« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1404/03/10

بسم الله الرحمن الرحیم

/رحيق مختوم/الحکمة المتعالية

موضوع: الحکمة المتعالية /رحيق مختوم/

بحث در اشکالات وجود ذهني به اشکال چهارم رسيد و اشکال چهارم را هم همان‌طور که قبلاً ملاحظه فرموديد بيان فرمودن و وجوه سه‌گانه‌اي را براي پاسخ به اين اشکال مطرح کردند و در پايان يک ايراد و إن قلت ديگري را بيان فرمودند که اين إن قلت در جلسه قبل خوانده شد و جوابش را ما در اين جلسه إن‌شاءالله خدمت آقايان خواهيم بود. همان‌طور که مستحضريد و پيشنهاد برخي از دوستان هم بود اين بود که بالاخره ما بحث وجود ذهني را إن‌شاءالله امسال تمام بکنيم. ما اگر خدا بخواهد يکي دو روز که شنبه و يک‌شنبه و دوشنبه خدمت شما هستيم. يک بخش فکر کنم که بماند و از طرف بنده مانعي نيست ما اگر دو سه روز هم براي روز چهارشنبه ظاهراً حاج آقا هم فرمودند ما چهارشنبه درس مي‌گوييم. ما هم يکي دو روز ديگر شنبه و يک‌شنبه هفته بعدش که ما حالا آقايان هر جور صلاح مي‌دانند ولي ما براي اينکه بالاخره هم در فضاي مجازي دوستان بدانند و هم اينکه به هر حال دوستان اينجا هستند ما مثلاً چهارشنبه را هم همين ساعت مي‌خوانيم درس بعدي.

پرسش: ...

پاسخ: تعطيل هست ولي چه تعطيلي؟ پس ما شنبه مي‌آييم.

پرسش: ...

پاسخ: پس ما دو سه روز ديگر مي‌آييم که اين بحث را إن‌شاءالله به يک جايي برسانيم به اميد خدا به بحث وجود رابط برسيم که مرحله دوم مي‌شود از اين منهج و بحث وجود ذهني تمام بشود و اين اشکالات نماند و در اين فاصله هم اشارات خيلي مهمي هم است الحمدلله مسائلش در اين خلال گفته شده ولي برخي از مسائل مانده است. از ساعت 10 هم شروع مي‌کنيم 10 تا يازده که تمام بشود. کمي زودتر، چون درس حاج آقا نيست ما ساعت 10 شروع مي‌کنيم که إن‌شاءالله تمام بشود.

پرسش: درس حاج آقا فردا است؟

پاسخ: فردا و پس فردا هست.

اشکالي که در پايان اشکال چهارم مطرح شد اين بود که جوابي که به عنوان جواب سوم داده شد گرچه مکفي است نسبت به برخي از ماهيات، اما برخي از ماهيات اين‌طور نيستند. جواب اين‌طور بود که در حقيقت ما اگر همان‌طوري که اين فرق‌ها خيلي فاصل است و راه را براي رفع شبهه کاملاً برطرف مي‌کند. ما يک وجود اصيلي داريم که مثلاً جسم خارجي است. اين جسم خارجي حالا اين واژه متأصلي که اينجا بکار رفته اين است که بالاخره اين وجود خارجي جسم در خارج اصيل اين است ولي اينکه در ذهن مي‌آيد از اصالت و هستي و عينيت که برخوردار نيست. بايد بين اين دو تا فرق بگذاريم طبعاً احکامش هم فرق مي‌کند.

بر اين اساس يک اشکالي کردند گفتند بسيار خوب، ما مي‌پذيريم. فرق است بين وجود اصيل و وجودي که در حد صورت عقليه در ذهن موجود است مي‌پيذريم. اما برخي از امور هستند که اين تفاوت را برنمي‌تابند و تفاوت را ايجاد نمي‌شود اصلاً. مثلاً ما اگر بخواهيم زوجيت را بفهميم اين زوجيت که فقط در خارج نيست نفس اين زوجيت را مي‌فهمد رطوبت يبوست حرارت برودت و نظاير آن را نفس مي‌فهمد. اگر ما قائل به وجود ذهني بشويم چون اينها را نفس مي‌فهمد پس بنابراين اين‌جور نيست که اينها احکام وجودات متأصل و در خارج و عين باشند. بلکه اينها در ذهن هم يافت مي‌شوند پس بنابراين اين جوابي که شما مي‌خواهيد فرق بگذاريد بين اينکه در خارج هست در ذهن نيست، برخي از امور است که مي‌گويند که لازم الوجودين است هم وجود ذهني را هم وجود خارجي را. مثلاً زوجيت را شما وقتي عدد چهار را در ذهن تصور کرديد اين زوجيت در چهار ذهني هم هست. در چهار خارجي که فقط نيست و همين‌طور. اين ايراد بود.

بنابراين ما فقط براي اينکه ذهن دوستان به ايران چون فاصله شده جمع بشود اين ايراد را سريعاً مي‌خوانيم تا به جوابش برسيم. «و لقائل أن يقول هذا الجواب لا يجري في النقض بلوازم بعض الماهيات و الأوصاف الانتزاعية و الإضافيات كالزوجية و الفردية و الوجوب و العلية و الأبوة و أمثالها مما ليست من الأمور الخارجية» اينها در خارج که نيستند اينها معقول ثاني‌اند اينها مخصوصاً ابوت و بنوت و عليت و معلوليت در خارج وجود ندارند در ذهن هستند «مما ليست من الأمور الخارجة» پس در باب اينها ايجاد نمي‌شود. ايجاد نمي‌شود يعني چه؟ يعني ما نمي‌توانيم بگوييم که اينها در خارج هستند و در ذهن وقتي مي‌آيند به تبع اينکه در خارج هستند و در احکام خارج هستند به ذهن نمي‌آيند. نه، اينها اساساً امور ذهني هستند «مما ليست من الأمور الخارجية و كذا لا يجري» اين جوابي که شما گفتيد «في صفات المعدومات كالامتناع» وجوب يا «و العدم و أمثالهما إذ لا يتيسر لأحد» وجوب نيست. امتناع و عدم است «إذ لا يتيسر لأحد أن يقول» امکان ندارد يک نفر بيايد بگويد که «إن اتصاف محل الزوجية و العلية و الامتناع من الأحكام المتعلقة بوجودها العيني إذ لا وجود» يک نفر بگويد که اينها احکام وجود عيني‌اند نه! اصلاً اينها در عين وجود ندارند در خارج ابوت وجود ندارد. در خارج عليت وجود ندارد. علت وجود دارد اما عليت که وجود ندارد. أب وجود دارد اما ابوت که وجود ندارد شما بگوييد که اينها از احکام خارجي هستند و در خارج يافت مي‌شوند.

نه! اساساً اينها در ذهن هستند. اينها که در ذهن هستند لازمه‌اش چيست؟ لازمه‌اش اين است که ذهن به اينها متصف بشود. اينها امور ذهني‌اند و در ذهن يافت مي‌شوند. براساس وجود ذهني ذهن بايد با فهميدن ابوت، أب ابوت پيدا بکند بنوت پيدا بکند عليت پيدا بکند و نظاير آن. «إذ لا يتيسر لأحد أن يقول إن اتصاف محل الزوجية» مثل نفس. نفس الآن محل زوجيت است «و العلية و الامتناع- من الأحكام المتعلقة بوجودها العيني» اينکه اساساً اينها در خارج وجود ندارند که بگوييم اينها احکام وجودي عيني‌اند و در ذهن نمي‌آيند. «إذ لا وجود لأمثالها» عليت و امتناع و احکام عدمي «لأنها إما أمور اعتبارية عقلية من لوازم الماهيات» مثل عليت و امتناع و امثال ذلک «أو عدمية من صفات المعدومات» که از صفات معدوم است مثل شريک الباري. اين «شريک الباري ممتنعٌ» در خارج که نيست اين فقط صفت ذهن است. اگر در ذهن مي‌آيد و نفس متصف به اين مي‌شود پس بايد ذهن حکم امتناع را پيدا بکند. چرا؟ چون اين اتصاف است و ذهن به اين متصف مي‌شود اينها اوصافي‌اند که عارض بر نفس مي‌شوند نفس بايد اين‌گونه باشد.

جوابي که مطرح مي‌فرمايند همان‌طور که الآن عرض کرديم جواب اين است که ممکن است اين‌گونه پاسخ گفته شود که ز فرمايشات جناب صدر المتألهين برمي‌آيد که بگوييم هر معني از معاني حظي از وجود دارد. ببينيد الآن زوجيت روي چه چيزي بار مي‌شود؟ روي اربعه بار مي‌شود. زوجيت را شما بايد وصف اربعه بدانيد نه وصف نفس. اگر زوجيت را تصور کردند زوجيت يک امري است که حکمي است که روي مثلاً اربعه مي‌آيد يا ستّه مي‌آيد يا ثمانيه مي‌آيد که اينها وصف اين‌گونه از امور هستند. در خارج مثلاً شما چهار تا سيب داريد اين چهار تا سيب را به اعتبار اينکه زوجيت يعني انقسام به دو مساوي، دو تا دو تا مي‌کنيد. چهار تا سيب را مي‌گوييد دو تا دو تا. زوجيت يعني چه؟ يعني انقسام‌پذيري يک شيء به دو امر مساوي. مثلاً دو زوج است چراکه منقسم مي‌شود به دو تا يک. چهار زوج است چراکه منقسم مي‌شود به دو تا دو. شش زوج است منقسم مي‌شود به دو تا سه. زوجيت يعني اين. يعني اينکه محل يک شيئي که متصف است به زوجيت منقسم مي‌شود به امور مساوي. به دو امر مساوي. اين يعني زوجيت.

شما بايد اول محل اين احکام مثل زوجيت را ببينيد بعد ببينيد. اين نفس که متصف به زوجيت نمي‌شود. زوجيت که صفت براي نفس واقع نمي‌شود. نفس زوجيت را تصور مي‌کند نه اينکه زوجيت عارض بر نفس بشود. ما يک وجود اصيلي داريم مثل چهار سيب اين زوجيت عارض بر او مي‌شود و همان‌طوري که در خارج اين چهار تا سيب به دو تا دو تا تقسيم مي‌شود زوجيت هم اينجا در خارج تقسيم مي‌شود اما وقتي نفس تصور کرد زوجيت را. نفس که محل زوجيت نمي‌شود. دقت کنيد. زوجيت مگر وصف نيست؟ اين وصف بايد روي موصوفش بيايد. نفس دارد زوجيت را تصور مي‌کند، نه آن موضوعي که زوجيت بر آن مترتب شده است. بنابراين نفس نبايد متصف بشود به زوجيت به معناي اينکه تقسيم به دو تا بشود.

پرسش: ...

پاسخ: بله، زوجيت وصف اربعه است. وقتي وصف اربعه شد هر جا که مثلاً اربعه باشد زوجيت هم هست. اگر نفس زوجيت را تصور کرد موضوعش نيست، چون او به اعتبار موضوع تقسيم مي‌شود. موضوع زوجيت که نيست يک حکم کلي را تصور کرده است. ملاحظه بفرماييد «و يمكن دفع هذا الإيراد بما حققناه في هذا الكتاب» که ما چه گفتيم؟ تحقيق کرديم «لما حققناه في هذا الکتاب» يعني کتاب اسفار. «من أن لكل معنى من المعاني» هر مفهومي هر ماهيتي حظي از وجود دارد. «حظا من الوجود فالزوجية مثلا له وجود» زوجيت يعني چه؟ «بمعنى كون موصوفها» زوجيت مثل چهار «موصوفها على نحو يدرك العاقل منه الانقسام بمتساويين» زوجيت يعني اين وصفي که معنايي که ماهيتي که عارض مي‌شود بر چيزي که آن موضوع و آن معروض به دو امر مساوي تقسيم مي‌شود اين معنايش است. مثلاً «فالزوجية لها» براي زوجيت «وجود بمعني کون موصوفها» زوجيت «علي نحو يدرک العاقل منه» از اين موصوف «الانقسام بمتساويين هذا هو نحو الوجود الأصيل و الخارجي له» يعني اين زوجيتي که براي يک وجود اصيل خارجي مثل اين دو تا سيب که مثال زديم براي اين مي‌آيد اين معناي زوجيت است.

«فأما إذا تصورت النفس معنى الزوجية» اگر نفس آمد معناي زوجيت را تصور کرد، «فليس هذا نحو وجوده الأصيل» نفس که در اينجا موضوع اصيل زوجيت نيست. تصور بفرماييد اين عدد چهار زوجيت مترتب بر اين است تا چهار هست زوجيت هم هست. زوجيت مترتب بر اين است. اين موصوفش است اين موصوف اگر اصيل بود يعني در خارج وجود عيني و خارجي داشت ما مي‌توانيم بگوييم که براي اين معناي زوجيت اين است که موصوفش منقسم به دو قسم مساوي مي‌شود. اما اگر شما آمديد زوجيت را که در خارج موضوع دارد اين را از موضوعش کنار کشيديد و فقط نفس اين را تصور کرده، موضوعش کجاست که تقسيمش بکند به دو تا؟ «فأما إذا تصورت النفس معني الزوجية فليس هذا نحو وجوده الأصيل» اينکه اين تصوري که نفس مي‌کند که موضوع زوجيت را درست نمي‌کند «إذ لا تصير النفس بسبب إدراكها مفهوم الزوجية» نفس که زوجيت نمي‌شود. دقت کنيد!

چه تقسيم مي‌شود به دو امر مساوي؟ زوجيت. عدد چهار زوجيت رويش مي‌آيد اينها درست است و قبول داريم و هيچ بحثي نداريم اما اگر شما عدد چهار را کنار گذاشتيد و آن معروض و موصوف را کنار گذاشتيم و نفس فقط آمده اين زوجيت را تصور کرده است اينکه تصور کرده اين نفس موضوع اين نمي‌شود تا به وسيله اين بگوييم که چون زوجيت را تصور کرده پس نفس را منقسم کنيم به دو قسم مساوي.

پرسش: ...

پاسخ: تصور عقلي مي‌توانيم داشته باشيم ولي حقيقتاً زوجيت نيست. مفهوم زوجيت است. حقيقت زوجيت آن وقتي است که مترتب بشود بر امري که حقيقتاً در خارج منقسم مي‌شود به دو امر مساوي و اينجا اين‌جور نيست. پس يک بار ديگر ملاحظه کنيد «فأما إذا تصورت النفس معنى الزوجية» اگر نفس معناي زوجيت را تصور کرد «فليس هذا نحو وجوده الأصيل» يعني اين نحوه از وجود پيدا کردن براي زوجيت آن وجود اصيلي که موصوفش باشد معروضش باشد نيست. چرا؟ «إذ لا تصير النفس بسبب إدراكها» نسب به سبب ادارک زوجيت «مفهوم الزوجية» نفس بشود زوجيت! نفس منقسم بشود به دو امر مساوي، اين نيست. «إذ لا تصير النفس بسبب إدراکها» زوجيت «مفهوم الزوجية» نفس زجيت نمي‌شود. «بحيث يفهم منها» نفس «الانقسام بمتساويين» فکر کنيم حالا که نفس آمده زوجيت را تصور کرده پس نفس منقسم بشود به دو امر مساوي. «و كذا الحكم في نظائرها» زوجيت. مثلاً فرض کنيد که ابوّت. نفس آمده ابوت را تصور کرده است اصلاً ابوت در کجا حاصل مي‌شود؟ ابوت آن جايي حاصل مي‌شود که أبي در خارج باشد بنام زيد، إبني در خارج باشد بنام عمرو، اين أب و إبن باشند وقتي ما اين أب و إبن را به صورت تضايف نگاه مي‌کنيم ابوت و بنوت را اينجا ما انتزاع مي‌کنيم اين وجود اصيلش است. اين بحثي در آن نيست. حالا اگر شما آمديد و يک ابوتي را که در خارج مبتني بر زيد و عمرو است بر أب و إبن است اما اين ابوت را نفس تصور کرده نفس که ابوت را تصور کرده ابوت نمي‌شود. نفس اين را تصور کرده اين ابوت را دقت کنيد ابوت را ما زماني انتزاع مي‌کنيم که أبي باشد إبني باشد و اين دو تا در خارج باشند ابوت را ما از اينجا انتزاع مي‌کنيم. اين درست است اين ابوت حقيقي است.

ولي اگر شما آمديد به اعتبار و انتزاع نفس آمد بدون قطع نظر از أب و إبن، زيد و عمرو، ابوت را تصور کرد نفس که ابوت نمي‌شود «و کذا الحکم في نظائرها». اما عدم مَثلش روشن‌تر است. المعدوم المطلق لا يخبر عنه، بله. اين «المعدوم المطلق» در خارج وجود ندارد. اگر معدوم مطلق که در خارج وجود داشته باشد که «يخبر عنه» مي‌شود اين را عقل دارد تصور مي‌کند. پس در آن جايي که امور به عنوان احکام لازم ملزوماتشان در خارج است تا خود ملزومات نباشند آن قابليت احکامي را پيدا نمي‌کند. مثل زوجيت. زوجيت کي قابليت انقسام به دو امر مساوي را دارد وقتي که معروضش و موضوعش وجود داشته باشند. ولي شما وقتي که معروض را برداشتيد آن موضوع را برداشتيد و فقط عارض را نگاه مي‌کنيد نفس تصور مي‌کند يک مفهومي را بنام مفهوم زوجيت که اگر در خارج معروض و موضوعش باشند منقسم به متساويين مي‌شود. در باب اعدام هم همين‌طور است احکام عدمي هم مسئله همين است. «المعدوم المطلق لا يخبر عنه» حالا ما يا ذهن آمده اين را تصور کرده گفته «المعدوم المطلق ...» حالا مي‌گوييم براساس وجود ذهني پس ذهن هم معدوم مطلق بشود و از ذهن هم ما خبر ندهيم! نه، ذهن يک مفهوم را يک معقول ثاني را تصور کرده است. اين زماني مي‌تواند حقيقت داشته باشد که موضوعش در خارج باشد.

در ارتباط با اعدام که اصلاً موضوعي ندارند در خارج. «و کذا الحکم في نظائرها و أما العدم و أمثاله» عدم که معدوم باشد «فلا صورة لها» عدم و امثال عدم «في العقل بل العقل» فلا صورة يعني چه؟ يعني در عقل ما يک حقيقتي داشته باشيم بنام المعدوم المطلق که نداريم. يک مفهومي بيشتر نيست «بل العقل بقوته المتصرفة يجعل بعض المفهومات صورة و عنوانا» مثل مفهوم عدم را يا مفهم المعدوم المطلق را عقل مي‌آيد به اين المعدوم المطلق و به اين مفهوم يک صورتي در ذهنش مي‌دهد تا از او يک خبر يا گزاره‌اي بسازد. بگويد «المعدوم المطلق لا يخبر عنه» معدوم مطلق که وجود ندارد. ذهن مي‌آيد «المعدوم المطلق» را به صورت يک صورت در ذهن تصور مي‌کند موضوع مي‌کند مي‌گويد «عدم الإخبار» خبر مي‌دهد و امثال ذلک.

پرسش: ...

پاسخ: لا يوجد است پس در خارج وجود ندارد.

پرسش: ...

پاسخ: آن يک بحث ديگري است معدوم مطلق که وجود ندارد لذا اگر از او خبر مي‌دهيم به حمل اولي از آن خبر مي‌دهيم يعني مفهوم معدوم مطلق نه مصداقش. المعدوم المطلق لا يخبر عنه. اينها را بايد اول فلسفه مي‌خوانديم. المعدوم المطلق لا يخبر عنه. بعد به ما اشکال مي‌کنند که خودش که إخبار است. ما مي‌گوييم اين المعدوم المطلق به حمل اولي معدوم مطلق است ولي به حمل شايع که ما معدوم مطلق نداريم نه در ذهن نه در خارج. اين به حمل اولي موجود است مفهوم ذهني است. اين المعدوم المطلق معدوم مطلق به حمل اولي است المعدوم المطلق لا يوجد به حمل شايع صناعي است. اينها را در اوايل بدايه و نهايه دارد.

«بل العقل بقوته المتصرفة يجعل بعض المفهومات صورة و عنوانا لأمور باطلة» يعني مثل معدوم مطلق که امري باطل است ولي نفس مي‌آيد يک صورتي برايش درست کرده و خبري از آن ايجاد مي‌کند «و يجعلها وسيلة لتعرف أحكامها» و قرار مي‌دهد اين صورت را يک وسيله‌اي يک ابزاري براي اينکه احکامش را بشماريم. معدوم مطلق «لا يخبر عنه» آن چيزي که اصلاً تحقق خارجي ندارد نمي‌شود از آن خبر داد. شما مناقشه کنيد و بگوييد که شما خودت همين لا يخبر عنه که خودش إخبار است. مي‌گوييم اين المعدوم المطلقي که ما داريم از او خبر مي‌دهيم اين مفهوم ذهني است و موجود است اين معدوم مطلق نيست. المعدوم المطلق معدوم مطلق است به حمل اولي. و به حمل اولي يعني مفهوم. اين المعدوم المطلقي که در ذهنمان آورديم به عنوان مفهوم مي‌توانيم از آن خبر بدهيم که اين معدوم مطلق به لحاظ مصداقش چون مصاق ندارد «لا يخبر عنه».

وارد مرحله بعد الإشکال الخامس «ان الذهن موجود في الخارج» مثل اينکه وقت گذشته. فقط همين دو سه تا خط را اقلاً بخوانيم. «الإشكال الخامس أن الذهن موجود في الخارج و الأمور الذهنية موجودة فيه» اشکال خامس را کليتش را از خارج عرض کنيم. ذهن يک موجودي است که در خارج است الآن ذهن من و شما در خارج است خارج به معناي اعم کلمه. در خارج است ذهن در خارج است. امور ذهني هم در ذهن هستند چون ذهن در خارج است امور ذهني هم در خارج هستند از همان قضيه مثل ديوار موش دارد موش گوش دارد پس ديوار گوش دارد اين‌جوري است ... گفتند که «الإشكال الخامس أن الذهن موجود في الخارج» اين يک مقدمه. «و الأمور الذهنية موجودة فيه» ذهن. شما مي‌گوييد که موجود ذهني در ذهن وجود دارد. پس ذهن در خارج وجود دارد، يک؛ موجودات ذهني در ذهن وجود دارند، دو؛ پس موجودات ذهني در خارج وجود دارند اين هم نتيجه. «ان الذهن موجود في الخارج» يک «و الأمور الذهنية موجودة فيه» ذهن «على ما قررتم» شما گفتيد ما وجود ذهني داريم. «فيلزم من تعقلنا لها» امور ذهني و وجود ذهني «وجودها في العقل» يعني در ذهني که اين ذهن «الموجود في الخارج و الموجود في الموجود في الشي‌ء موجود في ذلك الشي‌ء كالماء الموجود في الكوز الموجود في البيت».

مثال دارد مي‌زند از همين مثالي که ما گفتيم مثلاً ديوار موش دارد موش گوش دارد پس ديوار گوش دارد. آب در کوزه است کوزه در خانه است پس آب در خانه است. امور ذهني به تعبير شما که قائل به وجود ذهني هستيد در ذهن است، يک؛ ذهن در خارج است، دو؛ پس امور ذهني در خارج هستند، سه. اين نتيجه است. اين اشکال بود ببينيم که آيا اين درست هست يا نيست؟

logo