1403/11/13
بسم الله الرحمن الرحیم
/ رحيق مختوم /الحکمة المتعالية
موضوع: الحکمة المتعالية / رحيق مختوم /
بحث در فصل دوم از مباحث وجود ذهني پيرامون ادله وجود ذهني بود که شش هفت دليل ذکر شد و هم اصل ادله و براهيم هم نقدهايي که متوجه براهين بود و هم جوابهايي که به اين نقدها و اشکالات داده شد را داشتيم. اکنون وارد اشارات اين فصل ميشويم که البته يکي دو جلسه هم در اين رابطه صحبت کرديم و إنشاءالله مباحث بسيار عمدهاي را در اين اشارات داريم که چون هجده اشاره حضرت استاد در اينجا دارند و همه اينها هم معلوم است که به قلم حضرت استاد است و کاملاً مباحث بسيار متقن است. البته برخي از اين مباحث به بحث وجود ذهني و علم برميگردد و تفاوت اينها و بعضي مسائل است که به بحث قضايا و وجود کلي و امثال ذلک است که شايد ما الان نخوانيم و آنها ارتباط مستقيم با بحث وجود ذهني ندارد. البته دوستان هم در فضاي مجازي و هم کساني که تشريف داريد مطالعاتتان را بايد داشته باشيد اما ما اين چند تا اشارهاي که مربوط ميشود به بحث وجود ذهني و بحث علم و تفاوت اين دو و مباحث فيما بين را الآن اينجا مطرح ميکنيم.
إنشاءالله اگر اين اشارات هجدهگانه را به لطف الهي خوب خوب ملاحظه بفرمايد در جلد سوم جلد دوم مباحث نفس خيلي از مسائل براي شما إنشاءالله روشن خواهد شد. اينها مسائل عمده است. يک بحث در وجود ذهني است که ميگويند وجود ذهني وجود ظلي است اين هيچ ترديدي در اين معنا نيست. اما آيا اين وجود ظلي يا ظهور ظلي ظهور ظلي معلوم خارجي است يا علمي است که در نفس وجود دارد اين بسيار فرق ميکند بسيار متفاوت است و اگر اين حل بشود بسياري از شبهات و اشکالات هم حل ميشود همانطوري که حضرت استاد تصريح ميفرمايند. يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد که در يک امر هيچ ترديدي نيست و آن اين است که وجود ذهني ظهور ظلي است يک بار دقت کنيد وجود ذهني ظهور ظلي است اما سخن اين است که آيا اين ظهور ظلي معلوم خارجي است يا ظهور ظلي علمي است که در نفس پيدا کرده است. ظهور آن علم است يا ظهور آن معلوم خارجي است. نوع افراد نوع حکما اينجور اذعان ميکنند که اين وجود ذهني يا ظهور ظلي ظل اين معلوم خارجي است يعني شجري که در خارج وجود دارد که معلوم خارجي است ظل او در ذهن ميشود وجود ذهني. ميگويند «للشيء غير الکون في الأعيان کون بنفسه لدي الأذهان» که همين موجود خارجي در ذهن است. ولي با تحليلي که جناب صدر المتألهين دارند در مسئله علم و امثال ذلک، مشخص ميشود که مسئله به اين صورت نيست که اين ظهور ظلي معلوم خارجي باشد. بلکه ظهور ظلي علمي است که اين علم در نفس وجود دارد آن چون تابشي دارد آن تابش او ميشود ظل علم و وجود ذهني به آن ظل علم گفته ميشود نه ظل معلوم.
اين را يک مقدار اجازه بدهيد در ضمن دو سه تا اشاره إنشاءالله بتوانيم امروز بخوانيم فضاي ذهني دوستان چه کساني که تشريف داريد در فضاي مجازي و دوستاني که اينجا تشريف داريد اين باز بشود إنشاءالله بعدها هم کساني که از مباحث چون واقعاً خيلي از بحثهاي عميقي در اين جاها مطرح است. ببينيد هر وقت بحثها صبغه تجردي پيدا ميکند و صبغه نفساني پيدا ميکند ظرافت وجود پيدا ميکند فهمش هم دشوار ميشود.
ما وقتي که به اشياء علم پيدا ميکنيم اين چه نوع اتفاقي در نفس انساني ميافتد؟ به لحاظ ظاهري همانطوري که در گذشته هم بيان ميشد اينطور ميفرمودند که علم چيزي جز صورت حاصله اشياء لدي النفس نيست. اينطور ميگفتند «العلم هو صورة الحاصلة من الأشياء لدي النفس» لذا اين را کيف نفساني ميدانستند اين يک چيز بسيار ساده و بسيطي بود که اينجوري است. ولي «عند التحقيق روشن شد که نه، آن چيزي که به عنوان علم هست و کشف از واقع است صورت حاصله از شيء خارجي نيست. بلکه اين نفس است که ارتقاء پيدا ميکند و از جايگاه ارتقائي که نفس پيدا ميکند به حقيقت معلوم در مرحله تجردي راه پيدا ميکند آنجا علم اتفاق ميافتد يعني آگاهي و شناخت آنجا اتفاق ميافتد و او يک عکسي در ذهن ميتاباند که ميشود اين وجود ذهني. البته ما کار داريم با اين مسئله. اين يک ادعايي است که إنشاءالله علم در جلد سوم اسفار به اين ميرسيم که علم اين است علم نيست که کيف نفساني باشد صورت حاصله از اشياء باشد نه! علم يک حقيقت وجودي است علم ماهيت نيست نه جوهر نه عرض. علم يک حقيقت وجودي است که انسان براساس ارتقاء نفس و حرکت جوهري و اشتداد وجودي به آن حقيقت خارجي در مرحله تجردياش ميرسد با آن ارتباط برقرار ميکند و بحث ارتباط علم و عالم و معلوم آنجا شکل پيدا ميکند و چون علم يک حقيقت ذات اضافه است روشنگري دارد آن چيزي که روشنگري او اقتضاء ميکند اين است که يک ظلي را در نفس ايجاد ميکند و آن عبارت است از وجود ذهني.
پرسش: ...
پاسخ: اينها مقدمات است علم نيست. تا به آن معلوم خارجي که در تجرد است نرسد علم حاصل نميشود مثلاً مقدماتي هست تمهيداتي هست شرايطي هست رفع موانعي هست اين اشتداد ببينيد علم مثلاً در مرتبه ده است انسان در مرتبه پنج است. براي اينکه از پنج به ده برسد يک سلسله مقدماتي بايد طي بشود اين مقدمات مثلاً فرض کنيد که مرحله حس است مرحله خيال است مرحله وهم است ميرود بالاتر تا به اين علم برسد. چون اين مرحله که رسيد ميشود اين.
پرسش: ...
پاسخ: چون آنجا علم وجود است و چون علم سايه ميافکند و ظهور ظلي ظلي دارد اين ظل کيف نفساني است نه آن حقيقت. يک بار ديگر ما مرور کنيم و اين هشت موردي را که عرض کرديم حضرت استاد هشت مورد را در اين رابطه قبول دارند را بيابيم و بعد براساس آن نظر بدهيم که چگونه است؟ ملاحظه بفرماييد اين هشت مورد را يک بار ديگر ما شايد قبلاً هم گفته باشيم ولي داريم اشاره ميکنيم اين هشت مورد اين است که اولاً معلوم خارجي يعني شجر خارجي يک وجودي دارد يک ماهيتي اين ترديدي در اين نيست. الآن وقتي که زيد به شجر خارجي علم دارد اين شجر خارجي يک وجود دارد يک ماهيت اين دو تا. خود عالم هم يک وجودي دارد يک ماهيتي ميشود چهار تا. براساس اين تحليل هستيشناسي علم، علم در يک مرتبهاي وجود دارد که عالم با اشتداد وجودي به آن مرحله ميرسد خود علم باز يک وجودي دارد و يک ماهيتي. اين چند تا شد؟ اين شش تا. اين علم چون حقيقت ذات اضافه است يک ظهور ظلي دارد که اين هم باز خودش يک ماهيتي دارد يک وجودي که ميشود وجود ذهني و ماهيتي که همراه آن است. ميشود هشت تا. پس اين هشت تا را فراموش نکنيد که مباحث وجود ذهني تا شش تا را جلو آمدند اما اين دو تا نيامدند. همان را وجود ذهني و علم دانستند. وجود ذهني ظهور ظلي است چون ظهور ظلي هست براي خودش يک موقعيت وجود و ماهيت را دارد.
حالا ما ببينيم که بحث اتحاد عالم و معلوم در کدام يک از اين هشت مورد است؟ ما هشت تا پيدا کرديم دو تا از اينها متحد ميشوند؟ عالم و معلوم. اين از اين هشت تا کدام است؟ اين دو تا خارجي که اتحاد با او معنا ندارد يعني وجود و ماهيت خارجي که اتحادي با آن معنا ندارند. اينجا يک عالمي داريم و يک علمي. ماهيتش که جاي اتحاد ندارد. ماهيت مثار کثرت است اين علمش را نگه داريد، يک؛ ميرويم سراغ علمي که حاصل شده است، نه معلوم خارجي. علمي که انسان براساس اشتداد وجودي به آن علم رسيده است. آن علم هم يک وجودي دارد يک ماهيتي. آن ماهيت هم که جاي وحدت نيست «إذ غيره مثار کثرة أتت» اينکه وحدت ندارد يک وجودي دارد يک ماهيتي. آن يک ظهور ظلي دارد که از او به عنوان يک وجودي ذهني ياد ميکنيم به همراه ماهيت. اين دو تا که هيچ، وجود ذهني و ماهيتي که همراه او هستند که هيچ. آن دو تا خارجي هم که هيچ. اين دو تا ماهيت يعني ماهيت علم و ماهيت عالم هم که هيچ. آن دو تايي که باهم متحد ميشود عبارت است از وجود عالم و وجود علم. اين فضا را داشته باشيد اين فضا بسيار يک فضاي ترسيم شدهاي است که مبارک است و خيلي ميتواند مباحث علم و وجود ذهني را از همديگر جدا بکند.
پس دو تا مطلب بسيار اينجا بايد براي آقايان روشن باشد يک: ظهور ظلي يعني چه؟ دو: محور اتحاد بين عالم و معلوم چيست؟ ظهور ظلي ظل خارج نيست بلکه ظل علم است که علم جايش در نفس است و چون نفس اشراق دارد و حقيقت علم ذات اضافه است يک امري را توليد ميکند بنام معلوم ذهني که اين معلوم ذهني در مقابل معلوم خارج، اين معلوم ذهني که ظهور ظلي علم است اين را ميگويند معلوم بالتبع يا بالعرض. آن بالايي را ميگويند معلوم بالذات، اين را ميگوييم معلوم بالعرض درجه دو يعني ما دو تا درجه معلوم بالعرض داريم يک دانه معلوم بالذات. آن معلوم بالذات علم است که با عالم متحد است. آن ظهور ظلي دارد که بحث وجود ذهني را ايجاد ميکند اين هم سايه را مياندازد روي آن خارج و خارج را روشن ميکند. پس اين مجاز اندر مجاز است اين مجاز اندر مجاز است اين مجاز و آن حقيقت است. اينها را تصوير بفرماييد روي کاغذ و براي ذهن خودتان هم إنشاءالله روشن خواهد شد.
پرسش: ...
پاسخ: بله تشکيک است.
پرسش: ...
پاسخ: حظي از عين دارد لذا علم حسي دارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اينجا تجرد است اينجا حس و خيال و وهم است که ميخواهد برسد به اينجا.
پرسش: ...
پاسخ: اين دو سه تا مطلب را شما در اين دو سه تا اشارهاي که الآن ميخواهيم بخوانيم يک مقدار داريم هماهي ميکنيم اينها متنهاي بسيار استواري است به قلم حضرت استاد است و محصول. گاهي اوقات بحثها به حدي استواري دارد که بايد واقعاً دو سه مرتبه، سه چهار مرتبه خوانده بشود.
اشاره پنجم صفحه 96 ظلي بودن وجود ذهني نسبت به علم ببينيد ظلي هست ولي نسبت به علم نه نسبت به معلوم. اين ظل است اين معلوم خارجي نيست بلکه ظل علم است. ظلي بودن وجود ذهني نسبت به علم به اين معناست که علم انساني نظير جميع صفات و ساير عواطف از قبيل اراده و محبت يک واقعيت خارجي است اين مطلب را بايد بپذيريم که إنشاءالله بعدها در بحث علم روشن ميشود هستيشناسي علم که إنشاءالله در جلد سوم اسفار ملاحظه ميفرماييد آنجا ميشود که علم وجود خارجي است علم وجود ذهني نيست علم وجود خارجي است که ظرف تحقق آن وجود خارجي نفس آدمي ميباشد. لکن بسياري از صفات نفساني ذات اضافه نيستند از قبيل لذت و ألم از وجود و ماهيت مختص به خود برخوردار است اما در حالي که علم علاوه بر ماهيت يا مفهومي که بنا بر ديدگاه، چون دو تا است مشهور قائلاند که علم داراي ماهيت است و جناب صدر المتألهين قائل است که علم چون وجود است بايد ما مفهوم بگيريم. لذا اين تفاوت بين ماهيت و مفهوم اينجا است. در حالي که علم علاوه بر ماهيت يا مفهومي که بنا بر ديدگاه حکمت متعاليه آن را همراهي ميکند امر سومي را نيز به عنوان معلوم روشن و ظاهر ميگرداند.
امر سوم چيست؟ آن حقيقت ذات اضافه شد آن امري که مضافاليه است اين در حقيقت مضاف است آن در حقيقت امر سوم است که ميشود وجود ذهني. در نفس عالم يک نوري وجود دارد که آن نور نور علم است يک بنا بر مشي جمهور حکماء ماهيت علم و بنا بر ديدگاه صدر المتألهين مفهوم علم از آن دريافت ميشود پس يک حقيقتي ما در نفسمان داريم مثل حقيقت عدالت مثل حقيقت شجاعت رشادت يک حقيقتي داريم که براساس مشهور و جمهور حکما قائلاند که ماهيت از آن گرفته ميشود و جناب صدر المتألهين چون به وجود قائل است ... مفهوم از آن گرفته ميشود. يک بار ديگر در نفس عالم يک نوري وجود دارد که بنا بر مشي جمهور حکماء، ماهيت علم و بنا بر ديدگاه صدر المتألهين مفهوم علم از آن دريافت ميشود. اين يک.
و چون آن نور يک حقيقت ذات اضافه است، متعلق خود را نيز در حوزه نفس روشن ميکند. ذات اضافه است علم ذات اضافه است ألم لذت اينها ذات اضافه نيستند ولي علم را تا ما ميگوييم علم، يعني کشف. کشف يعني چه؟ يعني بايد مکشوف باشد. ميشود علم باشد کشف باشد ولي مکشوف نباشد؟ اين ذات اضافه است. و چون اين نور حقيقت ذات اضافه است متعلق خود را نيز در حوزه نفس روشن ميگرداند و بدين ترتيب در جايي که علم حاصل ميشود ما سه تا امر داريم. اول واقعيتي که در نفس تحقق پيدا ميکند اين وجود. دوم مفهوم يا ماهيتي که از آن وجود خارجي بنام علم دريافت ميشود و سوم چيست؟ ماهيت معلوم که در پرتو علم ظاهر ميگردد ماند ماهيت درخت وقتي که علم به آن حاصل ميشود. اين الآن اينجا را حالا حاج آقا فرمودند سه تا، اينجا هم يکي است در کنارش هست ببينيد. وقتي ماهيت بخواهد تحقق پيدا بکند ماهيت درخت ماهيت که بدون وجود تحقق پيدا نميکند. پس ما الآن اينجا چهار تا چيز پيدا کرديم چي شد؟ دو تا مربوط به علم و ماهيت يا مفهوم علم. دو وجود معلوم و وجود ماهيت معلوم اين چهار. که اين ميشود ظهور ظلي. اين ظهور ظلي است اين خود علم است اين هم که عالم است آن دو تا هم که در معلوم خارج هستند اين هشت تا.
پس يک بار ديگر: عالم و وجود عالم و ماهيت علم، دو تا. وجود معلوم و ماهيت معلوم چهار تا. وجود علم ماهيت علم يا مفهوم علم شش تا. وجود ذهني و ماهيت ذهني که به تبع و ظهور ظلي علم است ميشود هشت تا. آن وقت محور اتحاد از اين بين هشت تا، وجود عالم و وجود علم است اين دو تا هستند که باهم متحد ميشوند. سوم: ماهيت معلوم که اينجا خودتان اضافه بفرماييد چون ماهيت معلوم بدون وجود که تحقق ندارد که در پرتو علم ظاهر ميگردد مانند ماهيت درخت وقتي که علم به آن حاصل ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اينجا نياورند که بيشتر آن بود که آن ماهيت معلوم را روشن بکنند و آن را بگويند و الا آن حتماً هست. شکي نيست علم يک واقعيت خارجي است مطلب اول. و اما معلوم از واقعيت خارجي کاملاً بيبهره است. ببينيد آن چيزي که در حقيقت علم به او ميتابد علم ميتابد يک معلوم ذهني است و معلوم ذهني که واقعيت خارجي ندارد علم است که واقعيت خارجي دارد ملاحظه بفرماييد شکي نيست که علم به واقع مثل عدالت. عدالت يک واقعيت خارجي است جايش در نفس است علم يک واقعيت خارجي است جايش در نفس است. علم يک واقعيت خارجي است اما معلوم از واقعيت خارجي کاملاً بيبهره است چرا؟ چون ظهور ظلي است. و تنها در سايه و پناه علم و به بياني ديگر به وجود ظلي يا ظهور ظلي علم موجود است. اين را دقت کنيد که به عنوان ظهور ظلي علم گرفتند نه ظهور ظلي معلوم. نه اينکه از خارج آمده باشد اين نور علم در نفس وجود پيدا کرده اين تابيده و يک چيزي را روشن کرده است. وجود ذهني که در ظل وجود علم موجود است نظير وجود سايهاي است که در پناه علم وجود درخت حاصل ميگردد وجود درخت سرو مثلاً در خارج و ماهيت درخت سرو نيز به تبع آن موجود است و وجود چون اصيل است آثار فراواني را به دنبال دارد. حالا ملاحظه بفرماييد بياييم در خارج، بعد ميآييم در نفس.
خارج چيست؟ خارج شما يک وجودي داريد. وجود شجر مثل وجود سرو. ماهيتي دارد براساس اصالت وجود و اعتباريت ماهيت، اين ماهيت به تبع اين وجود در خارج موجود است. اين ماهيت که اثري ندارد هر چه اثر است مال وجود است. اگر هم اثري هست براي ماهيت به تبع وجود براي آن موجود است. عين همين اتفاق را ببريد کجا؟ در نفس. نفس ما علم داريم علم به درخت داريم اين علم يک وجودي دارد يک ماهيتي. وجودش اثر دارد ماهيت علم که اثر ندارد. آنکه اثربخش است وجود علم است ميخواهند اين مقايسه را داشته باشند.
وجود درخت سرو مثلاً اصيل است و ماهيت درخت سرو نيز به تبع آن موجود است و وجود چون اصيل است آثار فراواني را به دنبال دارد و ماهيت درخت چون به تبع آن موجود است آثار خود را به تبع وجود اظهار ميدارد
پرسش: ...
پاسخ: درخت سرو. يک مثالي دارند درخت نخل ميگوييم گاهي وقتها. گاهي وقتها مثل سرو است. و اما بر سايه مخروطي شکل که فضاي بين سرو و زمين را در بر ميگيرد هيچ اثري مترتب نيست. سايه چيست سايه همانجايي است که نور نخورده. سايه همان عدم نور است. اين نور دارد ميخورد به اين سرو اينجا را روشن کرده و اين سرو مانع است اينجا نتابيده است اين عدم نور را ميگويند سايه. سايه که وجود ندارد. سايه همين عدم نور است. الآن مثلاً اينجا روشن است شما وقتي خاموش کرديد اتفاقي نيافتده خاموشي يا ظلمت، عدم نور است.
پرسش: ...
پاسخ: بله و وجود چون اصيل است آثار فراواني دارد و ماهيت درخت چون به تبع آن موجود است آثار آن را ... و اما بر سايه مخروطي شکل که فضاي بين سرو و زمين را در بر ميگيرد هيچ اثري مترتب نيست چون عدم نور است. اثري ندارد و در نتيجه مخروطي حقيقي نيست درخت يک مخروط حقيقي است ولي اين يک مخروط حقيقي نيست. مخروط حقيقي و خارجي چيست؟ همان جسم تعليمي و حجم خاص درخت سرو ميباشد که بر گنبد عارض است که در خارج موجود است يعني آن مخروط حقيقي و يا همان شکل است که بر پيکر سرو عارض است. شکل يعني چه؟ يعني حجم دارد شکل حجم دارد. حجمي که الآن مال درخت سرو حقيقي است اين همان مخروط حقيقي است. و اما آن سايه که در پناه سرو هست چيزي جز فقدان و ضعف نور نيست. سايه واقعيتي ممتاز از واقعيت درخت ندارد و تنها شامل منطقهاي است که نور تابيده شده به درخت در آنجا حضور ندارد و در اين مثال يک وجود است که متعلق به درخت و يک مخروط است که در سايه درخت ميباشد.
در صحنه نفس هم مسئله همينطور است بحث محسوس را بيان کردند از باب تشبيه معقول به محسوس حالا ميخواهند بروند به معقول بپردازند. همين اتفاقي که شما در باب خارج در ارتباط با سرو ميبينيد در ارتباط با علم در نفس هم همينطور است. در خارج مگر يک حقيقت سرو نيست؟ سايه سرو چيست؟ ميگوييم لاحقيقت است حقيقت ندارد. عدم نور است. اينجا هم همينطور است آن چيزي که به عنوان ظهور ظلي تحقق پيدا ميکند ظل همان نوري است که از خود علم ... ميشود. در صحنه نفس عالم نيز يک وجود است و يک ماهيت. حالا يا ماهيت يا مفهومي که در نزد حکما ماهيت علم و در حکمت متعاليه مفهوم علم است. اين در ويرگول باشد. و علاوه بر اين دو شيء که يک علم داريم يک ماهيت علم که يکي از آنها اصيل وجود اصيل، و ديگري ماهيت علم به تبع موجود است يا آنکه يکي از آندو مصداق و ديگري مفهوم حاکي از آن است امر سومي بنام معلوم که متعلق علم ميباشد و آن معلوم نه معلوم خارجي است و نه نظير ماهيت علم است. نگاه کنيد آقايان، اين امري که الآن به عنوان ظهور ظلي براساس تابش علم تحقق پيدا کرده چيست؟ اين را دارند تحليل ميکنند تحليل وجودشناسانه ميکنند. علم يک حقيقتي است هيچ چيزي در آن نيست. اين علم يک مفهومي و ماهيتي دارد اين هم مجرد است بجاي خودش محفوظ. اين علم چون ذات اضافه است يک ظهور ظلي دارد يک اشراقي دارد چيزي را بايد روشن بکند. برخلاف ألم و لذت، بايد يک چيزي را روشن کند. اين چيزي که الآن روشن شده براساس علم اين وجود و ماهيتش ظلي است. اين الآن ميگويند ماهيت ولي اين ماهيت چون بدون وجود نيست اين همان مطلب هفتم و هشتم است وجود معلوم دو تا. وجود عالم دو تا. وجود علم دو تا، شش تا. وجود وجود ذهني و ماهيت ميشود هشت تا، اين را دارند بيان ميکنند.
و علاوه بر اين دو شيء که يکي از آنها وجود اصيل، و ديگري بالتبع ماهيت باشد موجود است يا آنکه يکي از آندو مصداق و ديگري مفهم حاکي از آن است امر سومي بنام معلوم است که متعلق علم ميباشد و آن معلوم نه خود وجود خارجي است چون ظهور ظلي است و نه نظير ماهيت علم به تبع وجود خارجي مختص به خود موجود است. ملاحظه بفرماييد آقايان، آن چيزي که الآن در باب علم گفتيم، گفتيم همانطور که معلوم خارجي يک وجودي دارد يک ماهيتي به تبعش وجود است در علم هم يک وجودي است بنام وجود علم يک ماهيتي به تبعش وجود دارد اين بنده خدا بعدي چيست؟ اين ظهور ظلي چيست؟ ميگويد اين ظهور ظلي وجود خارجي ندارد طبعاً ماهيتي که به تبع اوست ظل در ظل ميشود آن خارج حمل ميشود آن معلوم خارجي ميشود ظل در ظل که مجاز اندر مجاز است. الآن اين را ميخوانيم.
و آن معلوم نه خود وجود خارجي است، يک؛ و نه نظير ماهيت علم به تبع وجود خارجي مختص به خود موجود است و نه مانند مفهوم علم داراي مصداق حقيقي است. آقايان، هر جايي که ما بحث مصداق داشتيم مصداق با مفهوم همراه است وجود با ماهيت است ولي عنوان مصداق با مفهوم مطرح است. لذا اين هر دو را دارند ميگويند يک وقتي ميگويند وجود و ماهيت يک وقتي ميگويند مصداق و مفهوم. بلکه بدون آنکه از وجود اصيل يا تبعي برخوردار باشد نظير سايه درخت يعني اين وجود ذهني ظهور ظلي در پناه وجود علم ميباشد و به همين دليل بر معلوم که فاقد وجود حقيقي و يا تبعي است بله معلومي که در نفس است. معلومي که در نفس است فاقد وجود حقيقي است ظهور ظلياش را شما ميگوييد.
در پناه وجود علم باشيد و به همين دليل بر معلوم ذهني که ميشود وجود ذهني که فاقد وجودي حقيقي و يا تبعي به تعبيري ديگر: يا فاقد مصداق واقعي است چرا ميگويند وجود حقيقي يا تبعي؟ يا فاقد مصداق؟ عرض کرديم آن جايي که مفهوم باشد مصداق داريم آن جايي که ماهيت باشد وجود داريم که هيچ يک از آثار و احکام حقيقي مترتب نميشود چرا؟ اينکه ظهور ظلي است. امتياز دقيق و عميق علم که وجود حقيقي و خارجي دارد با معلوم که وجود ذهني و ظلي دارد دو موضوع ممتاز را پديد ميآورد. اينکه تا الآن شما ميبينيد بين نوع افراد بين وجود ذهني و علم فرق نميگذارند اينجاست. اينکه حاج آقا با تعبير قلم خودشان مينويسند عميق و دقيق است امتياز دقيق و عميق علم که وجود حقيقي و خارجي دارد با معلوم که وجود ذهني و ظلي دارد دو موضوع ممتاز را پديد ميآورد و هستيشناسي اين دو موضوع دو فصل از فصول فلسفي را ايجاد ميکند اول فصلي که در آن به هستيشناسي علم پرداخته ميشود و در اين فصل آگاهي به آن واقعيت خارجي که علم ناميده ميشود حاصل ميگردد دوم فصل وجود ذهني و احکام مربوط به آن است.
اين تلاش حضرت آقاي خيلي تلاش ارزشمندي است از دستش ندهيم چه در فضاي حقيقي چه در فضاي مجازي إنشاءالله بعدها که مراجعه بکنند اين است در اين کتابها به راحتي نميشود پيدا کرد همين خواندن اين عبارت بدون يک نوع دقتي که نسبت به اين مسئله است اين شدني نيست اين را هر کسي نميتواند اين عبارت را بخواند اگر نگرشهاي فلسفي برايش حاصل نشود خواندن اين عبارت اصلاً برايش امکان ندارد بايد کاملاً اين برايش اين فضاي هشتگانه تفکيک شده باشد هر کدام از اينها حقيقت کجاست؟ ظل کجاست؟ وجود کجاست؟ ماهيت کجاست؟ مفهوم کجاست؟ مصداق کجاست؟ اينها همه را بايد بداند تا برسد به آنجا.
پرسش: ميشود گفت که وجود ذهني به همين ... همين علم ...
پاسخ: هنوز ما وجود ذهني را پيدا نکرديم اگر وجود ذهني را براساس اين تحليل نه براساس تحليلي که ميگوييم کيف نفساني است از خارج آمده، براساس اين تحليل ما هنوز علم پيدا نکرديم. وقتي علم پيدا نکرديم ظلش هم پيدا نميشود اگر ما وجود ذهني را ظهور ظلي علم بدانيم بايد اجازه بدهيم. ما در حال مقدمات هستيم. تمهيدات لازم هستيم تا علم حاصل بشود وقتي علم حاصل شد حالا علم «عن بُعد» حاصل بشود اين وجود ذهني ميآيد. علم «عن قرب» حاصل بشود آن حقيقت علم ميآيد.
دوستان در فضاي مجازي آرزوي توفيق جناب کسايي جناب امامي جناب جاويدي جناب مؤمني جناب نظري و همه دوستاني که اسامي شريفشان هست و نيست.