« فهرست دروس
درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/11/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 آیه 42تا44/ سوره واقعه/تفسیر

موضوع: تفسیر/ سوره واقعه/ آیه 42تا44

 

فقال- عزّ اسمه: سورة الواقعة ﴿فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ [42] وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ [43] لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ [44]﴾

در مقام بيان موقعيت وجودي و احکام و اوضاع و مختصات اصحاب شمال هستند همان‌طور که ملاحظه فرموديد در ابتداي سوره مبارکه «إذا وقعت الواقعة» خداي عالم فرمود که «و کنتم ازواجا ثلاثه» افراد را خدا بر سه قسم تقسيم کرد در روز قيامت. يک دسته را به عنوان مقربين ناميد «و السابقون السابقون اولئک المقربون» دسته دوم را اصحاب يمين ناميد «و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين» دسته سوم را اصحاب شمال ناميد و براي آنها هم موقعيت وجودي و اکنون الآن دارند موقعيت عذاب و رنج و ألم و دردي که براي اصحاب شمال هست را ذکر مي‌کنند.

قبلاً هم عرض شد که اين‌گونه از احکام بيان موقعيت وجودي است گاهي اوقات ما يک وجود را مثلاً مشخص مي‌کنيم مي‌گوييم وجود مجرد اما براي اينکه وجود مجرد را مثلاً بگوييم که چگونه وجودي است برخي از احکامش را بيان مي‌کنيم. مي‌گوييم مثلاً ثابت‌اند حرکت و تغيير ندارند براي آنها يک مقام هست «ما منّا الا له مقام معلوم» و امثال ذلک که اين‌گونه از احکام بيان موقعيت وجودي است. اصحاب شمال هم معاذالله کساني هستند که «أعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا» اينها کساني هستند که با رنج و عذاب همراه‌اند و اين رنج و عذاب هم از ناحيه خودشان است نه اينکه يک امري تحميل بر آنها باشد. آن کسي که در دنيا با هوي و هوس زيست يا با شهوت و غضب زيست يا با بي‌توجهي به حق الناس و حق الله زيست و امثال ذلک، اين تک تک اين موارد مثل سمومي است که استفاده کرده است.

حضرت استاد(دام ظله) در بحث‌هاي جزاء مي‌فرمودند که ما چند نوع جزاء داريم. يک جزاء يا به تعبيري انتقامي است که طبيب از مريض مي‌گيرد طبيب از مريض چه انتقامي مي‌گيرد؟ طبيب مي‌گويد اين دستور را عمل کن اين را بخور، آن را نخور. اگر تو اين را خوردي اين يک آسيبي به خودت مي‌زني. انتقام طبيب از مريض که انتقام تحميلي نيست. طبيب که سوط و تازيانه‌اي دارد. مي‌گويد اين سم است اگر تو اين سم را استفاده کردي اين بدنت را متلاشي مي‌کند. يک بحثي را حضرت استاد دارند «جزاءا بما کانوا يعملون» يعني اين‌جور نيست که يک کيفري از بيرون بر آنها تحميل بشود. «جزاءا وفاقا» بله ممکن است که آن کيفر براساس همان نوع گناه و ذنبي که اتفاق افتاده تشديد بشود. البته تشديد هم نه به معناي بيش از حد متعارف بلکه بر مبناي عدل است. در آنجا نقيري، نقير يعني به اندازه نوک منقار کلاغ را مي‌گويند منقار براي اينکه آن چيزي که نقير انتخاب مي‌کند خيلي مختصر است. به اندازه نقيري به کسي ظلم نمي‌شود حتي «إن الله ليس بظلام للعبيد» که مي‌گويند مي‌فرمايند که اگر به اندازه يک مقدار بخواهد به يکي ظلم بشود ميليون‌ها انسان‌اند مي‌شود ظلام.

بله، خداي عالم بر مبناي جزاء را و کيفر را و حتي پاداش و خير را هم بر مبناي جزائاً بما کانوا يعملون است آنچه را که عمل کرده‌اند است. يک عده‌اي به تعبيري که الآن بيان مي‌کنند «في سموم و حميم و ظل من يحموم لا بارد و لا کريم» اين بحث امروز ما است که خداي عالم کيفر اصحاب شمال را با اين اوضاع دارد برمي‌شمارد. يکي از مصائبي که براي انسان است اين است که يک باد گرم سوزان و بدن‌سوزي را بخواهند بر انسان وارد بکنند «في سموم و حميم» يعني در يک ريح و باد سوزان و تند و بدن‌سوزي است که در حقيقت انسان احساس گرما مي‌کند و چگونه وقتي در تابستان حالا که اصلاً قابل مقايسه نيست مثلاً ما بگوييم تابستان 50 درجه. نه، آن اصلاً قابل مقايسه نيست ولي حالا براي اينکه انسان بخواهد يک مشابهتي ايجاد بکند مي‌گويد مثلاً شما فکر کنيد که در فضاي گرم تابستان کويري 50 درجه آن هم يک باد تندي هم بوزد. اين اتفاقي است که مي‌شوند «في سموم و حميم».

مي‌فرمايند که «أي في ريح حارة، حرّ نار» در يک باد گرم و سوزاني که مثل گرمايش آتش را دارد. «تدخل مسامّهم و خروقهم‌،[1] » گاهي اوقات مي‌گويند که مثلاً تا مغز استخوانم مي‌سوزد. در مغز استخوانم سرد شده يا مغز استخوانم داغ شده. اين عروق و رگ‌ها و پي و استخوان را اين مي‌سوزاند و داغ مي‌کند «تدخل مسامّهم و خروقهم» که همين رگ و پي و استخوان و همه اجزاي داخلي بدن را اين حرارت نار سموم داغ مي‌کند. «و في ماء مغلي حارّ متناهي الحرارة»، در يک آبي که غليان داشته باشد جوشان باشد و حارّ و گرم باشد البته حرارتش متناهي باشد وگرنه اگر حد زياد باشد ذوب مي‌کند. متناهي است و لکن داغ است سوزان است سوزنده است سوزناک است نفوذ دارد. مثلاً مي‌گويد که اين سرماي کويري در بدن نفوذ مي‌کند و اين نفوذ به حدي است که مغز استخوان آدم هم يخ مي‌زند. اين را مي‌گويند در آنجا به لحاظ گرما و حرارت معاذالله «أعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا» اين يک. اين «في سموم و حميم».

اما «و ظل من يحموم» آنجا سايه وجود ندارد که حتي منافقان به مؤمنان مي‌گويند صبر کنيد از سايه شما ما استفاده کنيم مي‌گويند که اينجا جاي تهيأ نيست. اينجا مي‌گويند که يک سايه‌اي براي اينها ايجاد مي‌شود ولي سايه‌اي که سايه حرارت‌زاست «و ظل من يحموم» حموم همان گرمايش و به حمام هم که مي‌گويند حمام، براي اين است که فضاي گرمي است فضاي داغي است. اين يک سايه‌اي از گرما و حرارت بر آنها ايجاد مي‌شود. «و ظلّ من دخان أسود شديد السواد» شما يک دودي را حساب کنيد که اين دود سياه است، يک؛ و سياهي‌اش غلظان دارد غلظت دارد اين را مي‌گويند يحموم. «و ظل من يحموم» و ظل من دخال أسود شديد السواد لا بارد» چون آيه سوم اين است يعني آيه 42 و 43 «لا بارد و لا کريم» يعني اين گرمايي که از ناحيه اين سايه داغ و حرارت‌زا دارد مي‌آيد هرگز برد و خنکايي در آن وجود ندارد. معمولاً در سايه خنک است برد دارد بارد است برخلاف آفتاب که گرما و حار است و حرارت دارد اما سايه بارد است و برد دارد. ايشان مي‌فرمايد که اين سايه، سايه دنيا نيست که خنکا داشته باشد بلکه سايه‌اش هرگز بارد و سردي و خنکا ندارد. «لا بارد يستراح إليه و يسكن لديه» اينجا که مثلاً هوا آفتابي باشد و گرم باشد آدم به سايه پناه مي‌برد تا در سايه استراحت بکند و يک مقداري سکونت و آرامش بيابد اما آنجا اين‌جور نيست.

«و لا کريم» يعني چه؟ يعني راهي براي انتفاع از اين سايه نيست. از کريم معمولاً کرامت مي‌آيد خوبي مي‌آيد جود مي‌آيد جود مي‌آيد سخا مي‌آيد اين مي‌شود کرامت. ولي در «ظل من يحموم» چيزي جز حرارت و گرما نمي‌آيد. حالا اينها ببينيد همان‌طوري که انسان در عالم دنيا اگر اهل سخاوت نباشد اهل جود نباشد اهل کمک نباشد اهل دستگيري نباشد و امثال ذلک، يک چنين انساني سايه‌اي هم که روز قيامت بر آن مي‌آيد اين سايه است يعني همين خصيصه را دارد. اينجا در دنيا اگر کسي اهل جود و سخا و کرامت و اينها نباشد آنجا هم اگر سايه هم برايش بيايد اين‌جور ويژگي‌ها را ندارد. «و ظل من يحموم و لا بارد و لا کريم».

اينها در حقيقت «جزاءا بما کانوا يعملون» است اگر فرمودند اول قبل از هر چيزي قبل از ورود به خير يا شر، به لحاظ عذاب و نعمت، اين را بيان فرمود «جزاءا بما کانوا يعملون» يعملون انسان‌هاي شرور چيست؟ هرگز دست خير ندارند هرگز دست کمک ندارند هرگز سائلي را فقيري را مسکيني را به خوبي پاسخ ندادند بلکه بي‌اعتنايي کردند بلکه از حق آنها گرفتند. حالا يک عده‌اي اهل خير نيستند نباشند. اهل جود و سخا نيستند نباشند. ولي اگر بخواهند حق ديگران را بگيرند اين حق مظلومان و محرومان و فقرا و مساکين را بگيرند اينها چيست؟ اينها بايد معذب باشند. «جزاءا بما کانوا يعملون» است. يک وقت يک عالمي است که خداي عالم در اين عالم مي‌گويد «کولوا و ارعوا انعامکم» بخوريد اينجا همين‌جور باشيد. اين هيچ. يک وقت مي‌گويند که «إن الإنسان کان مسئولا» اين «کان مسئولا» يعني اي انسان! تو در داري زندگي مي‌کني که ابتلاي به خير بايد براي تو شکر بياورد. ابتداي به زحمت و رنج بايد براي تو صبر بياورد. «و اما الإنسان إذا ما ابتلاه ربه» يا «و اما الإنسان إذا ما ابتلاه» به هر حال انسان در اين دار دار مسئوليت است اگر خداي عالم به او نعمتي داد به او امکاني داد پس بايد در مقابل باشد.

اين انساني که در دنيا بوده و هيچ خيري از او صادر نشده طبعاً آنجا هم انتظار نداشته باشد که اگر سايه‌اي مي‌آيد سايه بارد باشد سايه کريم باشد سايه بناست برايش خير بياورد نه. «لا بارد و لا کريم» اينها از خصائص عذابي است که براي انسان‌هاي اصحاب شمال مي‌آيد. «و لا بارد يستراح اليه و يسکن لديه» در نزدش ساکن بشود. «و لا كريم ينتفع به» پس کريم آن موجودي است که انسان از او انتفاع مي‌برد نفع مي‌برد فايده مي‌رساند خير مي‌رساند از شر دفع مي‌کند و جلوگيري مي‌کند اين را مي‌گويند کريم. سايه آنجا براي اين دسته از انسان‌ها هيچ‌گونه لطف و کرامتي نخواهد داشت. «و لا کريم نتفع به و يتخلّص من يأوي إليه من ألم الحرّ و أذى الجحيم» اين‌جور نيست که اگر کسي به ظل و سايه آنجا پناه ببرد خلاصي پيدا بکند آسايش و رفاه پيدا بکند راحت بشود. نه، «من يأوي إليه» کسي که پناه ببرد به اين ظل من يحموم، اين خلاصي ندارد که مثلاً بگويد من بروم چند دقيقه زير سايه بنشينم و يک مقدار راحت باشم. نه، «لا بارد و لا کريم و يتخلص» يعني «لا يتخلص من يأوي إليه من ألم الحرّ و أذي الجحيم».

حالا چرا به آن مي‌گويند ظل؟ معمولاً ظل در مقام آن حرارت و نور آن مثلاً خورشيد است. چرا به آن مي‌گيند ظل. «سمّاه «ظلّا»» چون فرمود «و ظل من يحموم» چرا خداي عالم آن را ظل ناميده است؟ «ثمّ نفى عنه صفتي الظلّ» اين دو تا صفت ظل را از او نفي کرده است. دو تا صفت ظل چيست؟ يکي بارد است يکي کريم است. در اين بيان مي‌فرمايد که اين يک ظلي هست اما «ظل من يحموم» است نه ظلي از آفتاب يا ظلي از نور و امثال ذلک. لذا فرمود سايه اسمش هست اما رسمش نيست خاصيتش نيست. «و سماه ظلا ثم نفي عنه سبحانه و تعالي صفتي الظل که لا بارد و لا کريم».

«و المراد إثبات مقابل هذين الصفتين» مراد اين است که بفرمايد مقابل اين دو صفت. مقابل اين دو صفت، دو صفت کدام است؟ يکي بارد است و ديگري کريم. نه بارد است که خنکا بياورد و نه کريم است که نفعي به انسان برساند بلکه مقابل «هاتين الصفتين» بلکه معنا اين است که «أنه ظل» معناي «و ظل من يحموم» اين است که «ظل» اما «حارّ لا بارد»، ک؛ «ضار لا کريم»، دو. «و المعنى أنّه ظل»، اما «حارّ» در مقابل لا بارد. «ضارّ» در مقابل کريم. «لا كظلال أهل الجنّة» نه مثل سايه‌هايي که در بهشت است. سايه‌هايي که در بهشت است نسيم دارد خنکا دارد انسان از سايه بهشت «رزقنا الله و اياکم» نفع مي‌برد. هم بارد است و هم کريم است. انسان وقتي آنجا رفت خلاصي مي‌يابد و هم سکونت و آرامش مي‌يابد و لکن در ظلي که «من يحموم» است مي‌فرمايند که «لا کظلال الجنة».

«و للنفي في مثل هذا الكلام‌[2] بلاغة ليست للإثبات».

پرسش: ...

پاسخ: بله، حالشان را مي‌بينند که از هم غبطه مي‌خورند. مثل مجرد و مادي مثل نور و ظلمت. ظلمت در کنار نور است ولي هيچ نفعي از نور نمي‌برد. همان‌طوري که نور از ظلمت آسيبي نمي‌بيند ظلمت هم از نور نفعي ندارد. اينها در کنار هم‌اند ولي هيچ‌گونه مساسي با همديگر ندارند. بله، از اوضاع همديگر خبر دارند که خود همين هم براي آنها رنج‌آور است که مثلاً براي اهل نار رنج‌آور است. «و للنفي في مثل هذا الكلام بلاغة» يعني چه؟ وقتي گفتيم «ظل من يحموم» يعني سايه‌اي است که حرارت و گرما در آن مي‌آيد اما وقتي شما مي‌گوييد «لا بارد و لا کريم» اين نفي‌اي که در اينجا داريد انجام مي‌دهيد اين نفي ابلغ است صريح است هک فکر نکنيد که اين سايه‌اي که من يحموم است خناک دارد و کرامت دارد نه. لذا مي‌فرمايد «و للنفي في مثل هذا الکلام بلاغة لا بارد و لا کريم» که «ليست للإثبات» براي اثبات اين‌جور نيست يعني آن اگر مستقيماً مي‌گفتند که براي اثبات چيست؟ مي‌گويند «ظل من يحموم» سايه‌اي از آتش و گرماست. اين اثبات است. اما شما سلب بکنيد بگوييد «لا بارد و لا کريم» اين «لا بارد و لا کريم» ابلغ است. «لاشتماله على ضرب من التهكّم» در اين حال آن ظل مشتمل است بر نوعي از اجبار و تحميل و امثال ذلک. «لاشتماله» اين ظل که با اين لاشتمال اين سلب که گفتند «و للنفي في مثل هذا الکلام» و لاشتمال اين نفي «علي ضرب من التهکّم بأصحاب الشمال» بر اصحاب شمال يک تهکّمي است و يک تحميلي است و يک الزامي است.

«و أنّهم قد حرموا روح تلك الظلال العالية و بردها و نفعها» يعني اينها يعني همين اصحاب شمال محروم‌اند از روح آن ظلال. ظلال روحش چيست؟ نسيم است خنکاست خوبي است نفع‌بردن است سکونت و آرامش است. اين خوبي‌ها و امتيازات ظلال و سايه‌ها است. اما وقتي اين اوصاف آمد که «لا بارد و لا کريم» در حقيقت يعني محروم‌اند از روح ظلال عاليه و برد اين ظلال عاليه و نفع اين ظلال عاليه.

«و اعلم ـ إن كنت من أهله ـ إنّ صورة جهنّم و أهلها هي بعينها من حقيقة هذه الدنيا و أهلها» بعد از اينکه تشريح فرمودند اين ظل من يحموم يعني چه؟ «في سموم و حميم» يعني چه؟ «لا بارد و لا کريم» يعني چه؟ مي‌آيد بخواهند بگويند که آن «جزاءا بما کانوا يعملون» يعني چه؟ شما اين ويژگي‌ها را براي اصحاب شمال مي‌بينيد خداي عالم همان ويژگي‌ها را در روز قيامت برايشان برجسته و ظاهر مي‌کند. «جزاءا بما کانوا يعملون».

«و اعلم ـ إن كنت من أهله ـ» اگر تو اهل معنا و حقيقت باشي مي‌يابي که «إنّ صورة جهنّم و أهلها هي بعينها من حقيقة هذه الدنيا و أهلها» حقيقت در دنيا ظاهر بوده. اعتباري بوده؛ اما در آخرت چيست؟ حقيقتش است. «هي من حقيقة هذه الدنيا و أهلها، لكنّها يظهر هناك باطنها» در آنجا باطن همين حقائق آشکار مي‌شود «و يبطن ظاهرها.» آنکه ظاهر بوده در دنيا باطن مي‌شود آنکه باطن بوده ظاهر مي‌شود. «كما أنّ هاهنا طويت سرائرها» طويت سرائرها يعني چه؟ يعني اين حقيقت‌ها مستور است به صورت سر است شما وقتي يک سائلي آمد اين را رد کردي «و اما السائل فلا تنهر و اما اليتيم فلا تقهر» با قهر روبرو شدي با .. روبرو کردي آنجا هم همين مي‌شود اين باطنش مي‌شود در بيان آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) در نهج البلاغه است که «المسکين رسول الله» يعني مسکين فرستاده خداست دفعش نکن ردّش نکن بالاخره به مقدار استطاعت کمکش بکند. اگر معاذالله يک انسان دفعش بکند ردّش بکند قهرش بکند اين باطنش آشکار مي‌شود در راه ...

«و يبطن ظاهرها کما ان هاهنا» يعني در دنيا «طويت سرائرها» حقيقت مستور است «و نشرت ظواهرها» شما الآن دست در جيبت مي‌کني و با تبختر و فلان و اين طرف و آن طرف و خيلي بله اين ظواهر اين است اما باطن چه کردي؟ دلش را شکاندي حقّش را از بين بردي. ضعيفش کردي. اين آشکار مي‌شود. «و نشرت ظواهرها. فالسموم بالحقيقة هي من نار الطبيعة الفاعلة للحرارة الشديدة في بواطن الأجسام المركّبة من العناصر» سموم چيست؟ اينجا فرمود که «في سموم و حميم» اين سموم چيست؟ سموم به تعبير ايشان «هي نار الطبيعة الفاعلة للحرارة الشديدة» در حقيقت اين طبيعت که لذت‌هاي انساني است سودگرايانه بودن و توجه به مطامع دنيايي و هوي و هوس. اين نار طبيعت فاعل است «للحرارة الشديدة في بواطن الأجسام المرکّبة من العناصر. فإنّ فعلها في تحليل الرطوبات الحاصلة في بدن النبات و الحيوان و إفناء فضلاتها أقوى من فعل النار المحسوسة في الحطب اليابس» آتش چکار مي‌کند در حطب يابس؟ شما وقتي چيزي را در حطب يعني هيزم مي‌اندازيد چکار مي‌کند؟ اين طبيعت ناري انسان‌ها که هوي و هوس است اين با بدن انسان با روح انسان اين کار را مي‌کند. تشبيه بسيار جالبي است. شما يک حطب يابش و هيزم خشک داشته باشيد يک مقدار آتش بياندازيد بغلش. اين کم‌کم نفوذ مي‌کند نفوذ مي‌کند تمام اين را مي‌گيرد. اين نار طبيعت وقتي براساس هواي و نظاير آن گرم شد. در حقيقت بدن انسان را متلاشي مي‌کند بدن که هيچ. در حقيقت روح انسان را از بين مي‌برد. «فإن فعلها» اين طبيعت «في تحليل الرطوبات الحاصلة في بدن النبات و الحيوان و افناء فضلاتها أقوي من فعل النار المحسوسة في الحطب اليابس».

گاهي اوقات شما اين غضب را نگاه کنيد يک نفر که عصباني بشود اين عصبانيت دارد چکار مي‌کند؟ يا حقد و کينه. بعضي‌ها اين حقد را دارند اين حقد آدم را مي‌سوزاند. آتش مي‌زند. تا کجا؟ پدرش را مادرش را همسرش را فرزندانش و نوه همه هر کسي که اين حقد و کينه مي‌خواهد اين اثر را بگذارد. اين حقد و کينه‌اي که در انسان است يا آن نار غضبي که وجود دارد چکار مي‌کند؟ عناصر بدن انسان را مي‌سوزاند. ايشان مي‌فرمايد که آن نار کينه و نار غضب در حقيقت همه وجودات انسان را متلاشي مي‌کند. آن نار طبيعت که نار هوي و هوس است نار شهوت و غضب است در حقيقت به مراتب از آن وقودي که در کنار حطب يابش قرار مي‌گيرد مؤثرتر است.


[1] . حزومهم- نسخة.
[2] . هذا المقام- نسخة.
logo