« فهرست دروس
درس کلام استاد مرتضی جوادی آملی

1403/09/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 اشراق نهم/ مشهد رابع /معاد در حکمت متعاليه

موضوع: معاد در حکمت متعاليه/ مشهد رابع / اشراق نهم

 

در کتاب شريف الشواهد الربوبيه بحث در المشهد الرابع بود که پيرامون مباحث قيامت و اطوار و شؤونات قيامت است که جناب صدر المتألهين نظر دارند که با يک رويکرد عقلاني و حِکمي و فلسفي اين‌گونه مسائل کلامي را هم مورد بحث و بررسي قرار بدهند. گرچه در المشهد الثالث اين بحث را به صورت کلي در منظر عقلي داشتند اما طوار و شؤونات و جنبه‌هايي که در باب قيامت وجود دارد و عمده آنها هم در منابع وحياني ما يعني کتاب و سنت آمده است ايشان مي‌خواهند با همان رويکرد اين بحث‌ها را دنبال کنند و تا کجا ظرفيت اين بحث‌ها هست که مباحث به صورت حِکمي مطرح بشود هم دارند بيان مي‌کنند.

اين زايش و توليدي که در فضاي حکمت متعاليه است از اين جايگاه يعني جايگاه حکمت متعاليه ديده بشود. حالا إن‌شاءالله دوستان اين رسالت را دنبال بفرمايند و اين‌گونه مباحثي که الآن ملاحظه مي‌فرماييد و بيشتر هم جنبه‌هاي وحياني دارد يعني بيشتر آيات الهي را جناب صدر المتألهين دارند در اين رابطه مورد تبيين قرار مي‌دهند گويا اصلاً مرحوم صدر المتألهين در اين مشهد آمدند و آيات معاد را جدا کردند و آنچه که مربوط به قيامت هست و از قيامت که مرگ هست تا خلود، همه مسائل را دارند دنبال مي‌کنند که شأن عقلي و حِکمي اينها هم روشن بشود و در عين حال جنبه‌هاي معرفتي که بايد براي اين‌گونه از بحث‌ها و آيات و روايات آورد را هم بيان مي‌کنند. گرچه شايد به صورت جزئي بحث‌ها دنبال نشود و لکن کلياتش را عقل مي‌تواند به آن برسد ملاحظه بفرماييد اين‌جور که الآن ايشان ورود مي‌کنند در اين‌گونه از بحث‌ها شايد حکيمي يا فيلسوفي حتي فيلسوف الهي هم اين‌گونه ورود نکرده زيرا هم موضوعاً اين بحث‌ها را جدا مي‌داند و هم حکماً اين بحث‌ها را جدا مي‌داند. موضوعاً جداست چرا؟ چون در فلسفه از موضوعي بحث مي‌شود که بلاتعين است هيچ تعين طبيعي و رياضي و منطقي و اخلاقي و امثال ذلک ندارد. آنچه که مورد بحث است در فلسفه اينهاست و حکماً هم جداست چون آنچه که دارد بيان مي‌شود براي آن است که تعيني از تعينات را روشن مي‌کند مثلاً ما احکام جسم را که در فلسفه نمي‌خوايم يعني يک جسم مثلاً خاص شجر و حجر. بله اصل جسم به عنوان يک نوع از انواع جوهر مورد بحث در مسائل فلسفي هست ولي چون در فلسفه بحث از تعينات نيست ما به هيچ کدام از اين بحث‌ها نمي‌پردازيم لذا رسالت يک فيلسوف و حکيم اين است که بگويد «الموجود إما مجرد أو مادي» بعد احکام موجود مادي را بگويد و اين موجود مادي را در اختيار عالم طبيعي قرار بدهد يا بيايد و بگويد که ما کم داريم کمّ متصل داريم بنام مقدار، و کمّ منفصل داريم بنام عدد، احکام عام کمّ متصل و کمّ منفصل را بيان کنند و بعد بدهند به عالم رياضي که راجع به آن بحث بکند. ديگر کار جدول ضرب و تقسيم و تربيع و کسر و امثال ذلک اينها کار فيلسوف نيست.

اما تا اينجا کار فيلسوف هست که بيايد و اين مسائل را تا احکام عام اين‌گونه از احکام وجودات را بيان بکند و لکن بالنسبه الي مسائلي که در بحث الهيات وجود دارد يا الهيات بالمعني الأخص وجود که راجع به ذات الهي و اوصاف الهي و افعال الهي و امثال ذلک هست اين جناب صدر المتألهين در رسالت خودش مي‌داند که درست است که اينها وجود تعين‌يافته‌اي هستند و فيلسوفان مي‌آيند و اصل قيامت را اثبات مي‌کنند اصل معاد را اثبات مي‌کنند حالا با براهين کلامي يا با براهين فلسفي اينها در حقيقت مسائلي است که در درون آنها مي‌گذرد اما به جزئيات مسائل قيامت مثل قبر و برزخ و صراط و بعث و حشر و عذاب و بهشت و نعمت و جهنم و بهشت و خلود و اين‌گونه از مسائل به صورت ريز پرداختن اين شأن اوّلي شايد محسوب نشود.

مضافاً به اينکه جناب صدر المتألهين آمده و گفته که من اين حکمت را در چهار سفر عقلي قرار مي‌دهم و در سفر رابع سفر من الخلق الي الخلق بالحق بحث معاد آنجا مطرح است خلق هم يک نظام هستي و وجودي دارند بالاخره همان‌طوري که مبدأشان مبدأ المبادي است غايتشان هم غاية الغايات است بايد غايت آنها را هم روشن بکنند. اين جهت هم باعث مي‌شود که جناب صدر المتألهين اين مباحث را در فلسفه خودش در حکمت متعاليه راه بدهد يعني به عبارت ديگر براساس معماري که ايشان در اين حکمت دارد نشان مي‌دهد و آن معماري عبارت است از اسفار اربعه، ظرفيتي را براي حکمتش ايجاد مي‌کند که بتواند براساس آن از اين‌گونه مباحث هم سخن بگويد. اگر ما بخواهيم بگوييم نقدي بخواهيم داشته باشيم به جناب صدرا در ارتباط با طرح اين‌گونه از مباحث به لحاظ مباحث فلسفي شايد اين نقد اولاً و بالذات درست باشد چرا؟ براي اينکه اين‌گونه از موجودات مثل بعث و حشر و تطاير کتب و بهشت و جهنم و اينها موجودات متعين‌اند تعين‌يافته‌اند و موجودات تعين‌يافته در نظام فلسفي جايگاهي ندارد.

اما با توجه به اينکه ايشان چنين چينشي و چيدماني به حکمت خود دادند که مباحث را با نگرش‌هاي اسفار اربعه طرح بکنند طبعاً جاي اين بحث هست که اگر سفر من الخلق بالخلق بالحق وجود دارد ما بايد وضعيت انسان را به لحاظ ابد روشن بکنيم بعد از اينکه فرمودند نفس يک موجود ابدي و نمير و مرجد و ثابت است بايد تکليفش مشخص بشود اين موجود ابدي کجا مي‌خواهد برود؟ بحثش را قبلاً ملاحظه فرموديد آيا دوباره برمي‌گردد در طبيعت مي‌ماند از باب تناسخ؟ يا نه، تناسخ باطل است و در طبيعت نمي‌ماند؟ يا مي‌رود به سمت مفارقات و عقول؟ ما اگر بپذيريم برخي از نفوس در اين حد هستند که مستقيم به عالم عقل سفر مي‌کنند و راجع به نفوس متوسطه بايد چه نوع داوري کرد؟

به هر حال اين‌گونه از بحث‌ها را آقايان حتماً دنبال بفرماييد اينها را موضوع رساله‌هايتان پايان‌نامه‌هايتان تحقيقاتتان قرار بدهيد و اين‌گونه از بحث‌ها را إن‌شاءالله ما بتوانيم از دو منظر جلو ببريم هم منظر فلسفي و هم منظر کلامي. شما الآن مستحضريد که دانش کلام قدرت تحليل اين‌گونه از مسائل را ندارد و الآن هست موجود است. کلام سنتي ما به اين‌گونه از بحث‌ها حتي راجع به اصل قيامت حتي راجع به مباحثي که پيرامون معاد جسماني مي‌خواهد بگذرد و آنها معتقدند ولي اين اعتقاد براساس ايمان به غيب است و يک نوع تقليد است به تعبير ايشان نه تحقيق. ما اگر بخواهيم تحقيقاً وارد معاد جسماني بشويم قطعاً دست اينها خالي است حتي دست عرفا هم به يک معنا خالي است از آن جهت که قابليت تبيين در بيان و حکمت آنها در بيان نظرات آنها نيست.

اين يک بحث بيروني نسبت به مباحثي که در مشغول هستيم و داريم مي‌خوانيم. وارد شاهد ثاني شديم «الشاهد الثاني في أحوال الآخرة بوجه تفصيلي» اگر ما در مقطع اول در اصل قيامت پرداختيم اما الآن داريم جزئيات قيامت مي‌شويم و «علي وجه التفصيل» مباحث را دنبال مي‌کنيم. اولين مسئله‌اي که مطرح است چون اولين گام در مسئله قيامت مسئله موت است که موت چيست؟ اين را توضيح دادند که از اول «في حقيقة الموت». «الإشراق الثاني في ماهية القبر و عذاب القبر و ثواب القبر» به هر حال قبر يک عالمي نيست که موجودي واردش بشود و در اين عالم که ممکن است هزار سال دو هزار سال ده هزار سال کمتر و بيشتر طول بکشد اينجا چه اتفاقي مي‌افتد؟ اتفاقي که در عالم قبر مي‌افتد اين‌جور نيست که مثلاً حتي آدم اگر خواب هم باشد در عالم خواب و در عالم رؤيا اين‌جور نيست که اتفاقاتي نيافتد؟ همواره در عالم رؤيا به محض اينکه انسان چشم از اين دنيا بست و رفت خوابيد، آغاز مي‌شود وضعيت نفس او. حالا بستگي دارد اگر نفس آرامش داشته باشد نفس قدرت داشته باشد شدت داشته باشد و امثال ذلک، اسفار و سفرهاي خاصي را خواهد داشت و مبشّراتي را با خود يا منذراتي را با خود خواهد آورد اين سفر خواب.

در عالم قبر هم همين‌طور است اين‌جور نيست که متأسفانه امروزه فکر مي‌کنند که انسان وقتي مثلاً فوت کرد يعني فوت است وفات نيست. موت است و انسان ديگر مي‌ميرد و اين مردن يعني کاملاً از همه منقطع مي‌شود همان‌طوري که بدنش مجزا مي‌شود منفک مي‌شود عناصرش از همديگر، اين نفس هم از همه جا فارغ است يک روزي سر در مي‌آورد که مثلاً قيامت است و نفخه صور است و امثال ذلک. نه، اين‌گونه نيست. ايشان دارند تحليل مي‌کنند که ماهيت قبر چيز ديگري است ما قبر دنياي را همين جاي يک متر در دو متر مي‌دانيم. اين قبر که نيست اين قبري است که نگرش‌هاي طبيعي در آن حاکم است. اما قبر يک عالمي است عالمي است که از مقطع موت شروع مي‌شود تا عالم بعث، تا زمان بعث که نفخه صوري است و در آن نفخه صور همه موجودات زنده مي‌شوند و در آن وقت است که رسيدگي به اعمال و ثواب و عقاب در کي ترازي ديگر و در يک سطحي ديگر است. «و من ورائهم برزخ إلي يوم يبعثون» تا روز قيامت اين عالم ادامه دارد و انسان‌ها در اين عالم دارند ثواب و عقاب اعمالشان را ملاحظه مي‌کنند.

اما ماهيت اين قبر چيست؟ جناب صدر المتألهين مي‌فرمايد که ما براي اينکه قبر را بشناسيم لازم است که اول حيات را بشناسيم. چون قبر يعني يک موقعيتي که يک چيزي در آن قرار مي‌گيرد. امري در آن قرار مي‌گيرد همان‌طوري که قبر طبيعي را ما مي‌گوييم بدن انسان در آن قرار مي‌گيرد آن قبر است موقعيتي که يک شيئي يک حقيقتي در چيز ديگري قرار مي‌گيرد را قبر مي‌گويند براي اينکه قبر را بشناسيم لازم است که حيات را بشناسيم چون حيات انساني است که وقتي به موت رسيد اين حيات به موت‌رسيده وارد قبر مي‌شود.

حيات به موت‌رسيده را هم دارند اين‌جور تحليل مي‌کنند شما چه نوع حياتي را مورد توجه داريد؟ ايشان مي‌فرمايد که چهار نوع حيات در نظام طبيعي براي انسان وجود دارد؛ حيات نباتي حيات حيواني حيات نطقي و حيات قدسي. اين چهار نوع حيات براي انسان هست. هر کدام از اين حيات‌ها هم قبري دارد و آن حيات مقبور است در آن قبر. انسان هم به لحاظ اين حيات اربعه‌اش چهار نوع قبر دارد که اين چهار نوع قبر براي چهار نوع حياتي است که براي انسان است. ايشان يک مثالي را هم براي تشبيه يا تمثيل که تقريب به ذهن باشد بيان داشتند و آن مثال عبارت بود از کلام. «مثال ذلک الکلام» شما يک کلامي را که بررسي کنيد مي‌بينيد که در اين کلام چهار نوع حيات وجود دارد «فإن له حياتا امتدادياً تنفسية هي بمنزلة الطبيعة النباتية» يک «و حياتا صوتية لفظية هي بمنزلة الحيوانية» دو «و حياتا معنويتا هي بمنزلة النطقية و الإنسانيةم سه «و حياتاً حکمية هي بمنزلة الروح الإلهي» چهار.

حالا ايشان چگونه دارد مي‌بيند و چه منابعي را در اين رابطه بيشتر اين منابع بايد در فضاي مباحث عرفاني باشد و دارند اين‌طور نگاه مي‌کنند. بعد ما در جلسه قبل از اين مثال واردي را خوانديم وارد بخشي ديگر مي‌شويم تا بعد وارد ممثل و خود انسان بشويم که انسان داراي چهار نوع حيات است و براساس اين چهار نوع حيات، چهار نوع ممات هم براي او در نظر گرفته مي‌شود.

ايشان با تحليلي که دارند مطرح مي‌کنند «فإذا خرج الکلام من جوف المتکلم» در حقيقت دارند وارد اين حيات اربعه براي کلام مي‌شوند. اين بخش خوانده شد و بخش پاياني که حالا بايد امروز بخوانيم. «فإن من البواطن» تا اينجا خوانديم؟ «ما ينزل فيه لزيارة کل يوم الوف من الملائکة و الأنبياء و الأولياء لغاية صفائه فهو کروح في الجنان» يک مرحله از مراحل نفس انساني که داراي حيات نطقي و يا انساني هست اين‌گونه است که وارد قبر مي‌شود. اگر حيات نطقي انساني يک حيات شريفي بود حالا حيات نطقي و حيات قدسي يا به تعبير ايشان بله «النطقية و القدسية» اين حيات اين دو نوع از حيات که يکي را نفس و ديگري را عقل مي‌خوانند اگر اين دو نوع حيات از انسان سلب بشود انسان وارد يک قبري مي‌شود که از آن قبر به روضة من رياض الجنة اگر اين نفس و اين حياتي که براي انسان بود حياتي شريف بود حياتي بود که انسان در مسير اطاعت و بندگي قرار داشت و عصيان و معصيت و اينها داخلش نبود، اين حيات که يک حيات نطقي يا انساني و يا حيات قدسي هست وقتي انساني از اين حيات مسلوب شد و سلب شد اين حيات از او وارد قبر مي‌شود. اين چه قبري است؟ مي‌گويند اين قبر عبارت است از روضة من رياض الجنة و اگر خداي ناکرده در مسير تباهي و فسق و فساد حرکت کرد همين حيات نطقي انسان وارد قبري مي‌شود بعد از موت وارد قبري مي‌شود که از اين قبر به حفرة من حفر النيران ياد مي‌شود.

«فإن من البواطن و الصدور ما ينزل فيه» از بس اين صدور و بواطن شريف‌اند عزيزند که مرتب از آسمان فرشتگان ملائک کروبيان براي زيارت او حضور پيدا مي‌کنند اينکه مي‌فرمايند در باب زيارت آقا ابا عبدالله(عليه السلام) و اصحاب و ياران شريفشان که در همه وقت خصوصاً شب جمعه هزاران هزاران ملک مي‌آيند براي زيارت. آن نفسي که قرباني شد در راه خدا و خداي عالم در آن نفس توجه و تجلي کرد آن قدر آن عزيز است مظهر تجلي الهي است آن قلب، آن نفس باعث مي‌شود که مورد توجه باشد و الوفي از ملائکه براي زيارت آن قبر بيايند. «فإن من البواطن و الصدور» باطن يعني قلب صدور يعني همان صدر «ما ينزل فيه» چيزي است که نازل مي‌شود در آن بواطن و صدور « لزيارة کل يوم الوف من الملائکة و الأنبياء و الأولياء لغاية صفائه فهو کروضة الجنان» اينجا روضه است روضه بهشت که همان مقام برتر بهشت را مي‌گويند روضه يا ما در فارسي ترجمه مي‌کنيم به فردوس. فردوس برين همان روضه است که در عالي‌ترين سطح در بهشت قرار مي‌گيرد «رزقنا الله و اياکم» و إن‌شاءالله در اين موطن و موقعيت است و فرشتگان و ملائک و انبياء و اولياء به زيارت مي‌آيند. البته اين خيلي نياز به صفاء ضمير دارد طهارت باطن دارد نزاهت دارد الوهيت بايد در آن موج بزند و اينکه انسان خودش باشد بايد کاملاً از او جدا شده باشد.

حالا گاهي اوقات ما مثلاً در باب اصحاب ابي عبدالله(عليه السلام) سخناني هست که ما اينها را به ظاهر مي‌گوييم و احياناً در مجالس و محافل که مثلاً شب عاشورا وقتي خواستند با حضرت بيعت بکنند آمدند گفتند مثلاً اگر هفتاد بار هفتار هزار بار ما را بکشند بدن ما را بسوزانند خاکستر بدن ما را بر باد بدهند محال است دست از او برداريم اينها را شب عاشورا خدمت آقا ابي عبدالله(عليه السلام) اين اظهار وفاداري بود اين براي دل امام حسين در آن شبکه حضرت زينب(سلام الله عليها) اظهار نگراني کرد که شايد اينها مثلاً فردا حضرت را تنها بگذارند اين را حبيب بن مظاهر يا حضرت عباس بن علي شنيد و آمدند پشت خيمه حضرت و در شب عاشورا چنين سخني گفتند تک تک اينها آمدند اعلام وفاداري کردند و با اين سخن که اگر ما را بکشند هفتاد بار ما را بکشند بدن ما را بسوزانند خاکستر بدن را بر باد بدهند اين يعني چه؟ اين يعني مساس حقيقي بين جان اصحاب با جان ابي عبدالله(عليه السلام) اين جان پر از صفا شد ضمير منقحي پيدا کرد اين جان چون صفاي اين چناني پيدا کرده است اينجا مظهر تجلي خداي عالم است و اينجاست که فرشته‌ها و انبياء براي زيارت اين روضه شرف حضور پيدا مي‌کنند.

اين يک دسته از بواطن و صدور که اينها در روضه الهي‌اند. در مقابل «و من البواطن ما يقع فيه کل يوم الف وسواس» مال شما هم وسواس است «و کذب و فحش و خصومة و مجادلة مع الناس فهو منبع المقت و الغصة و العذاب الأليم فهو بعينه من الضيق و الظلمة و الوحشة کحفرة من حفر النيران لقوله تعالي من شرح بالکفر صدره فعليهم غضب من الله و لهم عذاب اليم» «من شرح صدره» بايد باشد «صدرا» دارد؟ قرآن هم همين‌طور است؟ درست است صدراً است «من کفر بالله من بعد ايمانه الا من أکره و قلبه مطمئنّ بالإيمان و لکن من شرح بالکفر صدرا فعليهم غضب من الله و لهم عذاب اليم». اينجا «و لهم عذاب عظيم» دارد.

پرسش: ...

پاسخ: حاج آقا در اين‌گونه از موارد مي‌گويند قرائت عاصم است!! پس بنابراين ما يک حياتي داريم و يک قبري داريم. حيات نباتي و حيواني قبرش مشخص است بيان مي‌کنند. حيات نفسي يا نطقي و حيات قدسي هم قبري خاص دارد. حيات نطقي و قدسي را اگر شريف باشد آن حيات، در قبري وارد مي‌شود که «روضة من رياض الجنة» است و اگر کثيف باشد جرماني باشد طبيعي و مادي باشد تعلقي به عالم طبيعت در او وجود داشته باشد اين در حقيقت «حفرة من حفر النيران» محسوب مي‌شود. اين وضعيت مثال ما بود. کلام مي‌تواند چند حيات داشته باشد چهار حيات داشته باشد و اين چهار حيات هم چهار قبر دارد که بيان شد.

حالا وارد ممثل مي‌شويم که همان انسان باشد. «فکذلک الإنسان إذا مات و الرتحل عن هذا العالم» اگر انسان رحلت کرد و از اين عالم سفر کرد «فقد بقيت حياتان اخرويتان» انسان هم داراي چهار حيات است اين را قبلاً بيان فرمودند حيات نباتي، حيات حيواني، حيات نطقي و حيات قدسي. حالا راجع به اين انسان داريم سخن مي‌گوييم و مي‌خواهيم ببينيم اين چهار حيات انسان در کجا قرار دارد. دو نوع حيات انسان که حيات نباتي و حيات حيواني باشد قبرش در دنياست قبر اين دو نوع حيات در دنياست. و لکن قبر آن دو نوع حيات ديگر که از او به حيات نطقي و حيات قدسي ياد مي‌کنيم اين کجاست؟ که الآن بيان مي‌کنند.

«فکذلک الإنسان إذا مات و ارتحل عن هذا العالم فقد بقيت له حياتان اخرويتان» آن دو تا حيات آخري، نه حيات اوليتان نه. دو تا حيات اخرويتان که عبارتند از حيات نطقي و حيات قدسي باشد. حالا «إن کان» اين انسان «من أهلها» اگر واقعاً اهل اين دو تا حيات بود يعني حيات نطقي و قدسي در حال شرافتش بود «و انقطعت عنه حياته النباتيه و الحيوانية» و از دنيا هم مرتحل شد انقطاع پيدا کرد الآن بيان مي‌کنند که ما چه نوع قبري بايد براي او در نظر بگيريم. يک نکته‌اي که الآن در اينجا به قول آقايان بين القوسين به قول آقايان عرب‌ها مي‌گويند يک نکته‌اي ايشان بيان مي‌کنند که ما اينجا گفتيم که «و انقطعت عنه حياته» نگفتيم «و انعدمت حياته»! چرا گفتيم انقطاع و نگفتيم انعدام؟ انسان وقتي که مُرد ارتباطش نسبت به آن دو نوع از حيات ديگر منعدم نمي‌شود معدوم نمي‌شود بلکه منطقع مي‌شود. چرا؟ اگر معدوم بشود معدوم که متعلق علم واقع نمي‌شود. اين بايد بگوييم منقطع مي‌شود منقطع شد، آن دو تا حيات باقي مي‌ماند و علم حق سبحانه و تعالي هم به آن تعلق مي‌گيرد و اساساً اگر چيزي به عالم وجود گام نهاد آن چيز معدوم نخواهد شد. بنابراين حيات نباتي ما و حيات حيواني ما از بين نمي‌رود ولو انسان منطقع بشود از عالم طبيعت اما آن دو نوع از حيات باقي مي‌ماند.

«و إنما قلنا انقطعت موضع انعدمت» معمولاً مي‌گويند وقتي انسان مُرد ديگر منعدم مي‌شود و حيات گذشته او از بين مي‌رود حيات نباتي و حيات انساني باقي نمي‌ماند قاعدتاً بايد بگوييم که «انعدمت» و لکن اينجا ما مي‌گوييم «انقطعت» چرا؟ «لأن التحقيق» تحقيق امر اقتضاء مي‌کند «إنما وجد من الأشياء» اگر چيزي از اشياء يافت شد و تحقق وجودي پيدا کرد ديگر «فلا يمکن انعدامه بالحقيقة» معدوم نمي‌شود شيء موجود معدوم نمي‌شود «و الا» حالا اين به صورت قياس اين‌جوري نوشته مي‌شود اگر يک امري که موجود شد معدوم بشود، لازمه‌اش اين است که از علم حق سبحانه و تعالي خارج بشود. «و التالي باطل فالمقدم مثله» به صورت قياس اين‌جوري خوانده مي‌شود «لأن التحقيق إنما وجود من الأشياء فلا يمکن انعدامه بالحقيقة» چرا؟ «و الا» اگر يک شيء بخواهد منعدم بشود «فيلزم أن يکون قد خرج و زال عن علم الله سبحانه و تعالي» و التالي باطل فالمقدم مثله. در حالي که اين تالي باطل است يعني چه؟ يعني «و قد حال» در حالي که خدا فرموده است «و ما يعزب عن علمه مثقال ذرة في الأرض و لا في السماء» هرگز از علم حق چيزي افول نمي‌کند ولو در حد مثقال ذره‌اي در آسمان باشد يا در زمين باشد.

پس برهان را ملاحظه بفرماييد شيء موجود معدوم نمي‌شود به چه دليل؟ چون اگر شيء موجود معدوم بشود يلزم که چون معدوم که علم به آن تعلق نمي‌گيرد. در حالي که همواره خدا به آن علم دارد چون «و ما يعزب عن ربک مثقال ذرة في الأرض و لا في السماء» پس چيزي از بين نمي‌رود. اگر چيزي وجود پيدا کرد از بين نمي‌رود. حيات نباتي و حيات حيواني انسان وجود پيدا کرده اين از بين نخواهد رفت. چون از بين نخواهد رفت به جهت علم حق سبحانه و تعالي است پس ما بايد تعبير بکنيم به انقطاع نه انعدام.

پرسش: ...

پاسخ: حيات نباتي ندارد اما حيات نباتي کجاست؟ مقبور است. الآن دارند همين را مي‌گويند. مي‌گويند مقبور است وقتي مقبور شد يعني يک موطني بايد وجود داشته باشد که اين حيات به آنجا برود. چرا؟ چون «و ما يعزب عن ربک مثقال» الآن مثلاً حيات نباتي ما داشتيم و شخص بعد از حيات نباتي از بين رفت، همه گذشته از بين مي‌برد؟ اين حيات نباتي بايد وجود داشته باشد.

پرسش: يعني حيات نباتي و حيات حيواني‌اش در عالم ديگري است؟

پاسخ: بله حالا آن موطن ممکن است موطن عالم طبيعت نباشد حيات دنيايي نباشد ولي در قبر خودش است. در باطن همين عالم دنيا است.

پرسش: ...

پاسخ: ادله مختلفي وجود دارد اگر علت فاعلي وجود داشته باشد بله همان‌طور که اشاره مي‌کنند يکي از دلايل همين است که چون علت فاعلي وجود دارد و علت وقتي وجود داشت معلول هم بايد برايش وجود داشته باشد پس بنابراين اين بايد وجود داشته باشد. اين يک راه است. راه ديگرش را الآن بيان فرمودند که به لحاظ اينکه همواره معلوم حق هست امر معدوم نمي‌تواند معلوم حق باشد. پس بنابراين وجود دارند.

پرسش: ...

پاسخ: يعني عدم بشود؟ نه نقيضش نمي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: ببينيد اجتماع نقيضين وقتي است که اجتماع تصور بشود. يا وجود دارد شيء يا وجود ندارد. جمع نقيضين نمي‌شود. اگر يک شيئي بخواهد هم وجود داشته باشد هم موجود باشد هم معدوم. اينجا اجتماع نقضين است. ولي يک وقت وجود دارد بعد هم وجود ندارد. اين اشکال ندارد اين دليل نمي‌تواند باشد. «و معلوم انّ للجسد وجودا کما للنفس و للقالب تکونا کما للقلب» اين هم باز يک شاهد ديگري بر اين مدعا که چه؟ که جسد وجود دارد همان‌طوري که نفس وجود دارد. حالا اين جسد يک وقت الآن اين جسد عنصري انسان براساس نظام طبيعي وقتي نفس از او مفارقت کرد کم‌کم مندرس مي‌شود اين تبديل به عناصر و ذرات مي‌شود و پراکنده مي‌شود اما همان جسد که قبلاً بوده هست آن از بين نمي‌رود به لحاظ معنا نه به لحاظ خود فيزيکش. آن حيثيت جسد در عالم قبر که حالا ياد مي‌کنند مي‌ماند.

«و معلوم انّ للجسد وجودا کما للنفس وجود و للقالب تکونا کما للقلب تکون فاعلم أن لكل منها قبرا حقيقيا» براي هر کدام از اين حيات‌ها يک قبر حقيقي است يعني اگر چهار نوع حيات است چهار نوع هم قبر است. قبر حقيقي نه قبر فيزيکي و قبر طبيعي و امثال ذلک. «فقبر الحياة الجسدانية النباتية و الحيوانية هو مقدار تكونهما التدريجي» انسان وقتي در نشأه طبيعت دارد زندگي مي‌کند يک تکون تدريجي دارد. مستحضريد که در عالم ماده عالم ترويج است عالم حرکت است که حرکت يا دفعي است يا تدريجي که در جلد سوم اسفار مطرح است. حرکت «إما تدريجي و أما دفعي» حرکت تدريجي حرکتي است که در مسير قوه و کمال است و خروج من القوة الي الفعل را مي‌گويند حرکت. «الحرکة هي خروج من القوة الي الفعل» اين زماني که انسان متولد مي‌شود تا زماني که مي‌ميرد اين انسان داراي يک حيات جسداني حيواني نباتي است و اين يک قبر حقيقي بايد برايش وجود داشته باشد. ولو ما از آن به عنوان نفس الأمر ياد بکنيم ولو در عالي‌ترين مرحله‌اش به عنوان علم الهي در علم الهي اينها مقبورند يعني موجودند ولي «علي نحو القبر، علي نحو الغيب».

«هو مقدار تكونهما» يعني تکون حيات نباتي و حيواني «التدريجي و مدة تقلبها الاستكمالي في دار الدنيا» نوزاد بوده بعد کودک شده بعد نوجوان شده جوان شده اينها تقلب است دگرگوني و تحولي است که اين حيات نباتي يا حيات جسداني يا حيواني داشته است «و مدة تقلبها الاستکمالي» اين حيات حيواني «في دار الدنيا و هي مقبرة ما في علم الله» عرض کرديم که عالي‌ترين مرحله‌اي که براي قبر اين‌گونه از موجودات ياد مي‌کنند مقبره علم الهي است که همه اينها از باب «و ما يعزب عن ربک عن علمه مثقال ذره في الأرض و لا في السماء» شاملش مي‌شود. «من صور الأكوان الحادثة» عجيب است دستگاه خلقت. واقعاً عجيب است! حالا يک گوشه‌هاي خيلي خيلي خيلي ريزش مثلاً الآن هوش مصنوعي دارد مي‌آيد ببينيد چه مي‌کند واقعاً اين هوش مصنوعي!؟ چکار دارد مي‌کند واقعا!؟ الآن دارند بررسي مي‌کنند که صوت داودي را که در اين نظام طبيعت موجود هست را بتوانند در بياورند. اين نشان از اين است که در عالم چيزي گم نمي‌شود. حالا ما به لحاظ فلسفي مي‌گوييم که گم نمي‌شود و آيه «ما يعزب عن عمله» را مي‌خوانيم اين دانشمندان مادي اينها از نظر علم فيزيک مي‌گويند که اينها از بين نمي‌روند. فيزيک صوت داودي را در حقيقت بايد که پيدا کرد.

«و هي مقبرة ما في علم الله من صور الأکوان الحادثة الموجودة سابقا و لاحقا في علمه تعالى ورودها في مقابر هذه الدنيا و بعد صدورها عنها» حالا عرض مي‌کنم اين‌جور ما مي‌توانيم استدلال بکنيم که امر موجود از بين نمي‌رود حيات نباتي ما از بين نمي‌رود اين را فلسفه مي‌تواند اثبات بکند اما کجا مي‌برد؟ کجا مي‌رود؟ ايشان الآن براي اينکه جوابي داشته باشند يک جواب قطعي هست بله در علم الهي همه اينها وجود دارد. به شهادت «و ما يعزب عن علمه». ولي واقعاً به لحاظ فلسفي ما يک موطني داريم؟ يک موقعيت وجود داريم؟ يک عالمي داريم که آن عالم قبر است و اين حيات‌هاي انساني نباتي و جسماني و حيواني در آنجا قرار دارند؟ اين يک بحثي است که حالا بايد باشد.

«فأشير إلى هذه القبلية» اينکه مي‌خواهد آن عالم را ياد بکند مي‌گويد ما يک عالمي داريم به نام عالم ارواح که اين عالم ارواح موطن همين قلوب يا حيات قدسي و حيات نفسي است. در آن عالم که عالم ارواح است که «خلقت الأرواح قبل الأبدان» اين قبلاً اين حيات‌هاي انساني در آنجا مقبور بودند بعد از آنجا از قبر به در آمدند و وارد حيات دنيايي جسماني و مادي شدند دوباره برمي‌گردند به عالم ارواح و در آن عالم قبر اين ارواح و نفوس در آنجا وجود دارد. آن قبر است. اين مي‌فرمايد «خلقت الأرواح قبل الأبدان» اين حديث شريف هست يا نيست؟ اين ارواح کجا بودند؟ قبل الأبدان يافت شدند مثلاً دو هزار سال قبل حضرت پيامبر مي‌فرمايد که «کنت نبيا قبل ألفي» دو هزار سال قبل از خلقت آدم، کجا بوده اين روح؟ ايشان مي‌گويند که همين موطني که روح قبلاً وجود داشته الآن بعد از حيات ارتحال او حالا انعدام نگوييم، ارتحال بگوييم يا انقطاع بگوييم وارد آن عالم مي‌شود.

«فأشير إلي هذه القبلية» که قبل از اين حيات دنيايي يک حيات ديگري بوده «في قوله ص:» که فرمود «خلق الأرواح قبل الأجسام [الأجساد] بألفي عام» که دو هزار سال که حالا دو هزار سال که سال ما نبود 365 روز که نيست، سالي است که در آن اصطلاح اين‌جوري است. بعديت کجاست؟ قبليتش را فرموديد قبر قبلي «خلق الأرواح قبل الأبدان». بعدش کجا مي‌رود اين روح وقتي از بدن مفارقت کرد؟ «و إلى هذه البعدية بقوله تعالى ﴿وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ﴾» اينها مي‌آيد در عالم اله قرار مي‌گيرد. عالم اله حالا در آنجا هم مستحضر هستيد که علم آنجا علم حصولي که نيست علم مفهومي و انتزاعي و ذهني نيست علم علم حقيقي است. حقيقت آنها آنجا وجود دارد «و إليهما جميعا» و به اين قبليت و بعديت اشاره مي‌کند «بقوله تعالى ﴿كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾» همان‌طوري که شما را آفريد شما را برمي‌گرداند.

خيلي عجيب است اسباب خلقت. آدم چه بگويد!؟ «کما بدأکم تعدون». «و أما قبر النفس و الروح فإلى مأوى النفوس و مرجع الأرواح كل يرجع إلى أصله ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾» حيات نباتي و حيات حيواني را اشاره کردند به اينکه اينها در يک موطني قبلاً وجود داشتند که آن موطن اکنون موطن قبر آنها است. الآن دارند مي‌گويند که در ارتباط با آن دو نوع حياتي که از او به حيات نفس يا به حيات روح که حيات نطقيه حيات قدسيه دارد اشاره مي‌کنند «و أما قبر النفس و الروح فإلى مأوى النفوس و مرجع الأرواح» بالاخره ببينيد آقايان برهان عقلي اين را تأييد مي‌کند کجا هست چه‌جوري است را ما نمي‌دانيم. ولي بالاخره اينها بايد به جايگاه اصلي‌شان برگردند اگر اينها «إنا لله» هستند «من الله» هستند مبدأيي براي وجودشان هست قطعاً بايد غايت و منتهايي هم باشد. اين برهان فلسفي اين را اثبات مي‌کند نمي‌شود يک موجودي منشأيي داشته باشد و منتهايي نداشته باشد. اگر «إليه راجعون» هست به جهت اينکه «إنّا لله» است چون از آنجا آمده‌ايم به آنجا سر مي‌زنيم و برمي‌گرديم چقدر اين شعراي ما و ادباي ما هنرمندانه در اين فضا سرودند و واقعاً اين مسائل را باز کردند. «و أما قبر النفس و الروح فإلى مأوى النفوس و مرجع الأرواح كل يرجع إلى أصله ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾».

«فالله سبحانه» دارند مي‌روند بگويند که حالا يک مقدار دارند تلاش و کوشش مي‌کنند براساس شواهد نقلي و وحياني پيدا بکنند که آيا مي‌شود يک جايي را براي اينها به عنوان يک قبر پيدا بکنيم؟ يعني قبر حيات نطقي و قبر حيات قدسي را پيدا بکنيم؟ «فالله سبحانه أبدع بقدرته الكاملة» أبدع چه چيزي را؟ «دائرة العرش بعقلها و نفسها» عرش يک قلمرو بسيار و بسيار وسيعي است که همه عقول و همه نفوس در آنجا ساکن‌اند. «أبدع بقدرته الکاملة دارئة العرش بعقلها و نفسها» آنجا امور طبيعي جا ندارند اما نفوس و عقول جا دارند چرا؟ چون آنجا حيثيت تجردي راه دارد و امور مجرد در عرش مي‌تواند حضور داشته باشد. «فجعلها مأوى القلوب» خداي عالم اين دايره عرش را مأواي قلوب ارواح قرار داده «مأموي القلوب و الأرواح و أنشأ بحكمته البالغة نقطة الفرش‌ و جعلها مسكن الطبائع و الأجساد» يک عرش داريم و يک فرش. فرش مقبره حيات نباتي و حيات حيواني است و عرش مقبره حيات نطقي و حيات قدسي است. آن را «فجعلها» يعني دايره عرش را «مأوي القلوب و الأرواح و أنشأ بحکمته البالغة نقطة الفرش» در مقابل عرش «و جعلها» اين نقطه فرش را «مسکن الطبائع و الأجساد».

پس قبل از اينکه اينها بخواهند يافت بشود موطني براي اينها وجود دارد يعني اين چهار حيات بخواهند يافت بشوند «ثم أمر بمقتضى قضائه الأزلي و صورة الإسرافيلي لتلك الأرواح و القلوب العرشية إن تعلقت بالقوالب و الأبدان الفرشية ثم أمر بقدر الحتمي» در مقابل قضاء «أن تقبل قابلية هذه القوالب و الأجساد و استعدادهما شطرا من الأزمنة هذه القلوب و الأرواح كما شاء الله فإذا بلغ كتاب أجل الله» اين موجوداتي که الآن در عالم عرش و فرش ايجاد شده اين چهار تا حيات است. اين چهار تا حيات دو تايش در فرش است دو تايش در عرش است. کي اتفاق مي‌افتد؟ آن وقتي که انساني مثلاً متولد بشود اين انساني که متولد بشود اين حيات‌ها از داخل قبر در مي‌آيند قبر قبرش حيات نباتي و حيات حيواني را تأمين مي‌کند قبر عرش حيات عقلي و نفسي را دارد تأمين مي‌کند اينها در ابتدا از آن جايگاه در مي‌آيند و وارد عرصه حيات مجتمع مي‌شوند.

«ثم أمر بمقتضى قضائه الأزلي و صورة الإسرافيلي» که از اين جهت مي‌گويند چرا اين صوره الاسرافيلي؟ براي اينکه مي‌خواهد زنده بشود موجود بشود. بايد اين چهار تا حيات از جايگاه مثلاً ملکي بنام ملک اسرافيل اين حيات برايشان بيايد. «و صوره الاسرافيلي لتلك الأرواح و القلوب العرشية» اين دو تا از عرش مي‌آيند. «خلقت الأرواح قبل الأبدان». «إن تعلقت» اگر تعلق بگيرند اين قلوب و ارواح به چه؟ «بالقوالب و الأبدان الفرشية» يعني بيايد و با آن دو تا حيات ديگر که حيات نباتي و حيات حيواني است آميخته بشود «ثم أمر بقدر الحتمي» خداي عالم اين نظام را دارد چيدمان مي‌کند و مبدأ و منتهايش را هم کاملاً روشن مي‌کند. بسياري از اين امور است که اصلاً دست انسان نيست. کي مي‌آيد؟ مي مي‌رود؟ چه‌جوري؟ «فلا تعلم نفس ما أخفيت لهم من غرة أعين» اصلاً معلوم نيست.

اين اراده الهي است «ثمر أمر بقدر الحتمي» در مقابل قضاء «أن تقبل قابلية هذه القوالب و الأجساد و استعدادهما شطرا من الأزمنة» تقبل چه چيزي را؟ «هذه القلوب و الأرواح» يعني چه يعني حق سبحانه و تعالي اگر آن دو نوع حيات نطقي و قدسي را از عالم ارواح به در آورد از آن طرف هم امر کرد امر قدري و حتمي، امر کرد که قابليت اين ارواح و قلوب و نفوس فراهم بشود اين قابليت تأمين مي‌کند از اين جهت که آن ارواح در اين موطن قرار مي‌گيرند. «ثم امر بقدر الحتمي أن تقبل» همين‌ها ابدان عرشي چه چيزي را؟ «قابلية هذه القوالب و الأجساد و استعدادهما شطر من الأزمنة» يک دوره شصت هفتاد ساله هشتاد ساله «هذه القلوب و الأرواح كما شاء الله» هر وقت اراده الهي بوده است. اين مال حياتش است که در حقيقت حيات شصت هفتاد سال است «و اما إذا بلغ کتاب أجل الله» يعني وقتي أجلش رسيد که اين انسان به أجل الهي رسيد يعني موقع فوتش فرا رسيد «کتاب أجل الله الذي هو آت» آن أجلي که قطعاً و حتماً خواهد آمد «و قرب الوعد للممات» و نزديک شد وعده‌اي که براي مرگ داده شده است «و الملاقاة للحياة رجعت الأرواح قائلين ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾» در اين موقع است که هر کدام مي‌رود جاي خودش. اين ارواح و اين نفوسي که از عالم إله آمده‌اند در چنين موقعيت وجودي که اراده خدا بر موت است و جدايي و انقطاع بدن از نفس، اينها «رجعت الأرواح» در حالي که قائل‌اند اين قول قول لفظي که نيست آقايان. اين قول قول وجودي است قول تکويني است که «إنا لله و إنا إليه راجعون».

«و عادت الأشباح إلى التراب الرميم» اشباح يعني همين‌بدن‌هاي نباتي و حيات حيواني برمي‌گردد به تراب رميم که «﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ﴾» خلقت نباتي شما و حيواني شما طبيعت است. از اينجا شما را در آورديم دوباره در اينجا هم شما را به خاک مي‌سپاريم. «و أما الأرواح الكدرة الظلمانية المنكوسة و النفوس الشقية التي ﴿فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ﴾ فقصدت مع أثقالها و أوزارها من حضيض العرش إلى جهة الفرش بأجنحة مقصوصة و قلوب مقبوضة و أيدي مغلولة بحبائل التعلقات و أرجل مقيدة بقيود الشهوات ﴿وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ﴾ فصاروا منكوسين معلقين بين الفرش و العرش ﴿وَ لَوْ تَرى‌ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ فظهر أن الموت وارد على الأوصاف لا على الذوات لأنه تفريق لا إعدام و رفع».

مي‌فرمايد که ما بايد تعيين تکليف کنيم بايد اين نفوسي که هستند اين ارواحي که هستند بايد موقعيتشان را مشخص کنيم کجا مي‌روند؟ اگر اين نفوس نفوس سعيده باشند «و اما الذين سعدوا ففي الجنة خالدون» آنجا حتي حصيص جهنم را هم نمي‌شنود «و اما الذين شقوا» آنهايي که معاذالله شقاوت پيدا کردند الآن ايشان دارند قبر اين دو دسته از انسان‌ها را بيان مي‌کنند. پس همه‌شان به خدا دارند رجوع مي‌کنند. رجوع به خدا حق است و «لا ريب فيه» اما نحوه رجوع متفاوت است. کساني که در عالم طبيعت هستند و در عالم طبيعت مسيرشان اين مسيري است که الآن بيان کرده‌اند اينها وضعشان اين منکوس است. حيات منکوس داشتند در طبيعت تمام توجهشان به عالم طبيعت بود. تمام توجهشان به تعلق به عالم ماده بود واي واي! چرا اينها را نمي‌فهميم واقعاً؟! همه توجه به مقام است و پست است و سمت است و عنوان است و فلان و فلان. طبعاً اين وارونه دارد زندگي مي‌کنند منکوس دارد زندگي مي‌کند. معلق بين عرش و فرش واقع مي‌شود.

مي‌فرمايند که «و أما الأرواح الكدرة الظلمانية المنكوسة و النفوس الشقية التي ﴿فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا﴾ اينهايي که معاذالله به نعمت‌هاي الهي کافر شدند ﴿﴿فأذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ﴾» خداي عالم بر آنها لباس جوع و خوف مي‌پوشاند «فقصدت مع أثقالها و أوزارها» اين نفوس و اين عقول قصد مي‌کنند مقصدشان کجاست؟ حالا با چه وضعي دارند مي‌روند؟ «مع اثقالها» با سنگيني‌ها و سختي‌هايي که با آنها هست «و أزوارها» وزرها و سنگيني‌ها و ثقالت‌ها «من حضيض العرش إلى جهة الفرش» اينها چون حيثيت روح و اينها بوده روح در جانب عرش بوده اما در نازل‌ترين مرحله عرش اينها قرار دارند از اين به بعد چون نتوانستند خودشان را با بالا بياورند منکوساً دارند برمي‌گردند به جهت پايين.

«إلي جهة الفرش» حالا چه‌جوري دارند برمي‌گردند؟ با اينکه در عالم عرش بودند و قدرت پرواز داشتند اجنحه باز داشتند اما اکنون «بأجنحة مقصوصة و قلوب مقبوضة و أيدي مغلولة» مغلول است به چه؟ «بحبائل التعلقات و أرجل مقيدة» اينها همه ريشه‌هاي قرآني دارد أرجل اين‌جوري است أيدي اين‌جوري است «و أيدي مغلولة بحبائل التعلقات و أرجل مقيدة بقيود الشهوات ﴿وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ﴾» اين انسان معاذالله مثل شجره خبيثه‌اي است که «اجتثّت من فوق الأرض ما لها من قرار» حالا اين دسته از انسان‌ها با اين وضعيت «فصاروا منكوسين» نکس يعني برعکس يعني مقابل جهت موافق. «معلقين» يعني تعلق دارند و وابسته‌اند «بين الفرش و العرش» اگر در قرآن فرمود که «﴿وَ لَوْ تَرى‌ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾» ناظر به اين مسئله است. عرض کرديم جناب صدر المتألهين گويا اينکه آيات معاد را جدا کردند و بايد به هر کدام از اين آيات بپردازد و تبيين معارفي داشته باشند.

«فظهر» الآن شما اينها تفسير قرآن است. الآن اين آيه «و ناکسوا رؤوسهم» را چه‌جوري بايد تفسير کرد؟ ايشان دارد اين‌جوري تفسير مي‌کند شما همين را برويد در تفسير خود مرحوم ملاصدرا ملاحظه بفرماييد مي‌بينيد که همين‌جوري دارد تفسير مي‌شود. «فظهر» روشن شد که «أن الموت وارد على الأوصاف» يعني چه؟ حيات از يک حقيقتي که عين حيات است سلب نمي‌شود شما مي‌توانيد مثلاً اين درخت را از حيات سلب بکنيد اين حيوان را از حيات سلب بکنيد ولي حيات را که نمي‌شود از حيات سلب کرد. جوهر نفس انساني ذاتاً يک موجود حيات‌مند است اين نفس يک موجودي است که ذاتاً حيات دارد نفس که نمي‌ميرد آن چيزي که حيات از او نباشد حيات ممکن است از او سلب بشود. اما چيزي که حيات عين ذات او هست از او سلب نمي‌شود لذا اين وجه الله است مي‌ماند.

پرسش: ...

پاسخ: اين حيات حيات ضعيفه است و قابل درک به آن صورت نيست و لذا آنها هم در جايگاه خودشان اگر قائل به نفس بشويم بله. اينها مثلاً قائل‌اند به صورت نوعيه. و صورت نوعيه را هم انطباعي مي‌دانند مادي مي‌دانند. اما اگر قائل به نفس شديم نفس نمي‌ميرد هر چه که باشد. و لذا «فظهر أن الموت وارد علي الأوصاف لا على الذوات» يعني چه؟ يعني شما مي‌توانيد ديوار را از سفيدي و سفيدي را از ديوار جدا بکنيد، اما سفيدي را که نمي‌توانيد از سفيدي جدا بکنيد. اگر سفيدي در ذات سفيدي وارد شده قابل سلب نيست. الآن اين بدن حيات ...

اما اين حيات وقتي از بدن سلب شد اين سلب مي‌ميرد درست است جاي بحث ندارد. ولي نفس چه؟ نفس منشئاً يعني آن وقتي که ايجاد شده با يک حقيقت حيات‌مند است حيات عين حقيقت نفس است و لذا از بين نمي‌رود. چون از بين نمي‌رود بنابراين موقعيت او با بدن فرق مي‌کند. «فظهر أن اموت وارد علي الأوصاف» اما «لا يرد علي الذوات لأنه تفريق» براي اينکه مرگ تفريق است «لا إعدام و رفع» نه اينکه بخواهد کاملاً از بين ببرد و تبديلش بکند به يک موجود حيات‌دار ذاتي را تبديلش بکند به لاحيات. اين کارش نيست. موت کارش تفريق است نه إعدام و رفع.

«و أن المقابر بعضها عرشية و بعضها فرشية فالأولى» يعني مقابر عرشي «للسابقين المقربين» السابقون السابقون اولئک المقربون. «و الثانية» که فرشي باشد «إما روضة من الجنان أو حفرة من النيران» انسان‌ها در دو رده‌اند يا رده سبقت‌اند سابق‌اند اينها در حقيقت در جايگاه والايي هستند که اصلاً براي آنها موقعيت و مقامي قائل مي‌شوند که مثلاً جنة اللقاء است يا توجه به جناب الحق و امثال ذلک است ولي براي ديگراني که در اين سطح نيستند و سابقون نيستند يا اصحاب يمين‌اند و اصحاب ميمنه، يا اصحاب شمال‌اند و اصحاب مشئمه. «و أن المقابر بعضها عرشية و بعضها فرشية فالأولى» يعني مقابر عرشي «للسابقين المقربين و الثانية إما روضة من الجنان» که مال ابرار است «أو حفرة من النيران» که مال فجّار است «كما بدأكم تعودون فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلالة و العرش مقبرة الأرواح العرشية أول ما خلق الله جوهر الحديث و الفرش مقبرة الأجساد الفرشية» عرش مقبره ارواح عرشي است کهف رمود «أول ما خلق الله جوهر» اينجا جوهرٌ هست ولي بعضي هست که «اول ما خلق الله نوري» يا «نور وجودي» يا «جوهري» و امثال ذلک. «اول ما خلق الله جوهرا» که اگر اين‌طور باشد در حقيقت ماسوي الله غير از اول هر چه که هست عرض مي‌شود. جوهر و عرض هستند. همه متعلق‌اند. «و العرش مقبرة الأرواح العرشية أول ما خلق الله جوهر الحديث و لافرش مقبرة الأجساد الفرشية كما بدأنا أول خلق نعيده» همان‌طوري که در ابتداي آفرينش آنها را ايجاد کرده‌ايم دوباره هم برمي‌گردانيم که اين ناظر به عالم طبيعت است که از خاک برآمدند که «منها خلقناکم و فيها نعيدکم تارة أخري».

logo