1404/03/04
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه 62/سوره واقعه/تفسیر
موضوع: تفسیر/سوره واقعه/آیه 62
قوله عزّ اسمه: ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ(62)﴾
واقعاً آفرين بر مرحوم حکيم صدر المتألهين که در مقام تفسير گاهي سخناني نوعاً و مطالبي بيان ميکنند که قاعده ايجاد ميکند و بسياري از مسائل را حل ميکند. الآن ما آيهاي داريم به اين معنا که خداي عالم فرموده است که ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ(62)﴾، اين چيست؟ اين ظاهرش خيلي ساده است اما باطنش خيلي معنادار و قاعدهمند است.
ظاهرش اين است که شما نشأه أولي را کاملاً مشاهده کرديد اينکه قبلاً هيچ بوديد «لم يکن شيئا مذکورا» بعد از خاک بود بعد ماء مهين بود بعد نطفه و علقه و فلان اين مسيري است که مشاهده کرديد. ديديد که از هيچ چيزي به همه چيز رسيديد. به يک انسان بالغ عاقل فلان. اگر بخواهد همين قصه دوباره تکرار بشود چرا نسبت به اين شما ترديد ميکنيد و انکار داريد ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ(62)﴾.
مرحوم صدر المتألهين ميفرمايد که اينجا خداي عالم يک قياس تشکيل داده است اما اين چه قياسي است؟ ما يک قياس فقهي داريم که از نظر منطقي به آن ميگوييم تمثيل. ميگوييم مثلاً خمر حرام است فرض کنيد که آب نبيذ يا آب جو هم حرام است براي اينکه اينها شبيه هم هستند. اگر «لأن مسکر» ميگفت منصوص العله بود و بحث تمام است. اما اينکه ما بياييم حکم يکي را به ديگري به صورت مثالي بدهيم قياس بکنيم بگوييم اين هم مثل آن است اين قياس باعث محق دين ميشود «الدين إذا قيست محق» پس اين قياس همان تمثيل منطقي است و همان قياس فقهي است و در دين قياس باعث محق و نابودي دين ميشود. پس ما يک نوع قياسي داريم که از او به قياس فقهي و يا تمثيل منطقي ياد ميکنيم و ميگوييم که اين نوع قياس کاملاً در دين محکوم است و هيچ کس نبايد در دين چنين قياسي را داشته باشد. اين مطلب اول که کاملاً بگذاريم کنار.
يک قياس ديگري داريم که از کلي به جزئي رسيدن است ميگوييم که مثلاً «العالم متغير کل متغير حادث العالم حادث» اين قياس است اين قياس برهاني است که از کلي به جزئي رسيديم. اين قياس قياس برهاني است در منطق پذيرفته شده و کاملاً هم مورد قبول است. اين را هم بگذاريم کنار اين دو نوع قياس.
يک قياس ديگري دارد شکل ميگيرد و آن قياس چيست؟ قياس اينجاست که «نحون خلقناکم فلولا تصدقون». ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ(62)﴾، الآن چند نمونه در بحث امروز ميخواهيم از اين است اين يک قياس است. ايشان ميفرمايد که اين قياس عين خودش برهان است. شما وقتي مسئله نشأه أولي را به اين روشني ديديد ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى﴾، که از صفر و عدم معدوم بوديد و اکنون موجوديد در اين امر و اين را داريد مشاهده ميکنيد دوباره تکرار اين امر باعث ميشود که شما تصور کنيد که محال است؟ «کما بدأوکم تعودون» همانطوري که شما از ابتدا آورديم دوباره شما را برميگردانيم. اين قياس است. اين يک نوع ديگري از قياس است که قرآن دارد استفاده ميکند و مرحوم صدر المتألهين روي اين قياس دارد تأکيد ميکند اين قياس قرآني است و کاملاً برهاني و مورد پذيرش است.
آقايان! اين بحث، بحث بسيار گوارايي است بعد چندين مثال ذکر ميکند که خداي عالم از اين نوع قياس خودش در قرآن بسيار استفاده کرده ملاحظه بفرماييد «و لا يخفى أنّ هذا» اينکه فرموده است «و لقد علمتم النشأة الأولي فلولا تذکرون» ميگويند که «و لا يخفي أنّ هذا ليس من باب القياس» قياس فقهي نيست. تمثيل منطقي نيست که باطل باشد. «أن هذا ليس من باب القياس الفقهي» اين پس چيست؟ اگر از باب قياس فقهي نيست چيست؟ مطلب چيست؟ مطلب اين است که خدا ميفرمايد که «و لقد علمتم النشأة الأولي فلولا تذکرون» ما شما را از هيچ به همه چيز رسانديم چرا متذکر نميشويد که اگر بخواهيم شما را دوباره به همه چيز برسانيم بتوانيم اين را انجام بدهيم؟ ميگويند اين از باب چيست؟ «فإنّه من باب ملاحظة النهايات من البدايات» اين از آن نکات کليدي است. اينها کليد ماست. «فإنه من باب ملاحظة النهايات من البدايات».
«و الاستدلال من ذي الغاية إلى غاية [من ذوي الغايات على غاياتها- نسخة]» مقدمات را چيدي. شما گفتي که «العالم متغير» بعد گفتي «و کل متغير حادث» ديگر صبر چرا بکني که بگويي «العالم حادث» اين ذي الغايه است شما را به غايه ميرساند بالضرورة شما را ميرساند. ميگويند وقتي مقدمات تنظيم شد مقدمات يقيني بود نتيجه بدون درنگ ميآيد. شما براي تنظيم مقدمات اختيار داريد ولي براي ترتب نتيجه اختيار نداريد. ببينيد شما ميگوييد که «العالم متغير» ميتوانيد بگوييد «العالم ليس بمتغير» ولي وقتي گفتيد «العالم متغير» دو: «و کل متغير حادث» ديگر دست خودتان نيست به اختيار و اراده خودتان نيست بگوييد که «العالم حادث أو قديم» نه. ديگر بايد بگوييد «العالم حادث». ببينيد چقدر زيبا نتيجه ميگيرد؟
ميگويد اين از باب نسبت ذي الغايه به غاية است. نسبت مقدمات و بدايات به نهايات است. شما چرا ترديد ميکنيد؟ اگر کسي به شما بگويد که «العالم متغير» را قبول داريد؟ ميگوييد بله. بعد «کل متغير حادث» را قبول داري؟ ميگويي بله. ميگوييد پس من رفتم خداحافظ شما. ميگويد چه شد؟ ميگوييد العالم حادث. اين خودبخود ميآيد. شما وقتي ذي الغايه را گذاشتي مقدمات را گذاشتي غايت نتيجه ميگيري بدايات را گذاشتي نهايات نتيجه ميگيري ترديدي در اين کار نيست. ميفرمايد که «فإنه» يعني اين قياس نيست بلکه از چيست؟ «فإنّه من باب ملاحظة النهايات من البدايات، و الاستدلال من ذي الغاية إلى غاية [من ذوي الغايات على غاياتها- نسخة] تؤل إليها، فكما أنّ النشاة النباتيّة» نبات «غاية النشاة الجماديّة» است. نشأت نباتيه غايت نشأت جماديه است. جماد وقتي کامل شد کامل شد کامل شد به جلبک رسيد به چيز رسيد ميآيد و ميشود نبات. غايت جماد نبات است. غايت نبات حيوان است. غايت حيوان انسان است غايت انسان ملک شدن است. ببينيد اگر انسان انسان باشد و واقعاً در مسير انساني گام بردارد ترديد نکنيد که فرشته ميشود. فرشته شوي ار جحد کني از پي آنک برگ توت است به تدريج کنندش اطلس که حاج آقا اين شعر را زياد ميخوانند. همين است.
غاية الجمادات النبات است غاية النباتات الحيوان است غاية الحيوانات الانسان است غاية الانسان الملک است.
پرسش: الملک يعني بريدن از نفسانيات و ماديات.
پاسخ: غايت انسان اين است. اينکه شما ميگوييد بريدن از نفسانيات يعني کمکم.
پرسش: اين ملک را با آن ملک چيز مقايسه نميکنند بحث بريده شدن از دنياست.
پاسخ: ميرسد به همان ملک. آن ملک چيست مگر؟ آن ملک ذاتاً منقطع است اين آقا بايد تلاش بکند تا منقطع بشود. اينجوري ميشود.
پرسش: ملک مقامش بالاتر ميشود.
پاسخ: احسنتم اينجا بالاتر ميشود. «فكما أنّ النشاة النباتيّة غاية النشاة الجماديّة، و الحيوانيّة» يعني و النشأة الحيوانية «غاية النباتيّة، و الحيوة العقليّة غاية الحيوة الحسيّة و كمالها» حسيه است. «فكذلك النشأة الاخرى غاية النشأة الاولي» مرحوم ملاصدرا چکار ميکند؟ ذهن ما را درگير ميکند. خيلي کار قشنگي ميکند. خيلي از آيات را الآن ميخوانيم چند تا آيه ذکر ميکند که ما براساس اين مقايسه که مقدمات را خدا دارد ميچيند بعد ميگويد اين نتيجه را بگير. اين نشأه را دارد ميگويد که «لقد علمتم النشأة الأولي فلولا تذکرون»، «نحن خلقناکم فلولا تصدقون» الآن چند تا آيه از اين دست ما ميخوانيم که در قرآن هست که چه؟ که ذي الغايه را ميگويد بعد ميگويد تو به غايت برس. نشأه أولي ذي الآيه است نشأه آخرت غايت است در حقيقت.
«فمن نظر» اي خدا رحمتت بکند! «فمن نظر إلى ترتيب الأمور و تفاوت الموجودات في مراتب الشرف و الخسّة، و الكمال و النقص، و وجد أنّ لكلّ ناقص خسيس توجّها غريزيّا إلى ما هو أقرب منه إلى الشرف و الكمال، ثمّ نظر إلى حال الإنسان فوجد أن له انتقالات من صورة إلى صورة فوقها، و استحالات من صفة إلى صفة، يعلم [من صفة الى صفة اخرى لعلم- نسخة] علما يقينيّا أنّ له نشأه ثانية باقية يقع له فيها الرجوع إلى موجد الكلّ و غاية الجميع»؛ روي اين ده سال هم کار بکند راجع به اين خيلي ارزش دارد. چرا؟ چون بسياري از آيات کليدش اين است.
ميگويد چه؟ ميگويد آقا! خدا مرتب دارد تو را با نشأه أولي آشنا ميکند تو را با بدايات آشنا ميکند تا به نهايات برسي. با ذي الآيه يعني مقدمات آشنا ميکند تا به غايت برساند شما را. اينجا را ملاحظه بفرماييد: «فمن نظر إلى ترتيب الأمور و تفاوت الموجودات في مراتب الشرف و الخسّة» يک موجودي داريم که يکي شريف است يکي خسيس. است يکي کامل است يکي ناقص است يکي تام است يکي ناقص است. «في مراتب الشرف و الخسّة و الكمال و النقص، و وجد» کسي که تأمل بکند راجع به اين مسئله «و وجد أنّ لكلّ ناقص خسيس توجّها غريزيّا إلى ما هو أقرب منه» اين خيلي مهم است هر موجود خسيسي دارد توجه ميکند به موجودي که اقرب از اوست به لحاظ کمال. ميخواهد آن کمال را پيدا بکند. ما گاهي اوقات آقايان، درّندگي را کمال ميدانيم به سمت درّندگي ميرويم. بعضي نزاهت را کمال ميدانند به سمت نزاهت ميروند. «إلي ما هو أقرب منه» اين موجودات جمادي کمالشان به چيست؟ نبات است. جماد دارد تلاش ميکند خودش را به نبات برساند. نبات دارد تلاش ميکند خودش را به حيوان برساند. حيوان دارد تلاش ميکند خودش را به انسان برساند انسان دارد تلاش ميکند خودش را به ملک برساند. تلاش ميکند يعني چه؟ يعني تعلقات را کم ميکند به خودش نزاهت ميدهد به خودش پاکدامني ميدهد عفاف ميدهد ووو تا خودش را به آن مرحله برساند.
«فمن نظر إلى ترتيب الأمور و تفاوت الموجودات في مراتب الشرف و الخسّة، و الكمال و النقص، و وجد أنّ لكلّ ناقص خسيس توجّها غريزيّا إلى ما هو أقرب منه إلى الشرف و الكمال، ثمّ نظر إلى حال الإنسان» به انسان نگاه ميکند «فوجد أن له انتقالات من صورة إلى صورة فوقها» ميگويد اين انسان ميتواند از نقص به کمال بيايد از جهل به علم بيايد از ضعف به قوه بيايد از نقص به کمال بيايد از ماديت به تجرد بيايد. از خست به شرف ميتواند بيايد «فنظر انّ له انتقالات فوجد أن له انتقالات من صورة إلي صورة فوقها و استحالات» تحولاتي پيدا ميکند «من صفة إلى صفة، يعلم [من صفة الى صفة اخرى لعلم- نسخة] علما يقينيّا» به صورت يقيني علم پيدا ميکند که «أنّ له نشأه ثانية باقية يقع له فيها الرجوع إلى موجد الكلّ و غاية الجميع» ميتواند خودش را به آن مبدأ کل برساند.
حالا اين جمله را نگاه کنيد. اين را خدا رحمت کند مرحوم آقاي بيدار را. آقاي بيدار يک محقق بسيار بزرگواري بود اين کتاب را تصحيح کرد در دوران کرونا مرحوم شد خدا غريق رحمتش کند حشرش را با قرآن قرار بدهد خيلي انسان بزرگواري بود. انتشارات بيدار بله. اينجا را نگاه کنيد اين کلمه را در کتاب ايشان يک مقدار پررنگ کرده نوشته «و هذا استدلال برهاني و مسلك شريف جدّا» ما در منطق خودمان اينجوري حتي نداريم. اين يک منطق جديد است. «و هذا استدلال برهاني و مسلك شريف جدّا، فإنّ اللّه تعالى قد ذكره و نبّه عليه في مواضع كثيرة تعليما لعباده:» الآن هفت هشت تا شاهد ذکر ميکند در قرآن. اين خيلي مهم است. در قرآن دارد شاهد ذکر ميکند که خدا با اين ادبيات با اين سلوک علمي دارد پيش ميآيد. با اين قياس دارد پيش ميآيد.
يک: «منها ما قال في سورة الحجّ: ﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ﴾» ببينيد شما اگر در باب بأس و نشر و حشر شک داريد ﴿إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ﴾ اين اصلاً کسي که ميخواند اگر با اين منطق جناب ملاصدرا آشنا نشود نميداند يعني چه؟ اين منطق را ايشان آشکار کرده اول منطق را گفت قياس را گفت بعد گفت: نمونهاش. در سوره مبارکه «حج» ﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ﴾ إلى قوله ﴿وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ﴾ زمين خشک است هيچ سوزان است هيچ. ولي وقتي آب ر او نازل شد «فإذا أنزلنا عليها الماء اهتزت» بلند ميشود. زمين مرده بود به قول حاج آقا خدا سلامتشان بدارد ميفرمايند که درخت خواب است زمين مرده است. در زمستان زمينها خواب نيستند زمينها مردهاند ولي درخت خواب است. درخت خواب را بيدار کردن خيلي کار ندارد. اما زمين مرده را آباد کردن کار دارد. اين فرمايش حاج آقا در بحث تفسيرشان هست. «و تري الدرض هامدة» اما «فإذا أنزلنا عليها الماء اهتزت» اين زمين قبلاً سرسبز بود خوشه و برگ داشت اين زمين آباد بود دائر بود الان بائر شد هيچ. ولي آب بر آن نازل ميکنيم «و اهتزت» بائر ميشود. اين يک نمونه.
نمونهاي ديگر: « ثمّ قال: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ * وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ﴾ [22/ 7].» اين «و أن الله يعبث من في القبور» يعني چه؟ يعني «تري الارض هامدة فإذا أنزلنا عليها الماء اهزت» اين آقايان و خانمها هم مرده بودند در قبر بودند مرده بودند و ما اينها را زنده ميکنيم تمام شد و رفت. اين مقايسه است. اگر به حيات حيواني يا جمادي يا نباتي ديدي اينجوري است «فتري الارض هامدة فإذا أنزلنا عليها الماء اهتزت» اينجا هم همينطور ميشود. ﴿وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ﴾.
نمونهاي ديگر: «و قال في سورة المؤمنين بعد ذكر مراتب الخلقة: ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ﴾ 23/ 16].» اين هم مثل همان است. شما بوديد بوديد بوديد از نوجواني و طفوليت و نوجواني و جواني و فلان فلان بوديد بعد ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ﴾ مُرديد. دوباره زنده ميشويد. اين مقايسه است اين مقايسه از همين سنخ است که بيان فرودند. ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ﴾، اين هم نمونه دوم.
پس نمونه اول اين بود که «نحن خلقناکم فلولا تصدقون» يک. نمونه دوم: «و لقد علمتم النشأة الأولي فلولا تذکرون». نمونه سوم: همين بود که در سوره مبارکه «حج» بيان کردند. نمونه چهارم در سوره «مؤمنون» فرمودند که ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ﴾. نمونه پنجم: «و قال في سورة لا اقسم: ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى * ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى﴾ [75/ 38].» اين مگر انسان از مني يمني نبود؟ «نطفظ من مني يمين» بعد شده علقه فسوي؟ دوباره همين کار را ميکنزيم. پس اين ذي الغايه است به غايت که بعث و نشر باشد ميرسيم.
«و قال في سورة الطارق: ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ﴾ پس بايد بنگرد انسان از اينکه از چه خلق شده؟ اگر انسان بنگرد که از چه خلق شده ديگر سؤال نميکند يا ترديد نميکند در بأس و حشر خودش. ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ إلى قوله: إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ﴾. اين برهان است. اينکه ايشان فرمودند اين جمله را نگه داريم «هذا استدلال برهاني و مسلک شريف جدا» اين است.
حالا ايشان دارد جمعبندي ميکند «فهذا المسلك في معرفة المعاد ليس قياسا فقهيّا» بعضي ممکن است بگويند اين که مقايسه شد اين که همين قياس است. ميگويند بله قياس هست اما نه قياس فقهي. قياس فقهي همانطور که عرض کرديم ميگويند اينکه حرام است آن هم حرام است. اينکه حلال است اين هم حلال است. اين موسيقي مگر حلال نيست؟ اين هم حلال است. اين آب مگر حلال نيست؟ اين هم حلال است. مگر بيع حلال نيست؟ ربا هم حلال است. اينجوري دارند مقايسه ميکنند. ميگويد «احل الله البيع و حرّم الربا» «يقولون انما البيع مثل الربا» ميگويند «الربا مثل البيع» گفتند که بيع مثل رباست يا رب مثل. حاج آقا در درس آيه چيست؟ آيه اين است که «انما البيع مثل الربا»؟
پرسش: ...
پاسخ: بله حاج آقا خدا ماشاءالله به دقت ايشان! اينها عوض اينکه بگويند ربا مثل بيع است گفتند بيع مثل رباست. ربا را اصل قرار دادند بيع را مثل آن قرار دادند. نگفتند «إنما لربا مثل البيع». گفتند «انما البيع مثل الربا» آن را اصل قرار دادند. خيلي خوب! باشد اشکال ندارد حالا در سرتان بخورد شما رباخوارها. ولي ميگويند که خريد و فروش اشکال دارد؟ نه. ربا هم مثل خريد و فروش است. آن پول ميفروشد همين. ميگويد اين پول من هزار تومان است الآن به شما ميفروشم يک ماه ديگر ده هزار تومان به من بده. اين پول است «يقولون انما البيع مثل الربا» خيلي دقت حاج آقا قشنگ بود اينجا. ميفرمايند عوض اينکه بگويند ربا مثل بيع است بيع را مثل ربا دانستند.
اين قياس فقهي است و قياس «الدين إذا قيست محق» ايشان ميفرمايد مبادا فکر کنيد که اين قياس يک قياس فقهي است «فهذا المسلك في معرفة المعاد ليس قياسا فقهيّا ـ كما توهّم ـ إذ القياس الفقهيّ من أضعف الأدلّة و ممّا لا يفيد إلّا ظنّا ضعيفا» از ضعيفترين ادله است هيچ مفيد فايده نيست بلکه ظن است. «ثمّ القياس على تقدير صحّته إنّما يصحّ في العمليّات» ميگويند که اگر ما به قياس فقهي، ما که ميگوييم ظن است و گمان است و لا يفيد يقينا اصلا. اگر هم بخواهيم قبول بکنيم در باب احکام قبول ميکنيم در باب عقايد که نميتوانيم قبول بکنيم در باب اعمال قبول ميکنيم.
بعد ميفرمايد «ثمّ القياس على تقدير صحّته إنّما يصحّ في العمليّات، إذ الغرض فيها مجرّد العمل» در عمليات مجرد عمل است من خيلي معتقد نيستم که مسئله اينجوري است. خيلي خوب، گفتم اين ربا مثلاً حرام است هيچ ترديدي نکنيد ظن است مفيد يقين نيست اين قياس، به جاي خود. اگر هم بخواهيم بکنيم در اين عمل ما يک کار خلاف کرديم. اما آن عقيده است عقيده را ميخواهيد چکار کنيد؟ عقيده که با قياس درست نميشود. «ـ دون الإعتقاد فكفى فيه الترجيح [فيكفي فيه الترجح- نسخة] بالاجتهاد» ممکن است از طريق اجتهاد بگوييم که در قياس فقهي در عمل درست است «و أمّا العقائد الحقة الدينيّة ـ سيّما معرفة المبدأ و المعاد ـ فيجب على كلّ مكلّف» يجب چه؟ «تحصيل اليقين فيها» در اين عقايد ديني. «و لا يكفي الظنّ» ظن و اينها کفايت نميکند.
«و قد ذمّ اللّه تعالى أهل الظنّ و التخمين» خداي عالم در قرآن اهل ظن و تخمين و گمان و خرص را مذمت کرده است فرموده: «في قوله: ﴿وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾ [10/ 36].» خدا غريق رحمتش کند حشرش را با قرآن قرار بده که اينجور اين مسائل را باز کردند.