« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/11/29

بسم الله الرحمن الرحیم

/ رحيق مختوم/الحکمة المتعالية

موضوع: الحکمة المتعالية / رحيق مختوم/

 

بحث در فصل سوم از مباحث وجود ذهني است که در اين فصل اشکالات وجود ذهني مطرح است. دو تا اشکال از اشکالات بحث وجود ذهني مطرح شد که با اين شعر حکيم سبزواري اين دو اشکال اين ‌گونه تقرير مي‌شود «و جوهر مع عرض کيف اجتمع ـ أم کيف تحت الکيف کل قد وقع» اين اصل اين دو اشکال بود. براي پاسخ به اين اشکالات جناب صدر المتألهين يک راهي دارند که إن‌شاءالله آن راه را بعداً بيان خواهند فرمود و قبل از آن اين اشکالات را از طريق جناب شيخ الرئيس از کتاب الهياتشان مي‌گيرند و دارند بيان مي‌کنند.

آنچه که در محصول فرمايش جناب شيخ الرئيس بود و ديروز هم ملاحظه فرموديد اين است که مسئله موجود بودن و موجوديت در معناي جوهر اصلاً دخيل نيست. در ماهيت جوهر اين موجود بالفعل بودن يا موجود لا في موضوع بودن و امثال ذلک اينها مدخل نيست. اينها يک سلسله تنبيهاتي است که براي تعريف تقسيمي ماهيت به جوهر و عرض گفته مي‌شود. به عبارت ديگر: اينها فصل مقوم نيستند بلکه فصل مقسم‌اند که بيان شد.

بحث امروز تأييدي است که جناب حکيم صدر المتألهين نسبت به فرمايش جناب شيخ الرئيس مي‌خواهند ذکر کنند که اين موجود بالفعل بودن در معناي جوهر دخيل نيست. مي‌فرمايند که آن چيزي که در معناي جوهر دخيل است و به عنوان ذاتي جوهر محسوب مي‌شود آن معنا آن چيزي است که بالذات بر افراد و اشخاص جوهر حمل مي‌شود. همين! شما وقتي مثلاً انسان را به عنوان حيوان ناطق بر زيد و بکر و عمر و خالد حمل مي‌کنيد هيچ چيز نيازي نيست. چرا؟ چون اينها ذاتي‌اند و ذاتي هم غير معلل است «ذاتي شيء لم يکن معللا» علت نمي‌خواهد. وقتي مي‌خواهند که انسان حيوان ناطق است يا زيد در خارج حيوان ناطق است هم حيوانيت به عنوان جنس هم ناطقيت به عنوان فصل بر زيد حمل مي‌شود و اين حمل امور ذاتي نيازي به علت ندارد اما اگر شما معنايي اضافه بر اين ذاتيت را در ماهيت جوهر أخذ کرديد طبعاً جاي سؤال دارد که اين براي چه آمده در ماهيت دارد دخالت مي‌کند؟

اين موجود بالفعل بودن از اين قسم موارد است که وقتي مي‌خواهد حمل بشود بر يک چيزي جاي سؤال دارد به چه جهتي ما اين را وارد کنيم؟ چون اين نه جنسش هست و نه فصلش است. حالا که اين‌طور است پس بنابراين اين موجود بودن يا موجود نبودن و امثال ذلک اينها در معناي ماهيت جوهري يا عرضي و امثال ذلک دخيل نيست و فرمايش جناب شيخ الرئيس براساس اين بياني که جناب صدر المتألهين دارند بيان مي‌کنند تأييد مي‌شود و لذا آنچه که امروز الآن مي‌خواهيم بخوانيم اين است که «و مما يؤيد ما ذکر» که «ما ذَکَر» يعني آنچه که جناب شيخ الرئيس بيان فرموده اگر معلوم بخوانيم و اگر «ذُکِر» باشد به فرمايش مرحوم شيخ اشاره دارد. «و مما يؤكد ما ذُكر» آنچه که ذکر شده، که چه؟ که معناي جوهر به معناي موجود بالفعل نيست که موجوديت بالفعل را يا موجود بودن را ما دخيل در معناي جوهر بدانيم. پس چه دخيل در معناي جوهر است؟ جوهر ماهيتي است که اگر در خارج يافت بشود ملاحظه بفرماييد اين اصلاً در حد ماهيت و جزء ذاتيات جوهر نيست اين ماهيت جوهري چون بسيط است ما نمي‌توانيم معناي جنس و فصلي داشته باشيم. بسيط که جنس و فصل ندارد. جنس عالي است. اجناس عاليه هستند. اجناس عاليه که جنس و فصل ندارند. ما با يک بياني مي‌خواهيم جوهر را از عرض ممتاز بکنيم فصل مقسم باشد براي ما.

بنابراين موجود بالفعل بودن هرگز دخيل در معناي ماهيت جوهري يا ماهيت عرضي نيست، زيرا دليل: زيرا آنکه حمل مي‌شود و دليل نمي‌خواهد مي‌شود ذاتي. آنکه حمل مي‌شود و دليل مي‌خواهد مي‌شود غير ذاتي و چون اين موجود بودن يا نبودن دليل مي‌خواهد معلوم است که اينها ماهيت جوهري يا عرضي نيستند فقط ما براي اينکه يک نوع تقسيمي بخواهيم بين ماهيت جوهري و عرضي داشته باشيم مي‌گوييم ماهيت جوهري ماهيتي است که «إذا وجد في الخارج وجد لا في موضوع» ماهيت عرضي اين است که «إذا وجد في الخارج وجد في موضوع» اين تأييدي است که عرض مي‌کرديم تأييد است نسبت به اينکه آنچه را که ذکر شده است اين درست است که چه؟ که ماهيت جوهري موجوديت در خارج يا موجوديت بالفعل هرگز دخيل در ماهيت جوهري نيست. ذاتي ماهيت جوهر نيست.

«و مما يؤيد ما ذکر» «ما ذکر» چيست همين که الآن فرمودند که «إذا وجد» جوهر جوهري است که «إذا تحققت في خارج العقل کانت غير حالة في المحل» همين که سطر بالاتر. «و مما يؤکد ما ذکر» اين است که «أن حمل الجوهر بهذا المعنى على الأنواع و الأشخاص المندرجة تحته غير معلل بشي‌ء خارج» تمام شد و رفت. پس ملاحظه بفرماييد همان‌طور که در مثالمان گفتيم مثال را مي‌گوييم «الإنسان ما هو؟» مي‌گوييم «حيوان ناطق». حيوان ناطق يعني چه؟ يعني حيوان جنس اوست و ناطق فصل اوست «غير معلل بشيء» کسي ديگر سؤال نمي‌کند که چرا حيوان است يا چرا ناطق است. اين جنس و فصلش است ذاتياتش است و «ذاتي شيء لم يکن معللا».

پس بنابراين اگر ذاتي باشد ذاتي هر چيزي غير معلل است و به صراحت در انواع و اقسام و افرادش حمل مي‌شود. بنابراين ماهيت جوهري را اگر ما بگوييم جوهر ماهيتي است که «إذا وجد في الخارج وجد لا في موضوع» اين کاملاً امر روشني است و هيچ کدام از اين «وجد لا في موضوع» و امثال ذلک اينها جزء ماهيت جوهري نيستند. اما اگر شما خواستيد ماهيت جوهري را با معناي «موجودٌ بالفعل» معنا بفرماييد اينجاست که جاي تعليل است جاي علت آوردن است و بايد که علت آورده بشود که چرا اين اضافه شده است. «و مما يؤكد ما ذكر أن حمل الجوهر بهذا المعنى على الأنواع و الأشخاص المندرجة تحته غير معلل بشي‌ء خارج» تمام ش و رفت. اينجا تمام شد.

ولي اگر شما آمديد و گفتيد که نه، جوهر ماهيتي است که موجود بالفعل است چنين چيزي گفتيد «و أما حمل كونها موجودة بالفعل الذي هو بعض من مفهوم كونها موجودة بالفعل لا في موضوع فلا محالة» اين پرانتز است اول در پرانتز را بخوانيم بعد «فلا محاله» خبرش را بخوانيم. «و أما حمل كونها» ماهيت جوهري به اين معنا که «موجودة بالفعل الذي هو بعض من مفهوم كونها موجودة بالفعل لا في موضوع» چه بگوييم؟ بگوييم که ماهيت عبارت است از امري که موجود بالفعل است ولي لا في موضوع، که اين لا في موضوع مي‌شود بعضي از تعريف جوهر. «موجودة بالفعل» مي‌شود بعضي ديگر. اگر ما اين‌جوري تعريف کرديم «و اما حمل کون ماهية الجوهر موجودة بالفعل» بگوييم اين «موجودة بالفعل» جزئش است «الذي هو بعض من مفهوم کونها موجودة بالفعل» اما «لا في موضوع» که اين «لا في موضوع» بعض ديگر باشد. اينجا اگر اين‌طور باشد «فلا محالة بسبب و علة خارجة عن الماهية» مثل اينکه شما در تعريف انسان بگوييد که انسان عبارت است از حيوان ناطق کاتب. مي‌گوييم حيوان ناطق درست است حيوان جنسش است ناطق هم فصلش است اين کاتب از کجا آمده؟ اين کاتب را که شما در تعريف ماهيت انسان داريد اخذ مي‌کنيد اين کجاست؟ اين غير معلل است اين چون ذاتي نيست بايد که بر آن علت آورده بشود که به چه دليل اين کاتب را شما جزء ماهيت انسان آورديد؟

الآن شما اگر بخواهيد در تعريف انسان و در تعريف ماهوي جوهر بفرماييد که جوهر ماهيتي است که موجود است بالفعل لا في موضوع، مي‌گوييم اين را از کجا آوردي؟ کدام‌هايش ذاتي است؟ کدام‌هايش عين ذاتش است که ما سؤال نکنيم؟ اين موجود بالفعل بودن يا لا في موضوع بودن اينها که ذاتي نيست اينها علت مي‌خواهد. پس اين يعني چه؟ يعني اينکه ما بايد بين ذاتيات و غير ذاتيات فرق بگذاريم. تعريفي که براي ماهيت جوهري مي‌کنند اين نيست که لا في موضوع جزء معناي جوهر باشد چون اشکال چه بود؟ اشکال اين بود که جوهر لا في موضوع است، اگر اين جوهر بيايد در ذهن تصور بشود مي‌شود في موضوع. پس جوهر هم لا في موضوع است هم في موضوع، اينجا اشکال مي‌شود.

پرسش: لا في موضوع هم در ذهن است.

پاسخ: در ذهن مي‌آيد چون اتفاقاً در ذهن مي‌آيد مي‌شود کيف. مي‌شود کيف نفساني در حالي که اين جوهر است. اگر لذا مي‌گويند «و جوهر مع عرض کيف اجتمع».

پرسش: ...

پاسخ: اگر در ذهن جوهر مي‌گيريد پس چرا مي‌فرماييد که در ذهن مي‌آيد؟

پرسش: ...

پاسخ: لا في موضوع، الآن در موضوع آمده در نفس آمده.

پرسش: ...

پاسخ: يعني هم جوهر شده هم عرض.

پرسش: اشکال اين است که اينجا انگار انقلاب ذات رخ داده است تناقض است.

پاسخ: تناقض پيش مي‌آيد بله دو تا مطلب را فرموده بودند يا تناقض يا انقلاب ذات. مرحوم شيخ الرئيس دارد تلاش مي‌کند که بگويد اين «لا في موضوع» جزء ماهيت جوهر نيست اين يک فصل مقسمي است که مي‌خواهد جوهر را از عرض جدا بکند همين. تلاش جناب شيخ الرئيس اين است و مرحوم حکيم صدر المتألهين الآن دارد همين را تأکيد مي‌کند. «و مما يؤکد ما ذکر» که چه؟ که شما وقتي ذاتيات جوهر را برايش حمل مي‌کنيد غير معلل است. ولي اگر يک چيز غير ذاتي را مثل موجود بالفعل مثل لا في موضوع را براي جوهر در نظر گرفتيد به عنوان ذاتي، اينجا معلل است بايد علتش را بياوريد براي ما. «و أما حمل كونها» ماهيت جوهر که بگوييم «موجودة بالفعل الذي هو بعض من مفهوم كونها موجودة بالفعل لا في موضوع» اين «فلا محالة بسبب» دقت بکنيد «و علة خارجة عن‌ الماهية» چون نه جنس و فصلش است نه ذاتش است نه ذاتياتش است.

«و إذا لم يكن حمل الموجود بالفعل على ما تحته من عوالي الأجناس و المقولات العشر إلا بسبب لا كحمل الذاتي الغير المعلل فلم يصر بإضافة معنى عدمي إليه و هو قولنا لا في موضوع جنسا لشي‌ء منها» اين هم يک بياني ديگر و يک قياسي ديگر. حتماً تقرير حاج آقا را هم ملاحظه مي‌فرماييد که اين تقرير کمک مي‌کند. حالا ما آنچه که مي‌گوييم براساس تقريرات حضرت استاد هست و تبييني که ما بايد در اين عبارت‌ها داشته باشيم. إن‌شاءالله شما وقتي مطالعه مي‌کنيد چون الحمدلله اين خيلي کمک مي‌کند. يعني ما که عمداً از روي رحيق مي‌خوايم براي اين است که کتاب عادي نيست اولاً نياز به بحث و مباحثه جدي دارد ثانياً و اين بدون اين تقريرها به اين راحتي خوانده نمي‌شود ثالثاً. اينکه حاج آقا مي‌فرمايد جان کَندن مي‌خواهد اين است. جان کَندن‌هايش را حاج آقا انجام داده است. ما بايد تلاش کنيم آن جان‌کَندن‌ها را بيابيم و بفهميم که چيست.

الآن ايشان اينجا اين تبيين را دارند بيان مي‌کنند «و إذا لم يكن حمل الموجود بالفعل على ما تحته من عوالي الأجناس و المقولات العشر إلا بسبب» حالا که روشن شد که اين لا في موضوع بودن يا موجود بالفعل بودن جزء ماهيت نيست ذاتي جوهر نيست، چرا؟ چون اينها اگر بخواهد بيايد بايد سبب و علت داشته باشد در حالي که اگر ذاتي بود علت و سبب نمي‌خواست «ذاتي شيء لم يکن معللا».

پرسش: ...

پاسخ: جوهر جنس عالي است بسيط است ما در مقام بسيط تعريف به ذاتيات که نداريم مي‌توانيم «ماهية» حالا تعريف رسمي مي‌کنيم تعاريفي مي‌کنيم که تنبيهي است تعاريفي که مي‌کنيم که او را از ديگران جدا بکنيم مي‌گوييم ماهيتي است که «إذا وجد في الخارج وجد لا في موضوع» همين. ولي شما مستحضر باشيد که اينها ذاتيات يک جنس عالي نمي‌تواند باشد. شما مي‌گوييد جنس عالي. جنس عالي که جنس ندارد فصل که ندارد. ما اينها را بايد تنبيهي بيان بکنيم لذا فرمودند که اين «لا في موضوع» به عنوان فصل مقوّم نيست فصل مقسم است.

پرسش: بعضي از انواع جوهر که بسيط نيست.

پاسخ: چرا؟

پرسش: ...

پاسخ: نه، اين تعاريفي که مي‌کنيم ذاتي‌اش نيست اينها انواع جوهر است اينها که جوهر نيست جوهر ماهيت جوهري است.

پرسش: ...

پاسخ: انواع جنس عالي نيست. جوهر جنس عالي است انواعش که جنس عالي نيستند اينها جنس متوسط‌اند. جنس و فصل مي‌خواهند الآن انسان يک نوع از انواع جوهر است چرا؟ چون نفس دارد خود اين نفس به عنوان يک نوع از انواع جوهر است اين نفس تعريف دارد ذاتيات دارد ولي اصل جوهر ندارد جوهر جنس عالي است نفس که جنس عالي نيست. حالا بعضاً هم مي‌گوييم که اگر بعضاً ... اگر هم ما جنس عالي تلقي بکنيم اين تعاريف، تعاريف تنبيهي است نه تعاريف حدي يا تعاريف رسمي که مثلاً ما از طريق عرض مفارق مي‌خواهيم دنبال بکنيم به عنوان يک کار تعريفي برايش داشته باشيم.

«و إذا لم يكن حمل الموجود بالفعل على ما تحته من عوالي الأجناس» وقتي که اين الموجود بالفعل که بعضي گفتند اين الوجود بالفعل «لم يکن علي ما تحته من عوالي الأجناس و المقولات العشر إلا بسبب» يعني گفتيد که اين ويژگي الموجود بالفعل اين سبب مي‌خواهد اين علت مي‌خواهد پس معلوم است که چيست؟ معلوم است که ذاتي براي انواع جوهري نيست. «و إذا لم يکن حمل الموجود» اين در پرانتز «حمل الموجود بالفعل» که در معناي جوهر اخذ شده است اين‌طور «کما توهّم» «علي ما تحته» تحت جوهر «من عوالي الأجناس و المقولات الشعر الا بسبب» يعني اينها ذاتي نيستند علت مي‌خواهند. «لا كحمل الذاتي الغير المعلل» حمل ذاتي معلل نيست علت نمي‌خواهد شما وقتي که ناطق را حمل مي‌کنيد بر انسان علت مي‌خواهد؟ مي‌توانيم بگوييم «الانسان ناطق» چرا؟ چرا ندارد. «الانسان حيوان» چرا؟ چرا ندارد. غير معلل است ذاتي است «ذاتي شيء لم يکن معللا». اگر آمديم و اين الموجود بالفعل را معلل دانستيم يعني سبب برايش وجود دارد، پس معلوم مي‌شود که ذاتي نيست. چون «ذاتي شيء لم يکن معللا».

«و إذا لم يكن حمل الموجود بالفعل على ما تحته من عوالي الأجناس و المقولات العشر إلا بسبب لا كحمل الذاتي الغير المعلل» بنابراين «فلم يصر بإضافة معنى عدمي إليه و هو قولنا لا في موضوع» لم يصر خبرش: «جنسا لشي‌ء منها» مقولات. ملاحظه فرموديد آقايان؟ ببينيد مي‌گويد شما اگر بخواهيد اين موجود بالفعل را داشته باشيد بعد لا في موضوع را هم به آن اضافه بکنيد چه مي‌شود اينجا؟ لازمه‌اش اين است که اين هر دو بيايند که ذاتي نيستند غير معلل باشند، اين يک. مضافا به اينکه «فلم يصر» يعني نمي‌گردد «بإضافة» معناي وجودي «و هو قولنا لا في موضوع جنسا» يعني در حقيقت مي‌گوييم که جوهر چيست؟ جوهر موجودي بالفعلي است که لا في موضوع است. عرض موجود بالفعلي که في موضوع است. با اضافه کردن في موضوع يا لا في موضوع که آن جوهر، جنس نمي‌شود. ببينيد اينها تصور منطقي‌تان را تقويت کنيد.

تصور منطقي اين است که جنس يک معناي عام عام و مشترک است فصل يک معناي مختص است. ما يک معناي عامي داريم بنام موجودٌ بالفعل. معناي خاصي داريم لا في موضوع، في موضوع. لا في موضوع در جوهر. في موضوع در عرض. آيا ما با اضافه کردن لا في موضوع يا با اضافه کردن في موضوع آن موجود بالفعل را جنس قرار مي‌دهيم؟ جنس که بايد يک امر ذاتي باشد اين غير ذاتي است اين معلل است. پس بنابراين با اضافه کردن يک معناي ثبوتي مثل في موضوع يا معناي سلبي مثل لا في موضوع اين باعث نمي‌شود که اينها فصل تلقي بشوند و آن بالايي جنس تلقي بشود و بعداً بگوييم اينها معناي ماهيت جوهر است.

پرسش: ...

پاسخ: نه، دقت کنيد ما يک الفاظي بکار مي‌بريم تا در سايه آن الفاظ و عبارات تلويحاً بخواهيم بفهميم که اين جوهر است ولي سخن اين است که آيا اين الفاظ و عبارت‌هاي ما حيثيت‌هاي ذاتي پيدا مي‌کند که جنس و فصل بشود يا نه؟ شما وقتي مي‌گويد «الإنسان حيوان ناطق» به صورت صريح بفرماييد که جنس و فصل است. ولي وقتي بفرماييد جوهر، بفرماييد صريح جنس و فصلش کدام است؟ نداريد. جنس عالي است. جنس عالي را با چه بايد بفهمانيم؟ با يک سلسله تنبيهاتي. تنبيهات مثل چيست؟ مي‌خواهند بگويند که اين موجود بالفعل لا في موضوع، في موضوع، اينها را جزء ذاتي ندانيد. اين را جنس و فصل ندانيد اينها يک سلسله امور بيگانه‌اي است که ما را دارد آشنا مي‌کند. تنبيه مي‌دهد به ما که ما بفهميم يک چيزي بنام جوهر داريم. جنس عالي‌اند. تازه جنس عالي ماهوي ما اين است اگر از اين بالاتر شد که ماهيت گذشت. اينکه مرحوم حکيم سهروردي با همه اعتنايي که به ماهيت دارد مي‌گويد «النفس و مافوقها إنّيات محضة و وجودات صرفة» اصلاً ماهيت از آن گرفته شده و دستش خالي است. دست جناب سهروردي در باب نفس و ما فوقها خالي است. چه بگويد؟ «إنّيات محضة و وجودات صرفه» با اينکه ايشان اصالة الماهوي است و معتقد است که وجود اگر بخواهد در خارج يافت بشود تسلسل پيش مي‌آيد.

تازه ما در آستانه تجرد که قرار مي‌گيريم اين هستيم. حرف نمي‌توانيم بزنيم در آستانه تجرد يعني نفس. بالاتر از اين که هيچ، راجع به عقل چه کسي مي‌تواند حرف بزند؟ شما عقل را مي‌توانيد برايش جنس و فصل بيان بکنيد؟ نمي‌شود. اينها حقائق برتر هستند.

پرسش: ...

پاسخ: اي کاش! ايشان از زمان مرحوم شيخ اشکالات وجود ذهني است ...

پرسش: ...

پاسخ: تأکيد روي همان بساط را دارد سازوکار را دارد ما اگر خاطرتان باشد شما هم تشريف داشتيد ما در يکي از مسائلي که در بحث قوّت و غناي حکمت متعاليه بيان کرديم بحث راستاسازي است ايشان آمده واقعاً از زمان شيخ اين مسائل را دارد مي‌آورد. اگر بخواهد اي کاش بگويد يعني حکمت متعاليه را مستقل بنويسد و کاي هم به گذشته نداشته باشد.

پرسش: ...

پاسخ: ولي ماهيت هست يعني ماهيت جوهري را قبول دارد.

پرسش: ...

پاسخ: جنس براي او نيست وجود جنس براي ماهيت نيست ماهيت جوهري نيست. بايد اين حرف‌ها را زد. «لا كحمل الذاتي الغير المعلل» بنابراين «فلم يصر» يعني نمي‌گردد «بإضافة معنى عدمي إليه» به اين ماهيت جوهري «و هو قولنا لا في موضوع جنسا لشي‌ء منها» مقولات «و إلا لصار» اين نکته‌اي که از خارج بايد عرض بکنيم که کمتر خوانده مي‌شود ولي بعضي جاها دقيق است إن‌شاءالله آقايان عبارت‌ها را هم رويش کار مي‌کنيد فکر مي‌کنيد با تقريرات حاج آقا جلو مي‌رويد که إن‌شاءالله مطلب گاهي وقت‌ها مطلب يک جا که باز بشود ده‌ها جا آدم راحت است. چيزي ندارد که ... بعضي آقايان مثلاً حاج آقا و اينها به کتاب که نگاه مي‌کنند يعني شايد دو دقيقه نشود چراکه تمام مطالب هست در دستشان. اگر ما يک جا خوب کار بکنيم لازم نيست جاي ديگر که رفتيم باز هم همان کار را نه! اگر خوب کار بشود مشخص مي‌شود که اشکال وجود ذهني اين است. اتحاد حمل است. حمل که اينجا يکسان نيست حلّش مي‌کنيم ...

ايشان مي‌فرمايد که قياس ديگري تشکيل مي‌دهد مي‌گويد که اگر ما بخواهيم اينها را جنس و فصل قرار بدهيم بگوييم که «موجود بالفعل» يعني جنس «لا في موضوع» يعني چه؟ يعني فصل. اگر ما اين‌جوري تلقي کرديم چون بعضي اين‌جوري مي‌گويند. اگر ما آمديم معناي اصلي را که خودمان گفتيم را تمام مي‌کرديم هيچ. گفتيم جوهر ماهيتي است که «إذا وجد في الخارج وجد لا في موضوع» که اين را اصلاً جنس و فصل نگرفتيم. يک عبارتي گرفتيم که مي‌خواهيم معناي جوهر را في الجمله فهم بکنيم نه اينکه ذاتياتش را پي ببريم. ماهيت جوهري است دقت کنيد يک وقت شما تعريف مي‌کنيد انسان را به حيوان ناطق خيلي روشن و شفاف است. جنس و فصل. ولي جوهر را که مي‌خواهيد معنا کنيد مي‌گوييد جوهر ماهيتي است که اگر در خارج يافت شد لا في موضوع است اين چه ربطي به ماهيت جوهري دارد؟ نشان مي‌دهد که اين ماهيت جوهر نيست. اين ماهيت جوهر نيست. بنابراين اصل آن مستشکلي که مي‌گويد «و جوهر مع عرض کيف اجتماع» فکر کرده اينها جنس و فصل ماهيت‌اند ماهيت جوهري‌اند مرحوم شيخ الرئيس دارد بساط اين تفکر را برمي‌چيند که فکر نکنيد که اگر گفتيم جوهر ماهيتي است که «إذا وجد في الخارج وجد لا في موضوع» اينها جنس و فصل ماهيت جوهري‌اند اينها يک سلسله عبارات تنبيهي‌اند که ما بخواهيم جوهر را از عرض فرق بگذاريم همين. لذا فصل مقسم‌اند نه فصل مقوم. اين‌جوري دارند حرف مي‌زنند.

اينجا از باب تأکيد و تأييد مي‌گويند که اگر بنا باشد ما بگوييم که موجود بالفعل جنس است في موضوع مي‌شود عرض. يعني فصل است. لا في موضوع هم مي‌شود فصل. اگر لا في موضوع را ما به عنوان فصل جوهري دانستيم في موضوع را فصل عرضي دانستيم لازمه‌اش اين است که آقاي عرض ما بشود ماهيت. ماهيت جنس و فصل پيدا کند. در حالي که عرض مفهوم است. عرض مفهوم که نمي‌تواند جنس و فصل داشته باشد. جوهر ماهيت است عرض که مفهوم نيست ماهيت نيست. شما نگاه کنيد در معناي جوهر چه مي‌فرمايد؟ «ماهية إذا وجد في الخارج وجدت لا في موضوع» خيلي خوب. آن موضوع «وجد في الخارج» موجود بالفعل را جنس مي‌گيريم لا في موضوع را هم فصل مي‌گيريم مي‌شود ماهيت جوهري. عرض را چه مي‌فرماييد؟ مي‌گوييد «ماهية إذا وجدت في الخارج وجدت في موضوع» اين «إذا وجدت في الخارج» يعني موجود بالفعل و في موضوع هم مي‌شود آن مي‌شود جنس اين مي‌شود فصل. مجموعاً مي‌شود جنس و فصل. در حالي که عرض اصلاً ماهيت نيست عرض مفهوم است. اين هم يک تأکيد ديگر و تأييد ديگر.

استدلال را آقايان ملاحظه بفرماييد اين و الا مي‌شود قياس خلف. استدلال: «لا كحمل الذاتي الغير المعلل» بنابراين «فلم يصر» نمي‌گردد، خبرش جنسا است. «فلم يصر» اين جوهر اين ماهيتي که ما مي‌گوييم موجود بالفعل است «بإضافة معنى عدمي إليه و هو قولنا لا في موضوع جنسا لشي‌ء منها» جواهر. «و إلا» اگر ما اين‌جور تلقي بکنيم در باب عرض چه مي‌گوييم؟ «لصار بإضافة معنى وجودي إليه» يعني في موضوع. لا في موضوع سلبي بود، في موضوع معناي وجودي است «و هو قولنا في موضوع جنسا للبواقي» يعني اعراض. «بل هذا أولى[1] » تازه اينکه وجودي است اولاي از عدمي است در حالي که «و هو خلاف ما تقرر عندهم» مشائين. در نزد مشائين عرض ماهيت نيست عرض يک مفهوم است «هذا بيان مقصودهم في كون المعقول من الجوهر جوهرا» بنابراين معناي اينکه مي‌فرمايد جوهر جوهر است يعني همين.

پس اين هم تأييد دوم. آقايان من اين قياسش را به صورت قياس استثنايي بيان بکنم و بعد مي‌فرمايند که اگر ما آمديم و گفتيم که موجود بالفعل جنس است لا في موضوع که معناي سلبي است به عنوان فصل در کنار او قرار مي‌گيرد. مي‌گوييم که ماهيت جوهر موجود بالفعلي است لا في موضوع است اين را داشته باشيم. در عرض چه مي‌فرماييد؟ مي‌گوييد عرض موجود بالفعلي است که في الموضوع است. اين في الموضوع مي‌شود فصل. آن موجود بالفعل مي‌شود جنس، اين کلاً مي‌شود ماهيت. در حالي که از اصل «عند تقرر» براي مشائين تقرر پيدا کرد که اصلاً اين مفهوم ماهيت نيست.

«و إلا» اين و الا يعني اين لازم باطل ا دارد «و إلا لصار» اين ماهيت «بإضافة معنى وجودي إليه» معناي وجودي چيست؟ «و هو قولنا في موضوع جنسا» اين ماهيتي است که موجود بالفعل است ولي في موضوع است «جنسا للبواقي» بواقي يعني غير از جوهر، مي‌شود اعراض. «بل هذا أولى» اين أولي است که چون يک امر ثبوتي است آن لا في موضوع سلبي است اين ثبوتي است ثبوتي بهتر و أولي است که به عنوان فصل قرار بگيرد. در حالي که اينجا ويرگول نقطه نمي‌خواهد واو حاليه است. در حالي که «و هو خلاف ما تقرر عندهم» که اساساً عرض ماهيت نيست عرض يک مفهومي است که شامل اين مي‌شود.

البته حاج آقا در تقرير حالا إن‌شاءالله ملاحظه مي‌فرماييد که مرحوم ميرداماد هم معتقدند که عرض هم مثل جوهر ماهيت است و لذا ما مقولات عشر نداريم دو تا مقوله داريم يک مقوله جوهر يک مقوله عرض. حالا آن نظر تحقيقي مرحوم ميرداماد به جاي خودش به کنار. اما عند المشائين عرض مفهوم است و نه جوهر. «و هو خلاف ما تقرر عنده» بنابراين «هذا بيان مقصودهم في كون المعقول من الجوهر جوهرا» اگر گفته مي‌شود جوهر جوهر است نه يعني اينکه لا في موضوع به معناي فصل باشد فصل مقوم باشد بلکه اينها فصل مقسم‌اند يک سلسله تعاريفي هستند تنبيهي.


[1] . أي كون الموجود في الموضوع و هو العرض جنسا للأعراض التسعة خلاف ما تقرر عند الحكماء من أن المقولات التسع أجناس عالية فإذا كان العرض جنسا عاليا لم تكن التسع عاليات.نعم السيد المحقق الداماد قدس سره صرح في كتبه بأن الجوهر و العرض جنسان قاصيان- لكن التحقيق أن العرض عرضي لها لأن العرض من العروض و هو أمر ثابت لها بالقياس إلى الغير و ذاتي الشي‌ء يثبت له مع قطع النظر عما عداه و بالحقيقة العرض تعبير عن وجودها الرابطي فإن وجودها في أنفسها عين وجودها لموضوعها فإن الإضافة و إن لم تعتبر في شيئيات مفاهيم أكثرها عند أكثرهم أو أقلها عند أقلهم لكنها معتبرة في وجود جميعها- فإذا كان العرضية وجودها الإضافي و الوجود خارج عن الماهية لم تكن ذاتية لها، س ره‌.
logo