« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/11/06

بسم الله الرحمن الرحیم

رحيق مختوم// الحکمة المتعالية

موضوع: الحکمة المتعالية // رحيق مختوم

 

فصل دوم از مباحث وجود ذهني در مقام بيان ادله و براهين اثبات وجود ذهني هستيم چند برهان را تاکنون بيان فرمودند و همچنين نقدها و اشکالاتي که متوجه بود و جواب‌هايي که به آن اشکالات و نقدها. به بخش اخير اين فصل رسيديم که دليل ديگري را يا تنبيه ديگري را براي اثبات وجود ذهني دارند بيان مي‌کنند که بخشي را در جلسه قبل ملاحظه فرموديد. گرچه حضرت استاد اين را به عنوان دليل هفتم در کتاب تقرير مي‌فرمايند ولي اينجا به عنوان تنبيه آمده است. «و مما ينبهک علي ما نحن بصدده» به هر حال ممکن است با يک تقريري دليل تلقي بکنيم ولي با تقرير ديگري تنبيه باشد. بيان جناب صدر المتألهين بيشتر به تنبيه مي‌خورد تا به يک دليل اما اگر بناست در قالب دليل باشد بايد قياسي شکل بگيرد که آن قياس حاکي از برهان و دليل باشد.

ايشان مي‌فرمايد که «و مما ينبهک» در جلسه قبل خوانديم آنچه که باعث تنبيه و آگاهي بر اين امر مي‌شود که وجود ذهني يک حقيقتي است که در ذهن وجود دارد اين است که ما يک سلسله امور وهمي را نه موهوم را، وهمي يعني يک واقعيتي دارد موهوم يعني هيچ چيزي نيست يعني به تعبير نيش‌قلي است، به يد معتبِر است به معناي نيش‌قلي که اصلاً چيزي نيست. اما امر وهمي يک امري است که جايگاهي دارد يا در عقل ريشه دارد يا در حس ريشه دارد بالاخره مي‌شود براي او توجيهي را ذکر کرد. اگر يک امر وهمي درنفس وجود پيدا بکند و بعد هم قوّت پيدا بکند مي‌تواند منشأ اثر باشد. اين قطعاً در خارج وجود ندارد پس مي‌تواند در ذهن وجود داشته باشيد چرا؟ چون ما حيثيت منشئيت اثر را در او مي‌بينيم مي‌تواند مريض را شفا بدهد مي‌تواند جابجايي اتفاق بيافتد مي‌تواند يک امر سنگين را منتقل بکند به جاهاي ديگر و بسياري از مسائلي که ما در فضاي حالا اگر با ديده کرامتي بنگريم که خيلي محسوس است ما بسياري از اينها را حتي تصريحات قرآني داريم مثل کاري که حضرت عيسي(عليه السلام) يا بعضاً بعضي از انبياء انجام دادند شفاي مريضي که مادرزادي کور است و امثال ذلک يا لاعلاج است اين جز به يک کرامتي که از جايگاه يک نفس برتر هست صورت نخواهد گرفت.

اين جايش کجاست؟ البته ببينيد اين را ما بايد در قالب علم نگاه بکنيم نه وجود ذهني. اين علم است که چنين تأثيري را دارد اين روح بلند است اين نفس است که مي‌تواند و لکن وجود ذهني يک وجود ظلي است يعني هيچ اثري ندارد مي‌گويند وجود ذهني وجود ظلي است و به تعبير حضرت استاد اگر وجود خارجي هزار تا خاصيت دارد اين يکي‌اش را هم ندارد. وجود ذهني مثل چيست؟ مثل صورت مرآتيه است. صورتي که در آينه است مگر اثر دارد؟ اين اثري که الآن جناب صدر المتألهين از آن ياد مي‌کند اثر علم است نه اثر وجود ذهني و ما اين را به عنوان دليل وجود ذهني بخواهيم ياد بکنيم مؤونه دارد.

به هر حال بالاخره در نفس انساني يک تواني و قوّه‌اي است که اين توان و قوّه مي‌تواند اثربخش باشد و در خارج اثر بکند جابجايي امور را ردّ امراض را دفع آفات و آسيب‌ها و نظاير آن را که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد. از جناب فخر رازي اين معنا را نقل مي‌کنند که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد ايشان نقل مي‌کنند که يکي از اطباي حاذق مرضي که ملک و پادشاه داشت و به وسيله درمان‌ها فيزيکي و دارويي درمان نشد ايشان آمد و از طريق درمان کرد. اين نشان از اين است که يک حقيقتي بالاخره در ذهن انسان وجود دارد که اين مي‌تواند اين کار را بکند. پس اين يک وجود ذهني است عرض کرديم ما اين را وجود علمي بدانيم بهتر است از اينکه وجود ذهني بدانيم چون وجود ذهني يک وجود حاکي است که مي‌تواند منشأ اثر باشد فقط حکايت مي‌کند اما اگر بناست در اين حد منشأ اثر باشد و مؤثر باشد و جابجايي اتفاق بيافتد و مرضي درمان بشود آفتي دفع بشود آيا آسيبي رد بشود يا رفع بشود و امثال ذلک، اينها فقط از جايگاه علم ساخته است.

حالا اين را از باب تنبيه عرض کرديم که بيان فرمودند حالا إن‌شاءالله ببينيم تقرير که حضرت استاد در متن دارند آيا به دليل مي‌خورد يا نه؟ بايد ببينيم. ولي مستحضر باشد که فرق بين وجود ذهني و وجود علمي اين است که وجود ذهني يک امر ظلي است که حداکثر حيثيت او حيثيت حکايت است و هرگز منشأ اثر نيست. اگر بخواهد.

پرسش: ...

پاسخ: اين هم نفس است ولي نفس مراتبي دارد که يک مرتبه‌اي از آن ذهن است که حيثيت حکايت در آنجا قرار مي‌گيرد. بله مي‌تواند يک چيزي ظل علم باشد يا حالا براساس آنچه که مشهور مي‌گويند ظل خارج باشند ظل معلوم خارجي باشد و لکن اگر بخواهد اثر داشته باشد اثر مال اين شيء ذهني که نيست مگر سايه درخت خرما خرما مي‌دهد؟ مگر عکسي که در آينه است اثر آن عاکس را دارد؟ نه. بنابراين اگر چنين کاري از او ساخته است که بتواند دفع مرضي بکند جلب منفعتي بکند دفع مضرّتي بکند و امثال ذلک، اين بايد يک شأن وجودي داشته باشد که آن شأن وجودي علم است که از جايگاه نفس انساني مي‌تواند چنين اثري داشته باشد. نفس هم يک حقيقت خارجي است که علم به عنوان يک حقيقت خارجي مثل عدالت. حقيقت عدالت نه مفهوم عدالت. مثل حققت عدالت، حقيقت شجاعت، حقيقت سخاوت، حقيقت رشادت، همه اينها امور حقيقيه‌اند جايشان هم در خارج است و نفس در حقيقت يک حقيقت خارجي است که اينها در نفس وجود دارند.

«و بعض النفوس قد يبلغ في القوة و الشرف» ملاحظه بفرماييد اين همچنان حرف‌هاي جناب امام رازي است که در مباحث مشرقيه جلد يک صفحه 509 دارند نقل مي‌کنند «و بعض النفوس قد يبلغ في القوة و الشرف إلى حيث» که «يقوى تصوراته وجودا و ظهورا» که تصورات اين نفس در حقيقت اين تصور را هم در حد وجود ذهني نگيريم چرا؟ چون اين وجود و ظهوري را عطا مي‌کند «حتى يقوم وجودها مقام الوجود العيني» آن چيزي که در نفس دارد اثر مي‌کند و جلب منفعت يا دفع مضرّتي مي‌کند اين در حد يک وجود عيني دارد کار مي‌کند. «فيبرى‌ء المريض و يمرض الأشرار» آدم‌هايي که اهل شرارت‌اند و شرور هستند اينها را مي‌تواند ناکار بکند ناکارآمد بکند يا کسي که مريض هست را مي‌تواند شفا بدهد. «فيبريء المريض و يمرض الأشرار و يقلب عنصرا إلى عنصر آخر حتى يجعل غير النار نارا» يک عنصري را عنصر ديگر قرار بدهد به نار خطاب مي‌کند «يا نار کوني بردا و سلاما» اين که لازم نيست خداي عالم اين را خطاب بکند. يک عالم و عارف به معناي کامل و واصل مي‌تواند چنين کاري بکند به آتش خطاب بکند و او را گلستان بکند «يا نار کوني بردا و سلاما».

«و يقلب عنصرا إلى عنصر آخر حتى يجعل غير النار نارا أو يحرك أجساما عجزت عن‌ تحريكها نفوس أبناء النوع» يا اينکه بيايد چکار بکند؟ يک چيزي را که ابناء بر در حرکت دادن و جابجايي‌اش مشکل دارند و نمي‌توانند اين همانند آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) به قوّت لاهوتيه لا بحرکة جسمانية بيايد چکار بکند؟ اين درِ قلعه خيبر را بکَند. از جا بکَند و چند متر آن طرف بياندازد. اينکه با چه قوّتي مي‌شود؟ قوّت مطبخ که نبود به قول جناب مولوي. اين توان و اين قدرتي که داشت که از مطبخ نيامد مطبخ فکر مي‌کنند مگر حالا مثلاً خيلي آدم غذا بخورد مگر مي‌تواند؟ الآن اين همه غذا مي‌خورند انسان مي‌خواهد چقدر وزن داشته باشد؟ اما يک حرکت اين چناني که با يک دست بگيرد و اين طرف و آن طرف بياندازد اين معلوم است که «لا بقوة جسدانية بل بقوّة ملکوتية» است.

ما اين را نمي‌توانيم اسمش را ذهني بگذاريم. اين يک کرامت وجودي است يک حقيقت وجودي است و لذا اين را جناب صدر المتألهين به عنوان «و مما ينبّهک» بيان فرموده‌اند آن چيزي که مي‌تواند آگاهي‌بخش باشد اين است که در حقيقت انسان در موطن نفس خودش يک قدرتي مي‌تواند ايجاد بکند و اين حالا براي مثل صدر المتألهين که اينها را علم مي‌داند و غير از وجود ذهني مي‌داند قطعاً نمي‌تواند برهان باشد. اما ما از يک طرف مي‌گوييم وجود ذهني وجود حاکي است هيچ شأني جز حاکويت ندارد از يک طرف هم مي‌خواهيم بگوييم که اين يک قوّتي است که مي‌تواند در خارج برود که ابناء بشر نمي‌توانند جابجا بکنند، جابجا بکند. معلوم است که اين بحث وجود ذهني نيست.

«أو يحرك أجساما عجزت عن‌ تحريكها» اين اجسام «نفوس أبناء النوع» حالا اينجا را ملاحظه بفرماييد «كل ذلك‌ [1] باهتزاز علوي و تأييد ملكوتي و طرب معنوي» اينکه جناب مولانا مي‌فرمايد که اين حرکت از مطبخ نبود همين است مي‌گويد که اين «لا بقوّة جسدانية بل بقوّة روحانية» که در حقيقت اين حرکت براساس يک معناي ديگري از هستي است. «کل ذلک باهتزاز علوي» اهتزار يعني به حرکت درآوردن علوي است «و تأييد ملکوتي و طرب معنوي» است.

پرسش: ...

پاسخ: مصلحت که هر جا که موقعيتش باشد. معمولاً صاحبان کرامت إعمال نمي‌کنند اين قدرت را. چون اين قدرت، قدرت غيبي است و خداي عالم اراده‌اش اين است که با قدرت شهودي قدت عالم شهادت کارها پيش برود و آنهايي که خداي عالم به اينها اين قدرت را داد اين اجازه ندارند که بخواهند هر کجا بکار ببرند مگر به اذن الله اگر جايي خواستند. اين‌جوري است مثل معجزه است. اين عصاي موسي هر وقت بيافتد که اژدها نمي‌شود هر وقتي که او اراده بکند و براي نشان دادن به فرعونيان باشد اژدعا مي‌شود.

برويم سراغ اصل دليل خودمان. دليلي که به عنوان دليل ششم جناب صدر المتألهين ذکر کردند يک اشکالي را جناب فخر رازي مي‌خواهد به او داشته باشيد دليل ششم چه بود؟ دليل ششم اين بود که جناب صدر المتألهين هم به عنوان از واردات و اشراقات وارده از ان ياد کرده‌اند و آن اين است که بله در سابقه ذهني فيلسوفان و حکماي ما و در تاريخ فلسفه ما اين برهان وجود نداشت براي اثبات وجود ذهني که چه؟ که علت غايي وجود ذهني‌اش و وجود علمي‌اش مقدم بر وجود عيني است و چون اين غايت در ذهن ببخشيد اين غايت قبل از وجود عيني وجود دارد چون در خارج نيست پس بايد در ذهن باشد اين برهان را ملاحظه فرموديد برهان اين‌جوري بود. هر فاعلي که بخواهد يک فعلي را انجام بدهد حتماً بايد غايتش را تصور کند اين غايت که مي‌خواهد تصور ساخت يک بنايي را داشته باشد يا تصور ساخت يک درمانگاهي را داشته باشد اين غايتي که اول تصور مي‌کند اين هنوز که در خارج تحقق ندارد اين بناء و درمانگاه که در خارج وجود ندارد. اما به لحاظ ماهيتي در ذهن وجود دارد. لذا وجود، وجود تأکيد مي‌کنيم چون وجود ذهني است. وجود ماهيت اين ساختمان، علت غايي مي‌شود براي ساخت ساختمان در خارج. آن خارج مي‌شود غايت عيني، اين ذهن مي‌شود غايت ذهني و اين در حقيقت چون در خارج وجود ندارد ولي در ذهن بايد وجود داشته باشد. اين دليل بر اين امر است.

جناب فخر رازي يک نقضي مي‌خواهد بکند، مي‌گويد خيلي خوب، ما حالا نسبت به فاعل‌هاي اختياري چنين امري را داريم. اما شما داريد ادعا مي‌کنيد که هر فاعلي هر فعلي را که بخواهد انجام بدهد بايد غايتش را تصور بکن اين از کجا؟ بسياري از فاعل‌ها هستند که فاعل طبيعي‌اند اين درخت اين سنگ اين نبات اينها که غايت‌شناس نيستند که قبل از تحقق غايت بايد غايت را تصور بکنند و بعد بر آن اقدام بکنند. پس بنابراين وجود ذهني اينکه شما گفتيد هر فاعلي قبل از فعل بايد غايتش را تصور بکند و چون تصورش در خارج وجود ندارد بايد در ذهن باشد اين جاي کلام هست و دارد نقض مي‌شود.

«فإن قلت» که اين «إن قلت» را جناب فخر رازي دارد مي‌گويد.

پرسش: ...

پاسخ: نقد به دليل ششم است. اين نقد نسبت به دليل ششم است. دليل ششم چه بود؟

پرسش: ...

پاسخ: نه مال «من العرشيات الواردة». پنجم «من الاستبصارات» مگر نبود؟

پرسش: ...

پاسخ: نه، اجازه بدهيد «من العرشيات» ششم است «من الاستبصارات» پنجم است و آن چهار تا هم که دو تا دليل قبلي بود. آن فصل گفته بودند دو تا دليل در اين فصل گفتند.

پرسش: ...

پاسخ: «طريقة الثالثه» بله. يکي ديگر هم بود که خوانده بوديم.

پرسش: ...

پاسخ: اين هم بود ولي ذيل اين مطلب هم دليل چهارمي که ذکر فرمودند طبيعت لابشرط صفحه 79 ملاحظه فرموديد. طبيعت لابشرط يعني کلي طبيعي در خارج به نعت کثرت موجود است. دليل سوم چه بود؟ دليل سوم صرف الحقيقه. «صرف الحقيقة التي ما کثرا» اين سوم است. «لانتزاع شيء ذي العموم» اين چهارم. «من الاستبصارات» پنجم است «و من العرشيات الواردة» ششم است «و مما ينبهک» هفتم است که اين را حالا آيا ما هفتم بدانيم يا نه!؟

«فإن قلت إنهم صرحوا» حکما تصريح کردند «بأن للطبائع غايات في أفاعيلها الطبيعية» جناب فخر رازي چون رد مي‌کند اين مسئله را «راداً للفلسفة» مي‌گويد که آقايان حکما «إنهم» يعني حکما تصريح کردند که «بأن للطبائع» طبايع يعني طبيعت حجر طبيعت شجر طبيعت ارض طبيعت سماء طبيعت فلک اينها غاياتي دارند در افاعيلشان. «فإن لزم أن يكون لتلك الغايات نحو من الوجود» اگر براي اين غايات نحوي از وجود دارد «الغير العيني لزم أن يكون تلك الطبائع ذوات أذهان شاعرة بنتائج أفاعيلها» لازمه‌اش اين است که طبايع سفلي هم يک سلسله ذهن داشته باشند مثلاً باران و ابر و دريا. دريا دارد تبخير مي‌کند درست است؟

اين هم بايد شور داشته باشد که از متن اين دريا اين بخار متساعد بشود اگر شما معتقديد که هر فاعلي براي فعلش غايتي در نظر مي‌گيرد پس غايات طبيعي سفلي حتي بايد که برايشان يک وجود ذهني غايي باشد.

يک بار ديگر : «إنهم صرحوا بأن للطبائع غايات في أفاعيلها الطبيعية فإن لزم أن يكون لتلك الغايات نحو من الوجود الغير العيني لزم أن يكون تلك الطبائع ذوات أذهان شاعرة بنتائج أفاعيلها و نهاية حركاتها» در حالي که «مع كونها جرمانية» امور جرماني، شجر و حجر مگر مي‌فهمند که بايد چکار بکنند؟ جرماني‌اند. اگر مجرد بودند مي‌توانستيم بگوييم اينها تصور مي‌کنند و بعد از تصور مي‌توانيم بگوييم که مثلاً غايت ذهني است. اينها جرماني‌اند ماده که نمي‌تواند چيزي را تصور بکند.

«قلنا» جناب صدر المتألهين مي‌فرمايد که «هذا الكلام مما أورده الخطيب الرازي على الفلاسفة رادا عليهم» جناب فخر رازي به عنوان رد بر فلاسفه اين را دارد ذکر مي‌کند. «حيث ذهبوا» چون فلاسفه اين‌گونه نظر دارند مذهب فلاسفه اين است که «إلى أن للطبائع العالية و السافلة غايات طبيعية و نهايات ذاتية» اين را فلاسفه قبول دارند که حتي طبايع مادي هم حتي طبايع عاليه و سافله، حالا طبايع عاليه مثل انسان، اين مشکلي ندارد. ولي طبايع سافله حجر و شجر اينها هم غايتي دارند و نهايات ذاتي دارند اين جاي سؤال براي جناب فخر رازي است. «و أن الغاية علة» دقت کنيد فلاسفه اين‌جوري مي‌گويند «و أن الغاية علة بماهيتها لفاعلية الفاعل و استكماله بما يستدعي التوصل إليه في فعله» يعني آقايان فلاسفه معتقدند يک وجود حالا مثل انسان يا شجر و حجر براي اينکه به کمال برسند اول يک غايت را تصور مي‌کنند بعد از تصور غايت، تلاش مي‌کنند با فعل خودشان به آن کمال خودشان برسند. اين‌جوري مي‌گويند که اگر نباشد و اگر غايتي تصور نشود چکار بکنند؟ يکي از مسائلي که در حرکت وجود دارد مبدأ و منتهاست. منتها را آدم بداند بدون منتها مگر مي‌تواند کسي حرکت بکند؟ حرکت يعني خروج «من القوّة الي الفعل». اگر بخواهد فعليتي را نظر نداشته باشد چطور مي‌تواند حرکت بکند؟

پس بنابراين معتقدند طبايع عالياتشان و سافلاتشان بدون تصور غايت نمي‌توانند حرکت بکنند «و أن الغاية علة بماهيتها» اين تعبير دقيق است يعني غايت علت است به لحاظ ماهيتش نه به لحاظ وجودش. وجودش بعداً مي‌آيد. «و أن الغاية علة بماهيتها» علت براي چه؟ «لفاعلية الفاعل» فاعليت فاعل در سايه علت غايي خودش دارد کار مي‌کند. آقايان، اين عبارت را حتماً کتاب حاج آقا را ملاحظه بفرماييد تقريراتشان را. ما مي‌گوييم چهار تا علت براي امور مادي. مادي، صوري، فاعلي، غايي. تا يک جا اين چهار تا علت بايد باشند. بعد برمي‌گرديم مي‌گوييم که امور مادي علت مادي دارند اما امور مادي که رد شديم آمديم به عالم صورت، ديگر امور مادي ندارد. پس مي‌شود علت صوري علت غايي علت فاعلي. صوري، غايي، فاعلي.

بعد مي‌آييم بالاتر در عالم قعل، صورت هم نداريم. مي‌شود علت فاعلي و علت غايي. علت غايي هم که در خود فاعل است اين هم جمع مي‌شود ما فقط يک علت داريم. اين را حاج آقا در تقرير دارند که حتماً إن‌شاءالله ملاحظه بفرماييد. «و أن الغاية علة بماهيتها لفاعلية الفاعل و استكماله بما يستدعي التوصل إليه في فعله» اين اشکال را جناب فخر رازي کرده «ردا للفلاسفة» که اين‌جوري است. خيلي اين اشکالات متکلمين دو تا جهت دارد؛ يک جهت علمي دارد بسيار خوب است. يک جهت ايدئولوژيک پيدا مي‌کند و اين جهت ايدئولوژيکش مسئله است.

پرسش: ...

پاسخ: مي‌گويند که دين اين‌جوري مي‌گويد. يکي از اين آقايان مي‌گفت که در همين مباحث اخير در فضاها ملاحظه بفرماييد مي‌گويد که امام رضا(عليه السلام) مي‌فرمايد که خداي عالم اراده ذاتي ندارد اگر کسي گفت اراده ذاتي دارد معاذالله مشرک است. حالا اين فلاسفه اسم مي‌برد از چند نفر حتي از معاصرين اسم مي‌برد مي‌گويد اينها مشرک‌اند. ببينيد شما داريد بحث علمي مي‌کنيد آيا اراده ذاتي براي فاعل براي الله مي‌تواند داشته باشد يا نه؟ يعني چه که شما اينها را معاذالله علامه فلان فلان مشرک‌اند؟ چرا؟ تو داري بحث علمي مي‌کني بحث علمي که مي‌کني يعني آيا مثلاً مثل امثال علامه(رضوان الله تعالي عليه) اينها نديدند اين حقيقت را؟ اين حديث را نديدند؟ فقط تو ديدي؟ ما مي‌گوييم فرض بسيار خوب، اين اراده ذاتيه نباشد. آيا اين اراده فعلي حادث است يا غير حادث؟ چون شما مي‌خواهيد بگوييد حادث است براي اينکه فاعل موجَب نيست. اين اراده حادث کجا دارد تحقق پيدا مي‌کند؟ اگر خدا بناست که اراده حادث داشته باشد مي‌شود موطن حوادث، محل حوادث. آن چيزي که محل حوادث باشد خودش حادث مي‌شود. چرا فکر نمي‌کنيد؟ چرا متهم مي‌کنيد؟ چرا اين حرف‌هاي تند را مي‌زنيد؟ تازه خيلي هم درست باشد اينها علوم نظري است مگر با علوم نظري کسي مشرک مي‌شود؟ همان حرفي که حاج آقا بارها از مرحوم حاج آقا رضا همداني دارند مي‌کنند يعني چه که آقا مشرک است؟ شما به همين راحتي مي‌گوييد مثلاً فلان شخصيتي که عين توحيد دارد حرف مي‌زند به همين راحتي است؟ مواظب باشيد حرف زدن در فضاي علمي را قاطي نکنيد فرضاً هم اگر گفته باشد، اين در فضاي نظري است. در فضاي نظري حرف‌ها هرگز نمي‌تواند به شرک و کفر و اينها متهم بشود معاذالله.

مرحوم علامه و حکما معتقدند که ما حدوث را در باب حق سبحانه و تعالي نبايد راه بدهيم. شما بفرماييد اين اراده فعلي حادث است يا قديم؟ اگر اين اراده فعلي حادث است يعني خدا مي‌شود محل حوادث. معاذالله خدا مي‌شود حادث. حرف و دغدغه آنها اين است. اما الآن اينها مي‌بينيد که در اين فضاي مجازي چه‌جور دارند حرف مي‌زنند. اين نظر دارد که برادر بزرگوار، خواهر محترم، شما بايد بدانيد که اين‌گونه حرف زدن‌ها پس‌فردا مسئوليت الهي دارد. اتهام زدن آه آه! آن قدر يک حرفي مرحوم ملاصدر در اسفارش دارد آن قدر شيرين است در همين ذيل بحث‌هاي آية الکرسي مي‌گويد ما يک إفک داريم حالا الآن وقتش نيست بگذاريد در يک جلسه ديگر.

پرسش: ...

پاسخ: مي‌گويند که امام رضا(عليه السلام) فرموده ما که اين حديث را نديديم. اين تشخيص و فهمشان است که امام رضا(عليه السلام) فرموده که اگر ما قائل به اراده ذاتي براي خدا باشيم مي‌شود شرک. چرا؟ چون اراده ذاتي مستلزم آن است که معاذالله ما خدا را موجَب بدانيم غير مختار بدانيم. آخ آخ! چقدر فهم بايد ضعيف و ذليل باشد که اين‌جوري فکر بکنند. چه کسي گفته که اگر اراده ذاتي باشد الآن علم حق ذاتي نيست؟ اين علم منشأ فعل نيست؟ علم و قدرت الهي منشأ فعل نيست؟ اين علم و اين قدرت هر دو ذاتي‌اند به عين ذات حق، و چيزي براي تحقق نمي‌خواهد. همين علم و قدرت کافي است. اين علم و قدرت ذاتي است، مگر باعث مي‌شود که فاعل موجَب باشد؟ با اينها بايد چکار کرد؟

اينکه عرض مي‌کنم در علم کلام ما دو تا مسئله داريم؛ يکي مسئله علمي است قابل حل است، ولي يک مسئله است که اينها آمدند بحث‌ها را ايدئولوژيک کردن و گفتند اگر کسي حرف ما را قبول نکند مشرک و کافر مي‌شود.

«و أجاب[2] ‌ عنه» از اين استدلال جناب فخر رازي اين جواب را دادند «الشارح المحقق» خدا رحمت کند. حاج آقا در همين کتاب مي‌فرمايد که سه تا جواب براي اشکال اين فخر رازي داده شده است. يک جواب از خود محقق طوسي در اشارات است که اين را نقل مي‌کنند. يک جواب را جناب حکيم سبزواري داده. يک جواب را خود مرحوم ملاصدرا. حاج آقا هر سه جواب را آوردند دوستان حتماً ملاحظه بفرماييد اين قبل از اشارات است که اين سه تا جواب دادند. تا طبايع سافله، حجر شجر ارض سماء، آيا اينها هم مثل انسان داراي غايتي هستند قبل از تحقق؟ بله. چرا؟ الآن دارند بيان مي‌کنند «و أجاب عنه الشارح المقحق لمقاصد كتاب الإشارات» دقت کنيد اينجا ديگر عنوان آيت الله العظمي و اين حرف‌ها نيست. دارد تعبير مي‌کند از جناب محقق طوسي خواجه نصير «الشارح المحقق لمقاصد کتاب الإشارات» جواب دادند که چه؟ «بالتزام أن لها» بله آقاي فاضل شارح، طبايع فاضله هم داراي شعوري هستند «شعورا بمقتضاها و غاية في أفاعيلها» اينها هم در افاعيل خودشان غايت دارند. فقط «غاية ما في الباب» اين را دقت بکنيد که «أن يكون شعورها شعورا ضعيفا» شجر و حجر هم شعور دارند ولي شعور ضعيف. «و النظر في إناث النخل و ميلانها إلى» دارند نمونه‌ها را ذکر مي‌کنند ما حالا آشنا نيستيم به طبيعت درخت نخل. اينها اناث و ذکور دارند حالا من آشنا نيستيم ولي اناث و ذکور دارند اگر نخل بخواهد اتفاق بيافتد بايد عمل لقاح اتفاق بيافتد «فأرسلنا الرياح لواقح» عمل لقاح انجام مي‌دهد اين اناث براي اينکه يک بارداري برايش حاصل بشود ميل پيدا مي‌کند به ذکور.

«و النظر في اناث النخل و ميلانها» اين اناث «إلي صوب بعض ذكرانها و إن كان على خلاف ذلك الصوب مما يؤكد ذلك» اگرچه گاهي اوقات برخلاف آن است ولي اين از اموري است که تأکيد مي‌کند يعني يک شاهدي است که امور طبيعي هم ميلاني دارند يعني غايتي برايشان هست، يک؛ دو: «و كذا مشاهدة ميل عروض الأشجار إلى جانب الماء في الأنهار» مثلاً فرض کنيد درخت که ريشه دارد آب دو متر آن طرف‌تر است اين درخت براي اينکه آب بخورد مدام ريشه‌ها را به اين سمت مي‌آورد به سمت آب دارد مي‌آورد اين يک درختي براي داشته باشد. «و کذا مشاهدة ميل عروض» يعني ريشه‌هاي درخت «إلي جانب الماء في الأنهار و انحرافها» اين اشجار «في الصعود عن الجدار» الآن مثلاً مي‌گويند اين درخت‌هايي که در جنگل هست مرتب رشد مي‌کنند و بالا مي‌روند چرا؟ چون اطراف آفتاب نمي‌گيرد اينها آفتاب مي‌خواهند مدام مي‌روند بالا و بالا، اين به جهت اين است. يا مثلاً درخت به ديوار دارد مي‌خورد اين سمتش رشد مي‌کند اين سمت رشد نمي‌کند «و انحرافها في الصعود عن الجدار و إخراجها الأوراق الكثيرة» و از برگ‌هاي فراواني را از آن طرف دارد مي‌ريزد تا اينکه رشد بکند «و إخراجها الأوراق الکثيرة بين الفواكه ليسترها عن صنوف الآفات» برگ‌هاي فراواني مي‌آورد که آفاتي که متوجه اين ميوه‌ها هستند اينها را جلوگيري بکند. «ليسترها عن صنوف الآفات و إحرازها لب الثمار في الوقايات الصائنة» براي اينکه باقي باشد نگهدارشان باشد صيانت باشد از اينها دارد اين حرکت‌ها را انجام مي‌دهد. يعني اين درخت احراز مي‌کند اين ميوه‌ها را و اين فواکه را در وقايات صائنه. اينها چکار مي‌کنند؟ اينها نشانه‌هاي چيست؟ اينها شواهدي است نشانه‌هايي است و شواهدي است «و يهديك إلى ما ذكروه» اگر حکماء مي‌گويند که طبايع سافله هم غاياتي دارند نشانه‌هايش اين است درخت‌ها اين‌جوري مي‌شوند ميوه‌ها اين‌جوري مي‌شوند رشدشان به سمت آفتاب است رشدشان به سمت آب است سعي مي‌کنند که ميوه‌هاي خودشان را محفوظ نگه بدارند و امثال ذلک.

«و هاهنا لمعات نورية» تا اينجا تمام شد. اينجا جواب مرحوم صدر المتألهين است. «و هاهنا» ايشان مي‌فرمايند که «لمعات نورية» اينکه در قرآن است که «إن من شيء الا يسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبيحهم» شما چه مي‌دانيد؟ در اينجا نفرمود «و لا تعلمون تسبيحهم»؟ «لا تفقهون» فقاهت بصيرت مي‌آورد علم فقط يک نظر سطحي مي‌آورد. اما فقاهت است که بصيرت مي‌آورد. «هاهنا لمعات نورية» که «لا يناسب هذا المقام ذكرها عسى أن يأتي بها حين ما قدر الله إتيانه فيه بمنه و كرمه‌» حالا إن‌شاءالله يک وقتي مي‌شود که به منّ و کَرم الهي ما مي‌توانيم اين لمعات الهي را هم ذکر کنيم و بگوييم فلسفه اينکه هر موجود طبيعي چنين هدفي دارد شما فکر نکنيد موجود طبيعي علم ندارد ادراک ندارد شعور ندارد. نه، «و لکن لا تفقهون تسبيحهم» تسبيح اينها را شما نمي‌توانيد بفهميد. بصيرت مي‌خواهد و آن کسي که صاحب بصيرت است.

عرض کرديم که اين جواب سوم است. جواب دومش مرحوم حکيم سبزواري داده که حاج آقا در کتاب آورده اين هم جواب سوم.


[1] . كما قال ع: قلعت باب خيبر بقوة ربانية لا بقوة جسدانية و قد ذكره صاحب سلسلة الذهب بقوله: قدرت و فعل حق از آن زده سر ـ كنده بي خويشتن در از خيبر، خود چه خيبر كه خيبر گردون‌ ـ پيش آن دست و پنجه بود زبون‌. س ره‌.
[2] . حاصله أن العلم كالحياة و الإرادة و غيرها من الصفات الكمالية مساوقة للوجود- تدور معه حيثما دار بل عينه و كما أن للطبائع وجودا و إن كان كلا وجود لاشتباكه بالقوة و العدم كذلك لها علم و حياة و إن كانا ضعيفين كما قال تعالى‌ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ‌ و لها إرادة و بها يتم سريان العشق إليها فمراد المحقق قدس سره بالشعور العلم البسيط لا أن لها شعورا لمسيا لا أقل و إلا لكانت حيوانات لصدق تعريف الحيوان أعني الحساس المتحرك بالإرادة عليها إذ الطبيعة ما لم تستوف قوى التحريك- لم تخط إلى قوة الحس كما هو مقتضى قاعدة إمكان الأخس في الصعود. و هنا مسلك آخر في الدفع و هو أن الطبائع فواعل بالتسخير تحت الأنوار القاهرة و أرباب الأنواع و الغايات متصورة لها و لا يلزم أن تكون متصورة لتلك الطبائع كما أن طبع المرمي بالقسر فاعل الحركة و لها غاية و ليست متصورة لذلك الطبع بل للقاسر فكذا في المسخر و المسخر، س ره‌.
logo