1404/01/31
بسم الله الرحمن الرحیم
/ آیه 54 و 55/سوره واقعه
موضوع: سوره واقعه/ آیه 54 و 55/
«قوله عزّ اسمه: ﴿فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ [54] فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ [55]﴾
طبق دأبي که مرحوم صدر المتألهين دارند اول معمولاً مفسرين هم همينطور هستند که مفردات را معنا ميکنند کلماتي که به صورت خاص در آن آيه آمده آن کلمات را به صورت خاص معنا ميکنند. اين مجموعه آنچه که در اينجا وجود دارد دو تا کلمه است که جاي بحث دارد يکي کلمه «شرب» يکي «هيم»، «فشاربون شرب الهيم» ﴿فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ [54]﴾ اين چون کلمه تازهاي ندارد اما بخش ديگر و آيه ديگر ﴿فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ [55]﴾، ايشان راجع به کلمه شرب اول يک توضيحي ميدهند بعد راجع به کلمه هيم هم توضيحي ميدهند بعد وارد تفسير اين مقوله ميشوند.
شرب را ميگويند که به هر سه حرکت شَرب شُرب شِرب خوانده ميشود. اگر به صورت مفتوح بخوانيم شَرب «فشاربون شَرب الهيم» يا به صورت مذموم بخوانيم «فشاربون شُرب الهيم» معناي مصدري دارد يعني ميآشامند آشاميدني مثل اسم مصدر آشاميدني که هيم دارد که راجع به هيم هم صحبت ميکنند و اگر با کسر بخوانيم «فشاربون شِرب الهيم» شِرب يعني مشروب يعني آن چيزي که نوشيده ميشود. اين در ارتباط با کلمه شُرب «فشاربون شرب الهيم».
معناي ظاهر آيه هم همانطور که مستحضريد اينطور است که اصحاب شمال معذباند «في سموم و حميم و ظل من يحموم لا بارد و لا کريم» بعد در اين وسط هم استدلال کردند «إنهم کانوا قبل ذلک مترفين و کانوا يصرون علي الحنث العظيم و کانوا يقولون أ إذا کنا ترابا و عظاما أ إنا لمبعوثون أ و آباؤنا الأولين قل إن الأولين و الآخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم ثم إنّکم ايها الضالون المکذبون لآکلون من شجر من زقوم فمالؤون منها البطون فشاربون عليه من الحميم فشاربون شرب الهيم» اين مواردي است که داريم ميخوانيم.
اينها الآن دوباره بازگشتند براي بيان موقعيت اصحاب شمال و رنج و عذابي که براي اينها وجود دارد. ما أکل و شرب را اينجا چه معنا ميکنيم؟ اجازه بدهيد پس اول آن کلمات را معنا بکنيم. کلمه شرب که مشخص شد چيست. گفتند معناي مصدري دارد. اگر شِرب هم باشد يعني آشاميدني ميآشامند آشاميدنيهاي هيم را. آنطوري که هيم ميآشامند. هيم چيست؟ هيم جمع شتران تشنهاي است که به آب ميزنند. شتر مستحضريد که ذخيره ميتواند بکند و مدتها تشنگي را ميتواند تحمل بکند. ولي وقتي تشنگي از حد گذشت وقتي که وارد آب شد کنار آب قرار گرفت به صورت فراوان و فراوان مينوشند هم تشنگي خودشان و هم ذخيرهشان را تأمين ميکنند «فشاربون شرب الهيم».
معاذالله قضاياي براي اصحاب شمال ميگويند که اينها در مقام عذاب «لآکلون منها البطون من شجر من زقوم» يعني اينها ميخورند خورندهاند آکلاند ولي از زقوم ميخورند. هم از آن طرف گرسنهاند از آن طرف تشنهاند و از آن طرف هم خوراکشان زقوم است آبشان هم شرب هيم است چهجوري ميشود؟ اين معنايش چيست؟ «فآکلون منها البطون فشاربون» ايشان ميفرمايد انسانهايي که دنيامدارند هوسمدارند تمام هستيشان اين است که همّ و غمّشان اين است که به هر حال تا ميتوانند داشته باشند تمامي ندارد سيري ندارد يک جايي مثلاً بگويند حدّ يقفي داشته باشد که اين قدر غذا بس است اين قدر آب بس است يا اين قدر مقام بس است اين قدر ثروت بس است نه! «يحبّون المال حبا جمّا» اين حب جمّ ميخواهد ظهور پيدا بکند. حب جم و حب فراوان ميخواهد ظهور پيدا بکند.
ببينيد الآن خيليها ببخشيد آنهايي که مثلاً شکمپرستاند اگر به انفجار نرسند تا زماني که به انفجار نرسند اينها ميخورند به قول جناب سعدي قلندران تا طبق برگيرند جوانان تا عرض کنند اين بود غذايي که يک شوخياي هم بکنيم ميگفتند که سلام عرض ميکنيم خدمت دوستان در فضاي مجازي بحث سوره «واقعه» و موقعيت اصحاب شمال و بعد از بيان يک مرحلهاي از واقعيت وجودي اصحاب شمال به مرحلهاي ديگر رسيدند «لآکلون منها البطون فشاربون عليه من الحميم فشاربون شرب الهيم هذا نزلهم يوم الدين». عرض کرديم که دوستمان زحمت کشيدند دوباره با اينکه مشکل اينترنت بود ولي الحمدلله اقدام کردند و در فضاي مجازي دوستان چون ملحق شدند داريم اين را عرض ميکنيم.
مرحوم صدر المتألهين بعد از اينکه اين دو کلمه شرب و هيم را معنا کردند چون دأب مفسرين اين است که اول مفردات را معنا ميکنند کلماتي که جديد هست و ناشناخته است را معنا ميکنند همين مفردات تفسيري هم همينطور است مثل مفردات راغب و ديگران. کلمات بديع را معنا ميکنند ريشهيابي ميکنند و انحاء تطورات آن کلمات را برميشمارند قرائتهاي مختلف را هم ذکر ميکنند تا فهم درست پيش بيايد. هر چه ما اينها را بهتر بدانيم ظرفيتسازي براي گرفتن مفهوم جديد بهتر داريم. الآن اين کلمه شرب آيا شُرب است يا شَرب است يا شِرب، گفتند هر سه جور خوانده شده «قرأ مفتوحا مذموما مکسورا» خوانده شده. اگر مفتوحاً و مذموماً باشد معناي مصدري دارد. اگر مکسوراً خوانده بشود «فشاربون شِرب الهيم» شِرب يعني مشروبات و نوشيدنيها.
الآن سخن اين است که اينها همين اصحاب شمال معاذالله با اينکه دارند زقوم را ميخورند لأکلون من شجر من زقوم، يعني اصلاً خورندهاند زياد دارند ميخورند فشاربون شرب الهيم شتر تشنهاي که به آب بزند چهجوري آب ميخورد؟ اين است. جناب صدر المتألهين در مقام تفسير اين دو آيه، اينجور ميگويند که آدمهاي دنيا، چون ميگويند اين جمله خيلي مهم است خيلي جاها هم استفاده کردند که اين نشأه أولي است طبق بياني که ديروز هم ملاحظه فرموديد که اين نشأه أولي است چرا از نشأه أولي به نشأه ثانيه تذکر پيدا نميکنند؟ «نشأة الأولي فلولا تذکرون» نشأه أولي يعني دنيا بايد شما را به آخرت توجه بدهد.
اگر يک انساني باشد در دنيا علمطلب باشد حقطلب باشد عدالتخواه باشد کرامت انساني بخواهد دوست داشته باشد «يحب الخير و الخيرات» باشد «رجال فيه يحبون ان يتطهروا» نه تنها طاهرند بلکه طهارت را دوست دارند نه تنها اهل عدل و احساناند بلکه عدل و احسان را دوست دارند. همانطوري که از اين طرف «يحبون المال حبا جما» از آن طرف هم «و الذين امنوا اشد حبا لله» چقدر اين منافقين يا اين مشرکين و کفار اين اصنامشان را دوست دارند؟ انسانهاي مؤمن «و الذين امنوا اشدّ حبا لله» از اين طرف شدت حب به خدا به کمالات انساني به فضائل به ملکات به ذوات نوري به فلان به فلان، اينها از يک طرف مقربين ميسازند. از اين طرف اين شجره خبيثه نفس اماره اين «يحبون المال حبا جما» حرص و آز و طمع و امثال ذلک وجود دارد. اينها را مدام پايينتر ميبرد. همانطوري که در دنيا «يحبون المال حبا جما» اينجا هم ميفرمايند که «لآکلون من شجر من زقوم» با اينکه زقوم است از زقوم بدتر ما ديگر نداريم ولي اينها همچنان پر ميخورند. چرا؟ چون جناب ملاصدرا ميفرمايد که اينجا پر مال را دوست داشتند پر مقام را دوست داشتند ده تا پست دارد ده تا پست ديگر هم ميخواهد. ده تا بانک پول دارد ثروت دارد ده تا بانک ديگر هم باز. اين است خدا نکند که انسان مبتلا به اينجور خصلتهاي مذموم بشود.
الآن تفسير اين مسئله چيست؟ چرا از زقوم ميخورند؟ يک. و چرا اينجوري لآکلون منها البطون، شکمهايشان را از اين پر ميکنند. چون در دنيا قلبشان را از محبت دنيا پر کردهاند. از حب به مقام حب به ثروت حب به فلان. اينکه مسئله «و يحبون المال حبا جما» که در قرآن ميگويد اين مال يک نمونه است مال که پول نيست مال يعني همه دنيا. همه آنچه را که در دنياست از زمين دارند از خانه دارند از باغ و راغ دارند باز هم اين است اين خدا نکند که اين حب جم است اين حب فراوان است که دارند. جناب صدر المتألهين دارند اين را برميگردند به باطن. يک باطن ظاهري داريم ببخشيد همين شکم است و «لآکلون منها البطون» و «فشاربون شرب الهيم» ولي يک باطن قلبي داريم که آنچه که باعث ميشود اينجور غذا بخورد اينجور دوست داشته باشد آن محبت به دنياست آن محبت به دنيا و حب دنيا اينها را ميآورد طبعاً زقوم ميخورند اما پر ميکنند شکمشان را. اينجا هم شرب الهيم هست اما در حد فراوان.
«قرء «شرب» بالحركات الثلاث، فمفتوح الفاء»، يک؛ «و المضموم» الفاء، دو؛ که به اين دو تا ميگويند «مصدران» دو تا مصدرند که معناي مصدري دارند يا معناي اسم مصدري دارند. «و عن أبي عبد اللّه عليه السلام:» از امام صادق(عليه السلام) اين حديث است که «أيّام أكل و شَرب».[1] که با فتح شين خوانده شده است «ـ بفتح الشين ـ و أمّا المكسورة» بخوانيم «فشاربون شِرب الهيم، «فبمعنى المشروب» اين کلمه شرب را معنا کردند.
اما کلمه هيم «و الهيم: الإبل التي بها الداء المسمّاة ب «الهيام»» آن شتري که مبتلا شده به تشنگي. تشنگي يعني چه؟ حالا ما اگر بخواهيم بگوييم ميگوييم مرض استسقاء گرفته هر چه ميخورد باز سيراب نميشود. ميگويد «الإبل التي بها» به اين ابل «الداء المسمّاة ب «الهيام»» هيام چيست؟ «و هي داء» يک دائي است مرضي است که «تشرب منه» از اين ابل از آن مينوشد « و لا تروي» سيراب نميشود. «و المفرد «أهيم» و «هيماء»» هيم مع أهيم است «قال ذو الرمة:» که يکي از شعرا است «فأصبحت كالهيماء لا الماء مبرد صداها و لا يقضى عليها هيامها» من مثل هيماء شدم يعني آن شتري که تشنگي به او به عنوان يک مرض به او روي آورده و هر چه هم ميخورد سيراب نميشود. «لا الماء مبرد» نه آب براي او خنکي دارد و ميتواند تشنگياش را برطرف کند «صداها و لا يقضي عليها هيامها» و هيام و آن تشنگياش هم برايش برطرف نميشود.
در تفسير جناب کشاف آمده «ـ كذا في الكشّاف ـ» خيلي مرحوم صدر المتألهين از اين بخشهاي ظاهري و تفسير لغت و اينها استفاده کرده است «و فيه» در کشاف «أيضا: «قيل: الهيم: الرمال» رمال چيست؟ جمع رمل و سنگريزه است «و وجهه أن يكون جمع الهيام» رمال جمع رمل، مثل هيام جمع هيم «ـ بفتح الهاء ـ و هو الرمل الذي لا يتماسك» اين سنگريزهها به هم نميچسبند. «جمع على فُعل» بر وزن فُعُل «كسُحب و سحاب» اين هم رُمُل ميشود «ثمّ خفّف و فعل به ما فعل بجمع أبيض» أفعل اينجوري است به هر حال کار صرفي رويش انجام شده «فُعِل به ما فُعِل» يعني کار صرفي رويش انجام شده و به حالت ابيض مثل اهيم درآمده است. اين کلمهها به لحاظ مفرداتش است.
اما از نظر معنا و تفسير اين تفسير يک تفسير انفسي است. اصحاب شمال شرايطشان اين است که «لآکلون منها البطون، فشاربون عليه من الحميم، فشاربون شرب الهيم» از آن آبهاي گرم و حميم معاذالله معاذالله ميخورند و اينها هم از اين خوردنشان هم تشنگيشان برطرف نميشود. اين چيست؟ اين مثالش چيست؟ چرا اينجوري است؟ ميگويد دنيايش را نگاه کنيد. مگر خدا در دنيا نگفت که ما «نشأة الأولي فلولا تذکرون» نشأه اولايشان همين بود. نشأه اولايشان همين بود که از ثروت و مقام و مقال و امثال ذلک سير نميشدند. هر چه ميگرفتند باز هم ميخواستند الآن بعضي هستند پست دارند ده تا پانزده تا پست باز هم بالاخره ميخواهند.
خدا رحمت کند امام را آن پيامي که گورباچف داد گفت الآن شما که نيمي از کره زمين را در اشغال بلوک شرق را در اختيار داريد اگر نيمي ديگر را هم به شما بدهند باز ميگويند آن بالاها هم چيزي هست ميخواهيم اين انسان است. «فيحبون المال حبا جما». «يعني: إذا ملئت بطون بواطنهم» نه بطون ظواهرهم. بطون ظواهر همين بطني است که شکم است و اينهاست. بطون بواطن همان بطن دروني انسان است که اشتها دارد مدام حرص ميزند مدام آز و طمع دارد مدام ولع دارد و امثال ذلک. «يعني: إذا ملئت بطون بواطنهم من تناول ثمرة الزقّوم حتّى صاروا كالممتلي غيظا و حقدا و حسدا وقت هيجانهم، سلّط اللّه عليهم حرقة القلب و عطش النفس لحبّ الدنيا و الرياسة» آنهايي که خداي عالم معاذالله معاذالله که خداي عالم حرص دنيا و عطش نفس را بر آنها غالب کند که اگر عطش نفس و حرص قلبي بيايد اينجوري ميشود.
«كالممتلي» ممتلي يعني پر خورده «غيظا» آنکه غيظش ميگويند در بين اين حيوانات آنکه از همه غضبناکتر است پلنگ است که اين پلنگ گاهي وقتها ميگويند از بس غيظ ميکند منفجر ميشود و ميترکد. «کالممتلي غيظا» مثل آن انساني که از غيظ پر شده است «و حقدا» بعضي خدا کند اين حقد و کينه و اصطلاحا ميگويند کينه شتري. شترها اينجورياند کينه شتري که پيدا بشود شتر که به يک شتري حمله ميکنند مثلاً ديگر اينها تا يک مقطعي نيست شتر تا او را از بين نبرد رهايش نميکند تا رقيب را از بين نبرد رهايش نميکند. «و حسدا وقت هيجانهم» در اينجا «سلّط اللّه عليهم حرقة القلب» يعني آن شعلههاي قلب را بر آنها مسلط ميکند «و عطش النفس لحبّ الدنيا و الرياسة على الأقران» يعني سلّط الله عليهم فلان را «علي الأقران و إيذاء الخلق» بعضي در ايذاء خلق خوشاند ديگران را که اذيت ميکنند اينجوري هستند. «ـ كمن به داء الكلب لكلب النفس ـ فشربوا عليها كاسات من حميم الأهواء» مثل کسي که ببخشيد داء و مرض سگها را پيدا کرده سگ نفس. سگ نفس که اصطلاحاً ميگويند که اين «إن تترکه يلهث أو تترکه يلهث» اينجوري است اين وضعيت است حالا اين يک حالتي است براي سگ که به هر حال اينطوري است. خدا نکند ميگويند سگ نفس اگر به پارس در بيايد حملهور ميشود.
«فشربوا عليها كاسات من حميم الأهواء» در چنين وضعي گرم هست اما باز اينها را مينوشند «فشربوا عليها کاسات من حميم الأهواء» کاسههايي از همين اهواء «و الأماني المذمومة الرديّة» اماني همان امنيهها و آرزوها است «و أشواق الأمور السفليّة» و به امور سفليه شوق و علاقه نشان ميدهند «و تصوّرات الشرور الموذية التي يكسر بها بعض شرارة النفس و سورة الغضب ـ» اينها چيست؟ جناب صدر المتألهين چرا اين حرفها را ميزنند؟ ميگويند اگر خداي عالم ميفرمايد که «لآکلون من شجر من زقوم فمالئون منها البطون فشاربون شرب الهيم» اينها بالاخره ريشه دارد ريشهاش کجاست؟ ريشهاي در دنياست و نفس انساني است که نفس ممتلي به حقد و حسد و کبر و اينها به اينجا در ميآورد و اين تمام نميشود. مثلاً يک جايي حرصي که خداي ناکرده به انسان حملهور شد آز و حرص و امثال ذلک اصلاً هر چه بيشتر آدم بخواهد به ديگر حقد داشته باشد آزار و اذيت بکند باز هم ميخواهد بيشتر اذيت بکند.
«فشربوا عليها كاسات من حميم الأهواء و الأماني المذمومة الرديّة» اينها همه را نفس دارد ميخورد. چون اينها را دارد ميخورد آنجا زقوم ميخورد. «و أشواق الأمور السفليّة و تصوّرات الشرور الموذية التي يكسر بها بعض شرارة النفس و سورة الغضب» که ميشکند به وسيله اينها بعضي شراره نفس و سورة در اينجا يعني حملهور شدن غضب است. «ـ و إن كانت مؤدّية أخيرا إلى ما صارت بها نفوسهم، أسوء حالا و أكثر حرقة و اضطرابا» ببينيد آقايان گاهي اوقات انسانها حريصاند گاهي وقتها حرصاند. گاهي انسانها حقودند حقد دارند گاهي عين حقدند. همانطور که از آن طرف ميگوييم که «زيد عدل، زيد کَرم، زيد انسان» از اين طرف هم ميگوييم «زيد حقد، زيد کبر، زيد حسد» اينها اينجوري است. الآن ايشان ميفرمايد وقتي اين زياد شد زياد شد به اين حد ميرسند. وقتي حقد و حسد و کبر شد چه ميشود؟ اينها آتشاند تبديل ميشوند به اصحاب نار. اصحاب نار يک آدم عادي که اصحاب نار نيستند. افرادي هستند که عذاب ميشوند و ميروند بيرون اما بعضي اصحاب نار هستند اولئک اصحاب النار هم فيها خالدون. آنکه حقد کامل شد حسد کامل شد کبر کامل شد اذيت کردن برايش يک شأن شاغل شد اين طبعاً اينجور است. اين چکار کرده؟ اين اينجا «مالئون منها البطون» بطن باطن خودشان را با اين پر کردند آنجا هم همين را ميخورند.
پرسش: ...
پاسخ: وقودها الناس و الحجار، بله انسانهايي که حالا ببينيد الآن ايشان دارند اين مشابهت را هم درست ميکنند. اين چهجوري «فمالئون منها البطون» ببينيد ما بايد بگوييم کجا کدام انسانها بخاطر کدام مرض به جايي ميرسند که ميشوند وقود؟ ولي در يک جاهايي هستند که ميشوند حقد، ميشوند فآکلون منها البطون فشاربون شرب الهيم» اينها را هم بايد دقت کرد که کجاست؟ «و إن کان مؤدية أخيرا» يعني در پايان «إلي ما صارت بها نفسوهم أسوء حالا و أکثر حرقة و اضطرابا» که در نهايت اين حالت اضطراب برايشان بيشتر ميشود «و طبائعهم أشدّ ثورانا و هيجانا من الأوّل» ابتدا آدم اينجوري نيست ولي اخيراً «و کانت مؤدية اخيرا» يعني در پايان به کجا ميرسند؟ «طبائعهم أشدّ ثورانا» ثوران يعني ثوره و انقلاب. همهاش دارند ميجوشند همهاش دارند ميخروشند همهاش در حال جوش و خروش هستند «و هيجانا من الأول» در ابتدا اينجور نبودند در ابتدا يک مقدار مال ميخواستند ميگويند تخممرغ دزد کمکم شتردزد ميشود به اين صورت است. اول اينطور نبودند بعد کمکم وسعت پيدا کرد.
«لغلبة الحرص و الشهوة و الحسد و العداوة، كالناقة الهيماء و الكلب العقور الذي به أسوء الداء» به وسيله اينها بدترين دردها براي انسان است. کلب عقور يا ناقه هيماء آن کسي است که در آن حالا بنده الآن دقيقاً نميدانم که آن طينتي که ما در کلب پيدا بکنيم که بگوييم کلب عقور به چه ويژگي در کلب مثلاً هست؟ چون کلب ويژگيهايي دارد ولي يک ويژگي دارد که آن ويژگي اگر خداي ناکرده در بيايد ميگويند که سگ نفسش درآمد. اين سگ چه سگي است؟ اين چه ويژگي براي سگ هست؟ مثل اينکه در شتر هم هيماء عَلم شده در خصوص اين.
پس يک بار ديگر «و طبائعهم أشدّ ثورانا و هيجانا من الأوّل لغلبة الحرص و الشهوة و الحسد و العداوة، كالناقة الهيماء و الكلب العقور الذي به أسوء الداء» که اين بدترين دردها همين کلب عقور است و ناقه هيماء.