1403/09/18
بسم الله الرحمن الرحیم
الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /تفصیلهای استصحاب/ مقتضی و رافع
موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /تفصیلهای استصحاب/ مقتضی و رافع
مقدمه
شیخ انصاری بین شک در مقتضی و شک در رافع تفصیل قائل شده و فرموده است: اگر شک در مقتضی باشد، استصحاب جاری نیست؛ اما اگر شک در رافع باشد، استصحاب جاری است. در جلسه گذشته به معنای شک در مقتضی پرداختیم و بیان کردیم که سه معنا و تفسیر برای مقتضی مطرح شده است:
۱. معنای اول: مراد از مقتضی، مقتضیِ تکوینی و سبب باشد. گفتیم که علت تامه چهار جزء دارد که اولین جزء آن مقتضی است. این معنا را رد کردیم و بیان نمودیم که قطعاً مراد شیخ این معنا نیست.
۲. معنای دوم: مراد از مقتضی، موضوع باشد. این معنا را نیز رد کردیم و گفتیم که قطعاً مراد شیخ این معنا نیست.
۳. معنای سوم: مراد از مقتضی، ملاک باشد؛ یعنی ملاک احکام شرعیه. از آنجا که هر حکم شرعی ملاکی دارد، مراد از مقتضی، علم به ملاک و وجود آن است. این معنا را نیز رد کردیم.
مرور مجدد معنای چهارم
اما احتمال چهارم که به آن اشاره کردیم، این بود که مراد از مقتضی، استعداد بقا باشد. یعنی برای جریان استصحاب، باید بدانیم که مستصحب استعداد بقا دارد و در استعداد بقای آن شک نداشته باشیم. وقتی چیزی استعداد بقا دارد، چرا از بین برود؟ دلیل از بین رفتن آن، حدوث رافع است. رافع موجود مزاحمی است که از بیرون وارد میشود و جلوی شیء را میگیرد. در چنین حالتی، شیء استعداد بقا دارد، اما نمیدانیم که آیا رافعی بر آن وارد شده است یا نه.
به عنوان مثال، در مورد شک در حیات زید، اگر زید فردی جوان باشد که استعداد بقا دارد، اما نمیدانیم که آیا بیماری لاعلاجی گرفته است یا تصادف کرده است یا نه، در این موارد استصحاب جاری میشود. اما اگر زید فردی پیر باشد که عمرش نزدیک به صد سال است و نمیدانیم که زنده است یا نه، در اینجا استصحاب جاری نیست، زیرا شک در خود مقتضی داریم.
مثال شرعی آن را نیز بیان کردیم، مانند عقد دائم و عقد موقت. در عقد دائم، هیچگاه شک در مقتضی نداریم، زیرا عمر آن دائم است. اما در عقد موقت، عمر محدود و مشخصی دارد. اگر شک کنیم و ندانیم که عمر آن یک روز بوده یا یک هفته، نمیتوانیم استصحاب جاری کنیم، زیرا شک در مقتضی است. نمیدانیم که یک روز بوده یا یک هفته؛ حال اگر یک روز گذشته باشد، آیا میتوانیم استصحاب جاری کنیم؟ مطابق مبنای شیخ، نمیتوانیم، زیرا شک در مقتضی است.
دلیل تفصیل مقتضی و مانع
شیخ برای تفصیل بین مقتضی و مانع، با توجه به معنایی که بیان کردیم، چه استدلالی داشته است؟ مستند او چه بوده است؟
استدلال شیخ این است که در روایات، عنوان «لا تنقض» آمده است. «نقض» به معنای شکستن است. شکستن بر چیزی صدق میکند که ابرام و استحکامی دارد. چیزی که مانند پنبه است، نمیگویند «نقض شد»، اما در مورد سنگ میگویند «نقض شد». بنابراین، چیزی که ابرام و استحکام دارد و استعداد بقا دارد، اگر شکسته شود، میگویند «نقض شد». اما اگر پنبه را دو قسمت کنیم، نمیگویند «نقض شد». عنوان نقض دلالت بر این دارد که متعلق آن ابرام و استحکام دارد.
شیخ اضافه کرده است که درست است که در روایت آمده «لا تنقض الیقین»، اما مراد از یقین، متیقن است. چرا؟ زیرا یقین طریقی است و چیزی نیست که نقض به آن وارد شود. آن چیزی که محل بحث است، متیقن است. به عنوان مثال، وقتی در حیات زید شک میکنیم، استصحاب حیات زید را جاری میکنیم، زیرا مقتضی آن موجود است. آیا یقین ما ابرام و استحکام دارد یا عمر زید که متیقن است، ابرام و استحکام دارد؟ خود حیات زید است که ابرام و استحکام دارد و دست برداشتن از آن، صدق نقض میکند. اما اگر آن را باقی گذاشتیم، نقض نکردهایم.
پس به قرینه «لا تنقض» میفهمیم که متیقن باید ابرام و استحکام داشته باشد و صلابت داشته باشد. این استدلال شیخ است.
ایراد صاحب کفایه بر ایشان و رد تفصیل مقتضی و رافع
صاحب کفایه[1]
فرمایش شیخ را رد کرده و در جواب او میگوید: مراد از یقین، متیقن نیست، زیرا این تعبیر مجازی است. مراد از یقین، خود یقین است، زیرا در روایت آمده «لا تنقض الیقین» و حرفی از متیقن زده نشده است. پس چگونه نقض به یقین نسبت داده میشود؟ استعمال «لا تنقض» به این مناسبت است که یقین در مقابل شک قرار گرفته است. در ذات شک، ضعف و تردید و بیطاقتی وجود دارد، به خلاف یقین که حالت قدرت و توان دارد. بنابراین، یقین وقتی با شک مقایسه میشود، میبینیم که در آن ابرام و استحکام وجود دارد. همین مقدار ابرام و استحکام برای نسبت نقض به آن کافی است. پس متعلق «لا تنقض»، خود یقین است و تأویل آن نیز وجهی ندارد. صدق «لا تنقض» به مناسبت ابرام و استحکامی است که در خود یقین وجود دارد، زیرا یقین از جنس امور مُبرمه و مستحکمه است، در مقابل شک که از جنس امور ضعیفه و بیطاقت است.
توجیه ایراد آخوند
تا اینجا حق با آخوند است، زیرا در روایت آمده «لا تنقض الیقین» و وجهی ندارد که آن را به متیقن تأویل کنیم. محقق نائینی و به تبع ایشان محقق خوئی[2]
، برای تأیید فرمایش آخوند، توجیهی ارائه کردهاند.
آن توجیه این است که میگویند: ما چیزی به نام علم داریم و علم، انکشاف شیء نزد نفس است. این علم به سه اصطلاح اطلاق میشود:
۱. اصطلاح اول: علم به اعتبار انکشافی که دارد.
۲. اصطلاح دوم: قطع. قطع و علم یک معنا دارند. پس چرا به آن قطع میگویند؟ زیرا تردید را قطع میکند و قاطع تردید است. به همین دلیل به علم، قطع میگویند.
۳. اصطلاح سوم: یقین. یقین همان علم و قطع است، اما به چه مناسبت به آن یقین میگویند؟ محقق خوئی میگوید: یقین از «یَقَنَ» گرفته شده است. وقتی آب ساکن میشود و راکد میشود، میگویند «یَقَنَ الماء». یعنی آب جاری وقتی به حوض یا برکه میرسد و از جریان میایستد، میگویند «یَقَنَ الماء». انسان نیز تا قبل از علم، ذهنش در حال جولان است، اما وقتی به یقین میرسد، ذهنش از تردیدها فارغ میشود و به ثبات میرسد. این مرحله، یقین است.
حال در اینجا، محقق نائینی و به تبع ایشان محقق خوئی، کلام آخوند را تأیید میکنند و نتیجه میگیرند که «لا تنقض» متعلق به خود یقین است. چرا؟ آخوند گفته بود که در خود یقین استحکام وجود دارد. با این توضیح محقق نائینی، مطلب تأیید میشود، زیرا در روایت نیامده «لا تنقض العلم» یا «لا تنقض القطع»، بلکه آمده «لا تنقض الیقین» و در یقین ثبات وجود دارد.