« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1404/03/17

بسم الله الرحمن الرحیم

/ رحيق مختوم/الحکمة المتعالية

الموضوع: الحکمة المتعالية / رحيق مختوم/

 

بحث «فصل (4) في زيادة توضيح لإفادة تنقيح‌» مباحث وجود ذهني که چالش‌هاي زيادي را هم پشت سر گذاشت و ملاحظه فرموديد از مسائل عمده حکمت است خصوصاً در حکمت متعاليه گرچه در گذشته هم اين بحث مورد توجه حکما واقعاً بوده و اشکالات وجود ذهني امر را به حدي سخت کرده بود که عده‌اي منکر شدند «و أنکر الذهني قوم مطلقا» اين مطلقا يعني کاملاً نفي کردند و گفتند ما وجود ذهني نداريم و منکر شدند. چالش‌ها هم همچنان بقايايش موجود است و الآن مرحوم صدر المتألهين تحت عنوان «فصل (4) في زيادة توضيح لإفادة تنقيح‌» که بخواهد آن ابهامات و خلل‌هايي که ممکن است به لحاظ اين اشکالات در ذهن باشد بخواهند برطرف بکنند و انکار وجود ذهني هم با بسياري از مسائل روبروست.

يک حکيم وقتي يک چيزي را به دنبال آن هست که اثبات بکند طبعاً تبعاتش و آنچه را که آثارش هست متفرعاتش مترتّباتش همه اينها را دارد شما مثلاً فرض کنيد که اگر فرض يک ميخي بخواهد در ديوار که قبلاً نبوده الآن مثلاً آدم مي‌بيند مي‌بيند که حتماً بايد اين يک بررسي مي‌شده يک کسي اين ميخ را توليد مي‌کرده اين ميخ را مي‌زده به ديوار با اين فاصله مي‌زده اينجا مي‌زده و آنجا نمي‌زده و بسياري از مسائل را به همراه دارد اين‌جور نيست که يک چيز فقط خودش باشد. الآن فرض عدد چهار ده‌ها حکم مي‌تواند داشته باشد حکم به زوجيت دارد حکم به نصف هشت دارد دو برابر دو دارد و خيلي از احکام اين چناني مي‌بينيد که متفرعش مي‌شود. وقتي وجود ذهني تحقق پيدا کرد بايد ديد که منشأ پيدايش آن چيست که مرحوم صدر المتألهين اين را بررسي کرد و تحقيق کرد و روشن شد که منشأ پيدايش آن امر خارجي نيست که اگر امر خارجي باشد مي‌بينيم که خارج از بين مي‌رود و اين باقي است. يک موجود مجرد اين چناني که به صورت ذهنيه است صورت معقوله است احکامي دارد تبعاتي دارد آثاري دارد فيلسوف اين است که با يک وجود همه حيثيت‌هاي وجودي‌اش را بررسي مي‌کند و لذا شما در فرمايشات حضرت آقا مي‌بينيد که اگر کسي يک چيزي را خوب فهميد از در و ديوار آن سخن و آن مطلب برايش استدلال و برهان و شاهد و امثال ذلک ذکر مي‌شود.

حالا اين وجود ذهني الآن يک جهت ديگرش وجود دارد که ما تا الآن به آن نپرداختيم و در اين فصل چهارم به آن جهت دارد توجه مي‌دهد. آن جهتش اين است که حالا اگر اين چيزي که در ذهن پيدا شده به عنوان وجود ذهني است اين مطابقتش با واقع تا چه حدي است آيا واقعاً هر آنچه را که انسان به لحاظ وجود ذهني فهميده است با خارج يکسان است آن‌گونه که حکيم سبزواري فرموده است که «للشيء غير الکون في الأعيان ـ کون بنفسه لدي الأذهان» واقعاً عين خارج است که الآن در ذهن آمده است؟ يعني خارج با همه ويژگي‌هايش آمده در ذهن بدون اينکه هيچ اثري از آثارش را داشته باشد. اين‌طور مي‌شود. وجود ذهني که به قول حاج آقا مثالي که مي‌زدند مي‌فرمودند که اين سايه مخروطي شکل سرو که افتاده روي ديوار، اين سايه همه قد و اندازه و شاخ و برگ و اين حرف‌ها را دارد يا در آينه است. يعني صورتي که از سرو در آينه وجود دارد حتي وقتي باد مي‌زند اين برگ‌ها حرکت مي‌کنند آينه نشان مي‌دهد ولي يک خاصيت از خاصيت‌هاي اين سرو خارجي را ندارد. اين فقط و فقط حيثيت کايت دارد. وجود ذهني همان وجود است بدون هيچ خاصيتي از خاصيتش که تعابير حاج آقا من دارم خدمت شما عرض مي‌کنم که مي‌فرمودند اگر در خارج اين درخت سرو هزار تا خصيصه دارد يکي‌اش اينکه در آينه است ندارد. فقط و فقط اين دارد از اين خارج حکايت مي‌کند. وجود ذهني يعني همين. ما يک وجودي داريم با اين ويژگي‌ها که همه آنچه را که در خارج هست را در حقيقت دارد ولي دارد بدون هيچ اثري و فقط حکايت مي‌کند.

و اين سخن جناب حکيم سبزواري که «للشيء غير الکون في الأعيان ـ کون بنفسه لدي الأذهان» مي‌خواهد اين معنا را بگويد. اين پرده‌اي که الآن باز مي‌کند مرحوم صدر المتألهين، چون هر کدام از اينها يک پرده‌هايي که از روي واقعيت کنار مي‌زند. مي‌خواهد ارزيابي بکند که آيا آن چيزي که به عنوان وجود ذهني است با آنچه که به عنوان وجود خارجي است آيا اين باهم منطبق‌اند انطباق دارند يا نه؟ به تعبير عده‌اي قول به شبح معتقدند که اين شبح آن چيزي است که در خارج است؟ يا مي‌گويند نه، اصلاً اين انقلاب ماهيت داده، اينکه در خارج جوهر بود شده کيف؟ اين اقوال مختلف است در مسئله؛ عده‌اي قائل به قول به شبح‌اند عده‌اي قائل به قول انقلاب‌اند و ساير اقوالي که در اينجا وجود دارد.

يک مقاله‌اي را مرحوم علامه طباطبايي در همين ابتداي اصول فلسفه‌شان دارند تحت عنوان ارزش ادراکات. الآن اين فصلي که داريم مي‌خوانيم همان است ارزش ادراکات. يعني آن چيزي که ما ادراک کرده‌ايم آيا با آن معروف ما آن معلوم ما تا چه حدي مطابقت دارد؟ آيا مطابقتش قطعي است يا به صورت شبح است يا انقلاب ماهيت است و امثال ذلک؟ اينها آمدند در بحث انقلاب ماهيت گفتند که شما وقتي جوهر را تصور مي‌کنيد اين تصور جوهر کيف است انقلاب ماهيت شده جوهر شده کيف. و الا نمي‌شود يک چيزي هم جوهر باشد هم کيف «و جوهر مع عرض کيف اجتمع»؟ چون قابل اين نيست مي‌گويد در خارج جوهر است در ذهن شده کيف نفساني. اين انقلاب ذات مي‌شود. خيلي‌ها که نپذيرفتند وجود ذهني را، گفتند که انقلاب ذات که محال است نمي‌شود يک چيزي جوهر باشد بيايد در ذهن عيناً موجود بشود و در عين ماهيت کيفي پيدا بکند و لذا بحث ارزش ادراکات که در مقاله سوم است خدا غريق رحمت کند مرحوم علامه طباطبايي ايشان خارج اسفار را مي‌گفت اين اصول فلسفه‌اي که مي‌فرمودند خارج اسفار است حاج آقا در اين بحث‌ها حضور داشتند و تقريراتشان را نوشتند و مرحوم علامه که اصول فلسفه نوشتند مرحوم شهيد مطهري در درس‌ها حضور داشتند و آن تبييني که مرحوم علامه در درس مي‌کرد ايشان تقرير مي‌کرد و به کتاب اصول فلسفه درآمد به اين قصه به اين صورت است.

يکي از مسائلي است که امروزه الآن در غرب فلسفه غرب اول هستي‌شناسي بود زمان جناب ارسطو و امثال ذلک آنها بيشتر در حوزه هستي‌شناسي صحبت مي‌کردند. بعد کم‌کم به مسير برگشت به مسئله معرفت‌شناسي و قرن‌ها در باب معرفت کار مي‌کردند و بعد چون نتوانستند از اين بلنداي قله معرفت رد بشوند با يک چيزي مواجه شدند نتوانستند مسئله معرفت را و علم را حل بکنند ايستادند و متوقف شدند و عملگرايي الآن حاکم است. علم شده در حد علم تجربي. اثبات‌پذيري و ابطال‌پذيري به عنوان چيز شده علم به حد نازل‌ترين سطحش نازل شده و اين علم، علم نيست عمل‌گرايي است شما الآن به اين مي‌گوييد قرمز، بگو قرمز. فردا به اين مي‌گوييد سبز، بگو سبز. يعني علم براي آنها علم واقعيتي ندارد يعني ما با خارج ارتباط عيني نداريم يک نوع سفسطه است امروز. امروز يک سفسطه مدرن است يعني آن چيزي که در خارج هست ما با آن ارتباط قطعي نداريم. يک ارتباط کاري داريم مي‌توانيم کارهايمان را با آن حل و فصل بکنيم و همين قدر به همين قدر. ديگر نرسيدند به مسئله علم و اينکه علم تجرد دارد و مسئله‌اي که اتحاد عاقل و معقول را مطرح مي‌کنند و مرحوم صدر المتألهين مي‌فرمايد که ما با حقيقت خارجي اشياء يعني با خيال منفصلشان يا با عقل موجود عقلاني‌شان مرتبط مي‌شويم و آن علم هست و امثال ذلک، اينها را خبري نيست. اينها همه‌اش به لطف الهي به برکت واقعاً مرحوم صدر المتألهين خيلي حرف زده خيلي حرف زده اما در ارتباط با بحث عاقل و معقول فرمودند که ما در کنار زيارتگاه حضرت معصومه(سلام الله عليها) به اينجا رسيديم.

اينها با سلوک همراه مي‌شود با شهود همراه مي‌شود با فهم به اين راحتي قابل فهم نيست و لذا بحث وجود ذهني را ايشان ظل بحث علم مطرح مي‌کند و آنجا مشکلاتش را حل مي‌کند. حالا درست است که با تعدد حمل مسئله حل مي‌شود ولي روح مسئله به آنجا برمي‌گردد که وقتي انسان با اشياء در ارتباط هست بله، ارتباط عيني‌اش مي‌شود شهود حقائق عيني عقل کلي و از دور هم که کلي مفهومي گير آدم مي‌آيد.

پس بنابراين بحثي که ما اينجا الآن در اين فصل چهارم داريم بيشتر بحث ارزش ادارکات ماست ارزش معلومات ماست که آيا ما معلوماتي را که از خارج داريم مي‌گيريم آيا اين معلومات ما يا علم ما با معلومات ما انطباقي دارد يا ندارد؟ اين کليت بحث ماست حالا ما تا چه حدي إن‌شاءالله موفق باشيم که اينها همه‌اش را با آن زاويه ديدي که در سطح رحيق مطرح شده جلو ببريم؟ ولي اين کليت کار است.

پس ملاحظه مي‌فرماييد که اين پرده دارد براي اولين بار باز مي‌شود در اين کتاب براي اينکه تاکنون اصل وجود ذهني بوده اما حالا اين وجود ذهني با وجود خارجي تا چه حدي انطباق دارد؟ و مطابقت دارد؟ بحثي است که در اين فصل چهارم دارد مطرح مي‌شود. ما تا پايان اين بخش که فصل پنجم هم در آن هست چهار مقام از بحث داريم. حاج آقا دو سه مرتبه در اين فضا تکرار کردند حتماً آقايان با شرح مأنوس باشيد زحمتتان هدر نرود آنچه را که فرا گرفته‌ايد با خواندن اين متن و تقريراتي که حضرت استاد فرموده‌اند براي اوقع في النفس مي‌شود و شما در بسياري از مجالات ...

ما فصل چهارم و فصل پنجم را داريم. اين دو فصل چهار مقام از بحث را ايجاد مي‌کند. مقام اول اصلاً شايد اين مقام اسمش را نبريم بلکه بگوييم که تحرير محل بحث که ما آنچه که گفتيم تاکنون تحرير محل بحث است که در اين فصل تحت عنوان ارزش ادراکات يا ارزش معلومات و امثال ذلک اين بحث مطرح است. مرحوم صدر الدين دشتکي در اين رابطه يک قول و نظري دارند که تحت عنوان جناب صدر الدين دشتکي «کما في المسائل القدسيه» که حاج آقا آدرس دادند اين سخن جناب صدر الدين دشتکي يک سخني است که قريب به واقع است و نزديک است و مرحوم صدر المتألهين اين نظر را تا حدي مي‌پذيرد البته پذيرش آن تام نيست اشکالاتي دارد ولي قولي است که به حق و صواب نزديک‌تر است. اين مقام اول بحث ماست که جناب صدر الدين دشتکي مي‌آيد در فضاي ادراکات ذهني ما و معلوماتي که براي ما حاصل شده است و اين ادراکات و معلومات را مورد ارزيابي قرار مي‌دهد. اين مقام اول بحث.

پس مقام اول بحث مقامي است که جناب صدر الدين دشتکي در بحث وجود ذهني ورود پيدا مي‌کند و تحليل مي‌کند که وجود ذهني چه موقعيتي دارد و در باب نسبت با خارج اين وجود ذهني چقدر ارزش معلومي دارد. اين مقام اول است.

مقام ثاني بحث هم‌عصر او محقق دواني مي‌آيد و اشکالي بر او مي‌کند در خصوص وجود ذهني که نظر ايشان در حقيقت با نظر جناب صدر الدين دشتکي موافق نيست و مي‌رود به سمت قول به شبح و قول به انقلاب و امثال ذلک که اين مقام ثاني بحث است.

مقام ثالث بحث يک ورودي را مرحوم صدر المتألهين مي‌کند تا داوري کند بين اين دو تا بزرگوار و اين دو حکيم و بيايد بگويد که آنچه صدر الدين دشتکي گفته چه بوده؟ و اشکالات جناب محقق دواني وارد نيست و تا اينجا ارزيابي بين اين دو نظر است مثل ارزيابي که جناب قطب در اشارات بين جناب خواجه نصير و فخر رازي دارد، چون ماتن اين کتاب اشارات چقدر کتاب عزيز و مغتنمي است چقدر کتاب خوبي است حاج آقا بارها و بارها تأکيد کردند اين کتاب حالا با قطع نظر از تعليقات فراواني که آمده به قول حاج آقا مرحوم شيخ در آن قله نشسته سخناني را ايراد کرده يک شخصي بنام فخر رازي آمده اين سخنان را تقرير کرده و تقريرش را با جرح و اشکالات و اينها همراه کرده، جناب خواجه هم از طرف ديگر آمده اين را تقرير کرده شرح کرده توضيح داده بيان کرده، و يک بزرگوار ديگري هم به عنوان داور آمده که گاهي اوقات حق را به فخر مي‌دهد و گاهي وقت‌ها مي‌دهد به جناب محقق و گاهي وقت‌ها مي‌گويد حرف ماتن چيز ديگري بوده اين داوري در اين کتاب خيلي شيرين است داوري جناب قطب است که نسبت به اين سه شخصيت حکيم آمده است.

الآن مرحوم صدر المتألهين دارد داروي مي‌کند بين نظر جناب صدر الدين دشتکي بين مقام سوم بحث. بين صدر الدين دشتکي و جناب محقق داني که قول کدام به حق نزديک‌تر است؟ تا اينجا تا پايان فصل چهارم است فصل پنجم همان‌طور که إن‌شاءالله بعداً ملاحظه مي‌فرماييد وارد مي‌شوند تحت عنوان «في بيان مخلص عرشي في هذا المقام» که در صفحه 301 «هاهنا مسلک آخر في حل بعض الاشکالات» که جناب صدر المتألهين يک مورد حکيمانه قدرتمندانه‌اي مي‌کند و تحت عنوان مخلص عرشي، يعني ما خلاصي پيدا مي‌کنيم و اين خلاصي راحت نيست عرشي است و حاج آقا هم اين را دارند که مراد از عرشي يعني آنچه که در قلب مؤمن وارد مي‌شود چون قلب المؤمن عرش الرحمن است اين يعني آورده الهي است که در اذهان حاصل مي‌شود. انسان‌هايي که واقعاً حيثيت تجردي بر آنها قالب شده و کار کردند و ذهن کار کرده کم‌کم زمينه پيدا مي‌کند تا آن روح الهي و رشحه الهي بر آن نفس ببارد و اين اثر را بدهد.

لذا تحت عنوان «في بيان مخلص عرشي في هذا المقام» که در اينجا در مقام چهارم نظر خودشان را بيان مي‌کنند جمع مي‌کنند مسئله وجود ذهني را. حتماً اين تاريخچه بحث را داشته باشيد إن‌شاءالله شما از آن روزي که ما شروع کرديم به لطف الهي از اين اول اين بحث که شايد نمي‌دانم از اول سال کي بوده ما اين را شروع کرديم؟ در بحث وجود ذهني حتماً آقايان ثبت کردند. 17/10/1403 البته اين مال فصل دوم بود. از 19/9 يعني ماه 9 و 10 و 11 سه ماه، 1 و 2 و 3 حدود شش ماه تقريباً ما همان اين بحثيم که برکات فراواني واقعاً براي ما داشته است. اين اولين جلد را 17/10 ما نوشتيم ولي آن‌طور که فرمودند از بحث وجود ذهني فصل اول آن 19/9 مي‌شود که دوشنبه است. که ماه 9 و 10 و 11 و 12، و 1 و 2و 3 حالا با تعطيلات ما تقريباً شش ماه مهمان اين بحث بوديم و إن‌شاءالله اين دو سه روزي که در پيش داريم در خدمت آقايان براي نهايي کردن اين بحث است.

پرسش: ...

پاسخ: تاکنون 61 جلسه است... اينها يک تاريخچه‌اي براي اين بحث مي‌آيد و دوستان اگر بخواهند تابستان يک تقريري از مجموع داشته باشند برايشان يک مقاله سي چهل‌ صفحه‌اي بشودبه اميد خدا مي‌تواند خيلي هم پذيرش بشود و هم اينکه آنچه را که زحمت کشيده‌اند در طي اين پنج شش ماه، به ذهنشان خواهد ماند بعد از تثبيت اين.

برگرديم به اول بحث خودمان. چند سطر از متن را بخوانيم.

پرسش: ...

پاسخ: «فصل (4) في زيادة توضيح لإفادة تنقيح‌. «اعلم أن قوما من المتأخرين لما ورد عليهم الإشكالات المذكورة في الوجود الذهني» اينها را يک مقدار تند بخوانيم تند نمي‌خوانيم ولي يک مقدار همراه باشيد که ما بتوانيم به يک جايي برسانيم. بدان که اين «اعلم» هم معمولاً در آن جايي مطرح مي‌شود که ضرورت به دانشش هست. «أن قوما من المتأخرين لما ورد عليهم الإشكالات» متأخرين گرچه الآن شايد براي ما در حد قدما باشند مال پانصد ششصد سال قبل است يعني زمان مرحوم صدر المتألهين که مي‌گويند متأخرين يعني مثلاً صد سال دويست سال قبل از ايشان. يعني حدود ششصد سال پيش. «أن قوما من المتأخرين لما ورد عليهم الإشكالات المذكورة في الوجود الذهني» يک «و تعسر عليهم التخلص عن الجميع‌» دو «اختاروا أن الموجود في الذهن ليس حقائق المعلومات» تمام اين فصل چهارم راجع به همين کلمه است. مي‌گويد آن چيزي که ما در بحث وجود ذهني اختيار کرده‌ايم بسيار خوب وجود ذهني است اما اين وجود ذهني با آنچه که به عنوان وجود خارجي مي‌شناسيم خيلي فرق مي‌کند. «ليس حقائق المعلومات» آن چيزي که در خارج هست يک چيزي است و آن چيزي که در ذهن هست چيزي ديگر است. حالا يا قول به شبح در بيايد يا قول به انقلاب در بيايد يا هر چيز ديگري.

«اختاروا» براساس اين اشکالات «اختاروا ان الوجود في الذهن ليس حقائق المعلومات بل أشباحها» اشباح معلومات «و أظلالها» معلومات. اينها يک چيزهايي به اصطلاح شبيه است سايه‌اش است خود حقيقت نيست «المحاكية عنها بوجه» به يک وجهي دارد حکايت مي‌کند و الا آن چيزي که در ذهن ما آمده به عنوان وجود ذهني با حقيقت خارجي انطباقي ندارد. اين اشکالي است که در حقيقت در اين مطلب است.

«و بيان ذلك» بيان اين نقدي که مي‌کنند چيست؟ «أنه لما تعاضد البرهان و الوجدان على أنه يوجد في ذهننا عند تصور الحقائق أمر محاك لها به يشعر الذهن بها و يجري عليها الأحكام و يخبر عنها ـ و لا يسوغ لنا أن نقول تلك الحقائق بعينها موجودة في الذهن لورود هذه الإشكالات ـ فالمذهب الجامع» بيان ذلک، بيان کدام مطلب؟ بيان اينکه آن چيزي که شما الآن به عنوان وجود ذهني مي‌گوييد يک امر شبحي است يک امر نظير آن چيزي که در خارج است. يعني چه؟ يعني شما با خارج ارتباط وجودي و علمي نداريد. فکر نکنيد که اگر مثلاً شجر در خارج بود اين آمد در ذهن شما شده وجود ذهني، بعينه آن خارج را دارد حکايت مي‌کند. نه، يک شبحي است مثل است نظير است و امثال ذلک. بيان ذلک اين است که «لما تعاضد البرهان و الوجدان» يعني چه؟ يعني وقتي ما ديديم که هم برهان از يک سو، و هم وجدان از سويي ديگر يعني يک نوع وجدان شهودي و يک نوع قول برهاني اين دو باهم تعاضد دارند که تعاضد يعني عضد به عضد يعني دارند به همديگر کمک مي‌دهند مثل اينکه معاضدت بکنيد به تعبيري وقتي مي‌گويند مساعدت کنيد وقتي ساعد به ساعد است. معاضدت کنيد وقتي بازو به بازو است.

يعني با تمام توان اينها با هم همراهي کردند. «لما تعاضد البرهان و الوجدان» يعني وجدان نه آن علم شهودي حضوري، آن معادل ندارد. همين وجدان نفساني در عالم طبيعت. «أنه لما تعاضد البرهان و الوجدان» بر چه تعاضد کردند؟ «على أنه يوجد في ذهننا» براي اينکه آنچه در ذهن ما وارد مي‌شود «عند تصور الحقائق أمر محاك لها» يک امري در ذهن ايجاد مي‌شود «يوجد أمر محاک لها» حکايت مي‌کند از خارج و «به» به وسيله اين امري که حاکي است «يشعر الذهن بها» ما از کجا با خارج ارتباط داريم؟ از طريق ذهنمان با خارج ارتباط داريم. آن چيزي که الآن در ذهن ما آمده. «به يشعر الذهن بها و يجري عليها الأحكام» احکامي که روي درخت خارجي شما داريد بخاطر اينکه در ذهنتان آن درخت را کاشتيد و احکامي را برايش ايجاد کرديد اين احکام را داريد به درخت خارجي مي‌دهيد.

پرسش: ...

پاسخ: «علي يوجد» چه؟ «أمر» که اين امر «محاک لها» به آن خارج «به» يعني به وسيله همين امر محاکي «يشعر الذهن» به اين حقائق «و يجري عليها» حقائق «الأحکام و يخبر عنها» و خبر مي‌دهد از آنها. «ـ و لا يسوغ لنا أن نقول» مي‌گويد يک چيزي الآن به ذهن آمده هيچ ترديدي نداريم هم برهان و هم وجدان مي‌گويد يک چيزي به ذهن آمده و اين حکايت هم مي‌کند. درست است، اما آيا اين حکايت به تمام معنا دارد؟ اين حکايت به عينيت دارد؟ يعني آن چيزي که در ذهن آمده «کون بنفسه لدي الأذها»؟ نه. «و لا يسوغ لنا أن نقول تلك الحقائق بعينها موجودة في الذهن» نمي‌توانيم چنين چيزي داشته باشيم جايز نيست. بله هيچ ترديدي نداريم با برهان و وجدان با معاضدت اين دو اين معنا را مي‌فهميم که يک چيزي هنگام وجود ذهني در ذهنمان هست الآن اين را نگاه کنيد اسمش را مي‌گذاريم ارزش معلومات يا ارزش ادارکات. آيا اين با آن چيز خارجي تا چه حدي باهم مطابقت دارد؟ آيا شما فکر مي‌کنيد که اين امر ذهني با آن امر خارجي صد درصد مطابقت دارد «و لا يسوغ لنا أن نقول تلک الحقائق بعينها موجودة في الذهن» چرا؟ «لورود هذه الإشكالات ـ» اگر اينها بخواهد بعينه بيايند جوهر اگر بخواهد بعينه بيايد به ذهن بشود جوهر، پس اين کيف نفساني نيست. شما مي‌گوييد اين علم کيف نفساني است چکارش مي‌کنيد؟ چکار کنيم؟ بياييم يک جمع بکنيم اصطلاحاً يک جمع تبرعي مي‌خواهيم بکنيم.

«فالمذهب الجامع بين الدليلين هو أن يقال» مذهبي که بين دو تا دليل هست يعني دليل برهان و وجداني هست اين است که بگوييم «الحاصل في الذهن ظل من المعلوم و أنموذج‌ له» اينکه در ذهن است سايه است شبح است نمونه است آن با خارج انطباق صد درصد ندارد «له نوع محاكاة عنه كمحاكاة اللفظ و الكتابة» شما وقتي که ببخشيد يک مار در خارج مي‌بينيد ولي روي کاغذ مي‌نويسيد مار، اين مار همان مار است؟ اين ماري که روي کاغذ يا روي تابلو نوشتيد مار، با آن حقيقت خارجي اين فقط از آن يک نوع حکايتي مي‌کند. اين مار که آن مار نيست بگوييد حقيقتاً. اين همان‌طوري که لفظ و عبارت و امثال ذلک از شيء خارجي حکايت مي‌کند اين وجود ذهني هم در همين حد از خارج حکايت مي‌کند.

پرسش: ...

پاسخ: نمونه است بله. «له نوع محاکاة عنه کمحاکاة اللفظ و الکتابة إلا أن محاكاتهما» يعني محاکات و حکايت لفظ و کتابت «للمعاني بحسب الوضع و محاكاة النقوش الذهنية بحسب الطبيعة» اين درختي که در ذهن شما هست يک نقش طبيعي دارد يعني از اين است. آنجا با کتابت است دارد حکايت مي‌کند اينجا به صورت طبيعي دارد حکايت مي‌کند.

پس چکار کرده اين بزرگوار؟ گفته که چون ما براهيني داريم و در وجدان هم اين را احساس مي‌کنيم بياييم بگوييم وقتي که ما وجود ذهني به اشياء پيدا کرديم اين بزرگواري که الآن دارد نقد مي‌کند اصل وجود ذهني را مي‌پذيرد مي‌گويد ما هنگامي که به خارج ارتباط پيدا کرديم يک چيزي به ذهن ما مي‌آيد اين هست اما اين آيا با آن شيء خارجي صد درصد منطبق هست يا نيست؟ همين بحث معرفت‌شناسي است. همين بحث‌هاي معرفت‌شناسي کلاً اين جاها هست. آيا اين با آن شيء خارجي مطابقت دارد يا نه؟ نه. يک مطابقت به تعبير ايشان «نوع من المحاکاة» يک مطابقت خيلي سطحي است.

«و يرد عليهم أنه لو تم دلائل الوجود الذهني لدلت على أن للمعلومات بأنفسها ـ وجودا في الذهن لا لأمر آخر مباين لها بحقيقتها كالنقوش الكتبية و الهيئات الصوتية ـ إذ لا يقول أحد أن كتابة زيد و اللفظ الدال عليه هما زيد بعينه‌ بخلاف إدراكه و تصوره» ايرادي که بر اينها مي‌شود اين است که «لو تم دلائل الوجود الذهني» اگر دلائل وجود ذهني تمام باشد و ما بگوييم که واقعاً هنگامي که علم به اشياء پيدا کرده‌ايم حقيقت اشياء بعينه لدي الأذهان حاصل بشود «لو تم دلائل الوجود الذهني لدلت» دلالت مي‌کند «على أن للمعلومات بأنفسها- وجودا في الذهن» اگر ما ادله وجود ذهني را بتمامه بپذيريم محصولش مي‌شود شعر حکيم سبزواري «للشيء غير الکون في الأعيان ـ کون بنفسه لدي الأذهان» اين مي‌شود محصول پذيرش ادله وجود ذهني.

«و يرد عليهم أنه لو تم دلائل الوجود الذهني لدلت على أن للمعلومات بأنفسها» بعينها «ـ وجودا في الذهن لا لأمر آخر مباين لها» نه اينکه آن چيزي که در ذهن آمده يک امر مبايني با خارج باشد «بحقيقتها كالنقوش الكتبية» لفظ مار کجا و حقيقت مار کجا؟ اينها باهم ارتباطي ندارند. نه، بعينه مار است اما مار ذهني که اين مار ذهني مثل ماري است که در آينه وجود دارد. صورت مرآتيه مار است و حيثيت حکايي دارد «لا لأمر آخر مباينلها بحقيقتها کالنقوس الکتبية» که شما گفتيد «و الهيئات الصوتية ـ إذ لا يقول أحد أن كتابة زيد و اللفظ الدال» همين که مي‌گوييد ز و ياء و دال که زيد است يا کتابتي که دارد اين دارد حکايت مي‌کند از آن خارج. اين حکايت با آن وجود ذهني يکسان نيست اين يک حکايت بسيار دوري است. «إذ لا يقول أحد أن کتابة زيد و اللفظ الدال عليه هما زيد بعينه‌ بخلاف إدراكه و تصوره» آن وقتي که شما زيد را ادراک و تصور کرديد يک امري ديگر است. «فإنه يجري عليه أحكامه» در اين فرضي که شما تصور کرديد حقيقتاً احکام زيد بر آن مترتب است «و يحمل عليه» زيد «ذاتياته و عرضياته» مي‌گوييم اين زيد ذهني «حيوان ناطق» اين زيد ذهني «ضاحک متعجب» مگر در خارج نمي‌گوييد که اين زيد عرضياتش «ضاحک» و «متعجب» است؟ ذاتياتش «حيوان» و «ناطقٌ» است؟ براي اينجا هم همين‌طور است. در زيد ذهني ذاتياتش «حيوان» و «ناطق» و عرضياتش «متعجب» «ضاحک» است. «فإنه يجري عليه أحکامه» زيد «و يحمل عليه ذاتياته» زيد «و عرضياته» زيد.

بنابراين «فليس فيما ذكره جمع بين الدليلين» آقاي بزرگواري که آمدي جمع تبرعي کني و بگويي هم وجود ذهني داريم و هم اين وجود ذهني در حد شبح است اين جمع تبرعي است. نيامده انکار بکند، چون عده‌اي «و أنکر الذهني مطلقا» اين دسته از افراد نيامدند انکار کنند وجود ذهني را. از آن طرف هم نيامدند عينيت را اثبات کنند آمدند گفتند که اگر عين را بخواهيم اثبات بکنيم اشکالاتش را نمي‌توانيم جواب بدهيم. اگر بخواهيم انکار بکنيم انکارش را هم نمي‌شود قبول کرد، چون برهان و وجدان تعاضد دارند بر اين مطلب. اين آمده جمع کرده گفته از آن طرف برهان و وجدان بر اصل وجود ذهني است. از اين طرف اشکالات وجود ذهني است ما مي‌گوييم قول به شبح که اين قول به شبح به تعبير اينها جمع تبرعي است بين اين دو تا جريان؛ يکي ادله وجود ذهني يکي اشکالت وجود ذهني است.

بنابراين «فليس فيما ذكره جمع» اين کسي که آمده چنين حرفي زده «جمع بين الدليلين بل إبطال لهما» نه وجود ذهني و نه اشکالات وجود ذهني جواب مي‌دهد «و إحداث مذهب ثالث».

حالا اين در اصل مطلب. مقام اول بحث: «و سلك بعض الأماجد مسلكا دقيقا قريبا من التحقيق» اين سخن جناب صدر الدين دشتکي است که به تعبيري مي‌فمرايد «مسلکا دقيقا قريبا من التحقيق، لا بأس بذكره» اشکال ندارد که ما آن را ذکر کنيم «و ما يرد عليه» و آن چيزي که بر اين سخن به عنوان نقد وارد است. پس گفتيم چهار مقام داريم؛ مقام اول بيان جناب صدر الدين دشتکي در مقام رد اين جمع. مقام دوم: سخن محقق دواني در رد فرمايش صدر الدين دشتکي است. مقام سوم: ارزيابي يا داوري جناب صدر المتألهين بين جناب صدر الدين دشتکي و محقق دواني و مقام چهارم هم «بيان مخلص عرشي في حل» اين مسئله که در فصل پنجم إن‌شاءالله بخوانيم. «و ما يرد عليه تشحيذا للأفهام و توضيحا للمقام».

«و بيانه» سخن ايشان چيست؟ «يتوقف على تمهيد مقدمة هي» اجازه بدهيد اين را چون از خارج عرض نکرديم از خارج عرض بکنيم. جناب صدر الدين دشتکي چه مي‌گويد؟ البته إن قلت و قلت‌هاي زيادي را هم خودش نقل مي‌کند و سعي مي‌کند که نظر خودش را منقح کند و بي‌اشکال بکند و اين سخن هم کم سخني نيست انصافاً. يک حرفي است که تاکنون در اين رابطه گفته نشده لذا جناب صدر المتألهين از ا تجليل کرده و فرموده که «مسلکا دقيقا قريبا من التحقيق» اين حرف خيلي حرف قشنگي است خوب است ولي قريب به تحقيق است و آن حرف آخرش که تحقيق خودشان باشد را بيان مي‌کنند.

ايشان آمده چه گفته؟ گفته شما چکار داريد که ماهيت اشياء چيست؟ اجازه بدهيد اول وجود اشياء شکل پيدا بکند اين حرف خيلي حرف نزدني بود در آن زمان، چون با حاکميت اصالة الماهيه و امثال ذلک و اينکه ماهيت واقعاً در ذهن به حدي فرو رفته بود به حدي عميق شده بود که کسي راجع به اين مسئله سؤال نمي‌کرد حتي. و صد سال بعد از مرحوم ملاصدرا دنبال نمي‌رفتند براي اينکه اصالة الماهية تا عمق وجود فلسفي‌ها و فيلسوفان رفته بود. نمي‌توانستند يک چيزي بگويند يک وقت است يک مطلبي را آدم مي‌گويد مي‌شنود متعارف است يک وقتي است که صد درصد است چون دو دو تا چهار تا را هم مي‌شود عوض بکنيد. يعني چه که اصالت وجود؟ مي‌گفتند شما مي‌خواهيد برويد نان بخريد يا گوش بخريد مي‌گفتي وجود به من بده. گوشت و اينها اصل است حتي خود جناب صدر المتألهن هم مي‌فرمايند که من شديد الذب بودم. من مدافع سرسخت اصالة الماهية بودم و خدا براي من اين مسئله را باز کرد.

چند جا مرحوم صدر المتألهين بحث خدا را مطرح مي‌کنند همه جا خدا همه جا خدا، اما گاهي اوقات وقتي مطلب مهم مي‌شود اين ظهور حق آشکارتر مي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: و لکن شما بدون اين ماهيت مي‌توانيد وجود را تصور بکنيد؟ شما مي‌گوييد آب. آب قبل از اينکه وجود آب را بگوييد اول ماهيتش را مي‌گوييد. درست است «من حيث هي» لذا آنها مانده بودند مي‌گفتند که ماهيت مجعوله را به آن مي‌گوييم آنها خودشان به اين معتقدند ولي ماهيت مجعوله است که حرف مي‌زند. اين‌جوري حرف مي‌زدند. و لذا اين مسئله است. اما اين در بين اين مسئله بيايد و يک ساختارشکني بکند بگويد شما چکار به ماهيات داريد؟ ماهيات به تبع وجودات هستند در خارج اين ماهيت نگاه کن اول وجودش که آمد مي‌گوييد جوهر است «إذا وجد في الخارج وجد لا في موضوع» اين درخت است عيب ندارد تو به اين در خارج وقتي نگاه مي‌کني به اين درخت مي‌گويي اول وجودش را بياور بد من ماهيت را از آن مي‌گيرم،ا ين وجودش چيزي است «إذا وجد في الخارج وجد لا في موضوع» همين درخت مي‌آيد در ذهن اول بگذار وجودش بيايد بعد ماهيت را از آن بگير. بگوييد کيف نفساني است اشکال ندارد. چرا؟ چون به وجودش کار داري. اين الآن دنبال اين است که ما وجود ذهني را داريم. مي‌گويد آنکه الآن مهم است اين است که ما ماهيت را به تبع وجود بخواهيم بيابيم. مگر ماهيت قبل از وجود يافت مي‌شود؟ اين حرفي که ايشان دارند مي‌زنند مي‌گويند که قريب به تحقيق است اين است.

مي‌گويد ما الآن دعوايمان سر چيست؟ سر اين است که يک چيزي را به عنوان جوهر در خارج پذيرفتيم بعد اين را مي‌آوريم به ذهنمان مي‌گوييم جوهر نيست. شما چکار به اين داريد؟ شما ببينيد اين در خارج وجوداً چه‌جوري تحقق پيدا مي‌کند جوهراً تحقق پيدا مي‌کند به آن بگو جوهر. مي‌آيد در ذهن وجودش مي‌آيد به ذهن، ماهيت از آن بگير بگو کيف نفساني است. چرا نگران هستي؟ اين وجود آمده است. حالا ببينيم تا چه حد اين حرف درست است؟

پرسش: ...

پاسخ: اتفاقاً همين را مي‌گوييد منشأ اثر مرگ نيست؟ اثرش اين است که اول ماهيتش را مي‌آورد. ماهيت اثرش است. در خارج اثرش مي‌شود جوهر. در ذهن اثرش مي‌شود کيف. «و بيانه يتوقف على تمهيد مقدمة» اين مقدمه چيست؟ «هي» اين مقدمه «أن ماهية الشي‌ء متأخرة عن موجوديتها بمعنى أنه ما لم يصر موجودا» اگر شيء موجود، صيرورت «ما لم يصر» يعني صيرورت و وجود پيدا نکند «لم يكن ماهية من الماهيات» اصلاً اين سخن يک سخني است که تا الآن کسي اين‌جوري نگفته است. الآن اتفاقاً اشکالي که به آن مي‌کنند اشکالي که الآن خودش دارد مي‌کند و ديگران به آن کردند مي‌گويد اين چه حرفي است که شما مي‌زني؟ اين بالاخره اين با ماهيت موجود مي‌شود يا نمي‌شود؟ حالا اين اشکال را اجازه بدهيد من خودم ادعا و سخن جناب صدر الدين دشتکي را بخوانيم بعد برويم اشکال.

اين آقا گفته است که «بمعني أنه ما لم يصر موجودا لم يکن ماهية من الماهيات» تا شيء وجود پيدا نکند ماهيتي از ماهيات نمي‌شود «إذ المعدوم الصرف ليس‌ له ماهية أصلا» معدوم صرف که ماهيت ندارد. پس اجازه بدهيد اول وجودش شکل پيدا بکند بعد ماهيتش را بگيريد. اين درخت در خارج وجودش که آمد شما مي‌گوييد «جوهرٌ» براي اينکه «لا في موضوع» است. اين درخت آمده به ذهن وجود ذهني شده اما در ذهن روي نفس است شما بگوييد کيف نفساني است. بگوييد، اشکال ندارد. ولي آن خارج آمده به ذهن. اين ماهيت به تبع دارد مي‌آيد. شما به وجودش توجه بکنيد. «إن المعدوم الصرف ليس له ماهية أصلا و ليس شيئا من الأشياء فما لم يكن له نوع تحصل و تحقق» اگر براي او يک نوع تحصل و تحققي نباشد حالا يا ذهنا يا خارجا «إما ذهنا أو خارجا لم يكن ماهية من الماهيات» فهم اين مسئله که دشوار نيست!؟

مي‌گويد اين آقاي صدر الدين دشتکي که ماهيت به تبع وجود است. شما نگاه کنيد چه در ذهن چه در خارج. اگر در خارج وجود پيدا کرد ماهيت را از آن انتزاع بکنيد. اين شجر در خارج تحقق پيدا کرد بگوييد که جوهر است چرا؟ چون «لا في موضوع» است. اين در ذهن وجود پيدا کرد شما بگوييد چيست؟ مي‌گوييد عرض است چون کيف نفساني است و آمده در نفس اشکال ندارد. شما به وجودش نگاه کنيد. انقلاب ماهيت چيست؟ انقلاب ماهيت آن وقتي است که ماهيت را شما اصل بدانيد. در حالي که اينجا وجود را اصل مي‌دانيد. اين سخن را ايشان گفت وارد يک گود بزرگي شد. مرحوم صدر المتألهين چون اصالت وجود را آورد مي‌تواند اين حرف را به راحتي بزند. ولي او که اصالت وجود را نياورد. صدر الدين دشتکي که مباني و ادله اصالت وجود را نياورد. اين چنين حرفي زد حالا بايد پايش بايستد که آقا! تو چه داري مي‌گويي؟ مگر شيء قبل از اينکه ماهيت پيدا بکند وجود پيدا مي‌کند؟ تو مي‌گويي اين شيء مي‌خواهد موجود بشود. اين شيء يعني چه؟ اين شيء يعني ماهيت. بعد مي‌گويد اين ماهيت حالا «إن قلت» را بخوانيم حالا جوابش را نخوانديم نه.

«إن قلت» مي‌گويد که جناب آقاي صدر الدين دشتکي اين چه حرفي است که مي‌زني؟ اين چه فرمايشي است که داري؟ يعني چه که ماهيت به تبع وجود مي‌آيد؟ شما مي‌خواهيد يک چيزي را در ذهن يا در خارج ايجاد کنيد؟ چه چيزي را مي‌خواهيد ايجاد بکنيد؟ اگر آن چيزي که مي‌خواهيد ايجاد بکنيد جوهر است بخواهيد وجود به آن بدهيد، بعد ماهيت جوهري بگيريد اين مي‌شود تحصيل حاصل. چون آن چيزي که الآن شما مي‌خواهيد ايجاد بکنيد، شما مي‌خواهيد يک چيزي را در خارج ايجاد کنيد وجود به آن بدهيد بعد ماهيت بگيريد. ما از شما سؤال مي‌کنيم اين چيزي که شما مي‌خواهيد در خارج ايجاد کنيد چيست؟ اينکه مي‌گوييم اصالة الماهية همه هستي ذهني را گرفته اين است. مي‌گويد اين فرمايشي که شما مي‌فرماييد که اول وجود بايد تحقق پيدا بکند بعد ما از وجود اين ماهيت را بگيريم ما از شما سؤال مي‌کنيم اين چيزي که شما مي‌خواهيد به آن وجود بدهيد اسمش را بگذاريد لطفاً اسمش را به ما معرفي کنيد که چيست؟ اين جوهر است يا عرض است؟ اگر جوهر است عقل است يا نفس است؟ اگر عرض است أين است يا کم است يا کيف است؟ مشخص بکنيد براي ما.

اگر مشخص کرديد و بعد ماهيتي که درآمد همان ماهيت است، اينکه مي‌شود تحصيل حاصل. اگر يک چيز ديگري است، شما انسان فرض کرديد فرض درآورديد، اينکه انقلاب ذات مي‌شود! اين «إن قلت» اين را مي‌گويد.

«فإن قلت فما يصير موجودا ثم يصير ماهية» شما مي‌گوييد اول وجود مي‌آيد بعد ماهيت مي‌آيد «فما يصير موجودا ثم يصير ماهية أما هذه الماهية» ماهيتي که تازه درآمده «فتصير هذه الماهية موجودة ثم تصير هذه الماهية و هو ظاهر البطلان أو ماهية أخرى و هو أفحش» مي‌فرمايد که شما مي‌خواهيد يک چيزي را ايجاد بکنيد مي‌خواهيد بگوييد اول وجودش هست بعد از وجودش ما ماهيت مي‌گيريم. ما از شما سؤال مي‌کنيم اين چيزي که شما مي‌خواهيد وجود به آن بدهيد اين چيست؟ اين ماهيتش را اول مشخص کنيد براي ما که چيست، بعد به آن وجود بدهيد. اگر اين انسان است بعد هم وقتي که انسان را ايجاد کرديد ماهيت انساني مي‌گيريد، اينکه همان است تحصيل حاصل است اينکه بطلانش واضح است. اگر نه، شما فرس مي‌خواهيد ماهيت فرسي باشد بعد انسان در بياوريد اينکه افحش مي‌شود. «فإن قلت فما يصير موجودا ثم يصير ماهية» اين حرف خود جناب صدر الدين دشتکي است که اول وجود مي‌شود بعد ماهيت. سؤال: «أما هذه الماهية» اين ماهيتي که جديد ايجاد شده «فتصير هذه الماهية موجودة ثم تصير هذه الماهية و هو ظاهر البطلان» يعني شما همين را موجود کرديد و از همين ماهيت موجوده ماهيتي را انتزاع کرديد، اينکه مي‌شود همان تحصيل حاصل و اين ظاهر البطلان است. يا نه، «أو ماهية أخرى» شما يک ماهيتي اول فرض کرديد آن ماهيت را ايجاد کرديد اما يک ماهيت ديگري را مي‌خواهيد انتزاع بکنيد. اين مي‌شود انقلاب ذات. «أو ماهية أخري و هو أفحش ـ مثل أن يقال وجد الفرس فصار إنسانا».

مي‌گوييم شما مي‌خواهيد چه چيزي ايجاد بکنيد؟ مي‌گويد با ماهيت فرسي. اين ماهيت فرسي را ايجاد کردي.د بعد از وجود اين مي‌خواهيد يک ماهيتي را انتزاع بکنيد چون شما گفتيد اصل اين است. ببينيد اينکه عرض مي‌کنم اصالت ماهيت تا عمق وجودشان راه رفته بود اينجاست. اينها نمي‌توانند تصور بکنند که وجودي بخواهد ايجاد بشود که اين وجود بدون ماهيت باشد حتماً بايد يک ماهيتي با آن همراه باشد. مي‌گويد شما اينکه داري ايجاد مي‌کني موقعيتش را براي من مشخص کن که اين چيست؟ اگر انسان است بعد هم که ايجاد شد ماهيت انساني مي‌خواهيد در بياوريد، قبلاً ماهيت انساني بود! بعد هم که شما از اين انسان مي‌خواهيد انسان در بياوريد اينکه مي‌شود همان تحصيل حاصل. و اگر نه، شما فرس را اول فرض کرديد و بعد اين فرس شده انسان، اين مي‌شود انقلاب ذات و باطل و افحش است.

پرسش: ...

پاسخ: اين مي‌گويد به چه دليلي؟ شما مي‌گوييد اول وجود است بعد ماهيت، اشکال ندارد من از شما سؤال مي‌کنم: اين وجودي که شما مي‌خواهي ايجادش بکني، اين وجود چيست؟

پرسش: ماهيت دارد.

پاسخ: ماهيت دارد بله. همين است.

logo