1403/10/24
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه 34 الی 37/ سوره واقعه/تفسیر
موضوع: تفسیر/ سوره واقعه/ آیه 34 الی 37
«قوله عزّ اسمه: ﴿وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ [34] إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً [35] فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً [36] عُرُباً أَتْراباً [37]﴾.
بحث در سوره مبارکه «واقعه» است که بنا شد آنچه در اين سوره است و طبق آيات الهي هست راجع به جريان قيامت اطوار قيامت و حال انسانها در قيامت و نظاير آن است و قبلاً هم عرض شد که اين سوره از سورههاي مختص است اختصاصي به جريان قيامت دارد و هيچ جرياني غير از جريان قيامت در اين سوره نيامده است. در ابتداي اين سوره فرمودند «و کنتم ازواجا ثلاثه» اين سه دسته از انسانها چه موقعيتي در قيامت دارند را بيان ميفرمايند. از اول تا آخر بحث بيان موقعيت وجودي و آثاري اين دسته از انسانها هستند. يک دسته به تعبيري مقربيناند «و السابقون و السابقون اولئک المقربون» دسته دوم اصحاب يمين هستند و دسته سوم هم اصحاب شمال هستند که إنشاءالله به بحثهاي آنها هم خواهيم پرداخت. الآن در باب موقعيت اصحاب يمين داريم بحث ميکنيم. يک به يک مظاهر و مجالياي که حق سبحانه و تعالي براي اين دسته از افراد لحاظ فرموده است دارد ذکر ميشود «و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين و ما ادريک ما اصحاب اليمين» احکام ديگري که بنا شد برايش اينجا بيان شود اين بود که «اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين في سدر مخضود و طلح منضود و ظل ممدود و ماء مسکوب و فاکهة کثيرة لا مقطوعة و لا ممنوعة» رسيديم به اين بخش که ﴿وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ [34] إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً [35] فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً [36] عُرُباً أَتْراباً [37]﴾.
يک بحث بحث انساني است که در آن بحث، بحث مرد و زن مطرح نيست. بلکه انسانيت يک مقامي است رفيعتر از اينکه در چه صورتي ظاهر بشود يا در کسوت مرد باشد يا در کسوت زن باشد. اما چون در مقام انساني هستيم که اين انسان حيثيت مردانگي و زنانگي دارد جنسيت زن و جنسيت مرد را دارد بايد وضع آن جنسيت هم مشخص بشود. در مقام انسان که مقام انسانيت است آنجا نه مرد است نه زد اينگونه از مسائل اصلاً مطرح نيست وقتي ميفرمايد که «عند مليک مقتدر» اينجا نه مرد مطرح است نه زن. انسان است که به مقام عنديت ميرسد مليک مقتدر است. اما اگر از اين مقام انساني به لحاظ صنفي تنزل کردند و به جنسيت مرد يا جنسيت زن در آمدند به لحاظ آن جنسيت هم باز يک سلسله احکامي دارند مثلاً ما الآن در ارتباط با برخي از مسائل که اخلاقي هست يک سلسله خُلقيات است که اين مشترک بين مرد و زن است. اين اشتراک نه بخاطر جنس مرد يا بخاطر جنس زن، بلکه اين اشتراک بخاطر انسانيت است. چون انسان نه مرد است و نه زن. يک سلسله احکامي به لحاظ انساني دارد. احسان، عدل داشتن، امر به معروف و نهي از منکر و بسياري از خصلتهاي والاي انساني نه اختصاصي به مرد بودن دارد و نه اختصاصي به مرد بودن. فرمايش حاج آقا بسيار لطيف است ميفرمايند که نه ذکورت شرط اين کمالات است و نه انوثت مانع اين کمالات. اين کمال مال انسان است. اگر ما از حد انساني تنزل کرديم و به حد جنسيت مرد يا زن رسيديم، اينجا يک سلسله خُلقيات از يک طرف و يک سلسله احکام از سوي ديگر جاي اختلاف و جاي تعدد است.
براي جنس مرد يک سلسله از نعمتهايي شمرده ميشود و براي جنس زن هم باز يک سلسله موقعيتي است که اينها يک نوع تعاملات جنسي است که به اين جهت، الآن مثلاً اگر ما حيثيت مردانگي يا زنانگي نداشتيم از اينجور صحبتها نميکرديم و لکن وقتي احسان تنزل پيدا ميکند در قالب صنف ظاهر ميشود اين در حقيقت احکامي را با خودش دارد. اين حکمي که الآن داريم بيان ميکنيم بيشتر مخصوص به زنان است. عرض کرديم البته در جلسه قبل که ما ناظر به مباحث عقلي هستيم يعني موقعيت عقلي اينها را داريم بررسي ميکنيم البته ما يعني مخالف اين نيستيم که بگوييم که جنسيتها هر کدام يک سلسله احکامي دارند يک سلسله موقعيتهايي دارند.
در اين کريمهاي که الآن ملاحظه ميفرمايد ميفرمايند که براي نسوان و خانمها جنس زن يک موقعيتي است که بساطي و فرشي و فرشهايي براي آنها گسترده ميشود «و لهن فرش مرفوعه» که ميگويند اين در يک اضمار است براي خانمها يک مرتبهاي است که در آن مرتبه که مرفوع است از کلمه مرفوع داريم استفاده ميکنيم که اينها در يک مرتبه رفيعهاي هستند و براي اينها اگر ما در اينجوري تفسير کنيم يعني «و لهن فرش مرفوعه» براي اينها يک دسته از فرشهايي است بساطهايي است که اين بساطها مرفوع است. مراد از مرفوع بودن نه اينکه پايين بوده آورديم بالا. نه، کلاً اينها رفعت دارند. برخي از فرشها ملاً اگر فاخر باشند اگر مثلاً زربافت باشند اگر موقعيت ساخت آنها يک موقعيت ويژهاي باشد ميگويند عجب فرش فاخري است عجب فرش فخيمي است يک چنين موقعيتي است. «لها فرش مرفوعه» حتي اگر به خاطر ظاهر هم لحاظ بدهيم که منظور از رفعت همين رفعت ظاهري است هم به اين برميگردد که بگوييم چه؟ بگوييم که
پرسش: ...
پاسخ: نه، عظمت با رفعت فرق ميکند. ميگويند «علي سرر» روي تختهايي است که اين فرشها روي آن تختها هست. چون تخت رفيع است اينها هم به تبع آن تخت رفيع هستند. يک تفسير را اينطور بعضيها بيان کردند. يا اصلاً نميدانم در اين فرشفروشيها رفتيد شما؟ فرشهايي را پشت سر هم به صورت چيز فرش را تا سقف بالا ميبرند حالا اين انواعي دارد ولي رفعت را بايد ما در اين لحاظ بکنيم.
پرسش: ...
پاسخ: حالا يا رفعت به اين معناست که ما فخيمه بگيريم فاخر بگيريم زربافت است و از اين جهت رفعت دارد که کيفيتش لحاظ ميشود اين است! يا اينکه
پرسش: ... ماده مقابلش حقارت است ...
پاسخ: رفيع مقابلش وضيع است پايين است.
پرسش: ...
پاسخ: حقير در مقابل کبير است صغير و حقير در مقابل کبير هستند. رفيع در مقابلش وضيع است وضيع يعني پايين نهاده شده است. يک چيزي بالا باشد ميگويند مرفوع است اگر پايين باشد ميگويند وضيع است. الآن اين فرُش مرفوع است حالا اين يک تفسير است. تفسير ديگري را هم باز در اينجا لحاظ ميکنند ميفرمايند که منظور از فراش بانواني هستند که اين بانوان در نوع زندگي و تعاملشان با همسرانشان مورد توجهاند و از اين جهت به آنها فراش گفته ميشود. فراش را مثلاً گفته ميگويند تجديد فراش کرديد يا نه؟ به بانوان از يک جهتي ميگويند فراش البته طبق برخي از تفاسيري که اينجا آمده. آنهايي که به تعبيري مرفوعة القدر هستند يعني قدر و منزلتشان رفيع است اينها از نظر عقل که اينها اتفاقاً بعضي ميگويند که مرفوعه يعني «مرفوعة في عقولهنّ و حسنهنّ و کمالهنّ» اينها رفعت عقلي دارند رفعت و جمال و زيبايي دارند و رفعت کمال دارند اين زنها با اين موقعيت وجودي اگر از اينها به فراش ياد ميشود مراد از فراش نه يعني فرش بلکه يک نوع موقعيتي براي اينها شناخته ميشود که اين موقعيت به تعبير ايشان رفعت عقلي و زيبايي و جمال و کمال است اين هم باز يک تفسير است.
پرسش: ... ناقص العقل هستند ...
پاسخ: آن نسبت به برخي از افراد بوده حاج آقا در شرح نهج البلاغه راجع به آن مسئله بيان فرمودند که اين موردي است و نسبت به برخي از افراد است نه نسبت به کل.
پرسش: کلي نيست؟
پاسخ: نه، کلي نيست. اين کتاب زن در آيينه جلال و جمال حاج آقا فرمودند. حالا يک مقدار توضيحات ديگري دارد که از متن ميخوانيم. «قوله عز اسمه ﴿وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ [34] إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً [35] فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً [36] عُرُباً أَتْراباً [37]﴾» تکتک اين کلمات را و اين آيات را تفسير و معنا ميکنند. «فرش مرفروعه أي و بسط عالية» بُسُط يعني بساط. به اين فرش هم ميگويند بساط. ما تفسير ظاهري بخواهيم بکنيم ميگوييم فرش مرفوعه يعني بساط عاليه. اما «ليست على وجه هذه الأرض السفلية» منظور اين است که اين بساط و اين فرش آن قدر بالا است مثلاً شما نگاه کنيد اين فرشهاي فخيم ابريشم اصلاً ميگويند حيف است که روي زمين انداخته بشود شما سنگ مرمر هم که بگذاريد ميگويند اين فرشهاي زربافت ابريشم اينها که روي زمين نبايد باشد اين را روي ديوار تابلو ميکنند. اين مرفوع است نه اينکه موضوع باشد پايين افتاده باشد. «و فرش مرفوعه» اگر ما ظاهرش را بگيريم يعني براي اهل بهشت اعم از مرد يا زن يک سلسله فرشي است بساطهايي است که به جهت کيفيتش زربافتياش ابريشم
پرسش: پرنيان يعني چه؟
پاسخ: پرنيان همان ابريشم است. پرنيان و ابريشم و حرير سه تا لفظاند براي يک واقعيت. پرنيان حرير ابريشم طبق آن شعر است که سه نَبود اگر پرنيان و حرير و بريشمش خواني، اين سه تا يک چيز هستند.
پرسش: ...
پاسخ: ابريشم است.
پرسش: مترادف هستند؟
پاسخ: بله مترادف هستند. «و فرش مرفوعه» پس يک تفسير اين است يعني يک سلسله فرشي هست بساطهايي هست از بس فاخر است ما الآن اين فرشهاي اين چناني را کسي روي زمين نميگذارد. موضوعه نيست وضيعه که نيست ولو سنگ مرمر هم باشد اين فرشها را روي اين نميگذارند. شما ديديد که اينها را تابلو ميکنند و ميگذارند بالاي ديوار. مرفوع است اينها. اين يک معنا. لذا فرمود «و بسط عالية ليست على وجه هذه الأرض السفلية» روي اين زمين پايين و پست نميگذارند. «كما يقال: «بناء مرفوع» شما الآن مثلاً فرض کنيد اين ساختمانهاي رومي را که نگاه ميکنيد يا مثلاً پرسپوليس را که نگاه ميکنيد يا امثال ذلک اينها را ميگويند بناء مرفوعه. اين زمينش يک چيز ديگري است اين بناء از بس فاخر و شامخ است بالا است.
«لا إنها كانت محفوظة ثمّ رفعت» نه اينکه اينها پايين پهن بود اين بُسط و فُرش پايين پهن بوده بعد بردند بالا که مرفوع باشد به اين. نه! کيفيتش جايگاهش به حدي است که از اول مرفوعه است «لا إنها كانت محفوظة ثمّ رفعت» اين يک تفسير از فرش مرفوعه.
«و قيل منضود بعضها على بعض حتّى ارتفعت» منضود يعني چيده شده. الآن همين که عرض کرديم در فرشفروشيها هست چيدند روي همديگر آمده بالا مثلاً. «حتي ارتفعت» تا بالا رفته. يا اينکه بگوييم اگر ميگوييم «فرش مرفوعه» بالا رفته «أو مرفوعة على الأسرّة» يعني بر تختها و سريرها. سرير تخت است شما وقتي يک فرش مثلاً شما نگاه کنيد فرشهايي که روي تخت پادشاهان ميگذارند. اين فرشهايي که روي تخت پادشاهان ميگذارند مثل فرشهاي پايين که نيست آنها يک چيز ديگري است. بهترينها را که زربافت است و فلان است اينها را ميگذارند رو تخت پادشاهان. ميگويند «أو مرفوعة علي الأسرّة» يعني روي تختها و روي مکانهاي رفيع گذاشته ميشود. اين يک تفسير.
پرسش: اين ظاهري بود ...
پاسخ: بله. «و عن الجبّائي:» که تشديد روي بائ است که «إنّ معناه:» معناي فرش مرفوعه عبارت است از «و نساء مرتفعات القدر في عقولهنّ و حسنهنّ و كمالهنّ» چون به زن هم از يک جهت فراش گفته ميشود اين فراش وقتي داراي حسني باشد عقلي باشد و کمالي باشد اين را ميگويند فراش مرفوعه. «بدلالة» چرا ما ميگوييم مراد از اين فرش مرفوعه «نساء مرتفعات القدر في عقولهنّ و حسنهنّ و کمالهنّ» است؟ «بدلالة تعقّبها» به دلالت آياتي که پشت سرش آمده است. چرا؟ چون فرمودند «بقوله: «إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً»» اين أنشأناهن ضميرش به چه برميگردد؟ به همين نساء برميگردد. پس نساء مرتفعات القدري هستند که خيلي زيبا ميفرمايد که اينها براساس ماده نيستند يا زاد و ولد نشدهاند اينها انشاءاند اينها مبدعاند منشأ هستند اينها را خداي عالم انشاء کرده است نه براساس پدر و مادر خلق شدند که ولادت باشد نه از ماده گرفته شدهاند مفارقاتاند نه مقارنات با ماده.
«إنا انشأناهنّ انشاء» چرا؟ چرا ما اينجوري تفسير ميکنيم؟ «لأنّ المرأة تكنى عنها بالفراش» يک کنيهاي يا کنايهاي که براي زنها ميآورند ميگويند فراش. همين که عرض کرديم تجديد فراش که ميگويند يعني همين. اين فراش، فراش عادي نيستند. اولاً مرفوعه هستند ثانياً منشئات هستند يعني به انشاء حق ايجاد شدهاند نه اينکه زاد و ولد باشد پدر و مادر داشته باشند يا اينکه از ماده باشد. «فيقال المرأة الرجل: فراشه» گفته ميشود براي زن يک مرد، «فراشه» «و منه قوله صلّى اللّه عليه و آله: «الولد للفراش و للعاهر الحجر» [60] [1] » يک قاعدهاي است در فقه در بحث زنا که اگر فرزند باشد مال فراش است يعني مال مادرش است و مادرش مادر اين است و فرزند مادش است و اين زنازاده نيست.
پرسش: ولد شرعي است.
پاسخ: بله ولد شرعي است. اما «و للعاهر» يعني معاذالله انسان زناکار اين حجر بايد به او بخورد. پس «الولد للفراش» اگر فرزند هست مال زن است و لکن اگر معاذالله فراش نبود عاهر بود اين ولد نامشروع است و بايد سنگسار بشود و امثال ذلک «و للعاهر الحجر».
بعد جناب صدر المتدلهين ميفرمايد که «و على التفسير الأوّل أضمر لهنّ» اگر ما تفسير اول را بکنيم که بگوييم مراد فرش است يعني بساطها و فرشها هست بايد بوييم که «و لهنّ» يعني براي آن خانمها يک فرش مرفوعهاي قرار داده است «لأنّ ذكر الفراش- أي المضاجع- دلّ عليهنّ» يعني مضاجع آنجا که مضجع و پهلو را روي آن ميگذاريم اين بايد قبلاً يک فرشي باشد که پهلو را روي آن قرار بدهيم. اين کلمه انشائهنّ را ملاحظه بفرماييد «إنا انشأناهنّ» انشأناهن يعني چه؟ «أَنْشَأْناهُنَ أي ابتدأنا خلقهنّ من غير مادّة» يک «و لا ولادة» دو. ما زنهايي را ايجاد ميکنيم فراشهايي را ايجاد ميکنيم که اينها نه از پدر و مادر آمدهاند و نه از ماده هستند. «لأنّ امور الآخرة كلّها إنشاءات» امور آخرت کلاً انشاء است ايجاد است آنجا زاد و ولدي ندارد. اين خانم خانم کيست. اين خانم از کجا آمده؟ اين خانمي که بناست با اين آقا زندگي بکند در بهشت اين از کجا آمده؟ نه خانم قبلي خودش است و نه خانم ديگري را ميشود اينجا آورد. اين با انشائات الهي بايد ايجاد کرد. «لأنّ امور الآخرة كلّها إنشاءات من غير مادّة و استعداد و حركة» آنجا بحث استعداد و حرکت نيست که نطفهاش بيايد علقهاش بيايد مضغهاش بيايد اينجوري که نيست. بحث نطفه و علقه و مضغه مال عالم طبيعت است. آنجا چه هستند پس؟ اينها منشئات اينها به انشاء الهي هستند. «بخلاف امور الدنيا» که استعداد ميخواهد حرکت ميخواهد ماده ميخواهد قوه ميخواهد و امثال ذلک.
«فإنّ كلّها» يني امور دنيا «ماديّات متجدّدة متقضيّة»[2] در امور دنياست که حرکت هست تغذي هست تسرم هست تجدد هست و امثال ذلک. «فاعلها طبيعة سيّالة الوجود تدريجيّة الكون» در نشأه طبيعت موجودات فاعلشان طبيعي هستند و سيالاند مثلاً پدر و مادر اينها خودشان متدرجاند خودشان سيالاند خودشان طبيعياند اما در آنجا اينگونه از مسائل نيست «فاعلها طبيعية سيالة الوجود و تدريجة الکون» ولي «و قابلها» أيضاً «قوّة انفعاليّة تجدّديّة» هم از پدر اين حالت «إنّا» است هم از مادر حالت رحم هست. الآن نُه ماه اين فرزند بايد در رحم مادر براساس تجدد و حرکت و تغذّي بچه بشود. اينجا حرکت است آنجا که حرکت وجود ندارد اصلاً. دنياي ديگر است که عجيب است! «و قابلها قوة انفعالية تجددية و التأثير من الفاعل ليس إلّا التحريك و الإعداد» در فاعليت آنجا فاعليت در دنيا فاعليت إعدادي است فاعليت حرکت است نه فاعليت ايجاد. ما يک فاعل طبيعي داريم و يک فاعل الهي. فاعل طبيعي کارش إعداد است تحريک است ولي فاعل الهي کارش ايجاد است «و التأثير من الفاعل الطبيعي ليس إلا التحريک و الإعداد ـ دون الإنشاء و الإيجاد ـ فإمّا أن يراد بها» که إنشاءالله در جلسه بعد يعني يکشنبه بعد. فردا و پسفردا که تعطيل است إنشاءالله يکشنبه هفته بعد.