1403/12/18
بسم الله الرحمن الرحیم
معاد در حکمت متعاليه / مشهد رابع / شاهد دوم/ اشراق دهم و یازدهم
موضوع: معاد در حکمت متعاليه / مشهد رابع / شاهد دوم/ اشراق دهم و یازدهم
«الإشراق العاشر في الحساب و الميزان» جلسه شانزدهم از کتاب الشواهد الربوبيه المشهد الرابع، از جناب صدر المتألهين و امروز هم هفدهم اسفند 1403. همانطوري که از جلسات قبل ملاحظه فرموديد در اين مشد رابع جناب صدر المتألهين مباحثي که مربوط به بحث معاد هست را بر مبناي آنچه را که در دانشهاي وحياني ما و کتاب و سنت آمده است دارند بررسي ميکنند و قدم به قدم مراحلي که از آغاز مرگ شروع و به خلود ميانجامد را دارند مورد بررسي و تحليل قرار ميدهند تا تبيين درستي از اين رويدادهايي که در عصر قيامت بناست اتفاق بيافتد روشن بشود.
اين کتاب داراي يعني اين مشهد داراي شواهدي است و هر شاهد هم داراي اشراقي است و اکنون ما در مشهد رابع هستيم و شاهد دوم و اشراق عاشر و بحث ما «في الحساب و الميزان» است. يکي از مسائلي که در باب قيامت مطرح است و بعد از مسئله نشر کتب و صحائف در اين بررسي جناب صدر المتألهين قابل يافت هست اين است که انسانها بعد از اينکه مراحلي را پشت سر گذراندند بعد از مرگ و به بأس و نشر و امثال ذلک رسيدند به اعمال آنها رسيدگي ميشود. در رسيدگي اعمال هم به تعبيري حساب و کتاب بايد مطرح باشد و هم يک ميزاني بايد باشد تا به وسيله آن ميزان اين حساب اتفاق بيافتد و اعمال مورد سنجه و ارزيابي قرار بگيرند.
اينجور نيست که فقط و صحف عمل انساني منتشر بشود که «و إذا الصحف نشرت» باشد؛ بلکه مسئله تطاير کتب به همراه با حساب و ميزان است. ايشان اول اين معنا را يادآور ميشوند که هر آنچه را که انسان انجام داده است اينها در صحيفه عمل انسان ثبت است و در روزي که «و إذا الصحف نشرت» ميشود همه اين اعمال انساني از ريز و درشت آشکار ميشود چراکه يک جثه و جسد و بدني عمل انساني دارد که مربوط به نشأه طبيعت است ولي يک روح و حقيقتي دارد که مربوط به نفس انساني است و در روز قيامت آن حقيقت عمل آشکار ميشود و حقيقت عمل به صورتي آشکار ميشود که فراخور آن نشأه است. مثلاً اگر کسي در دنيا يک عمل ريايي انجام ميدهد، اين عمل ريايي با يک عمل خالصانه ظاهري در ظاهر يکسان هستند هر دو انفاق هستند هر دو صدقهاند هر دو قرض هستند و امثال ذلک. اما حقيقتي که از اين عمل متصاعد ميشود و بر روح انسان مينشيند و نقش ميبندد که «اولئک کتب في قلوبهم الإيمان» که جناب صدر المتألهين اين را به عنوان يک شاهد آورده است که عمل انسان نقش نقش را دارد و قلب و جان انساني نقش لوح را دارند و امثال ذلک که در اشراق نهم يادآور شدند، الآن ميفرمايند آنچه را که در صحيفه عمل انسان بوده است در روزي بعد از انتشار به حساب و به ميزان در ميآيد.
اما حساب چگونه است؟ و ميزان چيست؟ در اين اشراق عاشر مطرح است که بيان ميکنند. نکتهاي که قابل توجه است اين است که براي هر حقيقتي يک ترازويي و يک ميزاني و يک وزني قرار داده ميشود اينجور نيست که همه اعمال را در يک ترازو با يک جهت قرار بدهند. همانطور که در دنيا مثلاً خطکش براي يک اندازهگيري يک خط است يا شاقول براي اندازهگيري صافي يا کجي ديوار است يا مثلاً دمانج واحدي است براي سنجش و اندازهگيري دما و حرارت بدن انسان يا منطق ميزاني است و آلتي است براي سنجش افکار انسان، يا ادبيات وزنه و ميزاني است براي بررسي گفتار و عبارات و الفاظ انساني و همينطور که هر حقيقتي داراي يک واحدي است که با آن واحد، آن شيء را ميسنجند.
ايشان ميفرمايد که در روز قيامت همه اعمال و رفتار انسان را با ميزان مخصوص خودش ميسنجند که در حقيقت آن ميزان ميزان حق است و عامل سنجش اعمال انساني است. «الإشراق العاشر في الحساب و الميزان لعلك قد تنبهت من الأصول التي كررنا ذكرها أن كل مكلف يرى يوم الآخرة» از آنچه که در اشراقات گذشته يادآور شديم اين معنا براي شما روشن شده است که هر مکلفي و هر انساني که در عالم دنيا تکليف داشته وظايفي داشته به هر حال انسان يک موجود مسئول است يک مکلف است يک انسان رهاشده نيست «أحسب الإنسان أن يترک سدي» اينگونه نيست بلکه انسانها مورد فتنه و آزمون الهي قرار ميگيرند به تعبير آيا ناس «أ حسن أنهم لا يفتنون» آيا فتنه و آزموني براي آنها نيست ابتلاء و افتنا، افتنان و امتنان براي همه و همه براي آن است که انسانها موجودات مکلفي هستند و مسئولاند و بايد پاسخگوي آنچه را که در نشأه طبيعت انجام دادهاند از نظر و عمل باشند.
لذا ميفرمايند «أن كل مكلف يرى يوم الآخرة حاصل متفرقات حسناته و سيئاته» همه اعمال خودش از حسنات يا سيئات را که پراکنده در طول اين مدت عمر انجام داده ميبيند. «و يصادف جامع كل دقيق و جليل» يعني مواجه ميشود با مجموعه همه آنچه که ريز و درشت است دقيق است يعني ريز است و کوچک. و جليل است يعني بزرگ و آشکار است. «و يصادف» روبرو ميشود با مجموعه «کل دقيق و جليل من أفعاله في كتاب ﴿لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾» اينجور نيست که کارهاي انسان مثلاً مخفي بشود گم بشود پنهان باشد و ديده نشود. نه، همه آنه احصاء ميشود شمارش ميشود و جلوي چشمان انسان حاضر ميشود در آن موقع است که خداي عالم با اسم عدل خودش ظاهر ميشود و اين حقيقت عادل حق سبحانه و تعالي حسابرسي ميکند و بررسي اعمال. گرچه ما طاقت عدل الهي را نداريم «الهي عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک» منظور از اين عدل يعني کف بررسي و محاسبه الهي عدل است گرچه خداي عالم اهل احسان و تفضل هست ولي پايينتر از عدالت که معاذالله ذرهاي ظلم باشد براي احدي وجود ندارد. «و لا يظلم ربک احدا» يا «إن الله ليس بظلام للعبيد» که گفتند گار کوچکترين ظلمي معاذالله بشود ميشود ظلام و حق سبحانه و تعالي منزه از اين امر است.
پس اين مطلب اولاً روشن ميشود که انسانها رهاشده نيستند و همه آنچه را که انجام دادهاند «وجدوا ما عملوا حاضرا» و اينها در مقامي هستند که در پيشگاه خدا بايد قرار بگيرند و پاسخگوي آنچه باشند که انجام دادهاند. اين کوچک و بزرگ هم ندارد. «لا يغادر صغيرة و لا کبيرة الا احصاها». اما حساب چگونه است؟ ميفرمايند که اساساً معناي حساب همين جمع و تفريق مقادير اعداد است مثلاً علم حساب هم همين است که جمع تفريقها و مقدارها و کمّيتها را دارد حالا حساب مال مثلاً کمّ منفصل است و هندسه مال کمّ متصل است ولي به هر حال هر چه که از انسان انجام بشود چه کم باشد چه کيف باشد، چون بسياري از امور است که در ظرفيت کمّ چه کمّ قار چه کمّ غير قار و چه کمّ متصل چه کمّ منفصل اصلاً قرار نميگيرد. اينها ظرفيتشان بسيار محدود است که بتوانند همه کيفيات را و هيئات را و صور و امثال ذلک را در خودشان جاي بدهند و لکن ميزاني براي رسيدگي همه اينها وجود دارد که محاسبه اتفاق ميافتد. «حاسبوا قبل أن تحاسبوا» که اين محاسبه قطعي است «زنوا قبل از توزنوا» خودتان را وزن کنيد قبل از اينکه ديگران در عرصه قيامت بخواهند شما را بسنجند و وزن کنند و توزين کنند.
«و الحساب عبارة عن جمع تفاريق المقادير و الأعداد و تعريف مبلغها و في قدرة الله أن يكشف في لحظة واحدة للخلائق» اينجا جاي يک سؤالي هست که چگونه اين همه انسانها اين هم اعمال و اين همه رسيدگي و حساب و کتاب چگونه ميشود؟ ممکن است کسي جاي سؤالي برايش پيش بيايد يا شبههاي پيش بيايد که آيا اصلاً امکان دارد اين جمعيت به اين عظمت «من الأولين من الآخرين لمجموعون إلي ميقات يوم معلوم» و اين همه اعمالي که اينها انجام دادند حتي ريز و درشت آنها حرکات آنها سکنات آنها آيا اين اصلاً امکان دارد که مورد محاسبه قرار بگيرد و حساب الهي روي آنها بيايد؟ ميفرمايند که «و تعريف مبلغشها و في قدرة الله أن يکشف في لحظة واحدة للخلائق حاصل حسناتهم و سيئاتهم ﴿وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ﴾» اينجا مثل نشأه دنيا نيست که با مقادير مادي بخواهند بسنجند. بلکه نشأه آخرت چون براساس اراده است لحظهاي انجام ميشود. همانطوري که اصل قيامت «کلمح البصر أو هو أقرب» است اينگونه حساب و کتاب هم با يک معيار و مباني ديگري صورت ميگيرد.
بله، اگر ما بخواهيم با معيارهاي دنيايي اعمال آخرت را بسنجيم اين به عقل جور در نميآيد اما همانطوري که صحنه يک صحنه ديگري است ابزار و آلاتي هم که در آن صحنه هست هم مسانخ با آن صحنه است لذا «و هو اسرع الحاسبين» است «و يعرف أيضا كل أحد مقدار عمله بمعيار صحيح» و اينجور هم نيست که ما در حقيقت خود مکلف نداند که چه کرده و چگونه عمل کرده و چهجوري محاسبه ميشود؟ بلکه همه و همه مورد نظر خود همان مکلف هم هست و مکلف خود شاهد است بر اين اعمال اولاً، و حسابرسي اعمال ثانياً. «و يعرف أيضا کل أحد مقدار عمليه بمعيار صحيح يعبر عنه بالميزان» اينجا ايشان ميفرمايند که ما يک حقيقتي داريم بنام ميزان. اما اين حقيقت به لحاظ أشکال مختلفاند. اينکه ميگويند الفاظ براي ارواح معاني وضع شدهاند يعني همينجاست. مثلاً ما يک حقيقتي داريم يک روح معنايي داريم بنام ميزان. اين ترازو به علم منطق هم ميگويند ترازو. به علم عروض و قافيه هم ميگويند ترازو. به باسکولهايي که بارهاي سنگين را ميسنجند هم ميگوييم ترازو. روح همه اينها به امري بنام ميزان برميگردد.
لذا الفاظ براي ارواح معاني وضع شدهاند يا مثلاً سراج، خورشيد هم سراج است شمع هم سراج است عقل هم سراج است و همه اينها که در حقيقت آن چيزي که روشنگر است را ميگوييم چراغ؛ حالا چه عقل باشد چه شمع باشد چه شمس باشد چه هر چيز ديگري را که موجب روشنگري باشد. «ظاهر لذاته و مظهر لغيره» باشد آن ميشود مثلاً نور يا سراج و امثال ذلک. لذا ميفرمايند «و إن لم يساو ميزان العلوم و الأعمال» يک؛ يا «موازين الأجرام و الأثقال» دو «كما لا يساوي ميزان الفلسفة و هو المنطق ميزان الارتفاعات و المواقيت و هو الأسطرلاب» سه. هر کدام از اينها مثلاً ميزان خاص خودشان را دارند هرگز ميزان علوم با ميزان اعمال يکسان نيست يا ميزان علوم و اعمال با ميزان اجرام و اثقال مساوي نيست همانطوري که ميزان فلسفه با ميزان ارتفاعات و مواقيت و اينها يکسان نيست. ميزان فلسفه منطق است ميزان ارتفاعات و مواقيت هم اسطرلاب است. «و ميزان الدوائر و القسي و هو الفرجار» ميزان دايره و قوس هم پرگار است «و ميزان الأعمده» ستونها را آدم ميخواهد ميزان بکند بايد با شاقول باشد «و هو الشاقول و ميزان الخطوط و هو المسطر» که خطکش ميزاني است يا متر و اينها براي پارچه و براي خط و اينها «و غيرها من الموازين كالعروض للشعر» فن عروض براي شعر است. «و الحس و الخيال» هم ميزاني است که براي «لبعض المدركات» و متخيلات «و العقل» هم ميزاني است براي معقولات «و العقل الكامل للكل» و به هر حال «و بالجملة يكون ميزان كل شيء من جنسه».
بنابراين اگر گفته ميشود که در روز قيامت ترازويي و ميزاني وضع ميشود «و وضع الموازين القسط» اين موازين يکسان و يکجور نيستند باهم مساوي نيستند بلکه «لکل حقيقة» يا «لکل شيء ميزان من جنسه». اين هم يکي از مواقف يا مواقعي که موقعيتهايي است که در قيامت وجود دارد تحت عنوان حساب و ميزان که ايشان اين دو تا را يعني حساب را و ميزان را کنار هم در يک اشراق قرار دادند. البته ما ميتوانيم به لحاظ تحقيقاتي که إنشاءالله بعداً انجام ميشود آنچه را که مثلاً مرحوم حکيم سبزواري در تعليقات يادآور شدند يا ديگر بزرگان هست يا براي راهيابي به توصيههايي که ائمه(عليهم السلام) در بيانات شريفشان داشتند آنها را هم در حقيقت بياوريم و اينها براي ما عينيتر بشود و تبيين بيشتري پيدا کند.
اما اشراق الحادي عشر و اشراق يازدهم در معناي نفخ است که يکي از حقائقي که در روز قيامت مطرح است نفخ صور است «فإذا نفخ في الصور» در سوره مبارکه «ق» آمده است «و ذلک يوم الوعيد» آن وقت روز قيامت در آن مقطعش آشکار خواهد شد.
نفخ صور چيست؟ ميفرمايند که ما دو جور نفخ صور داريم همانطور که در دنيا که نفخ يک وقت دميدن است و مايه خاموشي يک نور يا چراغ است يک وقت هم آدم ميدمد و مشتعل ميشود. يک نفخه صور است که مايه موت است و يک نفخه صور است که مايه حيات است و اسرافيل که مسئول موت است مسئول حيات است ميدمد تا نفخ صور شکل بگيرد و اين حقائق دوباره زنده بشود «فإذا نفخ في الصور و ذلک يوم الوعيد» خدا در قرآن ميفرمايد که وقتي اين اتفاق افتاد «و إذا جاءت سکرة الموت بالحق و ذلک ما کنت منه تحيد» که تو از آن فرار ميکردي و گريزان بودي وقتي نفخه صور ميشود او حاضر ميشود اين همان چيزي است که وعده داده شده بود يا وعيد بود و امثال ذلک.
«الإشراق الحادي عشر في معنى النفخ قال سبحانه ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ﴾:» وقتي از پيامبر گرامي(صلوات الله و سلامه عليه) سؤال شد که «و لما سئل النبي ص عن الصور ما هو» که صور چيست؟ که خدا در قرآن فرمود «و نفخ في الصور»، ميفرمايند که «فقال قرن» يک شاخي است «من نور» که حالا از باب تشبيه معقول به محسوس دارند اينطور ميفرمايند که شاخي است از نور «التقمه إسرافيل» که حضرت اسرافيل که ملک حيات است در او ميدمد و در آن دميدن موت و حيات را در خودش دارد «فوصف» پس پيغمبر(صلوات الله عليه) توصيف کرده اين قرن را و اين شاخ را به «بالسعة و الضيق و اختلف» اختلاف است که «في أن أعلاه ضيق و أسفله واسع أو بالعكس و لكل وجه» که آيا آن سري که موسع است آن بخشي موسع است سر اين قرن است يا آن بخشي که مضيق است سر آن قرن است؟ و يا بالعکس! که هر کدام وجهي دارند که جناب مرحوم حکيم سبزواري هم در تعليقهشان براي اين مسئله که آن سري که موسع است يا سري که مضيق است به چه معنايي است را ذکر فرمودند.
بعد ميفرمايند که معناي نفخ اين است «و الصور» که به صورت قرن تعريف شده دو جور هم جمع بسته ميشود يا خود صور «بسكون الواو» يکجور است يا «و قرئ بانفتاحها» که واو مفتوح است صوَر خوانده بشود که جمع صورت ميشود «أيضا جمع الصورة» و هر کدام از انسانها اين صورتي دارند و اين صورتها زنده ميشوند. «و النفخة» هم دو جور است «نفختان نفخة يطفي النار و نفخة يشعلها» که شعلهور ميسازد نار را. اين هم همينطور است نفخه صور هم همينطور است يکي است که ميدمد و خاموش ميشود و مرگ ميآيد و ديگري ميدمد زنده ميشود و حيات مشيآيد.
در قرآن خداي عالم اين را به اين صورت بيان ميفرمايد راجع به نفخ صور چند تا آيه است و يک آيهاي هم که اينجا ايشان ذکر ميکنند اين است که «قال تعالى ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ﴾» اين نفخ صور باعث ميشود که همه مدهوش ميشوند هم از آن تعيناتشان خارج ميشوند و ديگر هيچ چيزي باقي نميماند اين اسم قهاريت حق را نشان ميدهد که «لمن المک اليوم» احدي نيست براي اينکه مدهوش شدهاند «فصعق من في السموات و من في الأرض» البته «إلا من شاء الله» مگر موجوداتي که وجه الله هستند و اينها به اراده و اذن الهي و مراد از اذن، اذن تکويني است نه اذن تشريعي. در حقيقت اينها هستند.
اين نفخ صور أولي است که همه ماسوا و آنچه که در آسمان و زمين است مصعوق و مدهوشاند. اما نفخه ديگر «ثم نفخ فيه» در آن قرن «أخرى» نفخ ديگري است که در اينجا دوباره همه زنده ميشوند «فإذا هم قيام ينظرون» که ناظر به نفخه ثانويه است. «فإذا تهيأت هذه الصور كانت فتيلة استعدادها» وقتي اين صور آماده شدهاند «کانت فتيلة استعدادها كالحشيش المحترق و هو الاستعداد لقبول الأرواح كاستعداد الحشيش بالنار التي كمنت فيه لقبول الاشتعال و الصور البرزخية كالسرج مشتعلة بالأرواح» ميفرمايد که ببينيد چطور اين خس و خاشاک وقتي از حالت حياتي از بين رفتند و مردند و تبديل به خس و خاشاک شدند دوباره وقتي به آنها حياتي و آبي رسيد دوباره نمو ميکنند و نبات دارند و حيثيت نباتي پيدا ميکنند اين هم همينطور است. وقتي به صورت حشيش درآمدند که خشک هستند نفخه صور ثانويه دميده ميشود دوباره اينها زنده ميشوند و اشتعال آنها بخاطر اين است که اين استعداد اشتعال بر آنها فراهم شده است. چطور؟ به جهت اينکه مثل حشيش شدند يعني خشک شدند و امر خشک شده براي اينکه براي مشتعل بشود بسيار آمادهتر است.
«فإذا تهيأت هذه الصور کانت فتيلة استعدادها کالحشيش المحترق و هو» اين حشيش محترق «و هو استعداد» است «لقبول الأرواح» مثل همان نباتي که عرض کرديم نبات وقتي حالا باد وزيد سرمايي را بالاخره خشک شد اين کاملاً آماده احتراق است يک کمترين کبريتي به او بخورد آتشي به او بخورد مشتعل ميشود اين اشتعال دومي همان نفخه صور دوم است که براي اينهاست. «کالحشيش المحترق و هو» يعني اين حشيش محترق استعدادي است «لقبول الأرواح کالاستعداد الحشيش بالنار» ناري که «کمنت فيه» در خصوص اين حشيش هم در ذاتش رفته چرا؟ براي اينکه «لقبول الاشتعال» بکند «و الصور البرزخية كالسرج» صور برزخيه مثل آن اشتعالها و ناري است که ميخورد به آن حشيش «و الصور البرزخية السرج» اينها خودشان مثل چراغ و نور هستند که «مشتعلة بالأرواح فيها» اين حشيشها مشتعل ميشوند به جهت آن صورتي که به آنها دميده ميشود. «کالسرج مشتعلة بالأرواح التي فيها فينفخ اسرافيل نفخة واحدة فيمرّ علي تلک الصور فيطفيها و تمر نفخة التي تليها و هو الأخري» اين دو تا نفخه را دارند اشاره ميکنند که جناب اسرافيل(سلام الله عليه) يک نفخه أولي ميکند و حشيش درست ميکند که همه اينها ميميرند و هيچ موجودي زنده نيست که «صعق من في السموات و من في الأرض» که اين نشأه دوم نشأه بعدي است شايد بخاطر اين است که در حقيقت انسان در اين مرحله وارد يک عالم ديگري ميشود و براي اينکه وارد عالم ديگري بشود حيات ديگري ميخواهد.
ما در دنيا که هستيم يک نوع حياتي داريم که با نشأه طبيعت سازگار است اما حياتي که براي عالم برزخ يا عالم قيامت لازم است اين حيات حيات ديگري است و لذا آن نفخه صور ثانويه در مقابل نفخه صور اوليه براي آن است که يک حيات مجددي که مجدد نه يعني همان حيات تجديد ميشود بلکه با يک کيفيتي ديگر و سنخه ديگري اين حيات ميآيد که آن حيات است که «إن الدار الآخرة لهي الحيوان» که دست و پا هم شهادت ميدهند چشم و گوش هم شهادت ميدهند و اصلاً بساط ديگري پهن خواهد شد و لذا نفخه صور ثانويه امر متفاوتي است.
ميفرمايند که «فينفخ اسرافيل نفخة واحدة» آن نفخه أولي «فيمر علي تلک الصور فيطفيها» يعني همه اينها را اطفاء ميکند و خاموش ميکند و به صورت حشيش در ميآيد. و بار ديگر «فتمر نفخة التي تليها و هو الأخري علي الصور المستعدة للإشتعال و هو نشأه الأخري فيشتعل بأرواحها فإذا هم قيام ينظرون» پس يک وقت اين انسانها يا همه موجودات مصعوقاند يعني مدهوشاند يعني به صورت حشيش و خشک شده در ميآيند و بار ديگر وقتي آن نفخهاي که تليها يعني بعد از او در ميآيد و نفخ صور ثانوي هست و اينها ميخورد «و علي صور المستعدة للإشتعال» آن صوري که در درون اين حشيشها و اين مردهها وجود دارد اينجا نشأه ثانيه شروع ميشود «و هي النشأة الأخري» اينجا «و يشتعل بأرواحها» بحث نفس نيست نفس به معناي اينکه بخواهد حيثيت جسماني و مادي و طبيعي پيدا بکند نيست بلکه در قالب روح حاضر ميشوند اينجا ميشود «فإذا هم قيام ينظرون».
«فيقوم تلک الصور» اما «احياءاً ناطقة بما ينطقها الله» اينجا صورتها به گونه ديگري ظاهر ميشوند به گونهاي که خداي عالم ميتواند همه آنها را به حرف در بياورد گرچه خداي عالم در اينجا هم ميتواند اما اينجا ماده حجاب دارد و آماده پذيرش سخن حق نيست. دنيا دون آن است که بتواند اين کلام حق را بشنود و از جايگاه حق سخن بگويد. وگرنه حق سبحانه و تعالي اين قدرت را دارد که همه موجودات را به سخن در بياورد که انطقنا الله الذي انطق کل شيء» مثل همان سنگريزهاي که در دست پيامبر(صلوات الله عليه) به رسالت پيامبر شهادت ميداد و آنگونه که در روايات آماده است.
بنابراين قدرت حق نامحدود است اما قوابل مختلفاند قابل مادي اين ظرفيت ندارد که سخن حق را بشنود و اظهار کند. اما قابل مجرد اين توان را دارد که از حق بشنود و اجابت کند. «فيقوم تلک الصور» اما «احياء ناطقة» يعني حياتمندهايي هستند که ناطقاند «بما ينطقه الله».
در اين مقطع وقتي همه موجودات به جور ديگري يعني بعد از نفخه ثانيه به جور ديگري محشور شدند و به حيات محشور شدند نه به حيات مشوب به موت آنگونه که در طبيعت است به يک حيات حقيقي در حقيقت اينها محشور شدند از اين به بعد هر کسي با ظرفيت وجودي خودش سخن ميگويد و حمد ميگويد. «فمن ناطق» چه بسا برخي از ناطقها هستند که ميگويند خدا را شکر ميکنند که الحمدلله ما به اين عالم رسيديم و حيات ابدي پيدا کرديم و إنشاءالله مخلديم در نعيم الهي. «بالحمد لله و من ناطق يقول من بعثنا من مرقدنا» عدهاي ميگويند که چه کسي ما را از محل خوابمان بيدارمان کرد؟ «و من ناطق» ميگويند «بالحمد لله الذي أحيانا بعد ما أماتنا ﴿وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ﴾» و بالاخره هر کسي براساس يافتهها و اندوختههاي روحاني و نفساني خودش سخن ميگويد.
«و كل ينطق بحسب علمه و حاله» هر کدام از انسانها به حسب علمشان و حالشان يعني هم به جهت معرفتهاي نظري و هم معرفتهاي و هم اقدمات عملي «و ما كان عليه» آنچه که انجام دادند و بر آن اساس بودند و بر آن اساس زيستند و بر آن اساس مردند بر همان مبنا محشورند. اين انساني که اينجور شد اصلاً گويا اينکه گذشته را فراموش کرده «و نسي حاله في البرزخ و يتخيل أن ذلك منام» اينکه ميگويند «من بعثنا من مرقدنا» فکر ميکند که آنچه را که در عالم برزخ برايش اتفاق افتاد در عالم خواب بود و در عالم نوم بود. «و يتخيل أن ذلک منام كما يتخيله المستيقظ» مثل اينکه انساني که از خواب بيدار ميشود يک چيزهايي که در خواب ميديده مثلاً آنها را واقع ميپنداشت و بعد از خواب که بيدار شد ميفهمد که همه اينها خيال بود. «و قد كان عند موته و انتقاله إلى البرزخ كالمستيقظ هناك» همين سخن پيغمبر است که فرمود «الناس نيام إذا ماتوا انتبهوا» که اين است انساني که تا وقتي که زنده است در حقيقت عملاً خوابيده و وقتي مُرد بيدار ميشود. «و قد کان عند موته و انتقاله إلي البرزخ کالمستيقظ هناک و إن الحياة الدنيا كانت له كالمنام» دنيا براي انساني که ميميرد مثل اينکه عالم خواب و رؤيا بوده همانطوري که انساني که در قيامت برميخيزد عالم برزخ را عالم خواب و خيال ميبيند. «و في الآخرة يعتقد في أمر الدنيا و البرزخ أنه منام في منام» يعني برزخ براي دنيا منام است و قيامت ببخشيد دنيا براي برزخ منام است و برزخ براي قيامت منام است که اين دومي ميشود «منام في منام».
«و قد كان عند موته و انتقاله إلى البرزخ كالمستيقظ هناك» بيدارشونده اينجاست اينجا کسي که ميخواهد بيدار بشود هنگام مرگ بيدار ميشود «عند موته». «و إن الحياة الدنيا كانت له كالمنام» اين يک «و في الآخرة يعتقد في أمر الدنيا و البرزخ أنه منام في منام» در آخرت که حيات حقيقي است و همه چيز آشکار ميشود ميفهمد که هم دنيا و هم برزخ خواب بوده و در حقيقت موقع نفخ صور ثانوي تازه حقيقتاً بيدار ميشود.
اين هم اجمالي از آنچه که در الاشراق العاشر تحت عنوان «في معني النفخ» گذشت.