« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد سید‌احمد خاتمی

1404/03/17

بسم الله الرحمن الرحیم

احکام احتکار/شروط المتعاقدين /كتاب البيع

 

موضوع: كتاب البيع/شروط المتعاقدين /احکام احتکار

 

روایت: عن رسول الله (ص): قال الله جل جلاله: يا بن آدم! أطعني فيما أمرتك، ولا تعلمني ما يصلحك.[1]

کلام خداوند این است که بنده باش و به من یاد نده که چه چیزی به مصلحتت هست و چه چیزی به مصلحتت نیست (یعنی من خودم می دانم چگونه شما را تدبیر کنم و چه چیزی برای شما بهتر است، فقر یا غنی، گمنامی یا شهرت…

بندگی کن تا که سلطانت کنند تن رها کن تا همه جانت کنند

بگذر از فرزند و مال و جان خویش تا خلیل الله دورانت کنند

خلاصه:

از بحث های مهم باب احتکار که تردیدی در آن نیست، این است که حاکم المسلمین می تواند محتکر را بر بیع اجبار کند، اما اولا و بالذات نمی تواند قیمت گذاری کند، تدبیر اسلام این است که اگر می خواهید بازار به تعادل برسد راهش عرضه و تقاضا هست، با زور به تعادل نخواهد رسید لذاست که اولا و بالذات دستور به تسعیر نیست بله اگر دیدند که فروشنده اجحاف می کند اینجا نظام می تواند وارد شود تا به قیمت مشخصی بفروشد؛ فهنا بحثان:

البحث الاول: فی اجبار المحتکر علی البیع

البحث الثانی: فی التسعیر.

نکته: مفتاح الکرامه نوعی موسوعه است، هم صاحب الجواهر و هم دیگران از آن بهره ها برده اند.

در ذیل کلام علامه: قوله قدّس سرّه: و یُجبر علی البیع…لا التسعیر علی رأی.

إجماعاً کما فی «المهذّب البارع»(ابن فهد حلی) و لا کلام فیه کما فی «إیضاح النافع»(فخرالمحققین لا کلام فیه گفته است که عبارت اخرای اجماع است) و لا نعلم فیه خلافاً کما فی «التنقیح»(ج2 ص42) و هو کذلک، إذ هو صریح «المقنعة و النهایة » و کلّ ما تأخّر عنهما ممّا تعرّض له فیه. [2]

قائل المفید فی المقنعه: و للسلطان(یکی از واژگانی که برای ولایت فقیه بکار رفته است) أن يكره المحتكر على إخراج غَلته و بيعها في أسواق المسلمين إذا كانت بالناس حاجةٌ ظاهرة إليها(اگر مردم نیاز دارند محتکر حق ندارد احتکار کند) و له أن يسعرها على ما يراه من المصلحة و لا يسعرها بما يخسر أربابها فيها.[3]

قال الشیخ فی النهایه: ومتى ضاق على الناس الطعام، ولم يوجد إلا عند من احتكره، كان على السلطان أن يجبره على بيعه، ويكرهه عليه.[4] (سلطان باید اجبار بر بیع کند)

مبسوط: و أما الاحتكار فمكروه في الأقوات إذا أضر ذلك بالمسلمين و لا يكون موجودا إلا عند إنسان بعينه فمتى احتكر و الحال على ما وصفناه أجبره السلطان على البيع دون سعرٍ بعينه. [5] (سلطان محتکر را اجبار بر بیع بکند ولی قیمت تعیین نکند)

بقیه علما مانند ابی الصلاح حلبی در کافی، ابن حمزه در الوسیله، ابن ادریس در سرائر، محقق حلی در شرایع و مختصر النافع، علامه حلی در قواعد، شهید اول در دروس، شیخ یوسف بحرانی در حدائق، به آن پرداخته اند.

حدائق: لا خلاف بين الأصحاب في ان الامام يجبر المحتكرين على البيع.[6]

جواهر الکلام: وكيف كان فقد قيل لا خلاف بين الأصحاب في أن الامام ومن يقوم مقامه ولو عدول المسلمين يجبر المحتكر على البيع (آنچنان که خود حاکم می تواند اجبار کند، اگر نبود عدول المسلمین و اگر اینها هم نبودند نوبت به فساق المومنین می رسد تا محتکر را مجبور به فروش انبارش کنند) بل عن جماعة الإجماع عليه على القولين[7] (یعنی چه کسانی که احتکار را حرام می دانند و چه کسانی که مکروه می دانند)

شیخ در مکاسب می گوید: الخامس: الظاهر عدم الخلاف كما قيل في إجبار المحتكر على البيع، حتّى على القول بالكراهة، بل عن المهذّب البارع: الإجماع ، و عن التنقيح كما عن الحدائق -: عدم الخلاف فيه، و هو الدليل المخرج عن قاعدة عدم الإجبار لغير الواجب؛ و لذا ذكرنا: أنّ ظاهر أدلّة الإجبار تدلّ على التحريم ؛ لأنّ إلزام غير اللازم خلاف القاعدة. نعم لا يسعّر عليه إجماعاً، ...[8]

این از اقوال علما، و کسی که اهل استنباط است یقین پیدا می کند که اجبار جایز و حتی گاهی لازم است.

سخن این است که آیا این اجبار بحکمٍ ولاییٍ؟ یعنی پیامبر چون حاکم است یا اینکه این حکم اولی است؟

ثمره: زمانی را فرض می کنیم که قبل از انقلاب که حکومت اسلامی نیست، آنجا هم به عنوان یک حکم شرعی مسلمانان باید جلوی احتکار را بگیرند.

آنچه اینجا قابل توجه است روایات الباب هست:

مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ‌(شیخ طوسی) بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى(صاحب النوادر،لیس علیه الشیء ولکن یکثر الروایة عن الضعفا) عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(الاشعری) عَنْ أَبِيهِ‌(نمی شناسیم) عَنْ وُهَيْبٍ(بن حفص، ثقه، اما به تهذیب مراجعه شد وهیب نیست بلکه وهب هست) عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ ضَمُرَةَ‌(مهمل، لیس له ذکر فی المعاجم الرجالیه) عَنْ أَبِيهِ‌(شناخته شده نیست) عَنْ جَدِّهِ‌ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ‌ أَنَّهُ قَالَ‌: رَفَعَ اَلْحَدِيثَ‌ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‌ أَنَّهُ مَرَّ بِالْمُحْتَكِرِينَ فَأَمَرَ بِحُكْرَتِهِمْ أَنْ تَخْرَجَ إِلَى بُطُونِ اَلْأَسْوَاقِ وَ حَيْثُ تَنْظُرُ اَلْأَبْصَارُ إِلَيْهَا فَقِيلَ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‌ لَوْ قَوَّمْتَ عَلَيْهِمْ فَغَضِبَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‌، حَتَّى عُرِفَ اَلْغَضَبُ فِي وَجْهِهِ فَقَالَ أَنَا أُقَوِّمُ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا اَلسِّعْرُ إِلَى اَللَّهِ يَرْفَعُهُ إِذَا شَاءَ وَ يَخْفِضُهُ إِذَا شَاءَ‌. [9]

روی این سند نمی شود استناد کرد ولی شیخ صدوق در توحید سندی دارند که رند هست: حدثنا أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني رضي‌الله‌عنه ، قال : حدثنا علي بن إبراهيم بن هاشم ، عن أبيه ، عن غياث بن إبراهيم ، عن جعفر بن محمد بن ، عن أبيه ، عن جده عليهم‌السلام.[10]

با توجه به اینکه این روایت دو جور نقل شده و شیخ طوسی یک جور و شیخ صدوق جور دیگر، مایه اطمینان نیست.

رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله بر محتكران گذشت و فرمود: انبارهاى آنها را به محلّ‌ فروش انتقال دهند جايى كه مقابل ديد مردم باشد و به آن بنگرند، و به آن حضرت عرض شد: كاش قيمتى بر آن مى‌گذاشتىد، حضرت (صلّى الله عليه و آله) در خشم شد طوری كه اثر آن در رخسارش نمودار گشت و با تعجّب فرمود: آيا من تعيين قيمت كنم‌؟! شك نيست كه قيمتها در اختيار خداوند عزيز است قيمت را بالا مى‌برد هر گاه كه بخواهد و نازل مى‌كند هر وقت كه بخواهد. شرح:«يعنى گرانى و ارزانى ارزاق مربوط‌ به وضع سال و فراوانى و خشكسالى آنست و در دست خداست نه بندگان خدا».

روایت بعد:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ‌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى(العطار) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ(بن عیسی، شیخ القمییون، الذی یلقی السلطان) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ‌(اختلافی هست، علامه مجلسی و نجاشی ضعف را برگزیدند، ولکن یک احتمالی هست که جرمش غلو در روایات باشد) عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ مَنْصُورٍ(خزایی، امامی و ثقه) عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ‌ قَالَ‌: نَفِدَ اَلطَّعَامُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‌، فَأَتَاهُ اَلْمُسْلِمُونَ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اَللَّهِ‌ قَدْ نَفِدَ اَلطَّعَامُ وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهُ شَيْ‌ءٌ إِلاَّ عِنْدَ فُلاَنٍ(حکیم بن حزام برادرزاده خدیجه) فَمُرْهُ بِبَيْعِهِ قَالَ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ يَا فُلاَنُ إِنَّ اَلْمُسْلِمِينَ ذَكَرُوا أَنَّ اَلطَّعَامَ قَدْ نَفِدَ إِلاَّ شَيْ‌ءٌ‌ عِنْدَكَ فَأَخْرِجْهُ وَ بِعْهُ كَيْفَ شِئْتَ وَ لاَ تَحْبِسْهُ‌. [11]

در زمان پیامبر خدا(ص)، غذا کمیاب شد. مسلمانان نزد پیامبر آمدند و گفتند: «ای رسول خدا! غذا نایاب شده و چیزی باقی نمانده جز مقداری نزد فلانی. به او دستور دهید تا آن را بفروشد!». پیامبر(ص) خدا را حمد و ستایش کرد، سپس فرمود: «ای فلانی! مسلمانان می‌گویند غذا نایاب شده و تنها مقداری نزد تو باقی مانده است. آن را خارج کن و به هر نحوی که خواستی بفروش، و آن را (برای احتکار) نگه ندار!»

أَخْرِجْهُ وَ بِعْهُ كَيْفَ شِئْتَ ؛ هر طور که خواستی بفروش یعنی اولین راه عرضه است وقتی عرضه زیاد شد قهرا تقاضا کم می شود و بازار کنترل می شود؛ ثانیا و بالعرض اگر دیدند که اجحاف می کند مجبور می کنند که به قیمت منصفانه بفروشد.

روایت دیگر:

وَ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ اَلْأَشْعَرِيِّ‌(احمد بن ادریس) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَلْجَبَّارِ(ابی الصهبان، ثقه) عَنْ صَفْوَانَ‌(بن یحیی البجلی، از مشایخ ثقات) عَنْ أَبِي اَلْفَضْلِ سَالِمٍ اَلْحَنَّاطِ(نجاشی وثّقه، اگر نجاشی هم توثیقش نمی کرد روایت صفوان کافی در وثاقتش هست): قَالَ‌: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ‌ مَا عَمَلُكَ قُلْتُ حَنَّاطٌ وَ رُبَّمَا قَدِمْتُ عَلَى نَفَاقٍ وَ رُبَّمَا قَدِمْتُ عَلَى كَسَادٍ فَحَبَسْتُ قَالَ فَمَا يَقُولُ مَنْ قِبَلَكَ فِيهِ قُلْتُ يَقُولُونَ مُحْتَكِرٌ فَقَالَ يَبِيعُهُ أَحَدٌ غَيْرُكَ قُلْتُ مَا أَبِيعُ أَنَا مِنْ أَلْفِ جُزْءٍ جُزْءاً قَالَ لاَ بَأْسَ إِنَّمَا كَانَ ذَلِكَ رَجُلٌ مِنْ قُرَيْشٍ‌، يُقَالُ لَهُ حَكِيمُ بْنُ حِزَامٍ‌(بن خویلد)، وَ كَانَ إِذَا دَخَلَ اَلطَّعَامُ اَلْمَدِينَةَ‌ اِشْتَرَاهُ كُلَّهُ فَمَرَّ عَلَيْهِ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‌ فَقَالَ يَا حَكِيمَ بْنَ حِزَامٍ‌ إِيَّاكَ أَنْ تَحْتَكِرَ. [12]

امام صادق(ع) به من فرمود: «شغل تو چیست؟» گفتم: «گندم‌فروش هستم. گاهی [کالا] با سود خوبی می‌آورم و گاهی با کسادی بازار مواجه می‌شوم، در نتیجه [کالا را] ذخیره می‌کنم.»(تا رونق پیدا کند) فرمود: «فقهای اهل سنت درباره تو چه می‌گویند؟» گفتم: «می‌گویند: محتکر است!» پرسید: «آیا غیر از تو کسی [گندم] می‌فروشد؟» گفتم: «من از هر هزار جزء [بازار]، تنها یک جزء را می‌فروشم» فرمود: «[با این شرایط] اشکالی ندارد! این حکم فقط مربوط به مردی از قریش به نام حکیم بن حزام بود. او هرگاه گندم وارد مدینه می‌شد، همه را می‌خرید. روزی پیامبر(ص) بر او گذشت و فرمود: ای حکیم بن حزام! مبادا احتکار کنی!»

نکته تاریخی: حکیم بن حزام ابن خویلد برادرزاده حضرت خدیجه بود، سال فتح مکه ایمان آورد، پیامبر در فتح مکه فرمود: من دخل بیت حزام فهو آمن، او خیّر بود و زمانی که مسلمان شد صد غلام را آزاد کرد، در دوره شعب ابوطالب شجاعت بخرج می داد و علنا آذوقه برای مسلمانان می برد، ابوجهل با او درگیر شد و ابوالبختری هم به حمایت از حزام آمد و با ساق شتر به سر ابوجهل کوبید و نهایت بارها را به شعب فرستادند. نکته دیگری که در زندگی او وجود دارد این است که از بیت المال چیزی نمی گرفت، تا جایی که عمر به مردم گفت هر چه ما به او می گوییم از بیت المال بگیر نمی گیرد، شاهد باشید که ما به او میدهیم.

انشاء الله جلسه آینده پیرامون تسعیر بحث خواهیم داشت.

 


logo