« فهرست دروس
درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1404/01/24

بسم الله الرحمن الرحیم

/ آیه 51 تا 53/سوره واقعه

موضوع: سوره واقعه/ آیه 51 تا 53/

 

قوله عزّ اسمه: ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ [51] لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ [52] فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ [53]﴾

 

يک مجموعه‌اي از آيات الآن در باب اصحاب شمال است. همان‌طور که عرض کرديم اين مختص به جريان قيامت و اطوار اين سه سده از انسان‌ها هستند چون در صدر اين سوره فرمودند «و کنتم ازواجا ثلاثة» که دارند افراد را مورد بررسي موقعيت وجودي قرار مي‌دهند و از جايگاه احکام و احوالي که پيدا مي‌کنند موقعيت وجودي آنها را بيان مي‌کنند. ببينيد مثلاً گاهي وقت‌ها ما نمي‌دانيم که موقعيت وجودي اين فرد کيست و چيست؟ مي‌گوييم که اين آقا در اين‌جور مجالس حاضر مي‌شود يا با اين‌جور افراد رفت و آمد مي‌کند يا اين‌جور رفتار را دارد. اين مسائل ما را به موقعيت وجودي اين فرد آشنا مي‌کند. وقتي مي‌گويند که مثلاً با آدم‌هاي فرزانه‌اي با فرهيختگاني با عالمان و نخبگاني مراوده دارد يا مثلاً در فلان مراکز علمي رفت و آمد دارد ما مي‌فهميم که موقعيت وجودي‌اش کيست؟ و چيست؟

يا بالعکس اگر مثلاً در مکان‌هايي رفت و آمد مي‌کند با افرادي رفت و آمد مي‌کند اقدامات عملي و رفتارهايي از او دارد نشان داده مي‌شود اينها نشان مي‌دهد که موقعيت وجودي اين فرد چيست؟ چقدر نمره به او مي‌دهيم؟ اين در نمره ده است يا بيست است يا صد است؟ از اين احوال مي‌فهميم. الآن خداي عالم دارد با بيان اين احوال از مقرّبين، از اصحاب يمين، از اصحاب شمال، اين احوال را بيان مي‌کند تا ما به موقعيت وجودي اين سه دسته پي ببريم. آقايان اصحاب شمال معاذالله اعاذنا لله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا اينها در چه موقعيتي هستند؟ مي‌فرمايند همان‌طوري که ملاحظه فرموديد آياتشان اين است که «انهم کانوا قبل ذلک مترفين و کانوا يصرون علي الحنث العظيم و کانوا يقولون أ إذا کنا و تراب و عظاما أ إنا لمبعوثون أ و آباؤنا الأولون» بعد از اينکه فرمود «قل ان الاولين و الآخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم» باز ادامه مي‌دهند بحث امروز ماست. ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ [51] لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ [52] فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ [53]﴾، «فشاربون شرب الهيم» حالا نگاه کنيد همه اينها احوالاتي است که در باب اصحاب شمال دارد بيان مي‌شود.

پس بنابراين ملاحظه بفرماييد درست است که ما راجع به احوال آنها داريم سخن مي‌گوييم و مي‌گوييم مثلاً اصحاب شمال اين‌جوري‌اند «لآکلون شجر من زقوم فمالئون منها البطون و شاربون شرب الهيم» اين‌جوري مي‌گوييم اين احوال دارد موقعيت وجودي را آقايان مستحضر باشيد ما به موقعيت وجودي مي‌خواهيم پي ببريم چون موقعيت وجودي يک امر روشن و شفافي نيست احوالات را احکام را شرايط را داريم برمي‌شماريم تا بياييم ببينيم که اينها چه موقعيتي دارند؟ الآن مثالي که عرض کردم الآن يک نفري خداي ناکرده در مسير نادرستي باشد اين آقا با اين‌جور افراد دارد رفت و آمد مي‌کند در اين‌جور مجالس حاضر مي‌شود اين حرف‌ها را مي‌زند اين رفتار را مي‌کند اين لباس را مي‌پوشد وقتي اينها را شنيديم چه مي‌گوييم؟ مي‌گوييم اين مثلاً رده‌اش اين است اين در اين سطح است يا از آن طرف مي‌گوييم اينها کساني هستند که رفت و آمدشان با مراکز علمي است کتابخانه‌ها شخصيت‌ها است با اين افراد رفت و آمد دارند حضور و غياب دارند نشست دارند. اينها نشان موقعيت وجودي است. الآن حق سبحانه و تعالي اصحاب مقربين را که ياد کردند در بيان موقعيت اينها الحوالات را برشمردند.

ما راجع به خداي عالم خدا در چه موقعيت وجودي است؟ مي‌گوييم که يک حقيقت ثابت است يک حقيقت بالفعل است يک حقيقت مجرد است يک حقيقت ازلي است ابدي است سرمدي است اينها حالات است. اينکه ذات را نمي‌تواند براي ما روشن کند. اين حالات دارد نشان مي‌دهد که اين در چه موقعيت وجودي است. يک موجودي که ازلي بالضرورة الأزليه است هستي برايش بالضرورة الأزليه ثابت است ابدي است سرمدي است معلوم است چه موقعيتي دارد اينجا هم همين‌طور است. اين کلي مسئله است که در همه سوره اين مطلب را بايد ملاحظه بفرماييد، چون ما سه طايفه را داريم بيان مي‌کنيم «و کنتم ازواجا ثلاثة» مقربين اصحاب يمين اصحاب شمال. مقربين چه ويژگي‌هايي چه مختصاتي چه احکامي چه احوالي؟ اصحاب يمين چه احوالي چه موقعيتي؟ و اصحاب شمال.

در باب اصحاب شمال يک جمله‌اي را بيان فرمودند که «إنّهم کانوا قبل ذلک مترفين و کانوا يصرون علي الحنث العظيم و کانوا يقولون أ إذا کنا متنا و ترابا و عظاما أ إنا لمبعوثون» اينجا دقت کنيد يک جمله معترضه آمده، هنوز ادامه دارد ولي يک جمله معترضه. آنها آمدند گفتند با اين لحن «و کانوا يقولون» يعني به صورت مستمر اين حرف را مي‌زدند «أ إذا کنا ترابا و عظاما أ إنا لمعوثون أو آباؤنا الأولون» اينجا همچنان حال آنهاست ولي يک جمله معترضه را خدا دارد جواب مي‌دهد «قل إن الأولين و الآخرين لمجموعون إلي ميقات يوم معلوم» دوباره برمي‌گردند به حالت آنها ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ﴾ اين ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ﴾ دوباره برمي‌گرديم به چه؟ به رفتار همين اصحاب شمال. فقط يک جمله‌اي را خداي عالم وقتي حرف تند باشد مثل در جريان قضيه لوط وقتي که معاذالله آن مهمان‌ها آمدند و قوم لوط چنين پيشنهاد يا چنين تهديدي کردند آنجا خدا در بين حر‌ف‌ها گفت «لعمرک إنهم لفي سکرتهم يعمهون» اين يک جمله معترضه است بين دو جمله‌هاي اينها گفته است «لعمرک إنهم لفي سکرتهم يعمهون» از بس اين حرف حرف بدي بود قسم به جان توي پيغمبر اينها در کوري محض‌اند. ببينيد گاهي وقت‌ها آدم يک حرفي مي‌زند و حرف وقتي که حرف خيلي تند باشد بايد همان‌جا جوابش را بدهند.

اينجا هم همين‌طور است گفته چه؟ گفته «أ إذا متنا و کنا ترابا أ إنا لمبعوثون أ و آباؤنا الأولون» يک جمله محکم: «قل إن الأولين و الآخرين لمجموعون إلي ميقات يوم معلوم» که اين دأب قرآن است سنت کلام الهي است که اگر يک حرف تندي آمد حتماً قاطعانه آنجا دارد جواب مي‌دهد. دوباره برمي‌گرديم به احوالاتي که براي اصحاب شمال است. اصحاب شمال چه هستند؟ ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ﴾ همه اينها دليل است همه اينها برهان است چطور؟ ببينيد اصحاب شمال کجايند؟ اصحاب شمال «في سموم و حميم، و ظل من يحموم لا بارد و لا کريم، إنهم کانوا قبل» چرا؟ چون ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ﴾ اين «إنها» که آمده ما با قالب‌هاي فلسفي حرف نمي‌زنيم. ولي با قلب برهان حرف مي‌زنيم. اينها انسان‌هاي گمراهي بودند و اهل تکذيب بودند ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ [51]﴾ يعني اي کساني که خدا دارد خطاب مي‌کند اي کساني که ضلالت و گمراهي و نهايتاً تکذيب به وحي کارتان بوده، به صورت جمله اسميه و استمرار ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ [51]﴾ يک وقتي مي‌گوييم اينها يک عده گمراهي بودند که تکذيب مي‌کردند اين يک‌جور. يک وقتي با اين لحن مي‌گوييم اي کساني که ضلالت و گمراهي و تکذيب کارتان بود شأنتان بود خيلي فرق مي‌کند ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ [51]﴾، در حالي که در ارتباط با اصحاب شمال دارد حرف مي‌زند و بايد زبان غايب باشد. الآن زبان غياب را آورده زبان خطاب کرده است.

آنجا گفته بود که «في سموم و حميم، و ظل من يحموم، لا بارد و لا کريم» اينها اين‌جوري هستند اما دليلش چيست؟ دليش اين است که اي کساني که ضال و گمراه بوديد و ضلالت شأنتان بود «ثم إنکم أيها الضالون المکذبون» که اصلاً شأنتان تکذيب بود، اصلاً مسير زندگي‌تان حرکت شما رفتار شما تکذيب خدا و پيغمبر و وحي بود. ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ [51]﴾، اين برهان است. اگر اصحاب شمال معاذالله رفتند در اين وادي که «في سموم و حميم و ظلم من يحموم» دليلش همين است. اينها در مقام ضلالت و گمراهي بودند و تکذيب بودند.

اگر اينها معاذالله از شجر زقوم استفاده مي‌کنند که حالا زقوم را معنا مي‌کنند که زقوم چيست؟ معاذالله معاذالله! گاهي اوقات از باب «جزاءا وفاقا» خداي عالم يک نوع عذاب‌هايي را انجام مي‌دهد که اين عذاب‌ها چيزي جز خود عملکرد انسان گفتار انسان رفتار انسان و عقايد انسان چيز ديگري نيست. الآن تحليل ايشان واقعاً تحليل قرآني يک تحليل کاملاً برهاني و عقلي است. حالا ملاحظه مي‌فرماييد مي‌خواهيد اجازه بدهيد که از روي متن بخوانيم جلو برويم.

«﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ [51]﴾ که خطاب به اصحاب شمال است چون ما سه گروه که بيشتر نداريم مقربين که حکمش مشخص شد اصحاب يمين هم که مشخص شد، اين مي‌شود اصحاب شمال. ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ [51]﴾ ضالون يعني آن کساني که ضلالت و گمراهي در وجودشان مستقر شده است. استقرار پيدا کرده ضال است مثلاً مي‌گوييد عادل. عادل يعني کي؟ يعني آنکه عدالت در وجود او راسخ است ضال يعني کسي که ضلالت معاذالله در وجود او راسخ و ثابت شد. «المکذبون» خدا نکند خدا نکند آدم به تکذيب بيافتد. يک وقت انسان واقعاً بايد به خدا پناه برد واقعاً بايد به خدا پناه برد يعني اين‌جور نيست که حالا آدم بگويد که حالا ما در حوزه هستيم ما در کتاب‌ها هستيم و امثال ذلک. يک لحظه انسان خدا نکند خدا نکند «الهي لا تکلنا الي انفسنا طرفة عين ابدا» يک لحظه يک اشتباهي مي‌آيد آن را ادامه مي‌دهد يک چيزي خداي ناکرده.

«ثمّ إنّكم- أيّها الذين ظللتم عن طريق الهدى» اي کساني که از راه هدايت به گمراه شديد «و نكبتم عن هذه المحجّة البيضاء» از اين چهره محجه يعني آن طريق روشن «المحجة البيضاء» کتاب مرحوم فيض(رضوان الله تعالي عليه) يعني آن طرق هدايت روشن و باز و بيضاء. «و نکبتم عن هذه المحجّة البيضاء و خودتان را انکبّ يعني به رو درافتاد «عن هذه» يعني از اين راه به راه ديگر که راه ضلالت است به رو افتاده است. «و نکبتم عن هذه المحجّة البيضاء و عمت بصائركم عن مشاهدة أنوار ملكوت الأرض و السماء» «عميت عين لا تراک» معاذالله. اين را حاج آقا خيلي زيبا تفسير مي‌کنند. اين «عميت عين لا تراک» بعضي مي‌گويند که کور باد! نه، نفرين نيست. اين خبر است آن کسي که اين حقائق را قرآن را نبيند اين واقعاً کور هست نه اينکه کور باد. لذا فرمود «و عمت بصائرکم» و کور است بصائر آنها «عن مشاهدة أنوار ملکوت الأرض و السماء و فسدت أذواق قرائحكم عن إدراك حقايق الأشياء من جهة متابعة النفس و الهوى» و فاسد شده است ذوقتان.

ذوق سليم داريم ذوق فاسد داريم. ذوق سليم توجه به جناب حق و نور مثلاً ذوق سليم نور را دوست دارد ذوق سليم طريق وسطي و جاده را دوست دارد نه طريق گمراهي و چپ و راست را. ذوق سليم اين را مي‌خواهد. «و فسدت أزواق قرائحکم عن إدراک حقائق الأشياء» چرا اين‌جوري شدند؟ چرا ضال و مکذب شدند؟ اينجاست «من جهة» اين دليلي: «من جهة متابعة النفس و الهوي» معاذالله اين هوي ببينيد همان‌طوري که يک جايي هواهاي نفساني واردات است همان‌طوري که ما يک سلسله واردات حسن داريم يک واردات سوء هم دايم. واردات سوء همين هشواي نفس است. هوي يعني اين خواسته‌ها و هوس. يک دفعه‌ مي‌آيد. اين هوي و هوس ممکن است آدم در خانه نشسته در مسجد هم نشسته در محل عبادتش هم نشسته يک دفعه يک چيزي اين واردات قلبيه همه رحماني نيست بعضاً شيطاني است. اين وارداتي که قلبيه است لذا مي‌گويند هميشه کشيک نفس بکش و خدا رحمت کند حضرت آيت الله حسن‌زاده(رحمة الله عليه) ايشان اين کشيک نفس کشيدن تعبير ايشان است هميشه مي‌گفت کشيک نفس بکشيد. وجين کنيد وجين کنيد.

ببينيد همين‌طوري که يک نبات خوب مي‌رويد هرزنبات هم الي ماشاءالله است. هرز نبات يعني رويش‌هاي هرزه. اين هوي و هوس رويش‌هاي هرزه است آدم بايد اين را وجين بکند. اگر وجين نکند اينها هست همين‌ها رشد مي‌کند رشد مي‌کند اصلاً آن هستي را خراب مي‌کند. بعضي از اين گياه‌ها هستند نمي‌دانم ملاحظه فرموديد اين در اين مخصوصاً جاهايي که آب و اينها زياد است

پرسش: اصل را خفه مي‌کند.

پاسخ: بله اصل را خفه مي‌کند. مي‌پيچد مي‌پيچد پيچک‌ها و آن اصل ر خفه مي‌کند. لذا اگر آدم وجين نکند و اين هرزه نبات‌ها را نَکند هرزه نبات‌ها مي‌آيند مي‌خواهيد بگوييد نيايند نه، نمي‌شود. امکان ندارد که مثلاً ما فکر کنيم هرزه نبات نمي‌آيد يعني واردات قلبيه‌اي که بر مبناي هوي است تا انسان هوي و هوس دارد هست. مگر اينکه به مقام مخلصين برسد هوي و هوس تسليم باشند. هيچ! عملاً کارايي نداشته باشد. حتي اگر انسان به تعبير رسول الله من هم شيطان دارم و شيطان خودم را هم تسليم بکنم اين هوي و هوس هست. «آخر ما» رها مي‌کند آن را عبارت است از مثلاً کبر. اين تا آخرين مسئله مي‌آيد. مگر مي‌شود آدم زنده باشد و اين وارد نشود؟ هست. تا زماني که اين نفس هست اين را ما بايد بدانيم که نفس اين حقيقتي است که در حقيقت همه‌اش اين کنش و واکنش را دارد مي‌تواند اين کنش‌ها الهي باشد رحماني باشد مي‌تواند شيطاني باشد ديوي باشد. بله، مي‌تواند باشد فقط اين ما هستيم که بايد مواظبت بکنيم که اين چيزي که در دل ما آمده کيست؟ چيست؟ از کجا آمده؟ از جان ما چه مي‌خواهد؟ مي‌خواهد ما را رشد بدهد يا مي‌خواهد ما را به پايين ببرد؟ اين مسئله است.

ايشان مي‌فرمايد که آن چيزي که باعث شد شما به اين مرحله برسيد که ضال بکشيد و مکذب بشويد «من جهة متابعة النفس» است.

پرسش: ... بالا بردن خشيت مي‌تواند مؤثر باشد ...

پاسخ: بله اما اين تمام کار نيست «اللهم ارزقنا من خشيتک ما يحول بينک و بين معصيتک» ببينيد مي‌تواند حائل باشد ولي تمام حائل نيست. اين خشيت هم گاهي اوقات مورد سؤال است. اينها واردات قلبي‌اند اگر خشيت باشد که خيلي خوب است ولي اين دعا مي‌گويد که خدايا يک خشيتي به من بدهد که حائل باشد. يکي از دعاهايي است «اللهم ارزقنا من خشيتک ما يحول بينک و بين معصيتک» که اين است. «من جهة متابعة النفس و الهوي و تغيّرت مدارك قلوبكم و أرواحكم عمّا فطرها اللّه عليها بمرارة المراء و الامتراء فحرموا عن جذوبها[1] ‌ و حرّم اللّه عليكم نعيم الجنّة و طعوم أهلها» چرا اينها به اين درد مبتلا شدند معاذالله که بناست از شجره زقوم بخورند و از جناب و نعمت‌هاي بهشت استفاده نکنند؟ مانعش اين است شما مدارکتان را تغيير داديد. مدارک يعني چه؟ يعني ادراکاتتان را شما قبلاً ذائقه‌تان به خير بود اما الآن ذائقه‌تان به کارهاي بد است شر است اين مدارکتان يعني يک زماني از اين خوشتان مي‌آمد الآن بدتان مي‌آيد و بالعکس. تغير مدارک شده است. «و تغير مدارک قلوبکم و أرواحكم عمّا فطرها اللّه عليها» خداي عالم گفته شما با اينها دلخوش باشيد با اين‌گونه از امور با نزاهت با پاکي با طهارت با خوشرويي با حسن خلق با اينها ذوقتان را ما آراستيم ذاتقه بشر با اين خوبي‌ها آراسته شده است اما عده‌اي آمدند تغيير دادند اين ذائقه‌ها را از جايگاهشان «عما فطرها الله عليها بمرارة المراء» به تخلي امور تلخ. مرارت «الحق مُرّ» تلخ است. «و الامتراء» و اينکه امتراء يعني بلاغت و کامل‌شدن اين امر مراء و بدي و تلخي است. و لذا «فحرموا عن جذوبها» از جذب اين‌گونه از مدارکي که خداي عالم در فطرت نهاده است محروم شدند.

«و حرّم اللّه عليكم نعيم الجنّة و طعوم أهلها» طبعاً خداي عالم وقتيديد شما خودتان راه را بر خودتان بستيد و مدارک قلوبتان را آقايان ملاحظه بفرماييد ما يک معنا را خوب خوب بفهميم تمام است و آن اين است که اين حسن خلق چيزي جز اين نعمت نيست. اين نعمت اگر بخواهد به امور اعتباري تبديل بشود اين است که احسان کن عدالت داشته باش تندي و خشونت نکن افراط نکن. زبانت را کنترل بکن. اين همين است. ما اين آقايان حالا وقت تمام شد ولي اين مطلب إن‌شاءالله طلب شما باشد ما در عالم اعتبار دو جور اعتبار داريم يکي اصلاً اعتبارات نيش‌قلي است که هيچ، آن اصلاً اعتبار نيست. اما يک اعتباري انسان‌ها دارند يک اعتباري خدا دارد. اعتبار انسان‌ها هيچ پشتوانه حقي ندارد مثلاً الآن دموکراسي يک اعتبار است مي‌گويند ما مردم‌سالاري مي‌خواهيم. مردم‌سالاري يعني چه؟ هر چه اکثريت تشخيص دادند اين درست است. بسيار خوب باشد. آيا اينکه اکثريت تشخيص دادن حق است؟ ممکن است حق نباشد.

پس بنابراين اعتباري که جامعه ايجاد مي‌کند اين اعتبار پشتوانه تکوين ندارد. ولي يک اعتباري را خدا ايجاد مي‌کند چون اين اعتبار اين اعتبار است اين قرارداد است آقا نماز بخوان، آقا روزه بگير، آقا احسان کن، آقا عدل کن، آقاي اينجا مواظب زبانت باشد آنجا آقا مواظب گوشت باشد آنجا مواظب، اينها همه‌شان قرارداد است دستور است بايد و نبايد است حالا بايد و نبايد اخلاقي يا بايد و نبايد فقهي و اينها. اما همه اين امور قراردادي يک پشتوانه تکويني دارد چون خداي عالم دارد وضع مي‌کند و قرارداد مي‌کند. مصالح و مفاسد پشت اين احکام است. پشت اين قراردادها مصالح و مفاسد است. آقاي دموکراسي که دقيقاً نمي‌تواند بفهمد که اين لذا اين به آقا رأي مي‌دهد چهار سال، بعد از چهار سال مي‌گويد آقا برو، تو بلد نبودي. نمي‌داند! اما خداي عالم وقتي قراردادي را وضع مي‌کند چون عقبه تکوين و مصالح و مفاسد را دارد اگر زواجري دارد مفاسد را ديده اگر اوامري دارد مصالح را ديده فرق مي‌کند. پس ما دو جور اعتبار داريم يک اعتبار در عالم انساني است غير حق غير خدا که اين ممکن است حق باشد ممکن است باطل باشد. و لکن قراردادهايي که از ناحيه حق سبحانه و تعالي وضع مي‌شود اين قراردادها قراردادهاي با پشتوانه تکوين‌اند مصالح و مفاسد، مصالح باعث اوامر شده است و مفاسد باعث زواجر شده. اين خيلي مهم است. هر قراردادي با قرارداد خدا قابل مقايسه نيست. الآن دستورات الهي قرارداد است. آقا خدا گفته. خدا بگويد، اين‌جوري معاذالله! خدا بگويد! آن را هم مردم مي‌گويند. گفتن تا گفتن داريم. آن وقتي که خدا مي‌گويد براساس مصالح و مفاسد و اينکه پشتش را مي‌داند که چيست؟ ما اينکه مي‌گوييم دقت کنيد اين است که الآن اينجا مي‌فرمايد که اگر شما مي‌آييد معاذالله به ضالين و اصحاب شمال دارد مي‌گويد اگر شما «من شجر زقوم» است براي اينکه اين را عمل کرديد. ما گفتيم اينجا نرو اينجا خطرناک است حاصلش زقوم است.

«و حرّم اللّه عليكم نعيم الجنّة و طعوم أهلها» اينجا مي‌شود «لآكلون كالبهائم و الأنعام من شجر من زقّوم» حالا شجر زقوم چيست؟ را إن‌شاءالله در جلسه بعد.


[1] . جدويها- نسخة.
logo