« فهرست دروس
درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1404/02/14

بسم الله الرحمن الرحیم

/ آیه 60 و 61/سوره واقعه

موضوع: سوره واقعه/ آیه 60 و 61/

 

قوله عزّ اسمه: ﴿نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ [60] عَلى‌ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ[61]﴾.

 

همان‌طور که مستحضريد بحث پيرامون سوره مبارکه «واقعه» است سوره «واقعه» يک سوره مختصي است اختصاصي است به جريان معاد که از آغاز تا انجام راجع به اصل قيامت، احکام قيامت، شؤونات و اطوار قيامت، و خصوصاً افراد که در قيامت هستند که فرمود «و کنتم ازواجا ثلاثة فاصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة السابقون السابقون» يک «و اصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة» دو «و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة» سه. به هر حال در مقاطع مختلفي از قرآن خداي عالم انسان‌ها را به سه دسته تقسيم کرده است يک دسته پيشگامان‌اند و پيشروان راه الهي هستند که انبياء و اولياي الهي هستند که از آنها به مقربين ياد مي‌کنند اينها اوصافي فراتر از اوصاف انساني دارند لذا از اسمي که براي آنها انتخاب شده است آنها را به عنوان مقرب و لقب مقرب به آنها داده شده است و اصحاب يمين هم که در زمره ابرار هستند و وضعيت آنها هم مشخص است و همچنين اصحاب شمال که در زمره فجار هستند و موقعيت آنها هم مشخص است و خداوند عالم هم در ارتباط با اين سه دسته سه نحوه حکم بيان مي‌فرمايد که هر نحوه از حکم بيان موقعيت وجودي آنهاست ما يک عالمي داريم بنام عالم مقربين عالمي ديگر داريم عالم است جهاني ديگري است با احکامي ديگر. اين‌جوري نيست که مثلاً اينجا فرض کنيد که يک صحنه‌اي باشد و يک دسته آنها مقرب باشند اينجا اصحاب يمين باشند اينجا اصحاب شمال. نه، يک عالمي است با احکامي ديگر شرايط اوصاف خواص و بسياري ازم سائل ديگر.

قابل مقايسه نيست در نشأه طبيعت ما اينها را در کنار هم داريم يعني يک کسي مثل رسول الله پيدا مي‌شود يک کسي هم کنارش مثل ابولهب پيدا مي‌شود ابوجهل است ابوسفيان است اينها در نشأه طبيعت به ظاهر يکسان هستند اما آنجا در آن نشأه عوالم متعددي داريم در يک عالمي هستند که عالم ابرار است و لذا عالم ابرار با عالم مقربين هم قابل مقايسه نيست. اين بحث اقرأ و ارقأ براي اين است که هر کدام در مرتبه وجودي خودشان قرار مي‌گيرند. همان‌طوري که عدد هر کدام يک مرتبه‌اي دارد و مرتبه عدد پايين نمي‌تواند در مرتبه بالا باشد و بالعکس آنجا هم همين‌طور هستند اينها مرتبه «و لهم درجات» يا «هم درجات» و امثال ذلک.

هما‌ن‌طوري که در جريان معاذالله جهنم هم همين‌طور است اين درکات هم يکسان که نيست. درکات هم باز خودش مراتبي دارد و امثال ذلک که بعضاً بيان شده است. بياني که در اينجا بود در ارتباط با اصحاب مقربين و سابقين ذکر شد اصحاب ميمنه هم ذکر شد يا اصحاب يمين. به اصحاب شمال که رسيدند فرمودند «في سموم و حميم و ظل من يحموم لا بارد و لا کريم انهم کانوا قبل ذلک مترفين و کانوا يصرون علي الحنث العظيم» اينجا يک بحثي مطرح شد که وارد يک چالش اعتقادي و ايماني شدند. آن چالش اين است که اينکه اصحاب شمال مي‌گويند در دنيا که بودند مي‌گفتند «أ إذا متنا و کنا ترابا و عظاما أ إنا لمبعوثون»؟ «أ و آباؤنا الأولون»؟ اين چالشي است که اصحاب شمال در دنيا مطرح مي‌کردند.

اينجا حق سبحانه و تعالي ورود کرد و مستقيماً و قاطعانه فرمود «قل ان الاولين و الآخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم» به پيامبرش با سخن قاطعانه فرمود «قبل» به اينها بگو در اين کار ترديد نکنيد «إن الأولين و الآخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم». «ثم انکم ايها» بعد وارد گفتگو با آنها است اصحاب شمال مي‌شود «ثم إنکم ايها الضالون المکذبون لآکلون من شجر من زقوم فمالئون منها البطون فشاربون شرب الهيم هذا نزلهم يوم الدين» حالا چرا؟ چون «نحن خلقناکم فلولا تصدقون» ما شما را آفريديم شما که در آفرينش خودشان به ما ترديد نداريد که ما شما را آفريديم؟ آسمان و زمين را چه کسي آفريد؟ «فيقولن الله» شما که در اين ترديد نداريد چرا در اعاده ترديد مي‌کنيد؟ «کما بدأکم تعودون» اين حرف جديدي ما نداريم شما چرا در اين رابطه ترديد مي‌کنيد؟ مگر شما که هيچ بوديد «لم يکن شيئا مذکورا» شما را به همه چيز آورديم اين «نحن خلقناکم فلولا تصدقون» برهان مسئله است. چون شما در آفرينش ما نسبت به هستي ترديدي نداريد «ليقولن الله» اکنون که در بحث معاد است چرا ترديدي مي‌کنيد «فلولا تصدقون» چرا تصديق نمي‌کنيد؟

اين مطلب را باز مي‌کنند مي‌فرمايند که «أ فرأيتم ما تمنون» شما که کارتان امناء بوده امناء يعني مني يا نطفه را از محلي به محلي بردن. شما که خالق نيستيد. «أ فرأيتم ما تمنون أ أنتم تخلقونه أم نحن الخالقون، أ فرأيتم ما تحرثون أ أنتم تزرعونه أم نحن الزارعون»؟ اين هم استدلال مسئله است. شما کارتان فاعل طبيعي است نه فاعل الهي. فيض وجود را فقط و فقط واجب مي‌تواند عطا بکند. «اوجده الله» خداست شما کارتان فاعل طبيعي است. فرق بين فاعل طبيعي و فاعل الهي يک فرق زمين تا آسمان است. فاعل طبيعي کارش انتقال و حرکت است. اين به تعبير حاج آقا از توي انبار اين حبه و هسته و بذر و اينها را مي‌آورد مي‌اندازد در زمين. اين کار آقاي زارع است. «أ أنتم تزرعونه أم نحن الزارعون»؟

بنابراين مسئله خلقت و آفرينش از آن ماست، يک؛ اگر شما را آفريديم مي‌توانيم شما را برگردانيم، دو؛ «کما بدأکم تعودون» اينها همه‌اش استدلال است اينها همه‌اش برهان قرآني است ولي با زبان قرآن. مطلب ديگري که الآن بحث ديروز و امروز ما شايد فرداي ما باشد همين بحث است که ﴿نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ [60] عَلى‌ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ[61]﴾، موت و حيات همه به تقدير الهي است «خلق الموت و الحياة» تقدير يعني چه؟ يعني اندازه‌اي که براي هر موجودي لازم است ما اين کار را انجام داديم موت را به اندازه به جا به موقع براي هر کسي. هر موجودي موجود آسماني موجود زميني همه اينها مشمول موت‌اند همان‌طور که مشمول حتي موت هم مشمول موت است. در روايات است که خداي عالم به حقيقت موت که در کسوت عزرائيلي(سلام الله عليه) ظاهر شده است چون او عزرائيل مظهر موت است يک حقيقتي داريم بنام حقيقت موت يا انتقال که حضرت عزرائيل مظهر اين حقيقت است حالا اگر به اسم الموت رسيده باشد. مظهر اين است يعني حقيقتي است بنام موت همان‌طور که حقيقتي است بنام حيات. خدا خلق کرده اين را. او خودش حي بالذات است اين انتقال به ذات هم از جايگاه حق سبحانه و تعالي است. اين را به يک ملکي مي‌دهد علم را به يک ملکي مي‌دهد حيات را به يک ملکي مي‌دهد ممات را به يک ملکي مي‌دهد رزق را به يک ملکي مي‌دهد اينها را عطا مي‌کند اينها مظاهر اين اسماء الله هستند حضرت عزرائيل مظهر اسم مميت حق است مگر خدا اسمي ندارد بنام مميت؟ همان‌طوري که اسمي دارد بنام محيي، اسمي دارد بنام مميت. اين مظهرش کيست؟ مظهرش حضرت عزرائيل است گاهي اوقات هم خداي عالم اين مظهر را به کسي ديگر مي‌دهد به پيغمبرش مي‌دهد به عيساي مسيح مي‌گويد تو مظهر من باش محيي باش بگو حيات پيدا بکن حيات پيدا مي‌کند. عيسي(عليه السلام) شده مظهر اسم محيي حق سبحانه و تعالي. يا مظهر اسم شافي حق. حضرت مسيح(سلام الله عليه) به اراده حق به اذن حق مي‌گفت اين کور مادرزاد شفا پيدا بکند تمام شد اين مي‌شد مظهر اسم شافي. يعني حق سبحانه و تعالي در اين طلوع مي‌کند در اين اشراق مي‌کند اين قدرت اين را پيدا مي‌کند که به يک کور مادرزاد بگويد که بلند شو بينا بشو، تمام شد و رفت.

مي‌فرمايد که ما همان‌طوري که حيات را براي شما مقدر کرديم موت را هم براي شما مقدر کرديم «نحن قدرنا بينکم الموت» و کسي بر ما سبقت نمي‌گيرد. هيچ کسي اگر ما اراده نکنيم زمين و زمان بخواهند به هم بچسبند تا تو را بکشند نمي‌توانند. کما اينکه زمين و زمان هم به هم وصل بشوند بخواهند تو را به حيات برسانند نمي‌توانند محيي ما هستيم مميت ما هستيم «نحن قدرنا بينکم الموت» و کسي بر ما سبقت نمي‌گيرد «و ما نحن بمسبوقين» مثلاً کسي مي‌تواند بدون اذن الهي کسي را بکشد؟ کسي را از بين ببرد؟ آقا ابراهيم(عليه السلام) به نمرود گفت که بيا اعتقاد پيدا کن. گفت اعتقاد به چه کسي؟ گفت خدايي که خداي من محيي است و مميت است او زنده مي‌کند و مي‌ميراند. نمرود هم دستور داد يک نفر در زندان بياورند من دستور مي‌دهم او را بکشند من هم مميت هستم محيي هستم. او درک نکرد که مراد از حيات چيست؟ گفت حالا که اين‌طور است خداي من کسي است که «يأتي من الشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذي کفر» اين حقيقت حيات را که نمي‌فهمد. حقيقت موت را که نمي‌فهمد. لذا وقتي مسئله موت و اينها مطرح شد گفت که در جريان ابي عبدالله(عليه السلام) حضرت زينب(سلام الله عليها) فرمود «الله يتوفي الأنفس حين موتها» شما مي‌توانيد کار علت مقدمه باشيد اما علت حقيقي وفات کار حق است «الله يتوفي الانفس حين موتها».

بحث اين است که حق سبحانه و تعالي اينها را دارد به نحو استدلال بيان مي‌کند. ما «نحن خلقناکم فلولا تصدقون»، «نحن قدرنا بينکم الموت و ما نحن بمسبوقين» و امثال ذلک. حالا اينها دارند در مقام تفسير خدا رحمت کند مرحوم صدر المتألهين در مقام تفسير دارند تقدير موت را بيان مي‌کنند اصل موت کيفيت موت همه موجودات داراي موت‌اند عرشيان فرشيان. همه انسان‌ها داراي موت‌اند نحوه موت چه کسي مي‌داند کجا کي چه‌جوري مي‌ميرد؟ «نحن قدرنا بينکم الموت» اين تقدير را دارند معرفي مي‌کنند که مراد از اين تقدير چيست؟

مي‌فرمايند که «لما نبه» وقتي مشخص کرد خداي عالم که «أن فاعل صورة الإنسان و مقدر» اين را ما خوانديم. تقدير موت چه‌جوري است؟ «و التقدير: ترتيب الأمر على مقداره» هر امري را بر مقدراش و بر ميزانش وقتي آدم ترتب بکند اين را مي‌گويند تقدير. ببينيد يک حقيقتي است بنام موت. بله، اين حقيقت موت کي مي‌آيد؟ جا مي‌آيد؟ چه‌جوري مي‌آيد؟ «فلا تعلم نفس بأي ارض تموت»! کي مي‌داند کجا مي‌ميرد؟ چه‌جوري مي‌ميرد؟ جواني پيري کهنسالي هيچ کس نمي‌داند. «فلا تعلم نفس بأي ارض تموت» اين تقدير موت به اذن و اراده حق سبحانه و تعالي است.

تقدير يعني چه؟ «و التقدير: ترتيب الأمر على مقداره. قوله: ﴿نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ﴾‌» حالا اينها مي‌تواند چون تفسير هستيم مي‌تواند جلوه‌هاي مختلفي و معاني گوناگوني داشته باشد «يحتمل أن يراد منه:» احتمال دارد اينکه خدا فرمود «نحن قدرنا» يعني «نحن خلقنا الأبدان الاخرويّة عند الموت بهيئات متفاوتة مختلفة و قسمناها» چقدر تفسير زيبايي است. مي‌فرمايد اين موتي که انسان دارد اين يعني انتقال. انتقال يعني چه؟ يعني اينکه اين نفس از اين بدن به بدن ديگر مي‌رود. آن بدن ديگر را خداي عالم آمده کرده انسان بعد از اين بدن وقتي اين بدن در زير خاک رفت بدن ديگري دارد که آن بدن اخروي او و بدن برزخي است «و من ورائهم برزخ إلي يوم يبعثون» برزخ دارد بدن برزخي است ما مقدر مي‌کنيم از اين بدن برو در آن بدن. اين تقدير است. «يحتمل أن يراد من نحن خلقنا الأبدان الاخروية» يعني برزخيه «عند الموت بهيئات متفاوتة» انساني که عدل‌مدار استو حق‌مدار است و با اخلاق و با سيرت الهي دارد زندگي مي‌کند با يک انساني که معاذالله سيرت سبعي يا بهيمي يا شيطنتي دارد يکسان است؟ اين سيرت در آنجا در آن صورت آشکار مي‌شود. ما در دنيا سيرت‌ها مختلف صورت‌ها واحد است. در برزخ و قيامت سيرت‌ها مختلف صورت‌ها مطابق با سيرت‌ها است. «يوم تبلي السرائر» است. در حقيقت آن صورت مطابق با سيرت آشکار مي‌شود. «يحتمل أن يراد منه، نحن خلقنا الأبدان الأخروية عند الموت بهيئات متفاوتة مختلفة و قسمنا بين ارواحکم» ما اين ابدان را و هيئات ظاهري را بين ارواح تقسيم مي‌کنيم روح بلند اگر باشد روح ملکوتي باشد اين را با هيئت خوب در مي‌آوريم مي‌شود جعفر طيار. اين جعفر طيار چه شد؟ يک بزرگواري بود که در صحنه جنگ به شهادت رسيد بدنش تبديل شد به يک بدن خاکي هيچ چيز، خاک شد ولي با يک بدن ديگري که «يطير بجناحيه في الجنة» اين بدن مي‌شود آن بدن جعفر طيار است در حقيقت است ما اين‌جور تقدير کرديم.

«و قسمناها بين أرواحكم مناسبة لأعمالكم» اينها با اعمال شما مناسب است. «مناسبة لأعمالکم و أخلاقكم فإنّ الموت‌ قد يطلق على حال الإنسان بعد هذه الحيوة الدنياويّة» موت به چه اطلاق مي‌شود؟ به حيات بعد از مرگ اطلاق مي‌شود خدا حفظ کند و سلامت بدارد حاج آقا را که مي‌فرمايد مرگ از پوست به در آمن است نه پوسيدن باشد. از پوست به در مي‌آيد اين پوست بدني رها مي‌شود يک پوست بدني ديگري را انسان مي‌گيرد.

«و عن مقاتل:» که يکي از اصحاب تفسير است گفته که «المراد من قدّرنا الموت: قسمناه عليكم قسمة الرزق» همان‌طوري که ما ارزاق را تقدير و تقسيم مي‌کنيم مرگ‌ها را هم تقسيم مي‌کنيم ايشان اين‌جوري فرمودند. به هر حال اين تفسيرهاي متوسطي است ابتدايي است که اصحاب اهل تسنن و اينها بيشتر با اين‌گونه تفاسير محشور هستند. نگرشي که مرحوم صدر المتألهين مطرح فرموده چقدر متفاوت است با اينها! مي‌گويد «و عن مقاتل: المراد من قدّرنا الموت: قسمناه عليكم قسمة الرزق» همان‌طوري که ارزاق را تقسيم مي‌کنيم اموات را هم تقسيم مي‌کنيم موت را هم تقسيم مي‌کنيم «على اختلاف و تفاوت كما تقتضيه مشيّتنا» همان‌طوري که مشيت ما اقتضا مي‌کند. «فاختلف أعماركم» لذا اين تقدير موت اقتضاء مي‌کند که برخي عمر طولاني داشته باشند برخي عمر کوتاه داشته باشند برخي عمر طبيعي داشته باشند برخي عمر مفاجاتي داشته باشند و امثال ذلک «فاختلف أعمارکم من قصير و طويل [و متوسط]».

جناب ضحاک هم که از ديگر مفسرين است فرموده است که «و عن الضحّاك: معناه سوّينا فيه بين المطيع و العاصي» ما مرگ را مقدر کرديم و تقدير کرديم يعني بين همه افراد مرگ را ما مقرر کرديم مطيع باشد يا عاصي باشد. ملکوتي بيانديشد يا ملکي و طبيعي بيانديشد فرقي نمي‌کند. «و عن الضحّاك: معناه سوّينا فيه بين المطيع و العاصي و بين أهل السماء و الأرض». اين حالا چون معمولاً هم مفسرين اقوال را بعضا ذکر مي‌کنند مخصوصاً از کساني که صاحب مکتب و مشرب تفسيري باشند ذکر مي‌کنند.

اما مي‌فرمايد اين تمام شد «نحن قدرنا بينکم الموت» عرض کرديم ما اين را از جايگاه برهان داريم مي‌بينيم همان‌طوري که «نحن خلقناکم فلولا تصدقون» را از جايگاه برهان ديديم. ما مرگ را براي شما مقدر کرديم اگر ما نبوديم شما نمي‌مرديد. اگر اراده الهي نبود خلق الهي نسبت به موت نبود شما نمي‌مرديد. «نحن قدرنا» همان‌طور که حيات را «خلق الموت و الحياة» است ما جلسه قبل عرض کرديم که جايگاه موت در نظام هستي چقدر جايگاه مهمي است. حالا تمام شد «و ما نحن مسبوقين» يعني چه؟ يعني ما کسي نيستيم که معاذالله يک قدرتي فائق و قاهر بر ما باشد و ما نسبت به اين امر مسبوق باشيم يکي ديگري سابق باشد. سابق باشد يعني چه؟ يعني بخواهد قبل از اينکه ما مرگ را براي شما مقرر کنيم او براي شما مرگ را مقدر کند مقرر کند تقسيم بکند و امثال ذلک چنين چيزي وجود ندارد.

«و قوله: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾‌ أي: لا يسبقنا أحد منكم عليه و لا يعجزنا عنه» ما را عاجز نخواهد کرد از اين مسئله که ما مثلاً در حقيقت به تبع باشيم و آن شخص يا آن موجود مثلاً. «تقول: «سبقته على شي‌ء» إذا أعجزته عنه و غلبته عليه» اين در تعابير اهل عرب اين است که «سبقته علي شيء» يعني من هستم که قدرت بر شيء دارم و مي‌توانم آن شيء را عاجز کنم. «تقول: «سبقته على شي‌ء» إذا أعجزته عنه و غلبته عليه» غلبه پيدا کردم يعني بر او سبقت گرفتم. پس بنابراين کلمه سبقت کنار سرعت فقط معنا نمي‌شود. در لغت مي‌توانيم ما سبقت را از قهر و غلبه معنا بکنيم. مي‌فرمايد که «إذا أعجزته عنه و غلبته عليه».

آيا اين «و ما نحن بمسبوقين» به قبل مربوط مي‌شود يا به بعد؟ يعني چه؟ آيه را ملاحظه بفرماييد «نحن قدرنا بينکم الموت و ما نحن بمسبوقين» يک وقت اين‌جوري مي‌خوانيم. يک وقت مي‌گوييم «نحن قدرنا بينکم الموت و ما نحن بمسبوقين علي أن نبدل امثالکم» که اين «و ما نحن بمسبوقين» مرتبط با بعدش باشد نه با قبلش. اگر به قبلش باشد يعني چه؟ يعني ما مرگ را مقدر و مقرر مي‌کنيم و احدي بر ما سبقت نمي‌گيرد. اين يک. اما مرتبط با بعد باشد يعني چه؟ يعني کسي بر ما سبقت نمي‌گيرد «علي ان نبدل امثالکم اگر بخواهيم مثل شما و امثال شما را ايجاد بکنيم. هم به قبل مي‌تواند بخورد هم به بعد مي‌تواند بخورد و هيچ منافاتي به لحاظ معنايي پيدا نمي‌کند.

«قوله و ما نحن بمسبوقين» را معنا کرديم. «و قيل: إنّه من تمام ما قبله» عده‌اي گفتند که «و ما نحن بمسبوقين» جمله‌اي است که تمام مي‌کند ماقبلش را. يعني چه؟ يعني حالا که گفتيم «نحن قدرنا بينکم الموت و ما نحن بمسبوقين» اين را اين‌جوري معنا کردند «و قيل: إنّه من تمام ما قبله، فمعناه: لا يغلبنا أحد منكم على ما قدّرناه من الموت بأن يدفعه» اين را که گفتيم حرفش را زديم اما اين جديد است. بعدي: «و قيل: إنّه متّصل بما بعده» يعني چه؟ «ـ و هو قوله: عزّ اسمه: ﴿عَلى‌ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ﴾‌» يعني احدي بر ما قدرت ندارد که سبقت بر ما ما بگيرد و غالب و قاهر باشد و بر اين امر که «علي أن نبدل امثالکم و ننشئکم في ما لا تعلمون» را بخواهد بر ما قدرت داشته باشد. ظاهراً شايد به قبل بخورد مناسب‌تر است.

حالا اين جمله‌اي که اينجا جناب صدر المتألهين دارند مطرح مي‌کند جمله بسيار جالبي است مي‌فرمايند که اين نفسي که انسان دارد نفس را مي‌گويند «کالربان بالسفينة و الملک بالمدينة» نفس اين است. نفس با عقل تفاوتش در اين است که نفس بدن مي‌خواهد عقل بدون بدن کار مي‌کند. نفس اگر بخواهد کار بکند بدن مي‌خواهد اگر بخواهد ببيند اگر بخواهد راه برود حرکت بکند اصلاً نفس ما اگر بخواهد با شخصي که آن طرف هست برود يک مصافحه‌اي بکند بايد حرکت بکند و اين حرکت با بدن است. اگر انسان در حد عقل باشد ديگر بدن نمي‌خواهد و مي‌تواند در هر نشأه‌اي از نشئات حضور پيدا بکند. پس بنابراين فرق بين نفس با روح اين است که نفس بدون بدن کار نمي‌تواند بکند ولي روح يک حقيقت مجرد تامي است که مي‌تواند بدون بدن کار بکند ببيند بشنود بيايد و امثال ذلک.

به عبارت ديگر: نفس با اين خواص خمسه بدني کار مي‌کند روح با حواس خمسه يا بيشتر نفساني کار مي‌کند. «اعلم‌ إنّ الروح الإنساني أوجده اللّه دائما مدبّرا لصورة طبيعيّة» پس اين يک مطلب اولي و اساسي است که نفس با بدن کار مي‌کند و يک صورت طبيعي مي‌خواهد «سواء كان في الدنيا أو في الجنّة» در دنيا باشد يا در آخرت باشد. در آخرت هم باشد نفس تا به مرحله روح نرسيده خيلي‌ها روح ندارند همين نفس را دارند حداکثر. لذا در حقيقت حالا اگر از آن به روح تعبير مي‌کنيم ما ممکن است تعبير بکنيم آنهايي که داراي ارواح‌اند لذا مي‌گويند اينها صاحب ارواح‌اند ارواح يعني کساني که روح منزه و مجرد دارند و ديگر بدن در آنها ... ندارد و آنها همه کارهايشان را بدون بدن. «سميع لا بالجارحه، بصير لا بالجارحه، ماشي بلا رجل» و امثال ذلک.

«اعلم‌ إنّ الروح الإنساني أوجده اللّه دائما مدبّرا لصورة طبيعيّة، سواء كان» اين روح «في الدنيا أو في الجنّة أو في النار أو في غيرها» هر کجا مي‌خواهد باشد بدن مي‌خواهد. الآن مي‌گويند بدن برزخي. امثال مثلاً إن‌شاءالله انسان اين روح بزرگ جعفر طيار اين هم بايد بدن داشته باشد «يطير جناحيه».

پرسش: ...

پاسخ: وقتي که ما مي‌گوييم با بدن است يعني نفس. روح که مي‌گوييم با بدن بودنش را ندارد. «فأوّل صورة» اين جالب است «فأول صورة لبسها» اولين صورتي که خداي عالم بر انسان پوشيد حالت چهار ماهگي در رحم مادر است. البته مي‌گويند يک صورتي را در عالم ذر خدا داده آنها به جاي خودش محفوظ. «أول صورة لبسها بعد الصورة التي أخذ عليها الميثاق» همان عالم ألست. در آن عالم ألست همه را به صورتشان درآورده و چون صورت ماده ندارد بدن ندارد مکان و زمان نمي‌خواهد. اگر مادي بود و بدن داشت و جزء بدني داشت زمان و مکان مي‌خواست جا مي‌خواست بايد فلان. چه‌جور مي‌شود که اين همه انسان‌ها را خدا يکجا جمع بکند يک جا بگويد ألست بربکم»؟ بله وقتي که شما عالم تجرد باشيد همين است. الآن در عالم تجرد ارواح «من الاولين و الآخرين» يکجا جمع مي‌شوند. يکجا نه يعني يک مکان. جا نمي‌خواهد اصلاً. پس موجودات عالم تجرد عالم مثال منفصل مکان نمي‌خواهد جا نمي‌خواهد که بگوييم لذا ارواح من الأولين و الآخرين «فأشهدهم علي انفسهم ألست بربکم قالوا بلي» تمام شد و رفت. همه و همه جمع شدند اما در ماده نبودند در صورت بودند. آن صورت را مي‌گويند اولين صورتي است که خداي عالم براي افراد در نظر گرفته است.

منهاي آن، اولين صورتي که براي انسان هست در چهار ماهگي است «فأوّل صورة لبسها بعد الصورة التي أخذ عليها الميثاق هي صورة دنياويّة حشر بها في رابع شهر» در ماه چهارم «من حين تكوّن صورة جسده في الرحم إلى ساعة موته» اين اولين صورتي است که خداي عالم به بشر داده است همان‌طوري که فرمود «و نصور في الأرحام کيف نشاء» بله «هو الذين يصورکم في الأرحام کيف يشاء» اين کيف يشاء همان چهار ماهگي است.

logo