1404/02/09
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه 60و 61/ سوره واقعه/تفسیر
موضوع: تفسیر/ سوره واقعه/ آیه 60و 61
قوله عزّ اسمه: ﴿نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ [60] عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ [61]﴾.
بيان قدرت حق سبحانه و تعالي در اعاده و بحث معاد است. شبههاي که عرض کرديم در نوع سور قرآني از ناحيه منکرين به معاد مطرح است اين است که «أ إذا متنا و کنا ترابا و عظاما أ إنا لمبعوثون أ و آباؤنا الأولون» اين يک شبههاي است که نوعاً در انديشه منکرين معاد بود و قرآن هم آن را طرح ميکند و پاسخ ميگويد و يکي از جاهايي که در آن پاسخ مطرح است همين سوره است يکي هم در سوره مبارکه «زلزال» است که الآن ما بحثش را داريم ميبينيم که در آنجا هم از منظر ديگري به اين شبهه پاسخ داده ميشود.
آياتي که الآن داريم تلاوت ميکنيم ديروز و امروز تلاوت ميشود آياتي است که در شأن قدرت الهي و علم الهي و توانمندي حق سبحانه و تعالي است. «نحن خلقناکم فلولا تصدقون أ فرأيتم ما تمنون أ أنتم تخلقونه أم نحن الخالقون أ أنتم تزرعونه أم نحن الزارعون» و اينجا ﴿نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ [60] عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ [61]﴾، حق سبحانه و تعالي يک حقيقتي را آفريده بنام حيات، يک حقيقتي را آفريده بنام موت. «إنا خلقنا الموت و الحيات ليبلوکم أيکم أحسن عملا» حقيقت مرگ مثل حقيقت حيات، الهي است و مرگ که نابودي نيست مرگ که فنا نيست مرگ انتقال است. «فما الموت الا القنطرة تعبروا بکم عن الرؤوس و الضراء الي الجنان الواسعة».
پس بنابراين مرگ يک حقيقتي است که شايد از يک جهتي مرگ شيرينترين حقيقت براي مؤمن باشد چرا؟ چون اگر مرگ نباشد مؤمن در همين دنيا بايد زندگي کند. اگر بخواهد در اين دنيا زندگي کند که «الدنيا سجن المؤمن» است. «هو جنة الکافر» اگر ما بخواهيم اين قفس طبيعت بياييم بيرون از رحم طبيعت بياييم بيرون و اين قفس را و سجن را زندان را دربش را بشکنيم و باز کنيم تنها عاملش مرگ است اگر مرگ نباشد که انسان همين جا ميماند. اين هم انسان در حقيقت به آن چيزي که به عنوان کمال تلاش کرده ايمان تحصيل کرده عمل صالح تحصيل کرده از خودش بديها را شرور را آفت را دنيا را کنار زده اينها خيلي کارهاي مهمي است نوع انسانها متأسفانه مبتلا هستند. چه کسي از فضائل اخلاقي برخوردار است؟ اتفاقاً بحثهاي فقهي را که ما داريم نگاه ميکنيم مرتب در محکمه شاهد و بينه. بينه دو تا شاهد عادل است. ما دو تا شاهد عادل در جامعه داريم؟ من نميدانم خدا چهجوري حکم کرده؟
الآن واقعاً ما ميگويد که در قسامه امروز بحث است پنجاه تا قسم، چه کسي ميتواند قسم بخورد؟ واقعاً الان مثلاً ميگويند که محکمه حضرت آقا در درس خارجشان که قضا است فقه ماست فقه قضا است محکمه را چه چيزي اداره ميکند؟ بينه اداره ميکند و قسم و يمين و بينه. شما واقعاً دو تا شاهد عادل مثلاً پيدا بکنيد در اينها و بعد به فرض هم اگر عادل باشند بيايند شهادت بدهند. اين قدر متهمشان ميکنند شما کجا؟ کي؟ چهجوري؟ اين حرفها کجاست؟ ما واقعاً وقتي نگاه ميکنيم ما با چه ابزاري ميتوانيم ابزار فقهي خداي عالم جامعه را چهجوري ديده که گفته اين همه شاهد، شاهد در زنا، شاهد در قتل، شاهد در سرقت، شاهد در فلان و فلان، کجا شاهد پيدا ميشود؟ بينه کجا پيدا ميشود؟ دو تا شاهد عادل.
الآن شما ميدانيد که دم در دادگستري يک عده نشستهاند روي صندليها و از اين چارچوب براي خودشان درست کردند و شهادت ميفروشند! طرف ميگويد شهادت به قتل ميخواهي بدهي، پانصد هزار تومان. آن ميگويد شهادت به سرقت، من صد هزار تومان ميگيرم ميآيم شهادت ميدهم. اين قضات هم روي همينها دارند باور ميکنند. الآن اصلاً قاضي دارد ميرود در محکمه ميبيند که اينها نشستهاند که شهادت بدهند، طرف ميگويد بيا شهادت بده، استشهاديه استشهاديه! اين شد محکمه قضا؟ ما با اين ميتوانيم قضاوت بکنيم؟ حالا آن قضاي الهي را عرض ميکنم خداي عالم در اين «ذوا عدل منکم» کجا؟ واقعاً آدم وقتي نگاه ميکند ما کجا جامعه اسلامي داريم؟ کجا بينه است؟ واقعاً اگر کسي امروز حتي من سؤال ميکنم اگر کسي مثلاً ببيند يک نفر دارد ميرود سرقت بکند حاضر است برود که شهادت بدهد؟ دو تا قسم بدهد شهادت بدهد به فلان؟ چقدر هزينه دارد براي افراد جامعه ما چنين شهادتي؟ اين چهجوري ميشود که آن وقت شما ميفرماييد که محکمه اسلامي را بينه و حلف و قسم دارد اداره ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: اي کاش حسن ظاهر هم باشد. حسن ظاهر هم باشد واقعاً حسن ظاهر ما داريم؟ يعني دو نفر شما بفرماييد شما واقعاً در جامعه افرادي باشند که بالاخره حسن ظاهر داشته باشند يک عدالت في الجملهاي که لازم است. آدمهاي عدالت في الجملهاي که بخواهند طرف ميگفت که ما متدين بود بازاري بود گفت من از بازار درآمدم اتفاقاً همين ميگفتند حالا اسم نبريم از آقايان مشهديها بودند و با آقا ارتباط داشتند گفت من در اين بازار نميتوانم زندگي کنم. کجاست حس ظواهر؟ سوق مسلمين است اينها؟ آن وقت شما ميفرماييد که محکمه را چه چيزي اداره ميکند؟ بينه و يمين. چه ميشود؟ اصلاً واقعاً گاهي وقتها آدم فکر ميکند که خدا دارد چه پروژهاي را دنبال ميکند در مسئله قضا؟ آن زمان همه همينطور بود الآن شما ملاحظه کنيد در همين بزرگترين آيهاي که در قرآن هست در باب همين مسئله شهادت قرض و اينها هست بنويسند. الآن کسي هست که املاء بکند؟ کاتب عدل باشد؟ بيايد بنويسد که مثلاً آقاي زيد از آقاي عمرو يک خانهاي را دارد ميخرد مثلاً پانصد ميليارد دويست ميلياردش را داده سيصد ميليارد مانده ما داريم شهادت ميدهيم؟ چنين چيزي وجود دارد اصلاً؟ کسي چنين کاري ميکند؟ راهي نداريم ما به اين مسئله.
از آن طرف شما ميفرماييد که محکمه را بينه و حلف و يمين و امثال ذلک دارد اداره ميکند از اين طرف جامعه اين است. اين حرفها ببخشيد يک چيز هيچ چيز نيست.
پرسش: عدالت که باشد ...
پاسخ: خراب است يعني شما بفرماييد غير از اين درست است؟ يعني غير از اين هست اصلاً؟ آيا واقعاً ما مثلاً جامعه مثلاً يک مرد نباشد دو تا خانم بيايند در مسئله مثلاً يک معامله آن چناني شهادت بدهند که مثلاً دو ميليارد کم دارد اضافه دارد چنين چيزهايي اصلاً وجود دارد؟ اصلاً اينها نسخ شده است نه اينکه خداي ناکرده احکام الهي محترم و به جاي خودش ولي شما بياييد براساس بگوييد آن زماني که همانطور که در مسئله ديه حاج آقا ميفرمايند که بحثهاي قبيلگي و امثال ذلک. الآن مسائل شهروندي شده و نظامهاي علمي آمده يعني چه که قسم و شاهد و اينها؟ اينها بالاي سر ماست احکام الهي است تکان نميخورد تا روز قيامت ولي به تعبيري که امام فرمودند با تغيير موضع و زمينههاي حکمي و اينها، اينها هم تغيير پيدا ميکنند.
لذا قضيه اين است يک جايي مثل بعضي از کشورهاي اروپايي زندانها را جمع کردند تبديل به کتابخانه کردند ما داريم کتابخانه را تبديل به زندان ميکنيم. بزرگترين زندان را دارند مشهد ميسازند. اين ميشود منظورتان اين است. آنها دارند زندانها را تبديل کتابخانه و بيمارستان و درمانگاه ميکنند ما بالعکس چنين مسئلهاي در حقيقت داريم. فقه بايد کارساز باشد. اين فقه چيست؟ اين فقه کجا را ميتواند حل بکند. فقه بناست که مشکلات جامعه را حل بکند. تازه فقهي که مثل آقاي جوادي ميگويد آقاي جوادي که در مسائل روز چقدر روشن و امثال ذلک، و در واقعاً آدم ميماند داخلش. ما الآن يک دانه شاهد عادل بخواهد در محکمه مثلاً بيايد شهادت بدهد که مثلاً فلان معامله اينجوري شده يا فلان نکاح اينجوري اتفاق افتاده يا در جانب مثبت در جانب منفي شهادت بدهند نيست.
ميخواهيم عرض کنيم که بالاخره امري که به قدرت الهي برميگردد ناپايان است پاياني برايش نيست «خلق الموت و الحياة ليبلوکم أحسن عملا» در چنين شرايطي افراد دارند به جوري زندگي ميکنند پاک، سالم، خودشان را از بديها و رذائل دور ميدارند به فضائل و محاسن خودشان را نزديک ميکنند اين است. اينها اگر بناست در دنيا باشند مرگ نباشد اينها بايد در دنيا باشند جز لذا ميگويند هيچ چيزي براي مؤمن شيرينتر از مرگ نيست. مرگ وقتي اين واقعاً مثل در قفس باز ميشود و انسان مؤمن از جهنمي وارد بهشت ميشود. الآن خداي عالم ميفرمايد که شما چرا در باب مسئله مرگ و زندگي دقت نميکنيد. «نحن خلقناکم فلولا تصدقون» ما مرگ و حيات را آفريديم «نحن قدرنا بينکم الموت» اين ارائه قدرت حق سبحانه و تعالي که خودش را دارد خالق مرگ معرفي ميکند و مقدِّر و مصور مرگ مطرح ميکند اين خيلي مهم است ما چرا اينها را باور نميکنيم؟ «نحن قدرنا بينکم الموت و ما نحن مسبوقين» کسي بر ما سبقت نميگيرد کسي نميتواند جلودار ما باشد کسي نميتواند مانع ما باشد کسي نميتواند براي ما پيششرط تعيين کند. اين قدرت الهي است شما در باب مرگ مگر ترديدي داريد؟ شما ميتوانيد جلوي مرگتان را بگيريد؟ شما که نميتوانيد جلوي مرگ خودتان را بگيريد پس چرا حرف ميزنيد؟ حرف بيخود ميزنيد؟ حرف نامربوط ميزنيد؟
«أ إذا کنا ترابا و عظاما أ إنا لمبعوثون» در همين اثناي حرف اينها خدا فرمود «قل ان الأولين و الآخرين» اصلاً ادبيات سخن را ملاحظه بفرماييد لحن خدا را ملاحظه کنيد دارد اصحاب شمال را معرفي ميکند اوضاعشان را دارد بيان ميکند و در عين حال ميگويد که اينها چنين موقعيتي دارند بعد ميگويند که «أ إذا کنا ترابا و عظاما أ إنا لمبعوثون أ و آباؤنا الأولون» در جواب فرموده است که «قل ان الأولين» اين وقتي «قل» است خيلي به هر حال اين عبارتها کساني که با ادبيات قرآني آشنا باشند ميفهمند. الآن اينجا «قل» گفتن يعني قاطعيت که «إن الأولين و الآخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم» در ادامه اين نظام برهاني که دارند تعيين ميکنند ميفرمايند که «نحن قدرنا بينکم الموت و ما نحن بمسبوقين» الآن تقريباً همين معنا را دارند تشريح ميکنند و همانطوري که حيات منشأش پروردگار عالم است مرگ هم منشأش پروردگار عالم است و براساس اين دارند برهان خودشان را تتميم ميکنند «لمّا نبّه» اين بيان جناب ملاصدرا در مقام شرح است «لما نبّه على أنّ فاعل صورة الإنسان و مقدّر وجوده هو اللّه سبحانه في تفسير الآية من سورة البقرة ج 1/ 341 بتصرفات من المصنف. بحسب جهات فاعليّة ترجع إليه من علمه و إرادته و حكمته» انسان فاعل طبيعي شد، يک؛ خدا فاعل الهي شد، دو؛ فاعل الهي هم يعني منشأ ايجاد و ابداع و منشأ علم و قدرت و اراده و حکمت اوست و او به جهت فاعليتش منشأ حيات است مقدِّر است مصوِّر است و امثال ذلک.
«لما نبّه على أنّ فاعل صورة الإنسان و مقدّر وجوده هو اللّه سبحانه في تفسير الآية من سورة البقرة ج 1/ 341 بتصرفات من المصنف» چرا؟ برهان مطلب: «بحسب جهات فاعليّة ترجع» اين جهت فاعليت «إليه» الله سبحانه و تعالي چرا خدا فاعل است؟ «من علمه و إرادته و حكمته» که همان فاعل بالعنايه محسوب بشود. «ـ لا بحسب جهات قابليّة» اين مقدِر بودن و اين مصور بودن و اين فاعل حيات بودن از جهت قابليت که نيست. انسانها و عالم امکان همهشان قابل حياتاند حيات فقط الحي بالذات حق سبحانه و تعالي است. ماسوي الله در مقام ذات مردهاند لا موجوده و لا معدومهاند حيات ندارند ماسوي الله حالا انسان که هيچ. عقلش هم همينطور است. لذا همه اينها ممکن بالذاتاند حادث بالذاتاند و امثال ذلک.
بنابراين اينها قابل حياتاند نه فاعل حيات. «لا بحسب جهات قابلية ترجع إلى القابل من مادّته و وضعه و حركته ـ لأنّ تلك الجهات» يعني جهاتي که براي حق سبحانه و تعالي است «من علمه و ارادته و حکمته»، «هي منشأ الفعليّة و الوجوب لحصول أصل الوجود» اما «و هذه الجهات» يعني جهاتي که فاعليت بود بيان کرديم حکمت و اراده و علم و قدرت اما «هذه الجهات»، «لأن تلک الجهات» مربوط به فاعل. «هي منشأ الفعلية و الوجوب لحصول أصل الوجود» يک. و دو: «و هذه الجهات» آن تلک مربوط به ذات الهي است لذا با اشاره دور گفته «هذه» به جهت قابليت و اشاره نزديک است «و هذه الجهات منشأ القوةّ و الإمكان، لتعيّنه و لاختصاصه بزمان و مكان و تعدّد و انقسام» ببينيد در حوزه اله که تعدد نيست انقسام نيست تکثر نيست ترکيب نيست اينها مال حوزه امکاني است حوزه قابلي است. لذا ميفرمايد که تکثر تعدد و زمان مکان اينها اختصاص دارد به جهت قابلي. «و هذه الجهات منشأ القوة و الإمکان لتعينه و لاختصاصه بزمان و مکان و تعدد و انقسام» تعين قابل اختصاص قابل به زمان و مکان و تعدد و انقسام قابل.
بنابراين «فأشار إلى أنّه المعيد» چون او مبدأ است او معيد است «کما بدأکم تعودون». «الله يبدأ الخلق ثم يعيده». هماني که آفريدگار است هم او ميتواند برگرداند. «فأشار» به کجا اشاره دارد؟ چون فرمود «نحن قدرنا بينکم الموت» اين اشاره دارد که ما ميتوانيم دوباره ايجاد کنيم «فأشار إلي أنّه المعيد كما أنّه المنشئ، فإنّ إيجاد الخلق» ايجاد خلق يعني چه؟ «إفادة أصل الوجود لهم و الإعادة» ايجاد و اعاده يعني مرگ و حيات و معاد. «فإن ايجاد الخلق» ابداع الخلق «إفادة أصل الوجود لهم و الإعادة إفادة اصل الوجود و ثمرته و غايته» فرق بين ابداع و اعاده چيست؟ ميگويد در ابتداع همه چيز بالقوه است در اعاده همه چيز بالفعل است. در قوس نزول هر چه که ميآيد الآن در قوس نزول انسان که ميآيد بالفعل که نيست اين کمالات را ندارد همه چيز بالقوه است. اما در قوس صعود چيست؟ همه با غايت است و حليت است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، انسان بالقوه همه چيز را دارد ميآيد در علام طبيعت. عالم طبيعيت هيچ چيزي نيست صفر است قوه است. از اينجا که حرکت ميکند دارد کمال تحصيل ميکند. اين حرکت تحصيل کردن تا لب مرگ است و اين از لب مرگ که سير صعودي و قوس صعود شروع ميشود اين موجود با کمال دارد ميرود.
پرسش: با آن چيزي که کسب کرده.
پاسخ: بله. آنکه در ابتدا آمده بالقوه بوده. انسان «إنا خلقناکم لا تعلمون شيئا»
پرسش: ...
پاسخ: «إنا خلقنا من بطون امهاتکم لا تعلمون شيئا» «اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شيئا» اين قوس نزول است. در قوس صعود تا هنگام مرگ آدم دارد غايت و کمال و فضيلت و رذيلت و اينها را هر چه هست دارد تأمين ميکند. اين ميشود بالفعل. از اينجا ميشود بالفعل. و مرگ آغاز معاد است. اين سير صعودي است در اين مرحله با خودش دارد ميبرد. «فإن ايجاد الخلق إفاده اصل الوجود لهم» اما «و الإعادة افادة اصل الوجود و ثمرته و غايته».
«فالمجيء إلى الدنيا من الجنّة هو النزول من الكمال إلى النقص» آن چيزي که از عالم اله آمده از کمال به نقص ميآيد. قوس نزول است در قوس نزول آنجا عالم کمال است ولي اين موجود آنجا بالقوه است. ميآيد پايين تا کمال کسب بکند برود به آنجا. «فالمجيء الي الدنيا» آمدن به دنيا از جنت يعني چه؟ «هو النزول من الکمال الي النقص و الخروج من الفطرة الأصليّة، و لا محالة صدور الخلق من الحقّ لم يكن إلّا على هذا الطريق» اين همين است آفرينش انسان همين است يعني از منطقه الهي باشد که منطقه کمال است ميآيد نقص. اما اين نبايد اينجا نقطه سر سطر باشد. اين بايد کاملاً ادامهاش باشد. «و الذهاب من الدنيا إلى الآخرة هو التوجّه من النقص إلى الكمال، و الرجوع من الحالة الغريبة إلى الفطرة الأصليّة» اينها بعضي آن يعني شايد حالا بخاطر تنوع دادن به صفحات باشد وگرنه اين نبايد باشد.
نگاه کنيد «فالمجيء الي الدنيا من الجنّة هو النزول من الکمال الي النقص و الخروج من الفطرة الأصلية و لا محالة صدور الخلق من الحق لم يکن إلا علي هذا الطريق» اما از طرف «و الذهاب من الدنيا» آن مجيء بود اين ذهاب است. آن آمدن بود اين رفتن است. «و الذهاب من الدنيا إلى الآخرة هو التوجّه من النقص إلى الكمال، و الرجوع من الحالة الغريبة إلى الفطرة الأصليّة» دارد برميگردد از حالت بيگانهاي که به فطرت اصلي خودش دارد برميگردد. اينجا فطرت اصلياش نبوده «من الحالة الغريبه» اينجا قفس بوده برايش. مرغ باغ ملکوتم نيم از عالم خاک.
«و لا محالة» قوس صعود «رجوع الخلق الى الحقّ ليس إلّا على هذا الطريق» يک راه بيشتر ندارد «إنا لله و إنا إليه راجعون» يک راه بيشتر نيست از طرف خدا به دنيا. از دنيا به خدا. ﴿اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ [30/ 11].﴾ «لكن السعداء يتوجهّون إليه تعالى» حالا فرق بين اشقا و سعدا در چيست؟ در اين است که اينکه دارد برميگردد در قوس صعود غايتش چيست؟ کمالش چيست؟ آيا فضيلت است يا رذيلت. اگر فضيلت شد ميشود بهشتي و اگر رذيلت شد معاذالله جور ديگري است. «لکن السعداء يتوجّهون إليه تعالي بنفوس راضية و قلوب سليمة عن العلائق الظلمانيّة و العوائق الرديّة» اين سعداء. «و أمّا الأشقياء فيرجعون إليه بنفوس مظلمة كدرة كثيرة التعلّق بالدنيا و مؤذياتها و قلوب مسودّة منكوسة منقلبة إلى الأسفل» اين تفاوتي است که در قوس صعود براي افراد پيش ميآيد.
ملاحظه بفرماييد پس ما يک جايگاهي داريم يک مبدأيي داريم اين مبدأ محل صدور انسان است. در اين مبدأ اينجا فطرت اصلي است اينجا اله است و اينهاست. اين انسان ميآيد پايين ميآيد به دنيا. وقتي آمد دنيا دوباره بايد برگردد به حالت آخرتش به آن فطرت اصلياش بايد برگردد. در آن فطرت اصلي دارد چهجوري برميگردد؟ سعادتمندانه برميگردد يا معاذالله شقاوتمندانه؟ يک راه هم بيشتر نيست. «إنا لله و إنا إليه راجعون». اگر کمالات کسب کرده بود سعادتمندانه و اگر کسب نکرده بود که شقاوتمندانه است.