« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1404/02/03

بسم الله الرحمن الرحیم

فصل سوم/رحيق مختوم/الحکمة المتعالية

موضوع: الحکمة المتعالية /رحيق مختوم/فصل سوم

 

«تحقيق و تفصيل:» در فصل سوم از مباحث وجود ذهني همان‌طور که مستحضريد بحث پيرامون اشکالات و شبهات در باب وجود ذهني و پاسخ‌هاي مختلفي است که به آنها داده شد. اشکالات هم انصافاً اشکالات سنگيني است که در حد اعتراض يعني در حد اينکه دليل معارض شناخته بشود مطرح است. «و جوهر مع عرض کيف اجتمع ـ أم کيف تحت الکيف کل قد وقع» و ساير اشکالاتي که بعضا مطرح شد.

جواب‌هايي متعددي هم در اين رابطه داده شد مرحوم صدر المتألهين براي پاسخ اين امر باب ديگري را باز کردند و اين باب در اين مسير قرار گرفت که اساساً ماهيت علم مشخص بشود که «العلم ما هو؟» علم همان‌طوري که مستحضريد يک هستي‌شناسي بايد بشود که اساساً علم چيست؟ آيا علم عرض است؟ جوهر است؟ يا نه جوهر است و نه عرض، بلکه وجود است؟ ماهيت علم بايد مشخص بشود که از شريف‌ترين مسائلي است که حکمت به آن مي‌پردازد چراکه حکمت به هستي و وجودات اشياء مي‌پردازد و اساساً «العلم موجود أم لا؟» اگر هستي دارد هستي او چگونه است؟ آيا به نحو جوهر است يا به نحو عرض؟ اگر به نحو ماهيت هم نيست به نحو وجود است چگونه است؟ و نحوه تحقق اين علم هم چگونه حاصل مي‌شود؟ اينها مسائل بسيار شريفي است که بعضاً در اينجا در حد اشاره و بعضاً هم إن‌شاءالله به لطف الهي در جلد سوم تفصيلش در باب هستي‌شناسي علم و کيفيت تحصيل علم و سازوکاري که براي يک عالم پيش مي‌آيد چيست؟

اينها مطالب بسيار ارزشمند و متعالي است که باعث تعالي حکمت شده و وجوه تعالي حکمت متعاليه يکي‌اش همين خواهد بود. عرض علم را از بحث کيف نفساني درآوردن بگويند که «العلم الصورة الحاصلة من الأشياء لدي النفس» اين کجا، بعد بگويند که يک حقيقت نوري عقلي است که در نفس حاصل است يا حاضر است و امثال ذلک اين خيلي تفاوت است بين اين دو ديدگاه که ما همسفريم در اين راه با حکمت متعاليه و اين را خوب فهم کنيم. مرحوم صدر المتألهين اشکالي که در فضاي وجود ذهني پيش آمده و اشکال عمده‌اي هم بود را از اين طريق باز مي‌کنند و فضاي جواب را با اين‌گونه مباني که الآن در باب علم اشاره شد دارند پاسخ مي‌دهند. اين بحث «تحقيق و تفصيل» وارد جواب جدي نسبت به اين مسئله مي‌شوند.

اين تحقيق و تفصيل چيست؟ جوابي است که مرحوم صدر المتألهين در باب اين اشکالات دادند. جواب اجمالي چه بود؟ اجمال اين بود که اينکه مي‌گوييم وجود ذهني لازمه‌اش اين است که هم جوهر باشد و هم عرض، مي‌فرمايند که اگر يک شيء به دو اعتبار به يک اعتبار جوهر به يک اعتبار عرض باشد محذوري پيش نمي‌آيد. اگر به يک اعتبار يک شيء هم جوهر باشد هم عرض اين قابل قبول نيست براي اينکه يک شيء که تحت دو تا مقوله مندرج نمي‌شود. بايد تحت يک شيء تحت يک مقوله مندرج باشد. اگر مقوله علم تحت مقوله عرض کيف نفساني است چگونه ما همان را جوهر مي‌دانيم؟ ما وقتي انسان را تصور مي‌کنيم انسان جوهر است در عين حال اين تصور شده است و کيف نفساني است «و جوهر مع عرض کيف اجتمع».

پرسش: ...

پاسخ: بناست جواب بدهند.

پرسش: ...

پاسخ:حمل اولي ثانوي است الآن شروع مي‌کنند مي‌برند به بحث حمل. پس جواب اجمالي اين است که در هنگام وجود ذهني ما در حقيقت نه اينکه دو تا حقيقت داشته باشيم و يا تغاير اعتباري داشته باشيم نه! دو تا نيستند يک حقيقت است اما اين يک حقيقت اگر از منظر حمل شايع بنگريم اين مي‌شود کيف نفساني ولي اين را از منظر حمل اولي نگاه بکنيم مي‌شود جوهر. ما وقتي انسان را تصور مي‌کنيم مي‌گوييم انسان خارجي چيست؟ «جوهر جسم نام حساس متحرک بالإراده ناطق» اين تعريف ماهيت انساني است که در خارج است. اين ماهيتي که همين ماهيت انسان است مي‌آيد در ذهن، همين ماهيت با همين ويژگي حفظ مي‌شود. اگر مرحوم حکيم سبزواري مي‌فرمايد که «للشيء غير الکون في الأعيان ـ کون بنفسه لدي الأذهان» يعني به لحاظ ماهيت. يعني ماهيت انسان در خارج با ماهيت انسان در ذهن عين هم است شبح نيست مثال نيست عين هم است «للشيء غير الکون في الأعيان ـ کون بنفسه لدي الأذهان» اين يعني چه؟ يعني به لحاظ ماهيت، ماهيت انسان در خارج با ماهيت انسان در ذهن عين هم است هيچ تفاوت نمي‌کند. ماهيت انسان در خارج چيست؟ «جوهر جسم نام حساس متحرک بالإراده ناطق» در ذهن چيست؟ «جوهر جسم نام حساس متحرک بالإراده ناطق» هيچ فرقي نمي‌کند.

تفاوت در وجود است. اگر در ماهيت را در خارج ببينيم با وجود خارجي ببينيد يک جور حکم مي‌کنيم اگر اين ماهيت را در ذهن ببينيم يک جور ديگر حکم مي‌کنيم. اگر اين ماهيت در خارج باشد مي‌گوييم که اين «جوهر متحرک» فلان به حمل شايع است يعني اين ماهيت با اين وجود در خارج به لحاظ وجودي باهم متحدند. ولي وقتي در ذهن مي‌آيد ديگر خارجيت با آن نيست فقط کيف نفساني است به حمل اول و مفهومي مي‌شود جوهر و نه به حمل شايع. اين اجمال مسئله بود و با اين بيان جواب اشکال را دادند.

پرسش: ...

پاسخ: ... ببينيد اگر اصل وجود حفظ بشود چه فرد عقلاني باشد چه فرد متخيل باشد چه فرد محسوس باشد در خارج است. ولي اگر اين خارجيت وجود درآمد و به ذهن آمد، متفاوت مي‌شود. کيف مي‌شود.

پرسش: در اينجا ما داريم فقط وجود ذهني را بررسي مي‌کنيم با علم کاري نداريم.

پاسخ: نه، ولي الآن از اين يک مقدار جلوتر آمديم مي‌خواهيم حل مسئله بکنيم مشکل را حل کنيم.

پرسش: حل مسئله را بدون وجود خارجي داريم بررسي مي‌کنيم نه به عنوان علم بررسي کنيم.

پاسخ: نه، با اين تحليل ما گفتيم که علم وجود خارجي است اين وجود خارجي هر کجا که باشد ماهيتش با او هست چه در حس باشد چه خيال باشد چه عقل باشد. ولي وقتي اين ظهور ظلي پيدا مي‌کند مي‌شود وجود ذهني، اينجا داريم تکليفش را مشخص مي‌کنيم. آنها الآن مي‌گويند اين ظهور ظلي شما مگر جوهر نيست؟ مي‌گوييم بله. مگر عرض نيست؟ مي‌گوييم بله. مي‌گويند نمي‌شود يک چيز تحت دو تا مقوله باشد. مي‌گوييم بله، جوهر است به حمل اولي ولي عرض است به حمل شايع.

پرسش: از نگاه «ما به ينظر» نگاه مي‌کنيم نه «ما فيه ينظر». اگر «ما فيه ينظر» باشد ...

پاسخ: «ما فيه ينظر» يعني در حمل شايع يعني در خارج.

پرسش: صورت ذهني را دارم عرض مي‌کنم.

پاسخ: به صورت ذهني که داريم نگاه مي‌کنيم حالا با اين نگاهي که اجازه بفرماييد با اين تقرير ايشان جلو بياييم بعد ببينيم چه مي‌شود؟ مرحوم صدر المتألهين وارد مي‌شوند در باب بحث حمل. حمل يعني چه؟ اساساً حمل داريم يا نداريم؟ اقسام حمل کدام است؟ و نظاير آن. درست است که حمل از معقولات ثاني منطقي است. مثل نوع و جنس و فصل و عرض ذاتي، اينها همه معقول ثاني منطقي است يعني چه؟ يعني عروض در ذهن اتصاف هم در ذهن است. ما در خارج هيچ کدام از اين معقولات ثاني منطقي را نداريم. نوع، جنس، فصل، عرض عام، عرض خاص، حمل اولي، حمل شايع، قضيه، قياس، همه و همه اينها در ذهن هستند هيچ کدام از اينها در خارج به هيچ وجه پا ندارند لذا معقول ثاني منطقي مي‌گوييم. در مقابل معقول ثاني فلسفي که عروض در ذهن اتصاف در خارج است. يعني معقول ثاني فلسفي يک پا در خارج دارد مثلاً امکان، الآن اين شجر که در خارج است مي‌گوييم «الشجر ممکن» ان وصف امکان را در خارج داريم به شجر اسناد مي‌دهيم. همان‌طور که در ذهن اسناد مي‌دهيم در خارج هم اسناد مي‌دهيم در ذهن که اسناد مي‌دهيم عروض است در خارج که اسناد مي‌دهيم اتصاف است. وقتي مي‌گوييم «الشجر ممکن» يعني شجر متصف است به وصف امکان در خارج. وقتي مي‌گوييم «زيد ممکن» زيد در خارج است، يک؛ اتصاف زيد به وصف امکان هم در خارج است، دو. ولي وقتي که در ذهن آورديم گفتيم «زيد ممکن» اين ممکن عارض است بر وجود زيد.

حالا اين بحث‌هاي منطقي است ايشان دارند به هر حال بحث چون فرمودند «تحقيق و تفصيل» بحث را مطرح مي‌کنند. اساساً حمل از کجا شکل مي‌گيرد؟ ريشه‌يابي بکنيم ببينيم مسئله حمل در فلسفه کجا شکل مي‌گيرد؟ چون اصل حمل را فلسفه اثبات مي‌کند بعد مي‌دهد به منطقي، منطقي در باب اقسام و احکام آن بحث مي‌کند. «الحمل موجود أم لا» اين را فلسفه دارد اثبات مي‌کند. مي‌فرمايند که حمل يعني ما کثرت داشته باشيم و اين کثرت به گونه‌اي باشد که يکي را بر ديگري حمل بکنيم. اگر وحدت باشد هويت است ولي اگر کثرت باشد و حمل بخواهد شکل بگيرد مي‌شود هوهويت. هوهويت يعني چه؟ در مقابل هويت. هويت يعني وحدت. ولي هوهويت يعني موضوع عين محمول است، محمول عين موضوع است وقتي مي‌گوييم که «زيد انسان» اينجا هوهويت است موضوع زيد، محمول انسان، محمول عين موضوع است موضوع عين محمول است اين را مي‌گويند هوهويت و حمل. حمل اينجا شکل مي‌گيرد.

پس مي‌گوييم که «الموجود إما واحد أو کثير» وقتي کثرت را به عنوان يک نحوه‌اي وجود پذيرفتيم مي‌گوييم اين کثرت ممکن است به نحو حمل باشد. پس هوهويت حمل چيست؟ هوهويت است يعني «هو هو» هو به موضوع هو به محمول، و اينکه محمول بر موضوع حمل مي‌شود و موضوع از مصاديق محمول محسوب مي‌شود. اينها بايد روشن باشد براي آقايان الحمدلله.

پس ما معناي حمل را فهميديم حمل يعني هوهويت، يعني يک شيء با شيء ديگر متحد است آن شيء معروض مي‌شود موضوع. عارض مي‌شود محمول. محمول عين موضوع است «زيد انسان» اين حمل انسانٌ بر زيد مي‌شود هوهويت، «هو هو» تا اينجا درست است. تا اينجا خيلي بحث نيست.

اما سخن اين است که حمل بر چند قسم است؟ مي‌گويند اين هوهويت گاهي در مدار مفهوم است گاهي در مدار وجود است. تمام تفاوت حمل اولي و حمل شايع به اينجا برمي‌گردد. حمل اولي ذاتي داريم حمل شايع صناعي يا متعارف داريم. روشن‌ترين نوع از حمل، حمل اولي ذاتي است که محمول عين ذات موضوع يا جزء ذات موضوع است وقتي مي‌گوييم که مثلاً «زيدٌ انسان» يا مي‌گوييم «الإنسان حيوان ناطق» يا مي‌گوييم «الإنسان ناطق» يا «الإنسان حيوان» همه اينها حمل ذاتي اولي است يعني مفهوم موضوع با مفهوم محمول يکي هستند وقتي گفتيم الانسان موضوع حيوان ناطق محمول است انسان موضوع است اين حيوان ناطق که محمول است عين ذات موضوع است مفهوماً ماهيتاً اينها عين هم‌اند يا ذاتي است نه تمام ذات مثل اينکه مي‌گوييم که الانسان ناطق الانسان حيوان اينها را مي‌گويند حمل اولي ذاتي. چرا ذاتي مي‌گويند؟ چون از ذات موضوع برداشته شده است. چرا اولي مي‌گويند؟ چون بديهي است روشن است وقتي گفتيم الإنسان حيوان يا الإنسان ناطق يا الإنسان حيوان ناطق، بديهي است اولي است ذاتي هم هست چون از ذاتيات موضوع برگرفته شده است. اين مطلب اول که وقتي گفتيم حمل يعني هوهويت بر دو قسم تقسيم مي‌شود يا اتحاد مفهومي و ماهوي است اتحاد مفهومي مثلاً مي‌گوييم الانسان انسان، الانسان بشر، اينها دو تا مفهوم هستند باهم مترادف هستند اينها را مي‌گوييم حمل اولي ذاتي. اين بحثي ندارد.

ولي يک نوع ديگري از حمل داريم که اين حمل محور اتحادش چيست؟ مصداق است و وجود خارجي است. اين را هم آقايان مستحضر هستيد که ما در حمل يک نوع وحدت داريم يک نوع کثرت. اگر ما مي‌گوييم هو هو، اين هو دوم عين هو اول باشد به گونه‌اي که هيچ تفاوتي ولو تفاوت اعتباري هم نداشته باشد اصلاً حمل نمي‌شود کرد. هويت است هوهويت نيست. هوهويت کجاست؟ که وحدت مع کثرة باشد اگر کثرتي نداشته باشيم اين دومي عين اولي باشد و هيچ‌گونه تغايري حتي تغاير اعتباري هم نداشته باشد ما حمل نداريم مي‌شود هويت. هوهويت آن جايي است که يک کثرتي باشد يک وحدتي، و ما بخواهيم بين آن امور کثير وحدت ايجاد بکنيم. اين هم از ارکان فهم مسئله هوهويت است.

تغاير يا در مقام اعتبار است مثل الانسان بشر، که تغايرشان چيست؟ مي‌گوييم اينها مفهوماً که يکي‌اند ولي مفهوم انسان با مفهوم شجر با مفهوم بشر متفاوت است به تغاير اعتباري و الا حقيقتاً و مصداقاً يکي هستند. يک وقت هم است که تغاير ما تغاير مفهومي و اعتباري نيست. تغاير واقعاً تغاير حقيقي است. اما در عين حال وحدت هم حقيقي است. مثلاً ملاحظه بفرماييد «زيد عادل» اين زيد يک مفهومي است يک معناي خاصي دارد دلالت بر شخص مي‌کند. عادل هم يک وصفي است و معناي خاص خودش را دارد و غير از معناي زيد است ولي ما در مقام هوهويت و حمل مي‌گوييم «زيد عادل». در عين حالي که دو تا وجود هستند ما يکي را بر ديگري حمل مي‌کنيم و مي‌گوييم همين عادل همين زيد است همين زيد است که عادل است. اين را مي‌گوييم هوهويت حمل شايع صناعي اين حمل شيوع دارد و اين حمل در علوم مطرح است و متعارف است اگر گفتيم حمل متعارف حمل شايع صناعي ناظر به آن جايي هستيم که تغاير وجود دارند نه تغاير اعتباري.

اما در عين حالي که تغاير وجودي دارند يکي بر ديگري حمل مي‌شود و ما هوهويت داريم «زيد عادل»، «العالم عادل» عالم يک مفهومي است يک حقيقتي است جدا. عادل يک مفهومي است يک حقيقتي است جدا ولي ما عادل را بر عالم حمل مي‌کنيم و اينها را براساس هوهويت يکي مي‌دانيم مي‌گوييم «العالم عادل» اين مي‌شود حمل شايع صناعي. تفاوت‌هايي هم هست باز اقسام ديگري هم زير مجموعه هست که اجازه بدهيد اين چند سطر را بخوانيم که جلو برويم به اميد خدا.

«تحقيق و تفصيل: اعلم أن حمل شي‌ء على شي‌ء و اتحاده» شيء «معه» شيء «يتصور على وجهين» حالا إن‌شاءاله در مقام شرح که حتماً آقايان ملاحظه مي‌فرماييد شرح حضرت استاد را در رحيق ما اصلاً اين کتاب را اسفار را گذاشتيم کنار رحيق را آورديم که اسفار مع فهم و تحقيق نهايي باشد و لذا حتماً آقايان اين شرح حضرت استاد را ملاحظه مي‌فرماييد همه مطالبي که گفته شد آنجا ريشه‌اش است و مسائلش را آنجا ملاحظه مي‌کنيد.

پرسش: خود شرح استاد هم بعضي از جاهايش نياز به توضيح دارد.

پاسخ: اين کتاب آخرين تحقيق فلسفه است ما کتاب ايضاح بدايه‌اي نيست اين نيازمند به همين گفتگوها است. مباحثات باز مي‌کند مسئله را. اين دو بار سه بار خوانده بشود مفصلاً باز مي‌شود. ما انتظار نبايد داشته باشيم اينها آخرين حرف‌ها در اين مسائل است. حرف‌هايي است که چند قرن گذشته از آنها. همه هم آمدند گفتند و گفتند و گفتند. بحث امروز حاج آقا را حتماً ملاحظه بفرماييد سر درس فرمودند مرحوم کاشف الغطاء سيدجعفر کاشف الغطاء که از بزرگان فقه است ايشان چون حوزه نجف حوزه معقول نبود حوزه حکمت و کلام نبود گفتند که اگر امام زمان(عليه السلام) ظهور بکند من اين معجزه را از ايشان مي‌خواهم که جواب شبهه ابن کمونه را بدهد! الآن حاج آقا فرمودند که اين را شاگردان اين مکتب دارند مي‌دهند اصلاً مي‌گويند شبهه ابن کمونه به ذهن نمي‌رسد. آن کسي که نامحدود را تصور مي‌کند اصلاً شبهه ابن کمونه به ذهن نمي‌رسد. ولي فرمايش حاج آقا خيلي متين است آن حوزه‌اي که داخلش معقول نباشد حکمت نباشد فلسفه نباشد مثل مرحوم کاشف الغطاء هم که در حد مرجعيت اعلاست حضور داشته باشد در مورد اين سؤال‌هاي بسيط اوليه مي‌ماند مي‌گويد من از امام زمان مي‌خواهم اين مسئله را حل بکند.

تو فقيه هستي نامدار هستي خدا حفظت بکند برکت هستي توفيق هستيد ولي فقيه چکاري به کلام دارد؟ چکاري به حکمت دارد؟ چکاري به اين معارف دارد؟ نبايد ادعا بکني که از تو جواب نمي‌خواهد کسي. از فقيه کسي جواب نمي‌خواهد که شبهه ابن کمونه را حل کند. از متکلم مي‌خواهند از فيلسوف مي‌خواهند اينها را بايد فهميد. ايشان مي‌فرمايد که مرحوم کاشف الغطاء در آن کتاب خودش در آنجا تصريح مي‌کند که من اگر امام زمان(عليه السلام) بيايد فلان. الآن آقا مي‌فرمودند که طرح مباحث فلسفي به حدي شده که اصلاً اين شبهه به ذهن نمي‌آيد. اين به جهت حکمت و کلام باشد بايد قدر اين درس‌ها را بدانيم.

«اعلم أن حمل شي‌ء على شي‌ء و اتحاده معه يتصور على وجهين ـ أحدهما الشائع الصناعي» خيلي از مسائلي که ما الآن اينجا گفتيم گذشتيم حمل کجا موقعيت دارد؟ حمل معقول ثاني منطقي است؟ اصل وجودش در فلسفه اثبات مي‌شود حمل هوهويت است حمل در فضاي کثرت شکل مي‌گيرد «الموجود إما واحد أو کثير، الکثير إما علي نحو الحمل أو لا» اين مسائل را ما در فلسفه مي‌خوانيم مي‌دهيم به منطقي. از اينجا منطقي بحث مي‌کند. مي‌گويد «اعلم أن حمل شي‌ء على شي‌ء و اتحاده معه يتصور على وجهين ـ أحدهما الشائع الصناعي المسمى بالحمل المتعارف» اين چه حملي است؟ «و هو عبارة عن مجرد اتحاد الموضوع و المحمول وجودا» اين تمييز است اين اتحاد در محور وجود است.

وقتي وجوداً اينها با هم متحد بودند «و يرجع» برگشت اتحاد حمل شايع صناعي اين است که «إلى كون الموضوع من أفراد مفهوم المحمول» ببينيد وقتي گفتيم «زيد انسان» انسان محمول است زيد موضوع است براساس اين حمل، زيد مي‌شود از افراد اين محمول که حمل شده است. حالا «سواء كان الحكم على نفس مفهوم الموضوع كما في القضية الطبيعية» مي‌گوييم که مثلاً «الانسان نوع» اين الانسان نوع يعني اين موضوع انسان، نوع است. اينکه حمل اولي نيست براي اينکه محور اتحاد بين الانسان و نوع که مفهوم انسان و نوع که باهم يکي نيستند. طبيعت انسان نوع است و الآن انسان تحت محمول که نوعٌ است واقع مي‌شود يعني انسان يکي از افراد نوع است الانسان نوعٌ.

«کما في القضية الطبيعية أو على أفراده» مثل زيد انسانٌ که زيد فردي از افراد آن نوع است. «كما في القضايا المتعارفة» همين قضايايي که در بين علوم متعارف است «من المحصورات أو غيرها» محصورات حالا يا موضوع قضيه عامي است که محصور نيست الإنسان شامل همه افراد انسان مي‌شود محصور نيست يا زيد و عمرو که محصور هستند. «و سواء كان المحكوم به ذاتيا للمحكوم عليه و يقال له الحمل بالذات أو عرضيا له و يقال له الحمل بالعرض و الجميع يسمى حملا عرضيا.[1] » همه اين تقسيماتي که الآن بيان مي‌کنند زير مجموعه حمل متعارف و حمل شايع صناعي است. ما به لحاظ اينکه دو تا مفهوم به لحاظ مصداق و وجود باهم جمع شده‌اند داريم بحث مي‌کنيم. حالا اين حکمي که «علي نفس مفهوم الموضوع» است يا موضوعش قضيه طبيعيه است يا فرد است. يا «سواء کان المحکوم به ذاتيا للمحکوم عليه» مثل الانسان ناطقٌ، اين الانسان ناطق اين ناطق ذاتي انسان است «و سواء کان المحکوم به ذاتيا للمحکوم عليه و يقال له الحمل بالذات» که اين را مي‌گويند حمل بالذات که اين محکوم به مثلاً الناطق انسان. اينجا الآن درست است که به لحاظ حمل اولي و مفهومي اينها را يکي مي‌بينيم ولي در عين حال اينجا وجود ناطق به لحاظ وجودي از مصاديق انسان مي‌شود به اين صورت است.

«و سواء کان المفهوم به ذاتيا للمحکوم عليه» مثل ناطق. محکوم به يعني انسان که اين ناطق محکوم عليه است و انسان محکوم به است مي‌گوييم «الناطق انسانٌ» در اينجا اين محکوم عليهما ذاتي محکوم به است «و يقال له الحمل بالذات أو عرضيا له» يا اينکه نه، محکوم‌عليه عرضي محکوم به است که مثل «الماشي انسان» ماشي عرض عام انسان است اينجا انسانٌ حمل مي‌شود بر ماشي. ماشي عرضي است و محکوم عليه است و انسان هم محکوم به است. «و يقال له الحمل بالعرض و الجميع يسمي حملا عرضيا» همه اينها را مي‌گويند عرضي. از چه جهت؟ از اينکه عارض است يکي عارض است و ديگري معروض.

پرسش: ...

پاسخ: بله ما همين را لذا تعبير کرديم که ما به لحاظ وجودي الآن داريم نگاه مي‌کنيم، چون حمل اولي شايع صناعي محور اتحادش چيست؟ وجودش است حالا اين وجود گاهي اوقات اين وجود محکوم عليه با وجود محکوم به يکي است مثلاً مي‌گوييم الناطق وجودا نه مفهوما نه ذاتا. وجود ناطق از افراد يا مصداق وجود انسان است. اين را هم حالا مي‌رسيم حالا توضيح مي‌دهند.

«و ثانيهما» يعني دومي از حمل «أن يعنى به أن الموضوع هو بعينه نفس ماهية المحمول و مفهومه ـ بعد أن يلحظ نحو من التغاير[2] » در حمل نوع دوم مي‌خواهيم بگوييم مفهوم موضوع عين مفهوم محمول است ولي يک تغاير اعتباري دارد مثل «الانسان بشر». الانسان بشر مفهوماً يکي‌اند اما يک تغاير اعتباري دارند که به لحاظ لفظ بشر و لفظ انسان تغايري باهم دارند.

پرسش: ...

پاسخ: مثلاً بله مي‌تواند يکي از انواع تغاير اعتباري، لفظي باشد.

پرسش: اين مثالش است.

پاسخک بله «أن يعني به» يعني قصد مي‌شود به وسيله اين حمل اولي که «أن الموضوع هو» مثلاً الانسان «بعينه نفس ماهية المحمول» که بشرٌ باشد «الانسان بشر» موضوع بعينه «نفس ماهية المحمول» است «و مفهومه ـ بعد أن يلحظ نحو من التغاير» ببخشيد «نفس ماهية المحمول و مفهومه» اين مفهوم عطف است يعني موضوع و محمول از نظر مفهوم و ماهيت عين هم هستند. انسان و بشر مفهوماً ماهيتاً عين هم هستند. «ان الموضوع هو بعينه نفس ماهية المحمول و مفهومه ـ بعد أن يلحظ نحو من التغاير» چون ما در حمل يک نوع وحدت داريم و يک نوع کثرت و تغاير داريم. «أي هذا» يعني انسان «بعينه عنوان ماهية ذلك» يعني بشر «الانسان بشر» ماهيتاً عين هم هستند. «لا أن يقتصر على مجرد الاتحاد في الذات و الوجود[3] » ما در حمل اولي اتحاد وجوي را ملاک نمي‌دانيم بله، در خارج انسان و بشر يکي هستند وجوداً يکي هستند «الانسان بشر» ولي ما در حمل اولي کاري به وجودشان نداريم در حمل اولي کاري به مفهوم و ماهيت داريم که مفهوماً و ماهيتاً موضوع و محمول يکي هستند.

«لا أن يقتصر» نه اينکه اکتفا بشود «علي مجرد الاتحاد في الذات و الوجود» به اين مي‌گويند «و يسمى حملا ذاتيا أوليا إما ذاتيا» چرا؟ «لكونه لا يجري و لا يصدق إلا في الذاتيات» اين مسئله فقط و فقط در يعني اين نوع از حمل فقط در ذاتيات است الانسان ناطق، الانسان حيوان، الانسان بشر، که در مفهوم و ماهيت اينها باهم يکي هستند لذا به اين مي‌گويند حمل ذاتي. «اما ذاتيا» براي اينکه اين حمل «لکونه لا يجري و لا يصدق الا في الذاتيات» چرا به اين مي‌گويند اولي؟ «و إما أوليا لكونه أولي الصدق أو الكذب» اگر بگوييم مثلاً الانسان طائر، اين اولي الکذب است براي اينکه در جنس و فصل انسان طائريت وجود ندارد. اگر گفتيم الانسان ناطق مي‌شود اولي الصدق. الانسان طائر أو سابح مي‌شود اولي الکذب. اين تا يک مقداري از بحث را جلو رفتيم که إن‌شاءالله در جلسه بعد که براي روز شنبه خدا توفيق بدهيد اينجا هستيم.


[1] . لأن الهوهوية في مقام وجود الموضوع و المحمول و الوجود عرضي للماهية بخلاف الثاني، س ره‌.
[2] . لأن الحمل يستدعي التغاير بوجه العينية بوجه ففي حمل الحد على المحدود و هو الحمل الأولي الذي مفاده الهوهوية مفهوما و الاتحاد ماهية التغاير بالإجمال و التفصيل و هو تغاير جلي و في حمل الشي‌ء على نفسه و هو أيضا أولي نقول مثلا إذا فرض أحد الجعل المركب فقال جعل الإنسان إنسانا و قلنا في رده الإنسان إنسان فكأنا قلنا الإنسان الذي جوزت سلبه عن نفسه هو الإنسان الذي ثبوته لنفسه ضروري و سلبه عن نفسه محال و كذا قول الحكماء الإنسان من حيث هو ليس إلا هو حمل أولي أي الإنسان من حيث هو أي نفسه- إنسان ليس موجودا و لا معدوما و لا غير ذلك مما ليس عينا و جزءا له فكأنهم قالوا الإنسان الذي جوزتم أنه في ذاته موجود مثلا هو الإنسان الذي في ذاته جامع ذاته و ذاتياته لا غير و مما ذكرناه ظهر أنه ليس من باب حمل الشي‌ء على نفسه الذي هو غير مفيد على أن عدم الإفادة باعتبار أن ثبوت الشي‌ء لنفسه ضروري أي لازم و كذا ضروري أي بديهي- لا أنه لا حمل يصدق هنا فإذا تحقق الحمل و معلوم أنه ليس المقصود أنه هو في مقام الوجود فقط دون المفهوم تحقق أنه حمل أولي أي هو هو مفهوما، س ره‌.
[3] . المراد بالذات المصداق و هو شيئية الوجود يعني كلما تحقق الاتحاد في المفهوم تحقق في الوجود إذ مفهوم واحد لا يتعدد وجوده و لا عكس كليا و لكن النظر في الحمل الأولي إلى الاتحاد في المفهوم و المراد من الوجود في كلامه قدس سره أعم من الخارجي و الذهني البتي و التقديري فإن قولنا العدم عدم و اجتماع النقيضين اجتماع النقيضين و أمثالهما من هذا الحمل و لا وجود هنا حتى يقتصر أولا، س ره‌.
logo