1403/10/18
بسم الله الرحمن الرحیم
/ آیه 32و33/سوره واقعه
موضوع: سوره واقعه/ آیه 32و33/
«قوله عز اسمه ﴿وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ (32) لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ (33)﴾»
بحث در بيان موقعيت اصحاب يمين است که اصحاب يمين از چه موقعيتي برخوردارند و آنچه که از نِعم و نعمتهاي بهشتي براي آنها برشمرده ميشود بيان موقعيت وجودي آنهاست نوع تعاريفي که براي نعمتهاي مقرّبين هست با نوع تعاريفي که براي نعمتهاي اصحاب يمين است متفاوت است. مثلاً ما در اينجا وقتي ميگوييم فاکهه، يکجور است يعني در يک سطح است طبيعت است حالا يا پرتقال است يا انار است با يک مقدار تفاوتهاي کمّي و کيفي ولي بالاخره يک حقيقت است همهشان ماده دارند صورت دارند جسم هستند قابل ابعاد ثلاثه هستند متغيرند حرکت دارند زمان دارند و مکان دارند و اينگونه از مسائل.
اما فاکههاي که براي اصحاب مقرب يا اصحاب يمين يافت ميشود با فاکههاي که براي مقربين است متفاوت است لذا مرحوم صدر المتألهين از اين توصيف دو نوع فاکهه به توصيف دو نوع وجود ميرسد. يک جا ميفرمايد «و فاکهة مما يتخيرون» يک جا ميفرمايد ﴿وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ (32) لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ (33)﴾، چه فرقي است بين اين دو نوع فاکهه؟ يک فاکههاي که از آن به عنوان «فاکهة مما يتخيرون» ياد ميکنند يک جا فاکههاي که «لا مقطوعة و لا ممنوعه»؟ خيلي دقت فلسفي و ذهن فلسفي ميخواهد که با تفکيک اين دو نوع از توصيف بخواهد به دو مرتبهاي از مراتب وجود برسد.
ما يک فاکههاي داريم که مال عالم طبع است يک فاکههاي داريم که مال عالم نفس است يک فاکههاي داريم که مال عالم عقل است. ما يک فاکههاي داريم که مال مقربين است آن فاکهه توصيف ميشود به «مما يتخيرون». اين فاکههاي که مال اصحاب يمين است وصيف ميشود به ﴿وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ (32) لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ (33)﴾ الآن مرحوم صدر المتألهين از توصيف اين دو نوع فاکهه به دو نوع عالم دارد توجه ميدهد که دو تا عالم ما داريم اصحاب يمين در يک عالمياند اصحاب مقرب در يک عالم ديگرياند و آن عالم را به «فاکهة مما يتخيرون» توصيف ميکنند و اين عالم را ﴿وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ (32) لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ (33)﴾.
اينجا که ميگويند ﴿وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ (32) لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ (33)﴾، ناظر به استمرار است ناظر به مقدار است ناظر به زمان است ناظر به کثرت است اينها همهاش حيثيتهايي است که ما در عالم صورت داريم و ميتوانيم اينها را در عالم صورت ببينيم. مثلاً در عالم رؤيا گرچه اين فاکهه ماده ندارد اما مقدار دارد حجم دارد برخي از شرايط طبيعي را دارد برخي را ندارد. و لکن توصيفي که براي فاکههاي که براي مقربين هست يک چيز ديگري است از بحث استمرار و ادامه و لامقطوعه و لا ممنوعه و امثال ذلک خبري نيست چرا؟ چون اصلاً آنها در يک نشأهاي هستند که فاکهه از آنجا صادر ميشود. فاکهه اصحاب يمين از آن منطقه فاکهه عقلي صادر ميشود آنجا مقطع «لا مقطوعه و لا ممنوعه نداريم آنجا که کثيره نداريم آنجا اصلاً مقدار نداريم. آن فاکهه عقلي که بري آن نشأه است آن نشأه در حقيقت اقتضائاتي دارد که تنزلش و تجلياش ميرسد به اصحاب يمين و از آنجا به نشأه طبيعت و امثال ذلک. پس بنابراين دقت بفرماييد اين توصيفاتي که در ارتباط با اين سه مقام است يا سه مرتبه وجودي مقرب و اصحاب يمين و اصحاب شمال اينها باهم متفاوتاند که الآن بيان ميکنند.
ميفرمايند که «و أمّا وصف فاكهتهم بالكثرة و عدم الانقطاع المقابل له- تقابل العدم و الملكة- المستلزم لاستمرار[1] الامتدادي الزماني» اين توصيف مال فاکهه چيست؟ فاکهه اصحاب يمين است. فاکهه اصحاب يمين کثرت دارد انقطاع ندارد استمرار دارد اينها همه اوصاف کمالي است ولي اوصاف کمالي مرحله اصحاب يمين است. بله اصحاب يمين هرگز مقطوع نيست ممنوع نيست محدود نيست هر آنچه را که از رزق شيرين و و گواراي فاکهه به آنها داده ميشود هميشگي است استمرار دارد ولي آيا معنايش اين است که تجرد هم دارد و منشأ اين مال الآن سؤال ميکنيم که منشأ اين فاکهه کجاست؟ مبدأ اين فاکهه کجاست؟ ميفرمايد که مبدأ اين فاکهه در نزد مقربين است. مقربين چون به لحاظ نشأه وجودي در يک نشأه برترند فاکهه آنها هم برتر است. وقتي در نشأه ثبات واقع شدند ديگر بحث استمرار ندارد انقطاع و لا انقطاع ندارد اينها مال نشأه پايين است.
بعد از فرمايشاتس است که از اثولوجيا است که ايشان خيلي حکيمانه دارند اشاره ميکنند که اين بزرگان از مشکات نبوت و وحي استفاده کردهاند. عجيب است الآن اين عبارت را ميخوانيم که اثولوجيا حالا بعضي ميگويند مال جناب ارسطو است بعضي ميگويند مال نوافلاطونيها هست. اينها جناب صدر المتألهين ميفرمايد که اينها از مشکات وحي و نبوت استفاده کردند به اين معاني رسيدند و الا آن زمان يونان درست است که پيشرفتهاي علمي و تمدني وجود داشت اما فهم اينگونه از معارف که بيايند عالم عقل را تحليل وجودشناسي بکند و مرتبه عالم عقل را از مرتبه نفس تشخيص بدهند و امتياز بدهند اين جز از راه مشکات نبوت امکانپذير نيست.
پرسش: اينها شاگردان انبياء بودند.
پاسخ: بله. «و أمّا وصف فاكهتهم بالكثرة و عدم الانقطاع المقابل له» انقطاع در مقابلش عدم انقطاع است. «- تقابل العدم و الملكة- المستلزم لاستمرار الامتدادي الزماني و عدم المنع المقابل له هذا التقابل- دون فاكهة المقرّبين-» ميگويد وصف فاکههاي که شما براي اصحاب يمين ميشمريد که در بحث تقابل مطرح است تقابل يعني چه؟ استمرار عدم استمرار، انقطاع عدم انطقاع که اينها از باب ملکه و عدم ملکه است. آنکه استمرار دارد ملکه دارد آنکه لا مقطوع و لا ممنوع است استمرار دارد و اينها ميشوند ملکه. اگر مقطوع باشد و منقطع باشد مقابل با آن استمرار ميشود. بنابراين نوع کمالي که براي اصحاب يمين است در عين حالي که کمال است چرا که استمرار دارد کثير است منقطع و محدود نيست اينها همهاش کمال است ولي اين کمال يک کمال متوسط است. وقتي ما اين فاکهه کثيره را در مقابل «فاکهة مما يتخيرون» قرار ميدهيم ميفهميم که چقدر تفاوت است.
«فاکهة مما يتخيرون» مال اصحاب مقرب است «فاکهة کثيرة» مال اصحاب يمين است. «و أمّا وصف فاكهتهم بالكثرة ...دون فاكهة المقرّبين».
پرسش: ...
پاسخ: حرکت نباشد زمان نيست. اگر جايي حرکت نباشد چون زمان لازمه حرکت است. حرکت در حقيقت مقدار حرکت را ميگويند زمان. اگر جايي حرکت باشد در هر کجا اگر حرکت بود حرکت يک وقت حرکت طبيعي و مادي است يک وقتي ميگويند حرکت حبي. آن حرکت حبي مثل ماده نيست که ما بخواهيم زمان برايش قائل شويم.
پرسش: ...
پاسخ: بايد ببينيم که حرکت دارد يا ندارد؟
پرسش: ...
پاسخ: بله چون استمرار زماني منظورش اين است که در آن نشأه آن حرکت آن امتداد آن عدم انقطاع آن زمان همه را بايد باهم ببينيم.
پرسش: ...
پاسخ: اين «يفجرونها تفجيرا» يک مرتبهاي از مقامي است که مقام «کن» است اين مرتبه مراتب دارد مرتبه عاليهاش مال آنهاست مرتبه دانيهاش مال اينهاست. «دون فاکهة المقربين» حالا نگاه کنيد اينکه اين چند روز عرض ميکرديم که مراد از اين آثا رو اين برکاتي که به عنوان نعمتها بيان ميشود ناظر به عالم است يک عالمي ما داريم که آن عالم را الآن ما نميتوانيم به لحاظ غيبي معلوم نيست براي ما مثل عالم عقل و عالم نفس و نفوس کليه اينها را که ما نميتوانيم الآن. ولي مظاهر آن عالم را از طريق همين مسائلي که بيان فرمودهاند ثمراتي که فرمودند و نعمتهايي که بيان ميکنند دارن بيان ميکنند. «دون فاکهة المقربين» چرا؟ براي اينکه «- فلأنّ عالمهم» دقت کنيد! «فلأنّ عالمهم» يعني عالم مقربين «عالم الصورة و المقدار» ببخشيد عالم اصحاب يمين «فلأن عالمهم» عالم اصحاب يمين «عالم الصورة و المقدار» ولي «و عالم المقرّبين عالم الوحدة و الجمعيّة و عالم المعاني المجرّدة و الجواهر المرتفعة عن الكثرة العدديّة، الخارجة عن الامتداد و اللّاامتداد» مثل فرد عقلي وعقلاني مثل الانسان. اين الانسان غير از زيد و عمرو و بکر است. آنها داراي اين نوع از کمال هستند که بحث استمرار و عدم استمرار، انقطاع و عدم انقطاع، کثرت و وحدت آنجا مطرح نيست آنجا هر چه هست کمالات «علي نحو الدف و لف و جمع» مطرح است.
«و عالم المعاني المجردة و الجواهر المرتفعة عن الکثرة العددية الخارجة عن الامتداد و اللاامتداد و الاستمرار و اللااستمرار، المبرّئة عن الانقطاع و اللاانقطاع» اصلاً اين حرفها پيش نميآيد. ببينيد در باب اصحاب يمين ميفرمايند که اصحاب يمين فاکههايي برايشان تأمين ميشود که هيچ محدوديتي ندارند «لا مقطوعه» و هيچ ممنوعيتي هم ندارند «لا ممنوعة» ما از اينجا ميرويم به مرحلهاي ديگر و عالمي ديگر که از او به عنوان عالم عقل ياد ميکنيم عالم مقربين ياد ميکنيم که اصلاً بويي از اين مسائل نيست. در عالم وحدت عالم الفت عالم جمع عالم لف اين حرفها نيست استمرار و عدم استمرار راه ندارد. انقطاع و عدم انقطاع راه ندارد آنجا «و فاکهة مما يتخيرون» مطرح است. «الخارجة عن الامتداد و اللاامتداد و الاستمرار و اللااستمررا المتبرّئة عن الانقطاع و اللاانقطاع» چرا؟ «لتجرّدهم عن الزمان و المكان» اينها در مرتبه و نشأه عقلي هستند که از زمان و مکان منزه و مجردند «و تقدّسهم عن التجدّد و الحدثان» اينها از تجدد و تحدث و حدوث و حوادث مصون هستند. «مع أنّ في ذلك العالم يوجد جميع ما يوجد في عالم المقادير» ببينيد ما در باب فهم اين مسائل براي ما که در عالم کثرت هستيم خيلي دشوار است ما که در عالم استمرار هستيم ثبات را فهميدن مشکل است. ما که در عالم کثرت هستيم وحدت را بفهميم مشکل است. ايشان ميفرمايد که موجودات عالم عقلي همه اين مقدار را و همه کثرت را دارند اما «علي نحو اللف» دارند نه «علي نحو التفصيل و النشر».
ميفرمايند «لتجرّدهم عن الزمان و المكان، و تقدّسهم عن التجدّد و الحدثان» در عين حال «مع أنّ في ذلك العالم يوجد جميع ما يوجد في عالم المقادير من صور الأنواع الكثيرة» اين قرآني که الآن ما در خدمتش هستيم چند تا سوره است؟ 114 سوره. چند تا سوره است؟ شش هزار و ششصد و فلان. اينها در نشأه لف در نشأه جمع در نشأه وحدت وجود داشتند؟ بله وجود داشتند اما «علي نحو اللف» وجود داشتند. اين وقتي تنزل پيدا ميکند به اين صورت ميآيد. الآن اين قطرات باران حالا از باب تشبيه معقول به محسوس اين قطرات باران همهشان «علي نحو اللف و الجمع» در اين ابرها هستند همه در اين ابرند وقتي اين تنزل پيدا ميکند اين همه قطرات از آنها نازل ميشوند. اين قطرات باران که از سماء نازل ميشود همهشان در ابرها هستند وقتي در ابر هستند «علي نحو الجمع» هستند معلوم نيست که چيست؟ باز ميشود. بنابراين نه اينکه مقدار نداشته باشند نه اينکه استمرار نداشته باشند اينها منشأ مقدارند منشأ استمرارند و امثال ذلک.
پرسش: ...
پاسخ: لف است. «مع ان في ذلک» ملاحظه بفرماييد «جميع ما يوجد في عالم المقادير من الصور الانواع الکثيرة إلّا أنّها فيه على وجه أعلى و أتمّ و أحسن و أحكم» اين تشبيه که الان در ارتباط با ابر و باران عرض کرديم يک تشبيه روشني است. همه اين بارانها از کجا ميآيند؟ از همين ابرها ميآيند. اين ابرها باران دارند؟ بله باران دارند. باران کجاست؟ «علي نحو أعلي و أتم» وجود دارد بعد تنزل پيدا ميکند ميآيد کثرت. حالا ميفرمايند که اين مطلب را جناب صاحب اثولوجيا حالا يا جناب ارسطو است يا نوافلاطونيها هستند هر کسي که هست ميگوييم «و هذا ممّا حقّقه و قرّره بعض الحكماء الراسخين و الأولياء الشامخين من المتقدّمين» دقت کنيد «المقتبسين نور الحكمة من مشكوة الوحي و النبّوة، في كتابه المعروف بمعرفة الربوبيّة[2] » همان اثولوجيا. اثولوجيا را که ترجمه ميکنند ميگويند معرفت ربوبي. ايشان چه گفته؟ الآن يک فرازي را از کتاب اثولوجيا معرفت ربوبي دارند نقل ميکنند که ميفرمايند که موجودات در نشئات سهگانه در طول هم به گونهاي هستند که در هر عالمي که هستند محکوم آن عالماند.
آب الآن در عالم طبيعت چيست؟ خدا ميفرمايد که «و جعلنا الماء» ما عرشمان را بر آب قرار داديم. آبي که آنجاست اين آب نيست. «و کان عرشه علي الماء» اين «کان عرشه علي الماء» يعني آب هست اما اين آب نيست آب عقلي که منشأ حيات است پس ما يک آب عقلي داريم يک آب نفسي داريم يک آب طبيعي داريم. الان نعمتي که براي اصحاب يمين دارند ميشمارند نعمتهاي متوسطي است که منشأ اين نعمتها عالم عقل است.
پرسش: ...
پاسخ: همين ماء است و لکن «علي نحو الأتم، علي وجه عقلي». «إنّ العالم الحسيّ» اين را جناب صاحب اثولوجيا گفته که چه؟ «إن العالم الحسي كلّه مثال» هر چه که شما اينجا ميبينيد صنم است نمونه است. اينکه بتپرستها ميگفتند اصنام، اصنام يعني نمونه آن خداست معاذالله. «إن العالم الحسّي کله مثال و صنم العالم العقلي، فإن كان هذا العالم حيّا» اگر ما در اينجا يک حياتي ميبينيم الآن يک حيات نباتي ميبينيم شما يک هسته خرماي خشک و جامد را مياندازيد و بعد از مدتي ميشود نخل باسق. نخل بلند اين از کجا در آمده؟ چون حيات دارد. اين حيات منشأش کجاست؟ اين حيات از حيات طبيعي ميرود به حيات نفسي حيات نفسي به حيات عقلي حيات عقلي ميرسد به حيات الهي و آنجا هم حيات است که «إن الله هو الحي القيوم».
«إنّ العالم الحسيّ كلّه مثال و صنم العالم العقلي، فإن كان هذا العالم حيّا» اگر اين دنيا زنده است در آخرت «فإن الدار الآخرة لهي الحيوان» روز قيامت که دار آخرت است که عالم عقل پيش ميآيد آنجا همه چيز زنده است زمينش اسمانش جهنمش بهشتش عذابش، عذابش زنده است. عذابش زنده است يعني اين عذاب به اندازه سر سوزني بيشتر نميگزد کمتر نميگزد. «فبالحريّ» اگر اين عالم حي است «فبالحري أن يكون ذلك حيّا، و إن كان هذا العالم تامّا كاملا فبالحريّ» شايسته است «أن يكون ذلك العالم أتمّ تماما و أكمل كمالا» حياتش بيشتر باشد «لأنّه هو المفيض على هذا العالم» چون از آن عالم که عالم عقل است حيات افاضه ميشود «لأنه هو المفيض علي هذا العالم الحيوة و القوّة و الكمال و الدوام. فإن كان العالم الأعلى تماما في غاية التمام فلا محالة إن هناك الأشياء كلّها» بنابراين اينکه خدا در قرآن ميفرمايد که «و ننزل من السماء» ما نازل ميکنيم يا ميفرمايد که «إن من شيء» دقتي کنيد «إن من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» «إن من شيء»، «و انزلنا الحديد» اين آهني که شما در نشأه طبيعت ميبينيد اين از بالا آمده است ما آنجا همه چيز داريم طلا داريم آهن داريم هر چه اينجا کوپني است آنجا همهاش اصلي است. منشأ حيات دنيا حيات عقلاني است منشأ آنچه که در نشأه طبيعت است آنجاست «علي نحو اللف».
پرسش: ...
پاسخ: اصل آن است لذا فرمود که «و إن من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» «إن من شيء» يعني چه؟ شجر حجر ارض سماء سنگ گِل هر چه که هست.
پرسش: ...
پاسخ: مصنوعات بشري چون در يد بشر است اين بشر چون داراي قدرت است آنجا که رفت قدرت انشاء برتري دارد و با ماده کار نميکند با ابزار آن عالم کار ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: از يک منظري ميشود علم فعلي خداست. «لأنه المفيض» يعني آن عالم مفيض است «علي هذا العالم». «فلا محالة إن هناک الأشياء کلها» آنجا همه اشياء هستند «- إلّا أنّها فيه بنوع أعلى و أشرف-» مگر اينکه اشياء در آن عالم به نحو اعلي و اشرفاند. «فثمّ سماء ذات حياة، و فيها كواكب» سماء آن دنيا چقدر بايد عظيم باشد. سماء اين دنيا که اين است «فثم سماء ذات حياة» آن آسمان «و فيها کواکب مثل هذه الكواكب التي في هذه السماء» آنجا هم کواکبي هست و لکن آن کواکب مثل اينجا نيستند.
پرسش: ...
پاسخ: بله «و إن من شيء» همين را ميگويد. «و إن من شيء ... و ما ننزله الا بدقر معلوم» اين «إن من شيء» يک قاعده کلي هستيشناسي است نظام فعلي حق است.
پرسش: ...
پاسخ: «غير أنّها» مگر اينکه اين سماء با آن سماء، اين سماء شما يک خورشيد و يک ماه اينجا ميبينيد اما آنجا يک خورشيدي يا الله! «و فيها کواکب مثل هذا الکواب التي ... غير أنها أنور و أكمل، و ليس بينها افتراق كما يرى هاهنا» اينجا فرقي بين اينها نيست. «و ذلك لأنّها ليست جسمانيّة» آنجا افتراق براسا تفصيل و کثرت است. آنجا که کثرت ما نداريم «علي نحو الوحدة» است. حالا چگونه هست خدا ميداند. ما چون با کثرت عادت داريم نميتوانيم وحدت را در اين عالم تصور کنيم. «و ليس بينها» يعني بين اين کواکب و امثال ذلک انوار مختلفه افتراق کما در اينجا. در اينجا ما اختلاف ميبينيم طبقات ميبينيم ميگوييم فلک قمر فلک زحل فلک زهره فلک فلان و فلان. اختيالف ميبينيم اما آنجا اين حرفها نيست. «و ذلک لأنها ليست جسمانية» در آنجا امور جسماني نيست.
«و هناك أرض ليست ذات سباخ، لكنّها كلّها حيّة عامرة» ما اينجا شورهزار داريم در شورهزار که چيزي نميرويد «ذا سبخ» مثل ذات لم يزرع يا «بواد غير ذي زرع» است آنجا هم ذات سبخه داريم سبخه يعني چه؟ يعني شورهزار. هيچ چيزي رشد نميکند اما در عين حال ذات سبخه آنجا عامر است. «و هناك أرض» در آنجا زميني است «ليست ذات سباخ، لكنّها كلّها حيّة عامرة، و فيها الحيوانات كلّها الأرضيّة[3] التي هاهنا» همه اين حيواناتي که اينجا هستند آنجا هستند اما به نحوي ديگر. «و فيها نبات» گياه هم هست «مغروس في الحيوة» شما در نظام طبيعت حياتي ميبينيد که کاشته شده است در آنجا هست ولي «و فيها بحار و أنهار جارية تجري[4] جريا حيوانيّا» اينکه خدا در قرآن ميفرمايد که «و أنهار من عسل مصفام در قرآن ميفرمايد نهر داريم. در بهشت نهر است. «و خمر و لذة للشاربين» است. واقعاً عجيب است آنجا. «و فيها بحار و أنهار جارية جري حيوانيا و فيها الحيوانات المائيّة كلّها» همه حيوانات دريايي نميشود اينجا يک چيزي باشد يک حيوان دريايي مثل وال مثل کوسه مثل فلان اينجا باشد و آنجا نباشد. چون «و إن من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» ولي فرد اعلايش که عقلاني است است. «و هناك هواء» آنجا هوا هست «و فيه حيوانات هوائيّة» همين پرندگاني که طيران ميکنند «حيّة شبيهة بذلك الهواء و الأشياء التي هناك كلّها حيّة» اشيائي که اينجا حيات دارند آنها هم داراي حياتاند اما حيات آنها با مرگ و مرض و آسيب و اينها همراه نيست.
پرسش: ...
پاسخ: اين بدن به معناي مادي که ندارند. چرا؟ «لأنّها في عالم الحيوة المحض» ما در عالم حيات محض نيستيم ما در يک عالمي هستيم که مشبّک بين حيات و موت هستيم ما بين حيات و مرگ در حقيقت زندهايم.
پرسش: ...
پاسخ: اين از بين خواهد رفت و موجودي که مشبک است از بين ميبرد اما در آنجا اينطور نيست لذا ميگويد که «إن الدار الآخرة لهي الحيوان» حيات حقيقي آن عالم است و اينجا مشبک بين حيات و موت است. «لأنها في عالم الحيوة المحض» عالم عقل عالم حيات محض است «لا يشوبها الموت البتة» آن حيات را مرگ هرگز مشوب و شائبهدار نميکند. «و طبائع الحيوان التي هناك مثل طبائع هذه الحيوانات إلّا أنّ الطبيعة هناك أعلى و أشرف من هذه الطبيعة لأنّها عقليّة» نميتوانيم ما تصور کنيم. واقعاً نميتوانيم کنيم که بگوييم اينها موجودات طبيعياند ما طبيعي عقلي. ما در نشأ] طبيعت اينها را مقابل هم قرار ميدهيم ميگوييم در اين نشأه در آن نشأه. اما آنها طبيعي عقلياند مثل انساني که انسان طبيعي عقلي باشد. اين تصورش نياز به اينها را معمولاً امور شهودي است که به عقل دارد ميرسد. «و طبائع الحيوان التي هناك» و طبيعت حيواناتي که در آن نشأه هستند «مثل طبائع هذه الحيوانات» در اينجاست «إلّا أنّ الطبيعة هناك» مگر اينکه طبعتي که آنجاست «أعلى و أشرف من هذه الطبيعة لأنّها عقليّة».