« فهرست دروس
درس کلام استاد مرتضی جوادی آملی

1403/10/07

بسم الله الرحمن الرحیم

 اشراق نهم/ مشهد رابع /معاد در حکمت متعاليه

موضوع: معاد در حکمت متعاليه / مشهد رابع / اشراق نهم

 

«الإشراق الثالث في التنبيه علي ما ذکر بوجه عقلي»؛ بحث همان‌طوري که از مسائل قبلي و مباحث قبلي مستحضر هستيد پيرامون مشهد رابع از مشاهد خمسه‌اي است که در کتاب شريف الشواهد الربوبيه مطرح است اين مشهد که مشهد رابع است پيرامون معاد است اما با يک رويکرد کلامي فلسفي و لذا مسائل را از دو منظر مي‌نگرند هم مسائل کلامي که بيشتر آن برگرفته از آيات و روايات است و مسئله فلسفي که در حقيقت با يک رويکرد عقلي از آن ياد مي‌کنند. در اشراق اول از اين شاهد دوم چون هر مشهدي چند شاهد دارد و هر شاهدي هم چند اشراق.

شاهد اول و اشراقاتش را ملاحظه فرموديد اکنون در شاهد ثاني و اشراقات آن هستيم. در شاهد ثاني اشراق اول «في حقيقة الموت» بود و در اشراق ثاني «في ماهية القبر و عذابه و ثوابه» بود که ملاحظه فرموديد مباحثش گذشت. اما در اشراق سوم با يک رويکرد عقلي نسبت به آنچه که در اشراق دوم بيان شده است دارند تحليل مي‌کنند. لذا عنوان دادند به اينکه «في التنبه علي ما ذکر بوجه عقلي» يک نوع آگاهي نسبت به آنچه که قبلاً بيان شد يک آگاهي بوجه عقلي.

مي‌فرمايند که با تحليل وجودشناسي ما عالم طبيعت را و احکام عالم طبيعت را و آنچه که در نظام طبيعت به اقتضاي وجود دارد شکل مي‌گيرد را آشناييم طبيعت از عناصر فراواني تشکيل مي‌شود کنار هم قرار مي‌گيرد و يک صورت نوعيه‌اي و صورت جسميه‌اي بر آن قرار مي‌گيرد و آن صورت نوعيه باعث مي‌شود که وحدت آن عناصر حفظ بشود و آن موجود با شکل‌گيري که آن طبيعت نوعيه به آن مي‌دهد يک حقيقت نوعي جديدي را تشکيل مي‌دهد. در اين رابطه مسائلي به عنوان يک موجود طبيعي رخ مي‌نماياند از جمله اين است که اين موجود طبيعي چون از جسم تشکيل مي‌شود اين مرکّب از ماده و صورت است اين موجود طبيعي داراي ابعاد ثلاثه است اين موجود طبعيي داراي اعراض و امور عرضي است که بر آن عارض مي‌شود اين موجود طبيعي حقيقتي است که حرکت در او راه دارد به جهت داشتن ماده و قوه و استعداد و نظاير آن. اين موجود طبيعي به جهت اينکه داراي حرکت است زمان دارد و سائر احکامي که به اقتضاي يک موجود طبيعي دارد شکل مي‌گيرد. اين مقدمه أولي است که موجود طبيعي در نظام عالم طبيعت محکوم به احکام خودش است و حتي تعبير اين را دارند که اين موجود در حقيقت دو زمانش يکسان نيست چه برسد به اينکه بخواهد يک موجود ثابتي باشد.

بنابراين حدوث در هويت اين موجود دخيل است و همواره اين موجود حادث است نه اينکه تحقق پيدا کرده باشد تا آخرين لحظه حيات خودش همان موجود باشد بلکه همواره نو مي‌شود و به لبس جديدي پيدا مي‌کند. اين موجود وقتي موت بر او عارض مي‌شود طبعاً اين عناصر و اجزاء تشکيل‌دهنده يکي پس از ديگري از همديگر جدا شده و منفک مي‌شوند آن چيزي که اينها را حفظ کرده است همان صورت نوعيه است و با مرگ آن صورت نوعيه يا نفس از آن جسم يا از آن بدن مفارقت مي‌کند و ديگر عاملي براي حفظ و وحدت آن مجموعه عناصر يا مجموعه اجزاء و اعضاي بدن نيست. وقتي اين نفس از بدن مفارقت کرد يا صورت نوعيه از يک جسمي مفارقت کرد آن عناصر پراکنده و متفرق اوليه هر کدام به جايگاه خودشان مي‌روند و طبعاً آن موجود نمي‌تواند حيثيت انتقال پيدا کند به يک عالم ديگر.

بنابراين اين موجود نمي‌تواند با همين تشکيلاتي که در نظام طبيعت داشته با آن احکامي که از حدوث و حرکت و زمان و مکان و تغيير و اعراض و جوهر و امثال ذلک بخواهد در نشأه بعد حاضر بشود. حالا نحوه حضور همان موجود در نشأه بعد چگونه است را تحليل مي‌کند. «الإشراق الثالث في التنبيه على ما ذكر بوجه عقلي» يعني آنچه را که در اشراق ثاني ما به وجه کلامي و بر مبناي منابع وحياني گفته‌ايم اکنون همان را داريم به لحاظ نظام فلسفي و عقلي بيان مي‌کنيم.

«اعلم أن البدن المحسوس أمر مركب من جواهر متعددة ظهرت من اجتماعها الأبعاد الثلاثة مع طبيعة لها أعراض لازمة أو مفارقة» چند تا مطلب اينجا بيان شده است؛ يک: بدن محسوس امر بسيط نيست امر مرکب است، يک؛ مرکب است از چه؟ از عناصر و اجزايي که حيثيت جوهري دارند هر کدام مستقلاً يافت مي‌شوند مثل آب و هوا و خاک و آتش و نظاير آن که «ظهرت» ظاهر مي‌شود «من اجتماعها» اين اجزاء و اين جواهر متعدده «الأبعاد الثلاثة» حيثيت جسمي پيدا مي‌کنند و طول و عرض و عمق حاصل مي‌شود «مع طبيعة لها» يک طبيعت نوعيه‌اي بر آن عارض مي‌شود که او عامل وحدت و حفظ و بقاء آن جواهر متعدده است. اين طبيعت که شکل گرفت يعني صورت جسميه و صورت نوعيه شکل گرفت، «لها أعراض» براي آن موجود طبيعي اعراضي است که اين اعراض گاهي وقت‌ها لازم‌اند مثل زوجيت فرضاً براي اربعه در عدد. يا حرارت براي نار در يک جسم طبيعي. يا مفارق‌اند که اين اعراض مثل رنگ که عارض مي‌شود و مفارقت مي‌کند. «و الطبيعة قد مر» در ديگر احکام طبيعي هم ما گفتيم که موجود طبيعي «قد مر» که اين موجود طبيعي «أنها أمر زماني» داراي حرکت است و زمان هم که مقدار حرکت است با موجود طبيعي همراه است. «و هي» اين موجود طبيعي «مع أعراضها الزمانية» اين يک حقيقت حادث است و چون حيثيت زمان که يک امر متدرج است و براساس حرکت زمان هم که مقدار حرکت است نشان داده ‌مي‌شود اين نشان از اين دارد که اين طبيعت همواره در حال حرکت است.

«و هي مع أعراضها الزمانية لا يبقى زمانين» در دو زمان اين حقيقت موجود طبيعي باقي نمي‌ماند اين حدوث در هويت او دخيل است و معناي دخالت حدوث در هويت اين است که هر لحظه تازه مي‌شود که آيه «بل هم في لبس من خلق جديد» را ايشان در اين رابطه دارند استفاده مي‌کنند که هر موجودي در هر لحظه‌اي در يک لباس و در يک پوشش جديدي ظاهر مي‌شود. اين زماني که ما در باب موجود طبيعي بحث مي‌کنيم.

«ثم إذا انتهى الأجل» اگر أجل اين موجود طبيعي فرا رسيد «و التأليف قد بطل» در حالي که آن الفت و آن اجتماع و آن وحدتي که حاصل بود براساس آن طبيعت نوعيه و صورت نوعيه «رجع كل جوهر» هر کدام از اين عناصر به جاي خودش برمي‌گردد «من جواهره» اين موجود طبيعي «إلى عالمه» آب هوا خاک آتش و نظاير آنها هر کدام به جايگاه خودشان برمي‌گردند. «و الجوهر» فرق بين جوهر و عرض هم که روشن است. «و الجوهر قائم بذاته» يک «و العرض قائم بغيره» دو. بنابراين اين موجود با اين ويژگي‌هايي که از او ياد کرده‌ايم «فلا يجوز له الانتقال من موضع الدنيا إلى موضع الآخرة» پس ما نمي‌توانيم يک موجود طبيعي را که حالا اگر درخت باشد يا مثلاً سنگ باشد جماد باشد يا انسان باشد يا حيوان باشد اين موجود بعد از مرگ با اين نحوه از وجود به عالم آخرت برنمي‌گردد. «فلا يجوز له الانتقال من موضع الدنيا إلي موضع الآخرة» چرا؟ چون آخرت يک مکاني غير از مکان دنيا که نيست. آخرت يک عالمي است يک نشأه‌اي است يک سلسله احکام وجودي بسيار متفاوتي دارد. نه حرکت دارد نه زمان دارد نه حدوث دارد نه ابعاد ثلاثه دارد نه قابل اشاره حسيه است و ساير مسائلي که براي موجود عالم آخرت ذکر مي‌کنند.

«فلا يجوز له» اين موجود طبيعي «الانتقال من موضع الدنيا إلي موضع الآخرة كيف» چطور بخواهد؟ اين دليل و استدلال است. چگونه ممکن است که يک موجود طبيعي منتقل بشود به عالم آخرت. در حالي که کيف «و الأعراض المحسوسة من الكم و الكيف و الوضع و غيرها متغيرة مستحيلة» اينها همه‌شان در حال تغييرند در حال استحاله و تحول و دگرگوني هستند زيرا «لأنها» يعني اين اعراض «تابعة للطبيعة» و اين طبيعت هم «و هي مستحيلة سائلة» يعني آن جوهر در حال تحول و حرکت و سيلان است. وقتي آن جوهر در حال حرکت و سيلان بود اعراض هم به تبع. «لأن جوهرية لدنيا واقعة إذ کانت الأعراض کلا تابعة» اين اعراض محسوسه همه تابع آن طبيعت‌اند و چون طبيعت مستحيل است و سائل است يعني سيلان و تحول دارد «لا يمكن بقاؤها» امکان ندارد چنين موجودي «في دار القرار» و عالم ثبات يافت بشود. موجود متحرک در عالم ثبات معنا ندارد و الا جمع بين ضدين خواهد بود يک موجودي باشد که هم در نشأه حرکت باشد هم در وضع حرکت باشد هم بخواهد در نشأه ثابت قرار بگيرد. «لا يمکن بقاءها فيدار القرار و انتقالها بعينها من دار الفناء إلى دار البقاء» و اينکه بخواهد منتقل بشود اين طبيعت «بعينها من دار الفناء الي دار البقاء».

بنابراين اين بدن يا اين جسمي که براي اين نفس هست با همين وضعيت قابل انتقال نيست. زيرا اين يک موجود زمان‌مند مکان‌دار حادث در حال حرکت و امثال ذلک، بخواهد در نشأه‌اي ديگر حاضر بشود اين شدني نيست. «فالعرض الذي شأنه التجدد» عرضي که يعني همان کمّ و کيف و أين و امثال ذلک «شأنه التجدد و التدرج» اين عرض «فالعرض الذي شأنه التجدد و التدرج، شيئا فشيئا كالحركة و ما يقع فيها» يا «و ما تقع فيها و الزمان الذي يطابقها و يوازيها لا يجوز أن يرتحل» اين عرضي که شأنش اين است که هم لحظه به لحظه دارد حرکت مي‌کند و هر چيزي که حرکت در او واقع مي‌شود و زمان در او واقع مي‌شود حرکت و زمان در آنها واقع مي‌شوند مثل کمّ و کيف و وضع و أين و امثال ذلک جائز نيست امکان ندارد. «لا يجوز» در نگرش‌هاي عقلي همان «لا يمکن» است. «لا يمکن أن يرتحل من هذا العالم إلى عالم الثبات و البقاء» چرا؟ اين استدلال اين است به صورت قياس استثنايي اين است که اگر يک موجود زمان‌مند و مکان‌مند حادث متغير بخواهد منتقل بشود به عالم ثبات و بقا يعني يک موجود متحرک ثابت بشود يا ثابت متحرک بشود «و التالي باطل فالمقدم مثله».

«و إلا لكانت للحركة حركة و للموت موت فيلزم أن يكون الديمومة زوالا و ينقلب الآخرة دنيا و الحياة موتا و الحقية بطلانا و الكل مستحيل» بنابراين ما با اين چند دليل مي‌خواهيم اثبات کنيم که انتقال يک موجود طبيعي به يک موجود عالم آخريتي امکان‌پذير نيست. موجود مادي نمي‌تواند در سراي تجرد زيست کند. وگرنه هم لازم مي‌آيد که مادي مجرد بشود هم لازم مي‌آيد که مجرد مادي بشود و هر دو باطل است. طبعاً بنابراين اين انتقال هم امکان‌پذير نيست. «لا يجوز أن يرتحل من هذا العالم إلى عالم الثبات و البقاء و إلا لكانت للحركة حركة و للموت موت» و الا لازم است که اگر موجود متحرک بخواهد در عالم ثبات حرکت داشته باشد پس براي حرکت حرکت است، براي حرکت حرکت است و اين هم مستلزم تسلسل است. اگر موت که حالت انتقال است به ثبات و دار القرار نرسد لازمه‌اش اين است که براي موت هم موت باشد و همين‌طور و تسلسل پيش مي‌آيد. بنابراين «فيلزم أن يكون الديمومة زوالا و ينقلب الآخرة دنيا و الحياة موتا و الحقية بطلانا و الكل مستحيل» يعني اينها لوازم اين انتقال يک موجود دنياي به عالم آخرت است. لازم مي‌آيد که حق که عالم ثبات است باطل بشود. چراکه يک موجود متحرک در آن نشأه بخواهد حاضر بشود. يا يک موجودي که موت دارد و انتقال دارد بخواهد در عالم حيات «إن الدار الآخرة لهي الحيوان» بخواهد يک موجود مرگ‌مند يعني موجودي که موت به سراغش مي‌آيد در عالم حيات بالذات قرار بگيرد. «فيلزم أن يکون الديمومة زوالاً» لازم مي‌آيد که يک موجود دائمي زوال‌پذير بشد «و ينقل الآخرة دنيا» آخرت که عالم ثبات و قرار است بيايد بشود عالم حرکت و حدوث. «و الحياة موتا» يعني آن عالمي که ما از او به عنوان عالم حيات حقه ياد مي‌کنيم چون آنجا مرگ و انتقال و امثال ذلک معنا ندارد بخواهد اين اگر موجود نيايي در آن منتقل بشود يعني حيات بشود موت. «و الحقيقة باطلا» آن عالم عالم حق است و در عالم حق ثبات حاکم است و اگر يک موجود متحرکي بخواهد آنجا حضور پيدا بکند لازمه‌اش اين است که حق باطل بشود يعني باطلي که لحظه‌اي مي‌آيد و برمي‌گردد و مي‌رود، چون حق ثابت است. باطل متغير است اگر باطل بخواهد در عالم و سراي حق باشد يعني اينکه ما عالم حق را باطل بدانيم. «و الکل مستحيل» همه اينها به تالي باطلي مي‌خورد که مي‌تواند برهان متعددي را شکل بدهد.

«فثبت» که چه؟ که «أن عالم الآخرة غير عالم الدنيا» از مجموعه آنچه بيان شد اين معنا روشن مي‌شود که عالم آخرت اين عالم هم مستحضريد ظرف که نيست مثل يک خانه‌اي يا کتابخانه‌اي و امثال ذلک که چند تا کتاب يا چند نفر در آن ساکن باشند که نيست. به اين نشأه وجودي مي‌گويند عالم آخرت. به آن نشأه وجودي مي‌گويند عالم دنيا «فثبت أن عالم الآخرة غير عالم الدنيا و هو عالم تام» يعني عالم آخرت عالم تامي است که «لا ينتظم مع هذا العالم في سلك واحد» اين‌جور نيست که اين عالم با آن عالم در يک سلک واحدي باشند در عرض همديگر باشند يا حتي در طول همديگر به معناي اينکه يکي در طبقه اول باشد و يکي در طبقه دوم که هر دو زماني باشند هر دو مکاني باشند هر دو حادث باشند هر دو متغير و متحرک باشند اين‌گونه نيست.

بنابراين نوع اين تودرتو بودن اين عالم از جنس نوع مادي نيست که يکي در طبقه بالا باشد يکي در طبقه پايين. «فثبت أن عالم الآخرة غير عالم الدنيا و هو عالم تام لا ينتظم مع هذا العالم في سلك واحد» نمي‌شود عالم آخرت را در سلک عالم دنيا ديد «و لا أحدهما من الآخر في جهة واحدة» اينها را در يک جهت واحد يعني جهت مثلاً زماني يا مکاني يا بُعدي از ابعاد ثالثه ملاحظه کرد. «أو في اتصال واحد زماني أو مكاني» البته اين تودرتويي را ما مي‌توانيم به صورت ظاهر و باطن ببينيم که احاطه باطن نسبت به ظاهر حق است و صحيح است و لکن نه از باب سلک واحد بودن. حيثيت زماني و مکاني داشتن براي هر دو. «و لا أحدهما من الآخر في جهة واحدة أو في التصال واحد زماني أو مکاني».

«نعم الآخرة محيطة بالدنيا إحاطة معنوية» اما «لا كإحاطة الحقة بالدرة» اين‌جور نيست که يک ظرفي يک کيسه‌اي بخواهد احاطه داشته باشد نسبت به آن چيزي که در آن هست حالا دُر هست يا هر چيزي که هست اين نوع از احاطه مراد نيست «بل كإحاطة الروح بالجسم‌» روح نسبت به جسم يک احاطه وجودي و قيومي دارد و جسم متقوّم به روح است در همه شؤونش و کارهايش. هر فعلي را که جسم بخواهد انجام بدهد بدون اجازه روح و بدون قوت‌بخشي روح و قوام‌بخشي روح امکان‌پذير نيست. بنابراين روح نسبت به جسد احاطه دارد نسبت به جسم احاطه وجودي دارد و اين احاطه وجودي باطل جسم را تأمين مي‌کند.

«و محصل القول» ما مي‌توانيم آنچه را که در اين رابطه بيان شده است را در يک خلاصه‌اي به اين صورت بيان کنيم که وقتي مرگ عارض مي‌شود بين اين عناصر اجزاء و جهات مرکبه فاصله ايجاد مي‌کند به گونه‌اي که هر کدام از آن جايگاه خارج مي‌شوند و به جايگاه اصلي‌شان برمي‌گردند و طبعاً آن جسم وجود نخواهد داشت. «و محصل القول أن الموت إذا فارق بين جواهر هذه الأجسام الدنياوية و تلاشى التركيب» اگر موت آن ترکيب شکل‌يافته توسط صورت جسميه و نوعيه را متلاشي کند «بقي الجواهر المفردة» آن جواهر مفرده باقي مي‌ماند يعني عناصر تک‌ به تک باقي مي‌مانند اما «و اضمحلت الهيئات و الأعراض» آن صورت نوعيه و آن هيئت شکل‌يافته از اين اجزاء مضمحل مي‌شود. اعراضي هم که به اين موجود و به اين جوهر چسبيده بودند آنها هم از بين مي‌روند.

حالا بحث اعاده چگونه است؟ معاد چگونه است؟ مي‌فرمايد «ثم إذا جاء وقت العود» وقتي که بنا شد اينها برگردند «بأمر الله ركب الجسم من تلك الجوهر تركيبا لا يقبل الفساد» از اين به بعد همان جسم به يک نوع ديگري تبديل مي‌شود که هم اجزاء و عناصر هستند اما با آن ويژگي‌هايي که بتواند احکام ماده و عالم طبيعت را برايش بياورد نيست. همان موجود است اما در يک وضعيت ديگري و در يک موقعيت وجودي ديگري که نه زمان دارد نه مکان دارد نه حرکت و تغيير دارد نه قابل اشاره حسيه است نه ابعاد ثلاثه دارد نه حدوث دارد همه شؤونات يک موجود مادي را از دست داده و الآن متصف است به شؤونات عالم آخرت و تجرد.

«رکب الجسم من تلک الجوهر ترکيبا لا يقبل الفساد، فيكون الجسم الأخروي مجرد جواهر بلا أعراض هذه الدنيا» آنجا موجودات مجردند بسيط‌اند جوهر و عرضي که در نشأه طبيعت هست آنجا وجود ندارد بلکه يک جوهر واحد بسيط هستند. «و لم يكن له صفات مستحيلة زائلة حاصلة من انفعال المواد» در اين موقعيت وجودي که اين جسم قرار گرفت، ديگر اوصاف تحول و متحول‌شونده و متغير که زائل‌اند و حادث‌اند و متسرم و متجددند وجود ندارد «و لم يکن له صفات مستحيلة زائلة حاصلة من انفعال المواد» چون اين احوالات و شؤوناتي که براي يک موجود طبيعي بود به جهت عناصر بود. وقتي آن عناصر با آن اشکالشان از دست رفتند طبعاً آن تغييرات زماني و مکاني و کيفي و وضعي و عيني و امثال ذلک همه از بين مي‌روند. «و لم يکن له صفات مستحيلة زائلة حاصلة من انفعال المواد».

«و مدة هذا الاضمحلال إلى وقت العود» مدتش کي است؟ آن وقتي است که اين مرگ آمد تا زماني که زمان عود باشد. «زمان القبر و حالة البرزخ‌» مدت اين اضمحلال تا وقت عود را مي‌گويند زمان قبر و حالت برزخ «التي هي حالة بين الموت و الحياة الثانوية» حيات ثانويه که همان آخرت است. اين دار انتقالي و مدت انتقالي را از آن به برزخ ياد مي‌کنند که متوسط بين حيات اول و حيات ثاني است. «و حالة البرزخ التي هي حالة بين الموت و الحياة الثانوية» انسان وقتي که زنده بود بعد مرگ به سراغش مي‌آيد. از آن زماني که مرگ به سراغش آمد حالت برزخ حاصل مي‌شود تا مقطع حيات ثانويه.

در اين حال «مثل حالة النائم» انسان مثل حالت نائم است که همه آنچه را که به لحاظ اعمال و رفتار و گفتار و کردار و امثال ذلک داشته همه اينها را حي و حاضر مي‌بيند «مثل حالة النائم لقوله ص: النوم أخ الموت». اين يک نوع نگرش عقلي نسبت به مسئله قبر بود که عالم قبر را اين‌گونه تحليل کردند و گفتند موجودي که در عالم طبيعت مرگ به سراغ او آمد به اين صورت خواهد بود.

آيا در اين حالت قبر که عذابي براي او هست يا ثوابي براي او هست اين عذاب و ثواب را چگونه بايد تحليل کرد؟ الآن بخش دوم از اين مسئله را که در اشراق دوم بيان شده است چون در اشراق دوم هم مسئله قبر مطرح شد و هم ثواب و عقاب قبر مطرح شد. الآن در اشراق ثالث حقيقت قبر را به لحاظ عقلي و برهان عقلي تبيين کردند و در اشراق رابع هم اين مسئله عذاب و ثواب را دارند تحليل مي‌کنند به لحاظ عقلي.

«الإشراق الرابع في الإشارة إلى عذاب القبر بما ذكره بعض علماء الإسلام و ثوابه» که ثوابش را هم در پايان همين اشراق بيان مي‌کنند. ظاهراً نوعاً اين فرمايشات را از جناب غزالي جناب صدر المتألهين نقل مي‌کنند «بما ذکره بعض علماء الاسلام».

«كل من شاهد بنور البصيرة باطنة في الدنيا لرآه مشحونا بأنواع المؤذيات» ظاهر دنيا همين چيزهايي است که ما با چشم ظاهر مي‌بينيم از صحاري و براري و آسمان و زمين و دريا و ديگر موجودات کواکب و انجم و ثوابت و سيارات و امثال ذلک اينها موجودند و اينها ظاهرند اما باطن دنيا يک سلسله حقايقي وجود دارد که به تعبير آقا علي بن ابيطالب «مثل الدنيا کمثل الحية لين مسها و السمّ النافع في جوفها» اين عقارب اين حياة و امثال ذلک در باطن دنيا هستند و حضور دارند. و مراد از باطن دنيا که دارند تحليل وجودشناسي مي‌کنند در حقيقت باطن انسان هم همين‌طور است. انسان ظاهرش همين داشتن يک سر و دو چشم و دو گوش و بيني و لب و اين ظواهري که براي انسان هست اما در درون انسان يک سلسله ملکات نفساني وجود دارد که آن باطن انسان را تشکيل مي‌دهد مثل کبر و خدعه و نيرنگ و جبن و جبان بودن و حسد داشتن و ساير معاذالله خصلت‌هاي مذموم که اين خصلت‌هاي مذموم باطن انسان را تشکيل مي‌دهد.

همان‌طوري که باطن دنيا به همين صورت است باطن انسان هم به همين صورت است. «کل من شاهد بنور البصيرة باطنة في الدنيا لرآه» مي‌بيند اين باطن دنيا «مشحونا بأنوار المؤذيات و السباع مثل الشهوة و الغضب و المكر و الحسد و الحقد و الكبر و الرياء و العجب و هي التي لا يزال يفرسه» که هر لحظه اين‌گونه از اوصاف و خصال مذموم دارد انسان را مي‌درد «و ينهشه» و به او دارد نيش مي‌زند و آسيب مي‌زند که «إن سها» اين انسان «عنها» از اين انواع موذيات از آنها غافل باشد «لحظة» يعني اگر لحظه‌اي انسان از اين موجودات موذي و خطرناک و درّنده غافل باشد او را مي‌درند و نيش مي‌زنند و او را از بين مي‌برند. اين باطن دنياست.

اگر کسي باطن دنيا را نشناسد و محجوب العين باشد از مشاهده اينها، طبيعي است که اين آسيب هست بله سم ناقع و کشنده مار ديده نمي‌شود آنکه از يک حية و مار ديده مي‌شود اين خوش خط و خالي و زيبايي ظاهري است «و هي التي لا يزال يفرسه و ينهشه إن سها عنها لحظة» اگر انسان غافل بشود از اين انواع موذيات يک لحظه غافل بشود آنها او را مي‌درند و نيش مي‌زنند «إلا أن أكثر الناس محجوب العين عن مشاهدتها» اين انواع موذيات. «فإذا انكشف الغطاء» اگر پرده کنار برود «و وضع» اين انسان «في قبره عاينها» آن وقت است که انواع موذيات را مي‌بيند به عين، در حالي که «و قد تمثلت» انواع موذيات «بصورها و أشكالها» که اين صور و أشکال موافق‌اند با معاني. يعني حسد، کبر، غرور، نخوت، حرص و آز و طمع و اين‌گونه هر کدام يک ماري هستند که در حقيقت صورت مخصوص به خود دارند ظاهر اينها بله، شايد آن صورت تندي را نداشته باشد ولي باطن کاملاً اين معنا را دارند. «الا أن أکثر الناس محجوب العين عن مشاهدتها فإذا انکشف الغطاء» پرده کنار برود همان‌طور که خدا در قرآن مي‌فرمايد که در سوره مبارکه «ق» ظاهراً است وقتي پرده کنار رفت «فإذا هم يبصرون» در اين حال اينها مي‌فهمند و مشاهده مي‌کنند.

در قرآن مي‌فرمايد که ما از چشم تو اين پرده را کنار مي‌زنيم «غطائک» ما اين غطاء را از چشم تو کنار مي‌زنيم «فبصرک اليوم حديد» تو در آن لحظه نافذ و بينا مي‌شوي و مي‌بيني. «إلا أن أكثر الناس محجوب العين عن مشاهدتها» انواع موذيات. «فإذا انكشف الغطاء» اگر غطاء کنار برود «و وضع في قبره» و انسان در قبر قرار بگيرد «عاينها» انسان مي‌بيند آن انواع موذيات را در حالي که «و قد تمثلت بصورها» اين موذيات را به صور همين موذي «و أشكالها الموافقة لمعانيها» که موافق هستند با معنا. يعني يک ماري يا عقربي يا حيه‌اي يا اژدهايي به صورت حسد در مي‌آيد يا حسد به صورت يک مار در مي‌آيد عقرب به صورت يک مار در مي‌آيد. اين حيات و عقارب در حقيقت صورت‌هاي مادي همان حقائق و رذائل نفساني‌اند. «و قد تمثل بصورها و أشکالها الموافقة لمعانيها» آن وقت «فيرى» اينجاست که انسان «بعينه» اين عين هم عين باطن است طبعاً. چون عين ظاهر که در قبر مادي است «فيري الحيات و العقارب» در حالي که «قد أحدقت به» خودش محبوس و در چمبره وجودي اين مار و عقرب قرار گرفته است.

«و إنما هي» اين انواع موذيات «ملكاته» خصلت‌هاي نفساني انسان است «و صفاته الحاضرة الآن في نفسه» در نفس انساني که معاذالله صاحب کبر و خدعه و نيرگ و فريب و غرور و طمع و آز و امثال ذلک است همه اين موذيات در صورت خودشان حضور دارند «و إنما هي» همين حيات و عقارب «ملکاته و صفاته الحاضرة الآ في نفسه و قد انكشف له صورها الطبيعية» اينها در حقيقت به صورت طبيعي منکشف مي‌شوند که حيات و عقارب هستند. «فإن لكل معنى صورة يناسبه» هر کدام از اين معاني رذائل يک صورتي دارند کما اينکه اين معاني و حقائق حسن و مناسب و خير آنها هم صورتي دارند. «فإن لكل معنى صورة يناسبه» در حديثي از رسول مکرم اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) آمده است که «و في الحديث عنه ص: إنما هي أعمالكم ترد إليكم» اين عمل شماست که دارد به شما برمي‌گردد. تعبير صريح قرآني اين است که «و جزاءا وفاقا» اين جزاء موافق با همان عمل و کاري است که انجام داديد. «فهذا عذاب القبر» اينجاست که عذاب قبر حاصل مي‌شود. «إن كان شقيا» اگر معاذالله انسان شقي‌اي باشد «و يقابله» يعني مقابل اين اوصاف رذائل، فضائل وجود دارد از تقوا و حسن سريره و طهارت نفس و تهذيب و امثال ذلک هستند که در مقابلش انسان جزاء موافق مي‌بيند و ثواب و اجر دريافت مي‌کند. «إن كان سعيدا».

«فبالموت يتجرد النفس عن البدن» الآن سخن همين است که وقتي انسان مرگ به سراغ او آمد اين انسان به لحاظ باطن محشور مي‌شود و آنچه را که در باطن وجود او بوده است آشکار مي‌شود و انسان آن چهره مادي را ندارد «فبالموت يتجرد النفس عن البدن و ليس يصحبها شي‌ء من الهيئات البدنية» هيچ کدام از صورت‌هاي بدني مثل چشم و گوش و دست و پا همراه نيستند. «و هي عند الموت عارفة بمفارقة البدن» انسان در هنگام مرگ اين را کاملاً مي‌بيند يعني مي‌بيند که نفسش و روحش از بدن مفارقت کرده و بدن را در قبر مادي سپردند و اصحاب و ياران و نزديکان حاضرند و همه آنچه را که در حقيقت در نشأه طبيعت است او مشاهده مي‌کند «و هي» يعني اين نفس مجرد «عند الموت عارفة مفارقة البدن عن دار الدنيا مدركة ذاتها» يعني ذات خودش را درک مي‌کند البته «بقوّتها الوهمية» اين همچنان حس هنوز بحث ادراکات عقلي و کلي نيست اين با قدرت وهمي خودش نفس چون حيثيت وهمي دارد جزئيات را درک مي‌کند او دارد مشاهده مي‌کند «عين الإنسان المقبور» مي‌بيند که اين انسان در قبر نهاده شده است «الذي مات على صورته» همان‌طوري که بر صورت ظاهري‌اش از دنيا رفته است او را در حقيقت نفس دارد مشاهده مي‌کند.

«كما كان في الرؤيا» همان‌طور که انسان در عالم رؤيا خودش را مي‌بيند که مثلاً دارد مي‌آنجا يا مي‌آيد يا سر سفره غذايي هست يا با دوستي دست مي‌دهد يا با دشمني فرار مي‌کند و امثال ذلک «يشاهد نفسها على صورتها التي كانت في الدنيا بعينها» اين انسان دارد عين همان صورتي را که در دنيا مشاهده مي‌کرده عيناً دارد همان را مي‌بيند الآن چشمش بسته است گوشش بسته است چون در عالم خواب است اما در عالم خواب تمام آنچه را که او دارد مي‌بيند صدا مي‌شنود رفت و آمد را ملاحظه مي‌کند و امثال ذلک. انساني که مُرد به تعبير پيامبر گرامي که «الموت أخ النوم» يا «النوم أخ الموت» اينجا همان‌طوري که خواب به گونه‌اي است که انسان خودش را مي‌بيند و همه کارهايي که مي‌کند را مشاده مي‌کند آن حالت موت هم انسان همين را مشاده مي‌کند.

«و يشاهد الأمور مشاهدة عيان بحسها الباطني» انسان اين حقائق را به حس باطني مشاهده مي‌کند. اين چشم بسته شده اين گوش بسته شده است. اين دست و پا کاملاً اما در آن حال مي‌بيند که همه اعضا و جوارح بدنش دارد کار مي‌کند چشم و گوش هم مي‌بيند و مي‌شنود و نظاير آن. «يشاهد الأمور» البته «مشاهدة عيان بحسها الباطني» نه به حس ظاهري «فيرى بدنها» مي‌بيند که بدن اين نفس «مقبورة و يشاهد الآلام الواصلة إليها» مي‌بيند که آن آلام و دردها که به جهت اعمال بدش بوده است دارد کم‌کم به او مي‌رسد «على سبيل العقوبات» اينجا به عنوان عقوبت و کيفر است و آن چيزي است که به عنوان پاداش عمل او مي‌دهند «علي سبيل العقوبات الحسية على ما وردت به الشرائع الحقة» براساس آنچه که شرايع حقه و نقل معتبر به ما رسيده است انسان عقوبات خودش را مي‌بيند معاذالله مي‌بيند که دارد عذاب مي‌شود.

«و هذا عذاب القبر» اين را مي‌گويند عذاب قبر البته «و إن كانت» اين صوري که الآن دارد در قبر مي‌بيند در عالم مرگ مي‌بيند «سعيدة» اينها بر مبناي خوبي‌ها و فواضل شکل گرفته باشد «فيتخيل ذاتها و صور أعمالها و نتائج ملكاتها و سائر المواعيد النبوية فوق ما كانت يعتقدها من الجنات و الحدائق و الحور العين و الكأس من المعين و هذا ثواب القبر» چون بحث در اشراق رابع تحليل ثواب و عقاب براي انسان مقبور در قبر بيان مي‌شود اين است. پس اولاً قبر را تشريح کردند که مراد از قبر يک قبر مادي و طبيعي نيست ثانياً عذاب و ثواب قبر را مشخص کردند گفتند اگر انسان معاذالله در دنيا براساس ملکات رذيله و خصلت‌هاي سيئه حرکت کرده باشد آلام را و دردها را معاذالله مشاهده مي‌کند و انواع موذيات دارند به او صدمه مي‌زنند و امثال ذلک.

اما اگر در حالت ديگري بود که فضائل و کمالات از او صادر شده بود اکنون مي‌بيند که خيرات و بهشت و حور و ساير جهات کمالي مثبت دارد براي او حاصل مي‌شود «و إن كانت سعيدة فيتخيل» اين نفس «ذاتها و صور أعمالها و نتائج ملكاتها و سائر المواعيد النبوية» آنچه را که پيامبر(صلوات الله و سلامه عليه) و اهل بيت وعده داده‌اند و سفارش کرده‌اند دارد حاصل مي‌شود. اين «فوق ما كانت يعتقدها» آنچه را که از ملکات به انسان مي‌دهند يک وقت است که انسان حور و قصور مي‌گيرد يک وقت است که پاداش آن ملکات و آن خلقيات را دارد طبيعي است که انسان براي اعمالش که از اين ملکات صادر مي‌شود خيرات و نعمت‌ها را مي‌گيرد اما براي آن ملکات و فضائلي که در نفس و باطن وجود دارد بهشت ديگري مدّ نظر است بهشت نفساني است نه بهشت مادي.

«فوق ما کانت يعتقدها من الجنات و الحدائق» باغ‌ها «و الحور العين و الكأس من المعين و هذا ثواب القبر» بنابراين براساس اين تحليل ثواب قبر و عقاب قبر برمي‌گردد به نوع عملکرد و کارکردي که نفس در نشأه طبيعت داشته باشد که اگر فضائل باشد به اين صورت و اگر رذائل باشد به آن صورت. بنابراين «فالقبر الحقيقي هذه الهيئات و عذابه و ثوابه ما ذكرناه» ما سراغ قبر دنيايي نرويم ببينيم که آنجا مار و عقرب وجود دارد يا گرزي هست و امثال ذلک. نه، اينها در حقيقت چون بدن در يک جايي مقبور است نفس در جاي ديگر مقبور است نفس در عالم برزخ مقبور است بدن در عالم طبيعت مقبور است و چون بدن مقصر نيست بدن که گناه نمي‌کند بدن که ثواب نمي‌کند بلکه اين اطاعت و عصيان مال نفس است بدن يک تابعي از او است بنابراين به اين تابع حکم اصل را و متبوع را نمي‌دهند اين در نشأه طبيعت به گونه‌اي است و در نشأه برزخ به گونه‌اي ديگر خواهد بود.

مي‌فرمايد که «فالقبر الحقيقي هذه الهيئات و عذابه و ثوابه ما ذكرناه» ما عذاب و ثواب قبر را هم بيان داشتيم و روشن شده است که انسان وقتي در نشأه طبيعت براساس عملکرد چگونه زندگي مي‌کند به همان صورت در نشأه معنا و حقيقت هم زندگي خواهد کرد.

logo