« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/11/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 رحيق مختوم// الحکمة المتعالية

موضوع: الحکمة المتعالية // رحيق مختوم

 

بحثي که اکنون مطرح است تحت عنوان اشارات فصل دوم است در اين اشارات نکاتي مطرح است که در حقيقت تحليل حالا وقايعي که مربوط به بحث وجود ذهني بود. طبيعي است که يک بحث بخواهد جا بيافتد و موقعيت علمي پيدا بکند زمان مي‌گذرد و تاريخ نسبت به اين يک قضاوتي بکند تطوراتي که بحث پيدا مي‌کند دوره‌هايي که بر او مي‌آيد آمد و شدهايي اينها خيلي نقش‌آفرين است در اينکه يک بحثي پخته بشود و به حد نصاب علمي برسد و به عنوان يک مسئله از مسائل فلسفه بخواهد معرفي و قلمداد بشود. تا اين بحث خوب خوب پخته نشود نمي‌شود. الآن مثلاً يکي از مباحث حضرت آيت الله جوادي(دام ظله) بيان فرمودند اين بود که مثلاً ما بايد يک تقسيمي داشته باشيم در فلسفه به عنوان اينکه «الموجود إما حقيقي أو اعتباري» اين بحث را ايشان مطرح فرمودند بارها هم بيان فرمودند ولي هنوز به عنوان يک مسئله فلسفي و يکي از تقسيمات فلسفي هنوز به حوزه راه پيدا نکرده است.

اين آغاز راه است شايد پانصد سال هزار سال طول بکشد تا چنين بحثي تثبيت بشود. همه مباحث هم همين‌طور است اگر به آن بيشتر پرداخته بشود طبيعي است که زودتر به نتيجه مي‌رسد. از بيان يک استاد و يک شخصيت ممتازي باشد مثل جناب شيخ الرئيس اين خودش يک باه‌باز کُني است که کاملاً مي‌تواند مسير را باز بکند. الآن شما ببينيد به هر حال نهاية الحکمه از آن جهت که مثلاً يک کتاب فلسفي قويمي است چون يک عقبه‌اي مثل اسفار و يا منظومه دارد خيلي دشوار نيست طرحش. ولي اگر بخواهد يک مسئله‌اي جديد در فلسفه يا در فقه يا در ساير علوم راه پيدا بکند بايد مسيري طي بشود.

در اشاره اول شما اگر بحث را دنبال بفرماييد حضرت استاد نظر دارند که يک تاريخچه علمي از بحث بيان بکنند که از کجا آغاز شده اين بحث و چه نظراتي واقعاً وجود داشته و آمد و شد علمي که نسبت به اين بحث بوده تا چه حدي بود؟ اينها مسائلي است که حالا در اين اشاره اول مطرح است. از اينکه در منطق آيا اين چه جايگاهي دارد يکي از مسائلي که باز خيلي مخصوصاً حضرت استاد عملاً پرچمداري مي‌کنند اين بحث را فرق بين وجود ذهني و علم است. الآن براي خيلي‌ها بحث وجود ذهني و علم منفک شده نيست تفکيک شده نيست و سرّ اينکه مرحوم صدر المتألهين بحث وجود ذهني را در جلد اول و بحث علم را در جلد سوم آوردند خيلي مسئله است.

ببينيد بحث علم به جايي رسيده است که حالا ما به عنوان اشاره سوم و چهارم اگر امروز وقت بکنيم بايد بخوانيم بحث علم به جايي رسيده است که مثل برخي از احکام وجود، مساوق با هستي شده است ما همان‌طوري که مي‌گوييم «الوجود مساوق للتشخص» يا «للشخصية»، «الوجود مساوق للوحدة»، «الوجود مساوق للفعلية»، «الوجود مساوق للخارجية» اين‌گونه از احکام را مساوق با هستي مي‌دانيم جناب صدر المتألهين اين بحث را آوردند «الوجود مساوق للعلم» يعني هر کجا که وجود باشد علم هست هر کجا که علم باشد وجود است چون مساوقت يعني همين. «الوجود مساوق للعلم» يکي از مسائلي که به عنوان اشاره سوم يا چهارم بناست خوانده بشود اين است. براي اينکه يک بحث که تا اين جلو بيايد نيازمند به تطورات علمي است ادله براهين اشکالات پاسخ‌ها تا بحث خود پخته بشود و در اين حد به عنوان حکم بيايد.

آيا مسئله وجود ذهني را ما از جايگاه معقول ثاني منطقي به آن نگاه مي‌کنيم؟ چرا در منطق ما مي‌گوييم که «المفهوم إما جزئي أو کلي» مفهوم در ذهن وجود دارد چه جزئي باشد چه کلي باشد در ذهن وجود دارد. در خارج که ما مفهوم نداريم حالا اگر بگوييم ماهيت مثلاً در خارج به عرض وجود يا تبع وجود موجود است، ديگر مفهوم که در خارج داريم يک چيزي بنام مثلاً وحدت کثرت امکان ضرورت اين‌گونه از مفاهيمي که حالا معقول ثاني فلسفي‌اند يا معقول ...

طبيعي در خارج به وجود فرد موجود است همان‌طور که ما زيد داريم عمرو داريم بکر داريم يک موجودي هم داريم به اينکه کلي طبيعي است الإنسان است و اين الإنسان در خارج موجود است اگر ما چنين نظري داشته باشيم که بعضي‌ها اين‌طور نظر دادند. گرچه اين نظر قابل پذيرش نيست ولي به هر حال يک نظري است و بيان شده است. بنابراين اين‌گونه از مباحث را که آيا بحث وجود ذهني جايگاه منطقي دارد مثل جنس و فصل و نوع و اينها در معقول ثاني منطقي هستند عروض در ذهن، اتصاف در ذهن. آيا بحث وجود ذهني يعني اين، يعني اينکه در خارج وجود ندارد؟ در ذهن وجود دارد. چون ما اگر بخواهيم به لحاظ فلسفي يک چيزي را اثبات بکنيم بايد تا آخر دنبالش برويم ما مي‌گوييم يک حقيقتي است بنام مثلاً شجر در خارج. آثار خارجي‌اش کاملاً محفوظ است ولي همين وجود بعينه در ذهن وجود دارد بدون اينکه يک اثر از آثارش وجود داشته باشد «للشيء غير الکون في الأعيان ـ کون بنفسه لدي الأذهان» آيا واقعاً همين‌طور هست؟ ما يک چيزي داريم بنام درخت، در خارج با اين همه آثار و خواص همان درخت با همه عنواني که بر آن به لحاظ مفهومي صادق است مي‌آيد در ذهن بدون اينکه يکي از خاصيت‌هايش را داشته باشد. شجر خارجي چيست؟ مي‌گوييم «جسم نام». شجر ذهني چيست؟ «جسم نام». انسان خارجي چيست شما اين انسان را تعريف کنيد؟ تعريف ماهوي بفرماييد. مي‌گوييم انسان «جوهر جسم نام حساس متحرک بالإرادة ناطق».

اين انسان ذهني چيست؟ اين را هم تعريف بفرماييد. «جوهر جسم نام حساس متحرک بالإرادة ناطق» فرق بين اين و آن چيست؟ فرق بين اين و آن، اين حاکي است آن محکي است. آن همه خاصيت‌ها و آثار عيني و خارجي را دارد اين يکي‌اش را هم ندارد. اين يک وجود حاکي و امثال ذلک است. اين از کجا پيدا شده؟ اين ظل اين خارج است يا ظل امر ديگري است؟ اگر ظل خارج باشد با رفتن خارج، اين در ذهن چکار مي‌کند؟ و خيلي از بحث‌هاي ديگري که بحث وجود ذهني واقعاً مطرح است و الآن شما اين نقدهايي که مي‌بينيد متوجه اين براهين است مي‌خواهيم ببينيم که به تعبيري «و أنکر الذهني قوم مطلقا» به هيچ وجه ما وجود ذهني نداريم. ما به لحاظ فلسفي مي‌خواهيم ثابت کنيم يک موقعيت وجودي است بنام «الوجود الذهني» و اين. به هر حال اين مسئله اگر بخواهد به عنوان يکي از مباحث تقسيم فلسفه راه پيدا بکند نيازمند به نظرات و اظهارات مختلفي است که اين در اشارات اين فصل و اشاره اول آمده است.

دو سه سطر از اين مي‌خوانيم وارد اشاره دوم مي‌شويم چون بحث‌هاي تطوري دارد که إن‌شاءالله بايد مطالعه بفرماييد.

پرسش: ...

پاسخ: هر دو معقول ثاني هستند ولي علم وجود خارجي است اگر مفهوم علم را بخواهيد بله مفهوم در معقول ثاني است. ولي علم يک وجود خارجي است جايش در نفس است. حيثيت حکايتي ندارد علم عين خارجي است مثل عدالت. الآن حقيقت عدالت غير از مفهوم عدالت است. آن عدالتي که زيد به او عادل مي‌شود و از او عدل صادر مي‌شود. آن حقيقت است اين حقيقت خارجي است علم يک حقيقت خارجي است عدالت يک حقيقت خارجي است اين يک حقيقت ذهني است به معناي اينکه هيچ خاصيتي از خاصيت‌هاي علم را ندارد.

پرسش: ...

پاسخ: بله اشاره عقليه است. اشاره حسيه داريم شجر خارجي محسوس است. اين يک موجود عقلي است لذا مي‌گوييم در نفسمان عدالت غير از شجاعت است. شجاعت غير از علم است اين قابل اشاره عقليه است نه قابل اشاره حسيه. چون هر موجودي را به فراخور خودش بايد حکم کرد اشارات فصل دوم گرچه برخي از اشارات فصل اول قبلاً بازگو شد لکن بعضي از اشارات آن که با اشارات فصل دوم منسجم مي‌باشد در اينجا ارائه مي‌شود اشاره يکم که عرض کرديم بحث‌هاي پيدايشي است و منشأ پيدايش و تطوراتي که دارد دارد مطرح مي‌شود.

يکم موارد متفرقه‌اي که مسئله علم و وجود ذهني بر آن مطرح شده است برخي در منطق و بعضي در فلسفه است. حالا شروع مي‌کنند اين بحث‌ها را به اين صورت مطرح مي‌کنند. در منطق به هنگام تقسيم مفهوم به کلي و جزئي به اين مسئله اشاره مي‌کنند که کلي در خارج وجود نداشته و تنها در ذهن موجود است. حالا عرض مي‌کنم اين مسائل را إن‌شاءالله خودتان ملاحظه مي‌فرماييد آن اشاره اول و حرف‌هايي که جناب بو علي سينا در فصل هفتم نمط سوم اشارات گفتند يا در علم نفس گفتند و يا امام راضي در تبديل برخي از مباحث مطرح کردند اينها مسائلي است که إن‌شاءالله ملاحظه خواهيد فرمود. آخرين پاراگراف صفحه 94 مي‌فرمايند که صدر المتألهين قبل از اين اشاره دوم، صدر المتأهين در شرح هدايه به تبع مؤلف آن هدايه اثيريه را جناب صدر المتألهين شرح کرده است به بيان انظار خود يعني نظرهايي که در باب وجود ذهني هست مي‌پردازد و تفصيل مسئله را به کتاب اسفار ارجاع مي‌دهد. اين نکته‌اي که حاج آقا دارند اينجا برداشت مي‌کنند مي‌فرمايند که ايشان الآن همه مي‌گويند که هدايه اثيريه کتاب اول مرحوم ملاصدرا است. حضرت استاد مي‌فرمايند که ايشان در اينجا دارد ارجاع مي‌دهد به اسفار يعني اينکه مطلب را قبلاً ما در اسفار گفتيم پس اسفار قبل از اهدايه اثيريه نوشته شده است. ملاحظه بفرماييد.

پرسش: ...

پاسخ: بله. لذا فرمودند نظرات خودش را مي‌پردازد. يعني آنجا اول با همين هدايه اثيريه و مشائي جلو مي‌رود و تفصيل مسئله را به کتاب اسفار و اين ارجاع ملاصدرا نشان‌دهنده آن است که برخلاف پندار رايج، کتاب شرح هدايه اثيريه اولين کتاب جناب ملاصدرا نيست.

وارد اشاره دوم مي‌شويم مباحث فلسفي که همان‌طور که مکرراً بيان شد به چند گونه هستند اين را يک مقداري بايد دوستان ملاحظه بفرماييد. برخي در رتبه اول و بعضي در رتبه دوم و برخي ديگر در رتبه‌هاي متأخر هستند اولين و مهم‌ترين بحث فلسفي تشکيک وجود است بحثي که ما اخيراً در همين نشست مؤسسه امام علي(عليه السلام) مطرح کرديم بحث قوّت و غناي حکمت متعاليه وجوه تعالي حکمت متعاليه آنجا عرض شد که اولين مسئله‌اي که در حکمت صدرايي مطرح است بحث اصالت وجود است و حتي بحث تشکيک به تبع بحث اصالت وجود مطرح مي‌شود. چرا؟ براي اينکه ما وقتي اثبات کرديم که وجود اصيل است و ماهيت يک امر اعتباري است سؤال اين است که حالا که وجود است آيا وجود در خارج به چه نحو موجود است؟ آيا به نحو وحدت محضه موجود است؟ يا به نحو کثرت محضه موجود است؟ يا وحدت در يک طرف، کثرت در طرفي ديگر. وحدت موجود و کثرت موجود. يا «علي نحو الکثرة مع الوحدة و الوحدة مع الکثرة» است؟ اگر اولي باشد وحدت شخصي و عرفان است. دومي باشد بحث حقائق متباينه است که مشائين معتقدند. سومي که وحدت وجود و کثرت موجود باشد جناب محقق دواني چهارمي بحث تشکيک است که جناب صدر المتألهين مي‌فرمايند.

بنابراين اصل تشکيک به تبع بحث اصالت وجود مطرح است يعني وقتي وجود اصيل يعني اگر ما اصالت وجود نداشتيم و اصلاً وجود اصيل نبود وجود در خارج نبود ما تشکيک در خارج نداريم ما فقط يک تشکيک ذهني عامي و مفهومي داريم بحث تشکيک در خارج مترتب بر بحث اصالت وجود است که حالا که وجود در خارج اصيل هست سؤال: اين وجود در خارج به چه نحوي موجود است؟ بنابراين اولين مسئله فلسفي ما اصالت وجود مي‌شود و تشکيک بحثي است که مترتب بر او پيش مي‌آيد به گونه‌اي که در آنجا توضيح داده شد به گونه‌اي که اگر وجود اصيل نباشد مثل بيان جناب حکيم سهروردي و ديگران وجود يک امر اعتباري و ذهني باشد اصلاً ما تشکيک نداريم. تشکيک نداريم چرا؟ چون تشکيک نحوه تحقق وجود در خارج است که وحدة مع کثرة است.

حالا اين را که الآن ايشان مي‌فرمايد پس ملاحظه بفرماييد اينکه الآن جناب حضرت استاد مي‌فرمايند که اولين فلسفه اولين مسئله ما تشکيک است به لحاظ اين است که وجود گرچه اصيل است اما اين وجود «علي نحو الوحده» موجود است البته «علي نحو الوحدة مع الکثرة» يک حقيقة واحدة ذو مراتب مطرح است. از اين جهت اگر ما بخواهيم لحاظ بکنيم اين‌طور مي‌شود. ولي فکر مي‌کنم که شايد اين مطلبي که در قوّت و غنا بحث شد مناسب‌تر باشد.

اولين و مهم‌ترين بحث فلسفي تشکيک وجود است البته بايد اين‌طور تلقي کرد که بعد از احراز اصالت وجود. زيرا اين بحث گرچه بعد از برخي از مسائل فلسفي مطرح مي‌شود ولي ببينيد بعضي از مسائل، ولي بيش از يک مصداق نداشته از اين جهت ممکن است اصالت وجود يعني هر جا که وجود باشد اصالت هم آنجا هست. شجر وجود دارد اصالت هم کنارش هست حجر وجود دارد اصالت هم کنارش هست انسان وجود دارد و اصالت هم کنارش هست بنابراين کنار هر وجودي يک حقيقتي هست که البته مساوق است بنام اصالت. ولي تشکيک مال يک حقيقت است و آن چيست؟ اصل حقيقت وجود، نه فرد فرد وجود. حقيقت وجود نه افراد وجود. حقيقت وجود مشکک است. لذا از اين جهت ايشان اين مقدمه را نوشتند.

پرسش: ...

پاسخ: حالا اين بايد جدا اثبات بشود.

پرسش: ...

پاسخ: خارجي است

پرسش: ...

پاسخ: چون مفهوم بحثي ندارد در ذهن است. مفهوم وجود، لذا مفهوم وجود را هم ايشان جزء شأن آن هستي مي‌داند ... زيرا اين بحث گرچه بعد از برخي از مسائل فلسفي مطرح مي‌شود ولي بيش از يک مصداق نداشته و جايگاه آن ممتاز است. پس ملاحظه بفرماييد حاج آقا چه فرمودند؟ بحث تشکيک فرمودند بعد از برخي از مسائل فلسفي است پس اولين مسئله نيست. دو اين است که سر مهم دانستنش اين است که فقط ما يک حقيقت داريم که مشکک است و آن حقيقت هستي است از اين جهت مي‌شود ...

پرسش: ...

پاسخ: ولي بيش از يک مصداق نداشته و جايگاه آن ممتاز است. مباحثي که در رتبه دوم هستند مانند اصالت وجود زيرا گرچه براي اين مسئله مصاديق فراواني است و لکن هر مرتبه و درجه‌اي از وجود مصداق آن است. چرا مسئله اصالت وجود را به عنوان مسئله دوم دارند نگاه مي‌کنند؟ مي‌گويند فرقش با تشکيک اين است که تشکيک يک مصداق دارد و آن حقيقت وجود است و اصالت به تعداد وجودات ما اصالت داريم از اين جهت آن تشکيک مقدم مي‌شود ... مباحثي که در رتبه دوم هستند بنام اصالت وجود، زيرا گرچه براي اين مسئله مصاديق فراواني است و لکن هر مرتبه و درجه‌اي از وجود مصداق اصالت است ...

پرسش: ...

پاسخ: مصاديقش است بله. آن يک مصداق دارد اين ...

پرسش: ...

پاسخ: اصالت وجود بايد باشد. حالا آن‌جور که اين تقريري که ما داشتيم بيان شده است. در رتبه سوم بحث‌هاي تقسيمي فسلفه است بعد از اينکه ما احکام وجود را بيان کرديم افراد وجود را هم بيان کرديم مي‌رويم وارد مسائل تقسيم فلسفه مي‌شويم. البته اينجا عرض مي‌کنم گاهي وقت‌ها جايي است که بالاخره مباحث بعدي هم بايد بيايد. خيلي مسئله فلسفي داريم که همراه با آن حقيقت وجود کنار آن دارد قرار مي‌گيرد. همين چند تا مثالي که گفتيم «الوجود مساوق للشيئية، الوجود مساوق للتشخص، الوجود مساوق للخارجية، الوجود مساوق للوحدة، الوجود مساوق للفعلية، الوجود مساوق للعلم» اگر اينها بود آقايان خيلي اين مسائل مهم است هر کجا که وجود باشد همه اينها است خارجيت است فعليت است وحدت است علم هست همه اينها هست. خيلي مهم است. اگر ما گفتيم احکام وجود اينها هستند و اينها هم به وجود با ذهنيت مساوقت با وجود هستند خيلي مسئله است.

پس بنابراين ما آن چيزي که در نهاية الحکمه خدا رحمت کند مرحوم علامه آوردند البته بعضي از احکام وجود را آوردند اينها مسائل قبلي است لذا ايشان به عنوان مدخل اينها را آورده است. مدخل فلسفه اينها را آورده که در حقيقت بحث‌هاي احکام وجود است. اينکه تمام شد مي‌رسيم به احکام تقسيمي فلسفه. «الوجود مساوق للتشکيک» نداريم «حقيقة الوجود مساوق للتشکيک» اين افراد و مصاديق وجود که مساوق با تشکيک نيستند.

پس در رتبه دوم اينهاست و در رتبه سوم بحث‌هاي تقسيمي فلسفه است مانند اينکه وجود يا واجب است يا ممکن. يا مثلاً بالفعل است يا بالقوه. يا حادث است يا قديم و امثال ذلک. آن وقت در مرتبه چهارم، تقسيمات ثانويه است. اينها تا الآن تقسيمات اوّلي بود. «الوجود إما واجب أو ممکن، أو ذهني أو خارجي، إما بالقوه أو بالفعل» اينها هم تقسيمات اولي‌اند. تقسيمات ثانوي بعد هستند. مي‌گوييم «الموجود إما واجب أو ممکن، الممکن له ماهية و وجود، زوج ترکيبي له ماهية و وجود، الماهية إما جوهر أو عرض، الجوهر إما عقل أو نفس» اينها تقسيم ثانوي يعني «ما ليس باول» يعني ممکن است ده‌ها تقسيم هم پيدا بکند. اينها هم عرضشان تقسيم مي‌شود جوهرشان هم تقسيم مي‌شود اينها همه تقسيم ثانوي هستند. تا برسيد به يک تعين و شکن وجودي مثل جسم تا آنجا بحث فلسفي است. از اين بعد بحث فلسفي نخواهد بود. بحث فلسفي ببينيد الآن از نظر مفهومي شکسته است الموجود المطلق کجا ممکن کجا خيلي زشت است که از شکن مفهومي پيدا کرده ولي تا شکن مصداقي پيدا نکند مثل نفس. ملاحظه بفرماييد «الموجود إما واجب أو ممکن، الممکن زوج ترکيبي له ماهية و وجود، الماهية إما جوهر أو عرض، الجوهر إما عقل أو نفس أو مادة أو صورة أو جسم» جسم يکي از تعينات جوهر است. بعد اين را مي‌دهند به دست عالم طبيعي که راجع به آن بحث بکند. نفس را مي‌دهند به عالم اخلاق که راجع به آن بحث بکند و همين‌طور. لذا فلسفه موضوع علم را مشخص مي‌کند موضوع علوم را.

و در مرتبه چهارم تقسيمات ثانوي وجود است. مانند اينکه وجود ممکن به جوهر و عرض يا اينکه وجود و عرض به اقسام ديگر تقسيم مي‌شود. اينجا بحث از علم و همچنين مسئله وجود ذهني که در سايه علم مطرح مي‌شود اين فرمايش حاج آقا در پرانتز است قابل توجه است که وجود ذهني در سايه علم مطرح است نه سايه معلوم خارجي، و در آثار قبل از صدر المتألهين در چهارمين مرتبه از مراتب مسائل فلسفي است زيرا همه آنها از جمله فخر رازي با آن. اين وارد بحث ديگري مي‌شويم حيف است اين بحث را بايد داشته باشيم بحث کيف نفساني است کيف نفساني هم عرض است عرض از اقسام ماهيات است ماهيات هم از جنبه‌هاي وجود امکاني در مي‌آيد وجود امکاني هم از تقسيم الموجود إما واجب أو ممکن در مي‌آيد پس ببينيد اين جايي که ما از علم به عنوان کيف نفساني سخن مي‌گوييم کجا. اينکه مرحوم ملاصدرا از کيف نفساني آورده در حد وجود قرار داده کجا. اين را مي‌خواهيم بخوايم بحث مهمي است.

ببينيد الآن جناب صدر المتألهين مي‌فرمايند که يک زماني علم را کيف نفساني مي‌دانستيم کيف چه موقعيت وجودي دارد؟ موقعيت وجودي‌اش اين است که يک عرضي است زيرمجموعه عرض آن هم عرض کيف نفساني اين است مختلف است کيف نفساني و کيف محسوس و مختص به بصر و کيف مختص به فلان، اين حرف‌ها مختلف است. يکي‌اش کيف نفساني است کيف نفساني يکي از زيرمجموعه‌هاي کيف است خود کيف هم زير مجموعه عرض است عرض هم خودش زيرمجموعه ماهيت است ماهيت هم خودش زيرمجموعه وجود امکاني است وجود امکاني هم خودش زيرمجموعه الوجود است. اين علم اينجا بوده. ... النعال بود. الآن آمده در حد الوجود مساوق للعلم شده خيلي بحث است اين را مي‌گويند وجود تعالي حکمت متعاليه.

logo