهم المسلمون إخوة تتكافا دماؤهم، يسعى بذمتهم أدناهم، هم يد على من سواهم.[1]
دعوت مسلمانان فراگیر هست، مسلمانها برادر هستند و خونشان همسان هست، اگر یک مسلمان معمولی یک قولی داد و پناه داد به معاهدی، دیگران حق تعارض ندارند، مسلمانان بر ما سوای خودشان یکدست هستند.
خلاصه:
سخن این است که آیا اصل در بیع لزوم هست یا نیست؟
9 دلیل اقامه شده است بر اینکه اصل در باب بیع لزوم است:
دلیل اول: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[2]
جلسه گذشته گفتیم که عقد دو معنا دارد: یک معنای خاص : گره، و یک معنای عام که عهد است.
معنای عام را روایت تفسیر عیاشی را خواندیم و گفتیم روایت تفسیر عیاشی روایت مرسله هست اما شیخ انصاری تعبیر صحیح عن علی بن ابراهیم را کرده است.
و المراد بالعقد: مطلق العهد كما فسّر به في صحيحة ابن سنان المرويّة في تفسير عليّ بن إبراهيم [3]
فرق می کند که ما استناد کنیم به یک روایت مرسل یا به یک روایت صحیح؛ تفسیر علی بن ابراهیم بیشترش مرسل است ولی این روایتش مسند هست، به این سند:
فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي(ابراهیم بن هاشم) عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ(ثقه، صحیح الحدیث، ابراهیم بن هاشم فراوان از نضر روایت دارد) عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ(بعید نیست که مرسله عیاشی هم برگردد به همین روایت صحیح السند) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَوْلُهُ أَوْفُوا بِالْعُقُودِ قَالَ بِالْعُهُودِ.[4]
استاد: این چیز کمی نیست که استنادمان به آن روایت مرسله باشد یا استنادمان به این روایت صحیحه باشد.
استناد به این شد که اوفوا بالعقود یعنی به مضمون عقد پایبند باشید، به مضمون عقد پایبند باشید یعنی لزوم، لازمه اش پایبندی به عقد است.
معنایش این است که اگر بایع یا مشتری یک طرفه فسخ کردند این فسخشان، لافسخ است، یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود.
اشکال بر این استدلال:
دو اشکال بر استدلال به این روایت شده است:
اشکال اول: این فقط حکم تکلیفی را می گیرد، بر شما وفای به عهد واجب است، اما اینکه عقد لازم باشد را از کجا می گویید؟
پاسخ: جواب دادیم که این حکم وضعی منتزع از حکم تکلیفی است؛ شیخ در رسائل انتزاع احکام وضعیه را از احکام تکلیفیه پذیرفته است.
اشکال دوم: یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود یعنی پایبند به عقد ها باشید، ان کان العقد جایزاً (یعنی شما هم جایزش بدانید) کالودیعه و الهبه، و العاریه، و اگر عقد لازم بود شما هم لازمش بدانید، پس بر پیشانی آیه لزوم نوشته نشده است.
پاسخ: شیخ پاسخ می دهند که ما دو مطلب داریم: یک مطلب مضمون العقد هست؛ و یک مطلب هم احکام العقد هست.
در مضمون العقد لزوم و جواز نیست، این از احکام العقد است، گاه حکم العقد اللزوم است و گاه حکم العقد ، الجواز است (اما مضمونش نیست)، مضمونش همین وجوب پایبندی به عقد است، اما معنای این وجوب لزوم است این از احکام می شود.
دو مطلب هست: آنچه ما می خواهیم مضمون العقد است و از مضمون العقد لزوم استفاده می شود، به این بیان فِ بنذرک، یعنی به مضمون نذرت پایبند باش و وفا کن یعنی لازمه اش لزوم است نه مضمونش.
ایشان تفکیک قائل است بین مضمون العقد و حکم العقد.
و ممّا ذكرنا ظهر ضعف ما قيل: من أنّ معنى وجوب الوفاء بالعقد: العملُ بما يقتضيه من لزومٍ و جواز، فلا يتمّ الاستدلال به على اللزوم.
توضيح الضعف: أنّ اللزوم و الجواز من الأحكام الشرعيّة للعقد، و ليسا من مقتضيات العقد في نفسه مع قطع النظر عن حكم الشارع. نعم، هذا المعنى أعني: وجوب الوفاء بما يقتضيه العقد في نفسه يصير بدلالة الآية حكماً شرعيّاً للعقد، مساوياً للّزوم.[5]
نقد استاد: انصافا این تفکیک شما غیر عرفی هست، عرف این مضمون و این حکم را یکی میداند، این مضمون را (که به عقد پایبند باشید) به عرف بگویید ، عرف غیر لزوم نمی فهمد، بالدقة الدقیقة العقلیه، پایبندی به عقد یک چیز است، و لزوم عقد یک چیز است، (این با دقت عقلیه است ولی عرفی نیست) عرف از این یکی بودن را می فهمد، فعلی هذا این تحلیل شیخ ، تحلیل غیرعرفی است.
نتیجه اینکه یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود، اما دلالت بر لزوم نمی کند، یعنی شما هستید و قراردادهای اجتماعی، قراردادهای اجتماعی هر طور که هست به آن پایبند باشید. اگر یک قراردادی را منقعد کردید که جایز باشد و طرفین بتوانند واقولند (نکول کنند و رد کنند) اجبار نکنید بر اینکه نباید رد کنید.
اگر یک عقدی را بستید که محکم باشد، مانند عقد البیع که یک زمین را چند میلیارد معامله کردند و مشتری وسایل ساخت تهیه کرده ، بعد بایع بگوید پشیمان شدم، عرف می گوید بیخود پشیمان شدی.
(اوفوا بالعقود نمی خواهد لزوم را بگوید بلکه می خواهد تکلیف قراردادهای اجتماعی را مشخص کند، قراردادهای اجتماعی هم دو جور هستند، گاهی قراردادهایی را شارع مصلح دیده که لازم بداند و محکمشان کند و گاهی قراردادهایی که شارع مصلحت ندیده که آنها را محکم کند، مانند هبه، تا دست مردم باز باشد، یا عاریه، شارع قانون گذار است و می خواهد تکلیف قراردادها را مشخص کند نه فقط قراردادهای لازم را)
آیه دوم: ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا ۗ وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا ۚ فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَىٰ فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَمَنْ عَادَ فَأُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾[6]
کسانی که ربا میخورند، (در قیامت) برنمیخیزند مگر مانند کسی که بر اثر تماسّ شیطان، دیوانه شده (و نمیتواند تعادل خود را حفظ کند؛ گاهی زمین میخورد، گاهی بپا میخیزد). این، به خاطر آن است که گفتند: «داد و ستد هم مانند ربا است (و تفاوتی میان آن دو نیست.)» در حالی که خدا بیع را حلال کرده، و ربا را حرام! (زیرا فرق میان این دو، بسیار است.) و اگر کسی اندرز الهی به او رسد، و (از رباخواری) خودداری کند، سودهایی که در سابق [= قبل از نزول حکم تحریم] به دست آورده، مال اوست؛ (و این حکم، گذشته را شامل نمیگردد؛) و کار او به خدا واگذار میشود؛ (و گذشته او را خواهد بخشید.) امّا کسانی که بازگردند (و بار دیگر مرتکب این گناه شوند)، اهل آتشند؛ و همیشه در آن میمانند.
صحبت این است که لایقومون یعنی چه زمانی؟
برخی گفته اند در قیامت، اما به نظر می رسد که آیه برای همین دنیاست، آنهایی که با ربا زندگی می کنند شبه جنون دارند.
محور استدلال ﴿وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا﴾ هست، اینکه خداوند بیع را حلال کرده ولی ربا را حرام کرده است.
معنای حلّیت چیست؟
معنای حلیت یعنی حلیت جمیع متصرفات المترتب علیه، احل الله البیع یعنی شما این مبیع را خریدید مبیع ملک شما شده، اگر خواستی هبه کن، وقف کن و اگر هم خواستی داشته باش، جمیع تصرفات جایز است ؛ جایز است یعنی دیگر بایع نمی تواند دبه کند و بهم بزند، این اسمش لزوم است.
التي منها ما يقع بعد فسخ أحد المتبايعين بغير رضا الآخر.[7]
احل الله البیع یعنی جمیع تصرفات برای مشتری لازم است. لازمه این سخن این است که فالبیع لازمٌ .
استاد: (ما آیه اول را هم دال ندیدیم) اما اشکال این آیه چیست؟
لكن الإنصاف أنّ في دلالة الآيتين بأنفسهما على اللزوم نظراً [8] ، آیه در مقام بیان این نیست، از جمله شرایط اطلاق گیری این است که آیه در مقام بیان باشد، و آیه در مقام بیان نیست، بلکه در مقام بیان این هست که یکی می آمد به کسی قرض داد ولی بدهکار سر موقع پس نمی داد و می گفت به من مهلت بده من هم بیشتر به تو پس می دهم، وقتی به او می گفتند این رباست می گفت چه فرق است آن موقع خرید کردم الان هم مثل خرید کردن هست، آیه می گوید احل الله البیع و حرم الربا، بیع آری اما ربا نه!
اگر گفتید الغنم حلال ، مقصود این نیست که هر غنمی حلال باشد(مثل موطوعه و غصبی) بلکه مقصود کلی غنم هست که بر شما حلال است، در مقام بیان این نیست که در هر صورتی حلال باشد، بلکه نیاز به آن است که اطلاق در مقام بیان باشد.
آیه احل الله البیع اصلا در مقام بیان این نیست که وقتی معامله را فسخ کردی باز احلّ، یا فسخ نکردی… اصلا در مقام بیان این نیست.