« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1404/02/08

بسم الله الرحمن الرحیم

/رحيق مختوم/الحکمة المتعالية

 

موضوع: الحکمة المتعالية /رحيق مختوم/

 

به همتي که فرموديد الحمدلله ما اين عقبه کعود اشکالات وجود ذهني را الحمدلله مرتفع کرديم رفعت پيدا کرديم و از اينها رد شديم و اشکالات بعدي در اين حد نيست و إن‌شاءالله با زمينه‌هايي که بحث شده إن‌شاءالله از آنها رد خواهيم شد. بخش پاياني اين بخش از اشکال را باهم بخوانيم و بعد وارد اشکال بعدي مي‌شويم.

همان‌طور که مستحضريد اشکال براساس پايه جوابي که جناب صدر المتألهين فرمودند قابل رفع است به صورت کلي که اگر يک چيزي بخواهد تحت يک مقوله‌اي مندرج باشد و آن مقوله بر او صادق باشد نياز به دو امر دارد که اگر اين هر دو امر بودند اين شيء تحت آن مقوله مندرج و آن مقوله بر او صادق است. آن دو امر اين است که اولاً مفهوماً مقوله بر اين طبيعت صادق باشد ثانياً آثار وجودي مقوله هم بر آن مترتب باشد و اين در ارتباط با موجودات و طبايع به حمل شايع اين دو تا امر را باهم دارند هم مقوله بر آنها صادق است هم اينها تحت مقوله مندرج‌اند و هم آثار مقوله بر آنها مترتب است. وقتي مي‌گوييم اين شجر «جوهر جسم نام» حقيقتا هم «جوهر جسم نام» به حمل شايع. ولي وقتي در ذهن پيدا مي‌شود فقط مفهوم مقوله بر آن صادق است «جوهر جسم نام» و هيچ آثاري از آثار مقوله بر آن مندرج نيست. و لذا يک امر مي‌تواند تحت دو مقوله به دو اعتبار يا به دو حمل واقع بشود. به حمل اولي تحت مقوله، به حمل شايع تحت مقوله کيف واقع مي‌شود اين جوابي است که جناب صدر المتألهين دادند و فرمودند که در تناقض هشت وحدت نه، بلکه نُه وحدت شرط است.

اين نُه شرط براي رفع تناقض است. همين را داريم مي‌خوانيم.

پرسش: ...

پاسخ: بله اشکال ندارد ممکن است بيش از اين هم باشد حاج آقا هم در شرح دارند که ممکن است شروط تناقض بيش از نُه تا باشد. آنکه مهم است اين است که دو امر نقيض يعني وجود و لاوجود باهم جمع نمي‌شوند و حالا ما در مقام اثبات نياز داريم به اينکه وحدت موضوع وحدت محمول وحدت حمل همه اينها باشند اينها مسائل مقام اثباتي است. الآن ملاحظه بفرماييد ايشان يک نمونه خوبي را ذکر مي‌کنند مي‌گويند مقوله کم. الآن اين مقوله کم بر خود ملاحظه بفرماييد نمونه خوبي را ذکر مي‌کنند مقوله کم. کم يعني چه؟ کم «عرض قابل للإنقسام بذاته» اين معناي کم است. اين مقوله بر خود کم هم صادق است «الکم ما هو؟ الکم عرض قابل للإنقسان بذاته» آيا اين کمّي که الآن در ذهن شما هست که مفهوم هم بر آن صادق است آن صورت معقوله‌اش قابل انقسام است بذاته در نفس؟ نيست. پس بنابراين حتي خود يک مفهوم بر مفهوم صادق است ولي به حمل اولي صادق است «الانسان انسان» ولي «الانسان مفهوم ذهني». «الانسان انسان بالحمل الاولي» ولي «صورة معقولة بحمل الشايع الصناعي».

«و بالجملة حمل مفهوم الكم على هذه الأنواع كحمل مفهومه على نفسه» ببينيد «علي هذه الأنواع» مثل سطح، خط، حجم، اينها انواع کم هستند. حمل مفهوم کم بر اينها مثل خود حمل کم بر خود کم است «علي نفسه». «الکم ما هو؟» اين سؤال است جواب: «الکم عرض قابل للإنقسام بذاته» ما اينکه الآن به عنوان جواب داريم مي‌گوييم داريم حمل مي‌کنيم بر خود مفهوم کم. ولي آيا کمّي شما اين‌جوري گفتيد حقيقتاً اين کم است؟ اين کم نيست، چون اين قابل انقسام نيست اين مفهوم است مفهوم که قابل انقسام نيست.

«و بالجملة حمل مفهوم الكم على هذه الأنواع» که مثلاً خط است و سطح است و حجم «كحمل مفهومه» کم «على نفسه» کم. چطور است؟ به اين صورت است که «بمعنى كونه» کم «مأخوذا في حدها كأخذ الشي‌ء فيما هو ذاتيه أو ذاته» در باب انسان مي‌گوييم ذاتياتش چيست؟ حيوان ناطق است. يا در باب کم مي‌گوييم در مقابل سطح چه مي‌گوييم؟ مي‌گوييم «عرض قابل للإنقسام» اين مفهوم الآن دارد بر ذاتياتش حمل مي‌شود. شما سطح را چگونه تعريف مي‌کنيد؟ مي‌گوييد «سطح عرض قابل للإنقسام في جهتين» اما همين مفهوم سطح که الآن در ذهن شما هست اين قابل انقسام است؟ اين اصلاً دو جهت دارد؟ ندارد. بنابراين شما نگران نباشيد از اينکه تحت مقوله نيست. تحت مقوله هست مفهوماً. اما تحت مقوله به صورت حمل شايع نيست.

«بمعنى كونه» مفهوم «مأخوذا في حدها كأخذ الشي‌ء فيما هو ذاتيه أو ذاته فكما أن مفهوم الكم باعتبار ـ لا يصير فردا لنفسه» مفهوم کم، نه کم خارجي که در خارج سطح باشد. مفهوم کم فرد کم نيست فرد کيف است چون صورت معقوله است. ببينيد «فكما أن مفهوم الكم باعتبار ـ لا يصير فردا لنفسه» اما «و لا يصير منقسما لذاته» اين کم انقسام ذاتي ندارد چرا؟ چون صورت معقوله است و در ذهن است. «كذلك الأنواع الحاصلة منه في العقل» در عقل هم که شما اين‌طور نگاه بکنيد اينها صورت معقوله هستند و قابل انقسام نيستند.

اين دو تا پاراگرافي هم که مي‌خوانيم اينها هم باز جمع‌بندي است. «فبجملة ما قررناه ظهر لك أن شيئا من المعقولات الذهنية» کلاً برويد روي صورت ذهني. ببينيد رفته روي مفهوم و صورت ذهني. همه حالا مفاهيم مثل مفهوم کم مفهوم کيف، اينها يک چيزي است صورت معقوله اشياء صورت معقوله سطح. صورت معقوله نه صورت محسوسه. صورت معقوله سطح صورت معقوله حجم صورت معقوله خط، همه اين صور را شما نگاه کنيد «فبجملة ما قررناه ظهر لك أن شيئا من المعقولات الذهنية من حيث ماهياتها» يعني همه معقولات ذهنيه «من حيث ماهيتها ـ ليست مندرجة تحت مقولة» بله «من حيث مفهومها» مندرج هستند ولي «من حيث الماهية» مندرج نيستند تحت مقولة من المقولات بمعنى كونها» اين معقولات ذهنيه «أفرادا لها» اين معقولات باشد. نه! «بل المقولات إما عينها أو مأخوذ فيها» اين اجناس عاليه يا عينشان هستند يعني ذاتشان دارند بيان مي‌کنند يا ذاتياتشان را بيان مي‌کنند که «مأخوذ فيها و إما من حيث كونها صفات موجودة للذهن ناعتة له من مقولة الكيف بالعرض» مي‌فرمايند آنچه که شما در ارتباط با اين انواع و طبايع ملاحظه مي‌کنيد به لحاظ مفاهيم اين صورت‌هاي معقوله به لحاظ مفهوم تحت مقوله مندرج‌اند ولي به لحاظ افراد و فرد و حمل شايع تحت مقوله کيف مندرج‌اند چرا؟ چون همه‌شان صورت معقوله‌اند. ولي يک جمله و يک کلمه اينجا دارد که الحمدلله با دقت آقايان ما از آن رد مي‌شويم.

فرمودند «بالعرض» اين کيف بالعرض است. ما يعني چه کيف بالعرض است؟ در نزد مشائين و جمهور حکما اين کيف بالذات بود. صورت معقوله کيف بالذات بود. ولي در نزد حکمت متعالي چون ما اول علم را داريم و اين وجود ذهني سايه علم است مي‌شود بالعرض. ما عرض کرديم که دو تا بالعرض و المجاز داريم يک بالعرض و المجاز در ذهن وجود پيدا مي‌کند يعني وجود ذهني که اين ظل علم است يکي بالعرض والمجاز هم در خارج ما داريم اين موجودات خارجي بالعرض و المجازند به دو مرتبه. پس ما يک علم داريم، يک؛ اين علم يک ظهور ظلي و سايه‌اي دارد بنام وجود ذهني. اين مي‌شود کيف نفساني بالعرض. اين بالعرضي که اينجا داريم خيلي حرف داخلش است. چرا؟ چون اينها را مشائين مي‌گويند کيف بالذات است. صورت معقوله کيف بالذات است. يعني چه؟ يعني اينها اولاً و بالذات معقول‌اند در حالي که حکمت متعاليه مي‌گويند آنکه اولاً و بالذات معقول است علم است علم اولاً و بالذات معقول است آن علم سايه‌اي مي‌اندازد مي‌شود ظهور ظلي و وجود ذهني و اين معقول بالعرض است و آنکه در خارج است معقول بالعرض ثاني است. يک علم داريم وجود خارجي است يک ظهور ظلي داريم وجود ذهني و ظلي که کيف بالعرض مي‌شود لذا کلمه بالعرض را اينجا کم نگيريد. اين بالعرض فرق بين حکمت مشاء و حکمت متعاليه است يعني اين قدر اين بالعرض مهم است.

حالا بعداً حاج آقا هم در شرح بيان مي‌کنند اين مطالبي که عرض مي‌کنيم روي اين تقريرات استاد آمده است.

پرسش: ...

پاسخ: بالعرض خارجي مي‌شود بالعرض و المجاز. بالعرض و المجاز اينها معقول‌اند معقول اولي که معقول اولِ اول، علم است. آن يک تابشي دارد يک ظهور ظلي دارد کيف نفساني درست مي‌کند اين مي‌شود کيف بالعرض، نه بالذات، چون اگر بالذات باشد مي‌شود علم در نزد مشائين. آن خارج هم مي‌شود کيف بالعرض ...

پرسش: ... علمي که ما مطرح کرديم نفس نسبت به آن علم مظهِر است يا نسبت به وجود ذهني که ظل آن علم است مظهِر است؟

پاسخ: نه، نفس نسبت به آن علم. اگر صورت معقوله ما محسوسه و متخيله باشد نفس نسبت به او توليد مي‌کند و ظهور ظلي اين بالعرض نفس ايجاد مي‌شود بالعرض علمي که نفس او را ايجاد کرده است. نفس علم ايجاد مي‌کند صورت معقوله ايجاد مي‌کند. صورت معقوله علم است. اگر محسوسه باشد متخيله باشد توليد، اگر ذوات نوري عقلي باشد مظهر. اين مال چيست؟ اين مال سطح علم است. اما از اين يک ظهور ظلي در نفس تابش مي‌کند که ما به آن مي‌گوييم کيف نفساني بالعرض.

لذا اين تأکيد کردند «و أما من حيث کونها صفات موجودة للذهن ناعتة له من مقولة الکيف» چيست؟ «بالعرض» اما تأکيد کردند «لا أن الكيف ذاتي لها» که بشود مشاء. «و أصل الإشكال و قوامه على أن جميع المقولات» اين به صورت کلي داريم برطرف مي‌کنيم جميع مقولات «ذاتيات» اما «لجميع الأفراد» افرادش را نگاه کنيد نه صورت معقوله‌اش را نه مفهومش را. «أصل الإشکال و قوامه» اين است که «أن جميع المقولات» مثل چه؟ مثل جوهر عرض کم کيف أين همين که مقوله دارند مقولات عشر. جميع المقولات يعني جميع مقولات عشر. «ذاتيات» اما «لجميع الأفراد بجميع الاعتبارات و هو مما لم يقم عليه برهان» اصل اشکال اين است اينها فکر کردند که هر کجايي که افراد اين مقولات حاصل شده‌اند اينها مي‌شوند جزء مقوله و مقوله در آنها مندرج است اين اصل اشکال است.

در جواب مي‌گويند که اين سخن که مقوله بر يک امر صادق باشد و اين فرد هم مندرج تحت آن مقوله باشد در آن مواردي است که آثار هم مترتب باشد و آن فقط در حمل شايع صناعي است و در حمل اولي نيست. پس نگاه کنيد الآن داريم به اصل اشکال توجه مي‌کنيم چه شده که اينها اين قدر اشکال مي‌کنند مي‌گويند «و جوهر مع عرض کيف اجتماع» يا تناقض پيش مي‌آيد؟ اصل اشکال چيست؟ ريشه اشکال در چيست؟ اين‌جوري هست که اينها اين‌طور فکر کردند که «علي أن جميع المقولات ذاتيات لجميع الأفراد بجميع الاعتبارات» در حالي که به جميع اعتبارات نيست. در اعتبار فرد خارجي اين‌جوري است به حمل شايع است. لذا جواب مي‌دهند در حالي که اين واو حاليه است در حالي که «و هو مما لم يقم عليه برهان» يک؛ «ـ و ما حكم بعمومه وجدان» دو. نه دليل فطري و وجداني دارند نه برهان بر اين مسئله است.

شما پس چه مي‌فرماييد جناب صدر المتألهين؟ مي‌فرمايند که ما بيان کرديم که اگر اين دو تا ويژگي را داشتند تحت مقوله مندرج‌اند؛ يک: مفهوم مقوله بر آنها صادق است آنها تحت مقوله مندرج‌اند، اين يک؛ دو: آثار مقوله هم بر آنها مترتب است و اينها مي‌توانند آثار آن مقوله را اظهار بکنند، دو. اگر اين دومي نشد، حقيقتاً تحت فرد نيستند فقط مفهومش هستند «و هو» همين اشکلا است که «و هو الذي جعل الأفهام صرعى و صير الأعلام حيارى ـ» بزرگان را در حيرت برده و اينها را در سرگرداني قرار داده «حيث أنكر قوم الوجود الذهني» حيث اينکه جناب سبزواري مي‌فرمايد که «و أنکر الذهني قوم مطلقا» اينجاست. چرا؟ اصل اشکال چيست؟ همين است اين را دقت کنيد اصل اشکال اين است که اينها فکر کردند هر کجا اين مفهوم صادق است اينجا فرد آن مقوله است. در حالي که اين نيست. فرد مقوله آن وقتي است که اين دو تا ويژگي باشد. هم مفهوم صادق باشد و هم اثر خارجي داشته باشد.

ما چون بحث جدي است مي‌خواهيم که اينها همراه باشند «و أصل الإشكال و قوامه على أن جميع المقولات» فکر مي‌کنند که جميع مقولات «ذاتيات لجميع الأفراد بجميع الاعتبارات» در حالي که «و هو مما لم يقم عليه برهان ـ و ما حكم بعمومه وجدان» نه وجدان که عقل فطري است دلالت مي‌کند نه برهان که امر نظري است دلالت مي‌کند. و همين است «و هو» يعني همين اشکال است که «الذي جعل الأفهام صرعى و صير الأعلام حيارى ـ حيث أنكر قوم الوجود الذهني» اين يک دسته. دسته دوم: «و جوز بعضهم انقلاب الماهية» گفتند که جوهر در خارج جوهر است آمد در ذهن، انقلاب ذات پيدا مي‌کند و مي‌شود کيف. بعضي‌ها اين‌طور گفتند «و بعضهم يقولون في الإنقلاب» منظور اين است. اين شجر در خارج جوهر است وقتي که آمد به ذهن انقلاب ذات پيدا مي‌کند و مي‌شود کيف نفساني. بعضي اين‌طور نظر دادند. «و جوز بعضهم انقلاب الماهية» اين دسته دوم.

دسته سوم: «و زعم بعضهم أن إطلاق الكيف على العلم من باب التشبيه و المسامحة» اين را باهم خوانديم قول محقق دواني که يا قول ببخشيد فاضل قوشجي بود که مي‌گويد اين در خارج چيست؟ جوهر است وقتي که در ذهن آمد ما مسامحة و مجازا به آن مي‌گوييم جوهر، ولي حقيقتاً کيف است. اين الآن جوهر نيست چرا؟ چون جوهر بايد مثلاً آثار خارجي داشته باشد اين ندارد. بنابراين يکي از اقوالي که در بحث رد اين اشکال گفتند اين است که اين چيزي که در ذهن از اين به عنوان صورت معقوله مي‌آيد از باب مسامحه و از باب تشبيه و مجاز به آن مقوله صادق است.

«و زعم بعضهم أن إطلاق الکيف علي العلم من باب التشبيه و المسامحة» بنابراين «فاختار كل مذهبا و طريقة و لم‌ يهتدوا إلى حله سبيلا و لم يأتوا بشي‌ء يسمن و لا يغني قليلا» الحمد لله.

برويم به سراغ بحث بعدي‌مان که اشکال ثاني است. اما الإشکال الثاني مطالبش را بخوانيم إن‌شاءالله من فکر کردم که قابل خواندن است. «الإشکال الثاني» صفحه 197 «الإشكال الثاني أنا نتصور جبالا شاهقة» من اين را از خارج عرض کنم. مرحوم صدر المتألهين باز هم اينجا حکمت متعاليه يک گام بزرگ جلو رفته و اصلاً از اين‌گونه اشکالات رهيده و اصلاً اين اشکالات متوجه آن نيست. همان‌طوري که اين اشکالات وجود ذهني براساس اتحاد حمل و اختلاف در حملي که بيان کرد اصلاً متوجه نيست مي‌گويد اينکه الآن مفهوماً تحت مقوله است که مقوله نيست. شما داريد اين‌جوري مي‌گوييد که «و جوهر مع عرض کيف اجتمع» جوهر کجاست؟ اين عرض است اين کيف نفساني است آن هم بالعرض. يعني يک گام بزرگ برداشته در باب نفس در باب وجود ذهني در باب علم در باب ظهور ظلي را ظهور علم خوانده، اصلاً اين اشکالات متوجه او نيست.

در باب اشکال دوم هم که الآن اشکال ثاني هم هست مسئله همين‌طور است. من اجازه بدهيد فقط گرچه اين طريقي که الآن بحث مي‌فرمايند اين‌طور نيست ولي من ذهن دوستان را متوجه کنم به اينکه مرحوم صدر المتألهين قائل به اين است که نفس مجرد است همه شئونات نفس هم مجرد هستند چه در حوزه عقل نظري چه در حوزه عقل عملي. اين دست و پا بدن است مادي هستند نفس و شئونات نفس اعم از ادراکاتش و اعم از تحريکاتش همه اينها مجردند ادارکات حسي مجرد است ادراکات حسي مجرد است ادراکات خيالي مجرد است وقتي مجرد شد شما بياييد بالا در سطح تجرد حرف بزنيد و اشکال بکنيد. در سطح پايين مي‌مانيد مي‌خواهيد اشکال بکنيد عيب ندارد حالا ببينيم که اينها اشکالشان چيست؟

اشکالي که اينجا دارند مطرح مي‌کنند از باب اشکال انطباع کبير در صغير است دو سه تا مثال هم مي‌زنند. عيب ندارد مثال‌ها روشنگر است چه مي‌گويند؟ مي‌گويند ما نگاه مي‌کنيم به اين افلاک به اين کواکب به اين انجم و ستارگان و اينها با اين عظمتشان با اين شائق بودن و بلند بودن و امثال ذلک شما چه مي‌گوييد ما وجود ذهني داريم؟ ما کجا ذهن مي‌گذاريم اينها را؟ وجود ذهني يعني اينها با همه عظمت و بزرگي‌شان بيايند در ذهن. کجاي ذهن قرار مي‌گيرند؟ چقدر ما ذهن را مي‌توانيم وسيع بکنيم که بتواند کواکب را انجم و افلاک و امثال ذلک را؟ حالا آنها به جاي خود.

مثال دوم: اين موجودات زميني اين همه اشجار اين همه احجار اين همه موجودات زميني آيا اين وسعت وجودي اينها را ما کجا مي‌توانيم قرار بدهيم؟ ببينيد اگر ما علم را مادي بدانيم ادارکات حسي را و خيالي را مادي بدانيم اين اشکالات جدي است واقعاً جدي است بله انطباع کبير در صغير محال است. ببينيد اينها مي‌گويند به صورت قياس اين‌طوري مي‌شود اگر قائل به ذهني بشويم «يلزم انطباع کبير در صغير «و التالي باطل فالمقدم مثله. اين اشکال ثاني است. تمام شد. ولي سخن اين است که آيا واقعاً در حوزه ادراک، ما از باب انطباع کبير در صغير داريم يا ادراک اصلاً مجرد است و مجرد صغير و کبير ندارد؟ اينکه عرض کرديم مرحوم ملاصدرا يک گام رفته بالاتر و در آن سطح اصلاً اين اشکالات متوجه او نيست اين است.

ايشان مي‌گويد ما ادارکات تجردي داريم مگر شما در فضاي تجرد ده متر و بيست متر داريد؟ مگر ده متر و بيست متر داريد؟ اين قصه از اين جهت نيست که کواکب را ما بخواهيم روي ذهن بياوريم چون بعضي گفتند که اين قسمت جلوي سر مغز همه اينها داخلش جمع مي‌شود. گفتند چه جمع مي‌شود؟ گفتند مگر اينها اجزاي لايتجزي که ما نداريم جزء تجزيه‌ نشود که نداريم اين جزئي که ما جلوي مغز است از بس ببخشيد چکار بکنند؟ اين اشکال هست. از آن طرف ادله وجود ذهني تام است از اين طرف اين اشکال انطباع کبير در صغير هم وجود دارد. چکار بکنند؟ آمدند بعضي اين‌جوري حرف زدند که اين قسمت جلوي قسمت سر ادارکات حسيه است. اين تجافيف به تعبير ايشان است. اين مال ادارکات حسيه است. ادارکات حسيه مي‌گويد اين جزء لا يتجزي که نداريم اين به ميلياردها جزء تقسيم مي‌شود. جواب مي‌دهد اين به ميلياردها تقسيم مي‌شود آن کواکب و ستاره‌ها که بيشتر تقسيم مي‌شوند بنابراين اين هم جواب قابلي نيست ولي جواب إن‌شاءالله بعداً ملاحظه مي‌فرماييد که ما چون در فضاي ادارکاتمان فضاي تجردي داريم کبير و صغير نداريم.

«الإشكال الثاني أنا نتصور جبالا شاهقة» يک «و صحارى واسعة» دو «مع أشجارها و أنهارها و تلالها و وهادها» و همين اين بزرگي‌شان فراز و فرودشان و اين پستي و بلندي‌هايشان اين تلالها و وهادها و پستي و بلندي‌ها فراز و فرودها و امثال ذلک اينها را ما داريم. فکر کنم که همين فراز و فرود باشد فرودشان باشد بعضي در قسمت‌هاي پايين هستند حالا لغت را هم إن‌شاءالله ... درّه‌ها و شکست‌ها و اينهاست ...

پرسش: ...

پاسخ: تله‌ها يعني کوه و تپه. وهاد درّه است. «و نتصور الفلك» «إنا نتصور جبالا» اين يک نوع مثال. دو: «و نتصور الفلک و الكواكب العظيمة المقدار» اما «على الوجه الجزئي المانع عن الاشتراك» مي‌گوييم ماه جزئي را نه ماه کلي. ماه جزئي، همين ماه، همين ماه شب چهارده را چرا؟ چون اگر بخواهد صورت معقوله درست بکند مي‌شود مجرد. اما جزئي را اينها مادي مي‌دانند. «علي الوجه الجزئي المانع عن الاشتراک» چرا مي‌گويند المانع عن الاشتراک؟ چون اگر مانع از اشتراک نباشد مي‌شود کلي. و کلي مي‌شود صورت معقوله و صورت معقوله مجرد است اين اشکال بر آن وارد نيست. اما صورت جزئي بر آن اشکال وارد است.

«فوجب» دارند قياس درست مي‌کنند «على ما ذهبوا إليه» براساس آنچه که گفتند وجود ذهني ما داريم «أن يحصل تلك الأمور ـ في القوة الخيالية التي ليست جسما و لا متقدرة بل كيفية و قوة عرضت لبخار حاصل في حشو الرأس و كذا إذا نتصور زيدا مع أشخاص أخر إنسانية يحصل في تلك الكيفية المسماة بالقوة الخيالية أناس مدركون متحركون متعقلون موصوفون بصفات الآدميين مشتغلون في تلك القوة بحرفهم و صنائعهم و هو مما يجزم العقل ببطلانه ـ». ما اين همه امور سه تا مثال را زدند يکي بحث انجم و افلاک، يکي بحث‌هاي اشجار و امثال ذلک، يکي بحث انسان‌ها و اينها. ما زيد و بکر و عمرو و خالد يک کلاس جمعيت پنجاه نفر صد نفر را ما مي‌توانيم يک تصور بکنيم. اينها با همه عظمتشان کجا مي‌خواهند قرار بگيرند؟

پس ملاحظه بفرماييد اشکال به صورت قياس چه‌جوري شد؟ اين است که اگر ما قائل به وجود ذهني بشويم يلزم انطباع کبير في لاصغير و التالي باطل به تعبير اينکه «و هو مما يجزم العقل ببطلانه» البته يک نکته‌اي را اشاره کردند حالا اين نکته در بيان آنها هم بود در بيان مرحوم صدر المتألهين هم هست آن نکته چيست؟ اين است که تصريح مي‌کنند که امور جزئي است و نه کلي و اين امور جزئي هم در حقيقت مادي است. چون ادراکات حسي و خيالي را اينها مادي مي‌دانستند. خدا غريق رحمت کند حکيم سهروردي را که ادارکات حسي و خيالي را مجرد دانستند و ملاصدرا اين را خيلي از آن استفاده کرده است. يک بار ديگر همين اشکال را بخوانيم جوابش براي فردا.

«الإشكال الثاني أنا نتصور جبالا شاهقة و صحارى واسعة مع أشجارها و أنهارها و تلالها و وهادها» اين يک مطلب. دو: «و نتصور الفلك و الكواكب العظيمة المقدار» اما «على الوجه الجزئي المانع عن الاشتراك» پس «فوجب على ما ذهبوا إليه أن يحصل تلك الأمور ـ في القوة الخيالية التي ليست جسما و لا متقدرة» لازمه‌اش اين است که اينها بيايد در ذهن در حالي که ذهن جاي مقدار نيست جاي جسم نيست جاي جسميت نيست.

پرسش: المانع عن الاشتراک يعني چه؟

پاسخ: يک کلي نيستند. ببينيد اشاره کرديم به ماه، يعني همين ماه جزئي. اگر ما بگوييم ماه کلي القمر، اين مي‌شود صورت معقوله و اين مدرَک کلي است و مشکلي پيدا نمي‌کند. انطباع کبير در صغير مطرح نيست. ما مي‌خواهيم همين ماه را با همين ماهي که مانع از اشتراک است يعني جزئي است و کلي نيست مي‌خواهيم تصورش بکنيم. مي‌گويند اين را مي‌خواهيد تصور بکنيد کجا مي‌خواهيد بگذاريد؟ تصورش در ذهن است. «فوجب علي ما ذهبوا إليه» که ما وجود ذهني داريم «أن تحصل تلک الأمور في القوّة الخيالية التي ليست جسما و لا متقدّرة» قوه خيالي که جسم‌بردار نيست يعني نمي‌تواند جسم تحمل کند يا مقدار را تحمل کند.

«بل» بلکه قوه خيال چيست؟ «بل كيفية و قوة عرضت لبخار حاصل في حشو الرأس» آنکه در جلوي سر است اينها آمدند اين‌جوري گرفتند گفتند ما يک جسم جرماني داريم مثل کف دست. يک جسم لطيف داريم جسم است جرماني است ولي لطيف است مثل روح بخاري. قوه ادراک خيالي در حد روح بخاري است روح بخاري مادي است مگر مي‌تواند حقيقتي مثل ماه را تحمل بکند؟ «بل کيفية و قوة عرضت لبخار حاصل في حوش الرأس» اين مثال دوم. مثال سوم را هم که خوانديم آقايان را معطل نکنيم. إن‌شاءالله در فردا مي‌رويم به سمت اينکه پاسخ و جوابش را در جلسه بعد بخوانيم.

logo