1404/02/15
بسم الله الرحمن الرحیم
/ رحيق مختوم/الحکمة المتعالية
موضوع: الحکمة المتعالية / رحيق مختوم/
«نقد عرشي: اعلم أنا ممن يؤمن بوجود العالم المقداري الغير المادي كما ذهب إليه أساطين الحكمة و أئمة الكشف حسبما حرره و قرره صاحب الإشراق أتم تحرير و تقرير» در پايان اين بخش که بخش فصل سوم از مباحث وجود ذهني و بحث اشکال دوم بود، و الحمدلله بحث به پايان رسيد و جواب اين اشکال که انطباع کبير در صغير در حال وجود ذهني پيش ميآيد، داده شد و مبناي حکيم سهروردي و همچنين مرحوم صدر المتألهين بيان شد و روشن شد که اگر اين نقض را بر مبناي مشائين بپذيريم بر مبناي حکمت اشراق و همچنين حکمت متعاليه اين نقض وارد نيست، زيرا بحث انطباع کبير در صغير در فضاي اجسامي مادي مطرح است و اجسام مجرد اين بحث را اصلاً ندارد.
اما يک تفاوتهايي بين فرمايش حکيم سهروردي با نظر حکيم صدر المتألهين هست که اينجا به عنوان «نقد عرشي» مطرح ميکنند. مستحضريد که مرحوم حکيم صدر المتألهين(رضوان خدا بر او باد) ايشان در همه صحنهها حضور داشتند حضور تخصصي و در بحث حکمة الإشراق تعليقاتي دارند همانطوري که بر حکمة المشاء مرحوم شيخ الهيات شفا هم تعليقاتي دارند؛ يعني تعليقات مرحوم صدر المتألهين بر حکمت مشاء و مشخصاً الهيات شفا در خود الهيات شفا است و نظرات و تعليقات مرحوم صدر المتألهين نسبت به حکمت رواقيين و اشراقيين و مشخصاً حکيم سهروردي در کتاب حکمة الإشراق است. اين هم مستحضريد.
در آن تعليقاتي که مرحوم صدر المتألهين بر حکمة الإشراق آنجا اشکالات خودشان را بر مبناي مرحوم صاحب حکمة الاشراق يعني حکيم سهروردي بيان ميدارند ... در کتابهاي ديگري هم باز همين اشکال را دارند؛ يعني هم در کتاب حکمة الإشراق و هم در کتاب المسائل القدسية و هم در کتاب اسفار اين را دارند. اسفار اينجا به عنوان «نقد عرشي» دارند در جاي ديگر عناوين ديگري مثلاً براي اين کار هست که در کتاب آمده. حالا اين مسئله چيست؟ اين «نقد عرشي» چيست؟ پس «نقد عرشي» فضايش در ارتباط با اختلاف نظري است که مرحوم صدر المتألهين با حکيم سهررودي در فضاي عالم مثال دارند.
همانطور که در جلسات قبل ملاحظه فرموديد مرحوم حکيم سهروردي وجود ذهني را همان خيال منفصل ميدانند صوري که در خيال منفصل هست صوري که در خيال منفصل هست از منظر جناب حکيم سهروردي عبارت است از وجود ذهني. و لکن در حکمت متعاليه و نظر مرحوم صدر المتألهين نه، اين خيال منفصل نيست. آنچه که به عنوان وجود ذهني در نفس شکل ميگيرد اين صوري که در خيال منفصل هست نيست. بلکه صوري است که در خيال متصل شکل ميگيرد، يک؛ و اين هم به قيامت صدوري و توليد نفس است، دو. پس ملاحظه بفرماييد اختلاف نظر بين اين دو تا حکيم را.
حکيم سهروردي معتقد است که همين صور ذهنيه موجودات عالم مثال منفصلاند و لکن حکيم صدر المتألهين معتقد است که اين وجود ذهني يا صور ذهنيه اموري هستند که در خيال متصل هستند نه منفصل، يک؛ و دو اين است که با توليد نفس و به صورت قيام صدوري به نفس در نفس شکل ميگيرند و اين هم امر دومي است که اختلاف نظر بين مرحوم صدر المتألهين و حکيم سهروردي است. اينجا يک اشکالي ممکن است به صدر المتألهين بشود که ايشان اين اشکال را جواب ميدهند. شايد اين اشکال براساس حکمت اشراق جوابش راحتتر باشد ولي مرحوم صدر المتألهين جواب ميدهند.
ما يک سهو و ذهول داريم و يک نسيان. فرق بين سهو و نسيان هم در اين است که در سهو يک چيزي زاهل ميشود از بين ميرود ولي دوباره برميگردد اما در نسيان اگر چيزي از ذهن رفت براي اينکه برگردد نياز به تعليم مجدد است. اين فرق بين سهو و نسيان است. سهو يا ذهول. ذهول يعني از بين رفتن. براساس حکمت اشراق و نظر مرحوم حکيم سهروردي سهو و نسيان ما ندرايم چرا؟ چون در خيال منفصل است نفس ارتباط پيدا ميکند اگر فراموش شده باشد زود به صورت سهو در ميآورد اگر نسيان هم باشد از آنجا ياد ميگيرد.
پرسش: ...
پاسخ: هست اين وجود دارد نفس ارتباط ميگيرد با موجودات مثالي خيال منفصل و آنچه را که از صور از ذهنش رفته به صورت سهو يا نسيان رفته مراجعه ميکند برميگردد. اما در فضاي حکمت متعاليه مسئله فرق ميکند يک مقداري نياز به توضيح دارد. مرحوم صدر المتألهين ميفرمايد که در مقام سهو طرف فراموش کرده ولي يک مقدار به خودش مراجعه بکند يک مقدار ذهنيتها و علائم و نشانههاي سابق را به ياد بياورد برميگرداند. اين است. ولي در نسيان چون از ذهن خارج شده نياز به تعليم مجدد دارد عيب ندارد تعليم مجدد پيدا ميکند نه اينکه از آن خيال منفصل در بياورد.
بعد اشکال اينجا مهم است اشکالي که مرحوم صدر المتألهين به ناب حکيم سهروردي دارد اين اشکال بسيار اشکال مهمي است و مبناي ايشان را به هم ميزند. ميگويد که جناب حکيم سهروردي، مرحوم ملاصدرا ميفرمايد که آنچه شما الآن ميگوييد صور ذهنيه در خيال منفصل هستند، خيال منفصل يک عالم واقع است يک حقيقت خارجي است اعيان خارجياند اما به صورت مثالياند اما شما ميبينيد در صور ذهنيه شما يک سلسله امور عبث بيهوده حتي قبيحه اتفاق ميافتد در صورت ذهني و لکن اينها که در خيال منفصل نيستند. اگر ما بپذيريم که صور ذهنيه همهشان در خيال منفصلاند صور ذهنيه بعضي صور قبيحهاند بعضي صور عبثاند اگر ما اينها را عيناً در مثال منفصل ببينيم يعني معاذالله خداي عالم اين موجودات عبث و بيهوده و قبيحه را ايجاد کرده است. «و التالي باطل فالمقدم مثله».
پس سه تا مقام شد مقام اول اشکالي است که ببخشيد تفاوتي است که بين نظر حکيم سهررودي و حکيم صدر المتألهين است، اين يک. مقام دوم اشکالي است که مرحوم صدر المتألهين به مرحوم حکيم سهروردي دارند که اگر ما اين صور ذهنيه را در خيال منفصل ببينيم اين صور قبيحه و امور عبث را چکار بکنيم؟ مقام سوم اين است که مسئله سهو و نسيان را بايد چهجوري حل کرد؟ که اينجا الآن ميخوانيم.
«نقد عرشي: اعلم» اول هم جناب صدر المتألهين اعتراف ميکنند که ما به خيال منفصل معتقديم. همانطور که به خيال متصل معتقديم به خيال منفصل يا مثال منفصل هم معتقديم. اساطين حکمت و اهل کشف و شهود خيال منفصل و مثال منفصل را بيان فرمودند «أنا ممن يؤمن بوجود العالم المقداري» ما از جمله کساني هستيم که عالم مثال منفصل را قبول داريم «الغير المادي كما ذهب إليه أساطين الحكمة و أئمة الكشف» دليلش چيست؟ «حسبما حرره و قرره صاحب الإشراق» صاحب اشراق هم خوب تحرير و تقرير کرده استدلال کرده و وجود عالم مثال منفصل را اثبات کرده ما هم قبولش داريم «حسبما حرره» يعني تحرير و تقرير کرده صاحب اشراق و اين تحرير و تقرير را هم بسيار خوب ميدانند که جناب حکيم سهروردي اين را خوب تقرير «أتم تحرير و تقرير إلا أنا نخالف معه في شيئين» البته در جاهاي ديگر چهار تا موضع اختلاف دارند با همديگر اما اينجا در اسفار دو تا را ميشمارند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، گاهي وقتها به يک مناسبتي مثلاً آنها مهمتر است در آنجا مثلاً در تعليقهاي که بر خود حکمت اشراق دارد اقتضا اين را دارد که بيشتر به آن تصريح بشود. «إلا انّا نخالف معه» حکيم سهروردي «في شيئين» اشکال اول چيست؟ «أحدهما أن الصور المتخيلة عندنا موجودة كما أومأنا إليه» صور متخيله در نزد ما موجود است بسيار خوب. اما «في صقع من النفس» ما قائليم که در خيال متصل است در صقع از نفس است «بمجرد تأثيرها» نفس که توليد ميکند «و تصويرها باستخدام الخيال» قوه خيال را در خدمت ميگيرد و اين صورتها را در قوه خيال خودش ميريزد. به صورت قيام صدوري توليد ميکند تأثير دارد اين صورت را در قوه خيال ميريزد. «لا في عالم خارج عنها» نه اينکه اين صور متخيله در عالم خارج از نفس ما وجود داشته باشد «کما توهم» جناب حکيم سهروردي «لا في عالم خارج عنها بتأثير مؤثر غيرها» نفس. بگوييم که موجودات عالم عقلي هستند اينها در عالم خيال تجلي ميکنند در آنجا ايجاد ميکنند و آنها در آنجا موجودند. نه! ما معتقديم که اين صور ذهني در صقع نفس در خيال متصل ما موجود هستند و نفس آنها را توليد کرده و قيام آنها به نفس هم قيام صدوري است.
«كما يفهم من كلامه» همانطوري که از کلام جناب سهروردي درميآيد که صور ذهني در خيال منفصل هستند. برخلاف نظر ما که ما ميگوييم در خيال متصل «في صقع من النفس بتأثير منه النفس» ايشان معتقد است که به تأثير از نفس نيست بلکه به تأثير از موجودات عالم عقلي است که در خيال منفصل شکل ميگيرد. به چه دليلي شما با ايشان مخالفت ميکنيد جناب صدر المتألهين؟ ميفرمايد «لظهور أن تصرفات المتخيلة و دعاباتها الجزافية ـ و ما يعبث به من الصور و الأشكال القبيحة المخالفة لفعل الحكيم ليس إلا في العالم الصغير النفساني لأجل شيطنة القوة المتخيلة» ميگوييم ما از شما سؤال ميکنيم آيا شما صور قبيحه را تصور ميکنيد؟ يک صور عبث و بيهوده يک انسان ده سر، يک انسان ده پا، يک شجري که سرش مثلاً سر انسان هست اين صور قبيحه و عبث را تصور ميکنيد يا نه؟ بله. اين تصور صورت ذهنيه است يا نه؟ بله. اين صورت ذهنيه کجاست؟ اگر در خيال منفصل باشد يعني چه؟ يعني موجودات عقلي نورافشاني کردند و آنها موجود شدند در خيال منفصل در حالي که اينها شيطنت نفس است نفس توليد کرده دعابه و بازيگريهاي نفس است که دارد اين کار را انجام ميدهد.
پس اين دليل ميشود بر اينکه فرمايش حکيم سهروردي ناتمام است که اين صور متخيله ما يا صور ذهنيه ما در عالم مثال منفصل هستند اين «لظهوره» دليل است «لظهور أن تصرفات المتخيلة و دعاباتها» بازيگريهاي نفس صور قوه متخيله «الجزافية» همانطور که مستحضريد در بحث اثبات نفس و قواي ادراکي نفس يک قوهاي براي نفس اثبات ميکنند بنام قوه متصرفه يا قوه متخيله. در مقابل قوه خيال. قوه خيال چيست؟ در حقيقت مخزن است. نفس توليد ميکند ميريزد در قوه خيال. مخزن است. اما قوه متخيله متصرفه است تصرف ميکند کم و زياد ميکند تجزيه و ترکيب ميکند آن فرق ميکند. لذا ما يک قوهاي داريم بنام قوه خيال که مخزن است و محل توليدات نفس است و يک قوه متخيله داريم يا متصرفه که کارش تصرف است ترکيب است تجزيه است و امثال ذلک.
«لظهور أن تصرفات المتخيلة و دعاباتها الجزافية ـ و ما يعبث به من الصور و الأشكال القبيحة المخالفة لفعل الحكيم» اين صور کجا هستند؟ «ليس إلا في العالم الصغير النفساني» خيال متصل «لأجل شيطنة القوة المتخيلة» چون قوه متخيله شيطنت ميکند و اين صور را ايجاد ميکند. ما اگر قائل باشيم که اين صور ذهني همه در مثال منفصل هستند يعني چه؟ يعني اينها واقعيت دارند در حالي که اينها عبث هستند و اينها بازيهاي قوه متصرفه است. «لأجل شيطنة القوة المتخيلة. و أن هذه الصور الخيالية باقية ببقاء توجه النفس و التفاتها إليها و استخدامها المتخيلة في تصويرها و تثبيتها» پس تا اينجا که مطلب روشن است.
از اينجا ميفرمايند که تا زماني که نفس توجه دارد توليد ميکند تأثير ميگذارد اينها در نفس است و وقتي نفس از توليد و از تأثيرش دست برداشت اينها از نفس ميروند کنار. اين صور ذهنيهاي که الآن مثلاً ما ميگوييم الآن اين درختي که اينجا است ميگوييم نفس توليد کرده يک صور ذهنيهاي را از اين درخت در نزد نفس ما. تا زماني که ما توجه داريم و نفس هم به اين توجه دارد اين توليد هست وقتي «أعرض» اعراض کرد ما هم فراموشش ميکنيم. اين قصهاي است که ايشان ميفرمايند.
يک بار ديگر «و أن هذه الصور الخيالية باقية ببقاء توجه النفس و التفاتها» نفس «إليها» هذه الصور الخيالية «و استخدامها» نفس اين صور خياليه را «المتخيلة» آن وقتي که قوه متخيله استخدام ميکند اينها را و ميريزد در خيال. «و استدامها المتخيلة في تصويرها و تثبيتها» تا اينجا روشن «فإذا أعرض عنها النفس» وقتي نفس توجه خودش را از اين صورتها از اين موجودات کنار زد اعراض کرد «انعدمت و زالت» حالا که انعدمت و زالت بحث سهو و نسيان اينجا مطرح ميشود مقام سوم. اگر نعدمت و زالت از بين ميرود پس بحث سهو و نسيان چطور ميشود؟ شما در سهو همانطور که عرض کرديم برميگردد ولي در نسيان نياز به ادراکات و تعليمات جديد است. ميگويد اين چيز جديدي نيست اگر نفس توجهش خوب بود زمينههاي خوبي داشت حافظه خوبي داشت دوباره اين را برميگرداند و سهو زود برميگردد. اما اگر نه، حافظه خوبي نداشت و واقعاً هم رفته بود نياز به ادراک جديد دارد جديد ميآوريم مشکلي ندارد.
«لا أنها مستمرة الوجود» نه اينکه اين صور ذهنيه مستمرة الوجود باشد آنجوري که جناب حکيم سهروردي تصور کرده. وقتي در خيال منفصل رفتند اينها موجودند هميشه از بين خواهند رفت اصلاً. «لا أنها مستمرة الوجود باقية» باقي هست «لا بإبقاء النفس» نفس لازم نيست توليد مجدد بکند. ببينيد الآن شما که اين صورت را در ذهنتان آورديد صورت درخت را آورديد يعني نفس توليد کرده است بعد اعراض ميکند و فردا ميخواهيد همان صورت را بياوريد دوباره نفس توليد ميکند همان صورت را توليد ميکند. برخلاف آن خيال منفصل که هست آنجا و نياز به توليد ندارد. «لا أنها مستمرة الوجود باقية لا بإبقاء النفس و حفظها» نفس «إياها كما زعمه».
اين «و الفرق» جواب سؤال مقدر است که مقام سوم ماست «و الفرق بين الذهول و النسيان أن للنفس في الأول» يعني در بحث ذهول و سهو که عرض کرديم فراموش ميشود ولي زود برميگردد. «أن للنفس في الأول ملكة الاقتدار» قدرت دارد «على تصوير الصور الخيالية من غير افتقار إلى إحساس جديد أو غيره» نياز ندارد که توليد جديد بکند براي اينکه آنکه مثلاً ديروز بوده يک مقدار مراجعه ميکند همان را باز به ذهنش ميآورد در قوه خيال ايجاد کرده است چون در قوه خيال مخزنش وجود دارد مراجعه ميکند به قوه خيال و ديگر توليد مجدد نميکند. همان که در قوه خيال خودش هست همان را احضارش ميکند. «أن للنفس في الأول» يعني ذهول و سهو «ملکة الإقتدار علي تصوير الصور الخيالية من غير افتقار إلي إحساس جديد أو غيره» غيره يعني غير از احساس يعني توليد. «بخلاف الثاني» ثاني يعني چه؟ يعني نسيان که انسان فراموش کرده است. چکار ميکند در اين صورت؟ «فإن فيه يحتاج» اين نفس « إلى ذلك أو ما هو» يعني احتياج دارد به احساس جديد و يا توليد جديد «أو ما هو بمنزلته كالعلامات الدالة» بيايد يک نشانههايي و علاماتي را پيدا بکند که اينها دلالت بکند بر اينکه قبلاً اين در ذهن بوده است.
پرسش: ...
پاسخ: چرا، از بين ميرود. مخصوصاً نسيان. شما الآن اين درخت را ديديد صورتش را در ذهن آورديد گذاشتيد در قوه خيال. بعد از پنج سال ميخواهيد، اين درخت زيتون بوده درخت انار بوده درخت پرتقال بوده! فراموش ميکنيد اصلاً. از بين رفته بايد تعليم جديد داشته باشيد. اما اگر قائل باشيم به مثال منفصل، آنجا هست مراجعه ميکنيم و آنجا پيدايش ميکنيم.
«و الثاني» اما اشکال دوم که مرحوم صدر المتألهين نسبت به حکيم سهروردي دارد « أن الصور المرآتية عنده» حکيم سهروردي «موجودة في عالم المثال و عندنا ظلال للصور المحسوسة» اشکال دوم اين است که ما اساساً وجود ذهني را ظهور ظلي ميدانيم وجود حاکي ميدانيم ولي ايشان وجود ذهني را وجود عيني ميداند خيلي فرق است. ملاحظه بفرماييد که چهجوري است؟ چون آقاي حکيم سهروردي ميگويد که اينها يعني اين صور ذهنيه در مثال منفصل موجودند به وجود عيني ولي مرحوم صدر المتألهين ميفرمايد که اين صور ذهنيه موجودند به وجود ذهني و ظهور ظلي دارد. حالا حکمت مشاء ميگويد ظهور ظلي خارج است ولي ايشان ميگويد ظهور ظلي علم است اما وجود عيني ندارند و تفاوت يک تفاوت بسيار قوي و جوهري است.
«و الثاني أن الصور المرآتية عنده» حکيم سهروردي «موجودة في عالم المثال و عندنا» لکن در نزد ما اين صور مرآتيه «ظلال للصور المحسوسة» ظلالٌ يعني چه؟ «بمعنى أنها» صور «ثابتة في هذا العالم» در همين عالم است عالم مثال منفصل نيست در همين عالم است اما به نحوه ظلي به نحوه حاکي. ما يک وجود عيني داريم يک وجود بالتبع داريم بالعرض داريم اينها بالعرض هستند مثلاً ملاحظه بفرماييد ما يک ندا داريم يک صدي. صدي در مقابل ندا. ندا حقيقت است شما وقتي مثلاً در يک منطقه کوهستاني تشريف ميبريد يک ندايي ميدهيد اين ندا ميخورد به اين کوه و سنگ و اينها برميگردد اين برگشت را ميگويند صَدي. اين صدي ميگويند وجود چه دارد؟ وجود تبعي دارد وجود ظلي دارد در همين نشأه طبيعت هم هست. يا به تعبير ديگر مثالي ديگر «ثانية من يراه الأحول» انساني که دوبين هست همين را در خارج يکي را دو تا ميبيند بالعرض ميبيند يکي را حقيقت دارد دومي بالعرض است. بنابراين ميفرمايند که وجود ذهني که ما قائليم در مثال منفصل نيست. سازوکارش فرق ميکند اما يک وجود ظلي و تبعي است و در همين عالم هم هست.
«و الثاني أن الصور المرآتية عنده» حکيم سهروردي «موجودة في عالم المثال» اما «و عندنا ظلال» لا اعيان «للصور المحسوسة بمعنى أنها» يعني اين صور «ثابتة في هذا العالم» اما «ثبوتا ظليا» ظليا يعني چه؟ «أي ثبوتا بالعرض لا بالذات» الآن اين شجري که در خارج هست ثبوت بالذات دارد در ذهن ما که آمد ثبوت ظلي دارد. «و كذا ثانية ما يراه الأحوال» در خارج يکي بيشتر نيست اما اين انسان دوبين دو تا ميبيند آن دومي بالعرض همين اولي است بنابراين اين دو تا اين امر بالعرض و امر بالتبع در همين عالم دارد شکل ميگيرد. يا مثلاً مثال ديگر: «من الصور و ثانية الصوت الذي يقال له الصدى» که ما اولي را ميگوييم ندا دومي را ميگوييد صدي. که صدي بازگشت آن چيزي است که از طريق ندا رسيده است صدي ميگويد يک وجود بالعرض. ندا وجود بالذات دارد صدي وجود بالعرض دارد. «ـ كل ذلك عكوس و ظلال ثابتة» اما «بالعرض» برخلاف آنچه را که حکيم سهروردي گفته است که «موجودة في عالم المثال» و اينها بالذات هستند. «تبعا للصور المحسوسة الخارجية كما أن ما سوى أنحاء الوجودات أعيان ثابتة بالعرض تبعا» حالا اين را ميخواهند بر مبناي خودشان بگويند. ماهيات هم در خارج موجودند ولي ماهيات چه هستند؟ ظهور ظلي دارند حاکياند در خود همين عالم هم هستند. همانطوري که ماهيات ظهور ظلي دارند و تابع و حاکياند و در همين عالم وجود دارند وجودات ذهني هم در همين عالم ولي جايشان در نفس است. «کما أن ما سوي أنحاء الوجودات» که اين حرف مرحوم صدر المتألهين است بر مبناي ايشان «أعيان» يعني غير از اعيان يک سلسله موجوداتي هستند که «ثابتة بالعرض تبعا للوجودات» که اينها همان ماهيات باشند.
«و ظلال» اين ماهيات ظلالاند «و عكوس حاكية لها» وجودات اعيان. «ـ و حكاية الشيء ليست حقيقة ذلك الشيء» صورتي که در آيينه هستند اين صورت ظل است حکايت است اينکه حقيقت نيست، اينها همينطور هستند وجودات ذهني هم همينطور هستند و لکن برخلاف فرمايش جناب حکيم سهروردي که اينها را وجودات عيني ميدانند و در عالم مثال منفصل ميدانند «و ظلال و عکوس حاکية لها ـ و حکاية الشيء ليست حقيقة ذلک الشيء كما في النظم لبعض العرفاء:
عشق در پرده مينوازد ساز ـ هر زمان زخمهاى كند آغاز
يك صوت بر دو گونه همى آيدت بگوش ـ گاهى نداش نام نهى و گهى صدا
از نداى تو در افتاد صدايى بحرم ـ خواست صد نعره لبيك ز اهل عرفات
همه عالم صداى نغمه اوست ـ كه شنيد اين چنين صداى دراز»
يعني نگرشهاي عرفاني و آياتي است همه موجوداتي که در عالم هستند همه و همه آيتاند آيتاند از چه؟ از يک نغمه الهي «و ما أمرنا الا واحدة» آن نغمه الهي که به عالم گفته «کن فيکون»، «إنما أمره إذا أراد شيءا» آن نغمه «کن» کل عالم شده «فيکون» و اين «فيکون» چيست؟ «ظلالا» آنکه دستور است آن «کن» کن وجودي است و الا بقيهاش ميشود صدي. آن «کن» نداست اين «فيکون» صدي است. اين نغمهاي است که اين امر درازي است که «که شنيد اين چنين صدار دراز» پس نغمه که ندا باشد و حقيقت داشته باشد از باري سبحانه و تعالي است صدا يا به تعبيري صداي دراز که کل ما سوي الله است اين صداي دراز يعني کل ماسوي الله. يک نغمه داشته گفته به عالم «کن»، اين نغمه است اين نداست. کل ماسوي شده چه؟ صدي. و اين صدي هم دراز است دراز است يعني چه؟ يعني از ازل تا ابد را در مقام فعل البته فرا گرفته است و اين سخن يک عارف است اين معناي به اين عظمت را عارف چطور اينجور شعر کرده که حاج آقا هم در
صفحه 216 عشق در پرده مينوازد ساز ـ هر زمان زخمهاى كند آغاز
يك صوت بر دو گونه همى آيدت بگوش ـ گاهى نداش نام نهى و گهى صدا
از نداى تو در افتاد صدايى بحرم ـ خواست صد نعره لبيك ز اهل عرفات
همه عالم صداى نغمه اوست ـ كه شنيد اين چنين صداى دراز»
حالا اين را بدهيم به دست ببينيد چقدر ما بايد توضيح بدهيم که اين چه مبناي عرفاني دارد و چهجور ميشود عالم را کلاً صدي بدانيم و نه ندا؟ اين فيکون که در کليت عالم در ماسوي الله هست صداي دراز است که با يک امر «کن» شکل ميگيرد.