« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/10/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 رحيق مختوم// الحکمة المتعالية

موضوع: الحکمة المتعالية // رحيق مختوم

 

بحث در فصل دوم از مباحث وجود ذهني به راه سومي که يا برهان سومي که براي اثبات وجود ذهني نگاشته شده بود رسيديم. براهين وجود ذهني تا حدي براهين متقني است اما بعضاً ادله و براهيني که در مقابل به عنوان معارضه هم ذکر مي‌شود خالي از قوّت نيست. برهان سوم را همان‌طور که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد اين‌طور بيان کردند که ما يک سلسله اشخاصي را يا يک سلسله انواعي را ملاحظه مي‌کنيم و از مجموع اين اشخاص يک امر مشخصي را انتزاع مي‌کنيم يا از مجموع اين انواع يک عنوان مشترکي را انتزاع مي‌کنيم. مثلاً در بين افراد انسان زيد و بکر و عمرو و خالد و اينها که اشخاص هستند ما نوع انسانٌ را انتزاع مي‌کنيم يا در بين انواع مختلف بقر و غنم و فرس و امثال ذلک عنوان حيوانٌ را انتزاع مي‌کنيم. اين عنوان که «نأخذه» يا «ننتزعه» اين عنوان الآن کجاست؟ ما در خارج که جز زيد و عمرو و بکر نداريم انساني به معناي يک حقيقت مستقلي به عنوان انسان که در خارج نداريم. ما هر چه که داريم زيد و عمرو و بکر خالد است. يا در مقام جنس و انتزاع جنس هم ما انواع مختلف داريم ولي يک چيزي به عنوان الحيوان در خارج که نداريم. هر چه هست يا بقر است يا غنم است يا معز است يا فرس است اينهاست.

اين کجاست؟ ما مي‌توانيم از افراد و اشخاص مختلف يک عنواني را به عنوان نوع مثلاً انسان انتزاع کنيم يا در بين انواع يک حقيقتي را بنام جنس انتزاع بکنيم و اين هم به گونه‌اي است که بر افراد صادق است يا بر انواع صادق است يا برعکس اين افراد تحت او مندرج‌اند يا اين انواع تحت او مندرج‌اند. اين حقيقتي که ما الآن انتزاع مي‌کنيم و بر افراد يا انواع صادق‌اند يا انواع و افراد تحت آن مندرج‌اند اين کجاست؟ چون چنين حقيقتي را ما در خارج نمي‌بينيم پس بنابراين بايد در ذهن وجود داشته باشد. اين استدلالي بود که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد حالا يا اين را به تعبيري که حضرت استاد در تقريراتشان مي‌فرمايند يا ما به صورت صرف الحقيقة الذي ما کثرا، من دون منضماتها العقل يري ببينيم و انتزاع کلي طبيعي داشته باشيم يا براساس آنچه که حکيم سبزواري فرمودند «و لانتزاع شيء ذي العموم» انتزاع بکنيم و يک مفهوم عام بگيريم نه کلي طبيعي. يک مفهوم عقلي بگيريم.

فرقي نمي‌کند به هر حال اين از هر دو از جهت برهان تام است چه ما کلي طبيعي انتزاع بکنيم مثل الانسان، الحيوان، چه يک مفهوم عامي را به عنوان مفهوم عام انسان يا حيوان انتزاع بکنيم فرقي نمي‌کند الآن اين مفهوم کجاست؟ اين مفهومي که بر همه افراد صادق است و همه افراد تحت آن مندرج‌اند اين کجاست؟ يا آن کلي طبيعي که بر افراد انطباق دارد و افراد يا انواع هم در تحت آن مندرج‌اند اين کجاست؟ چه ما کلي طبيعي فرق کنيم چه عموم عام شمولي فرض بکنيم در هر دو حال اين حقيقت در خارج وجود ندارد. چون در خارج وجود ندارد پس مي‌شود وجودش در ذهن. اين اثبات وجود ذهني است. ما يک چيزي داريم در انتزاعاتمان که منتزع عنه در خارج نيست. يعني ببخشيد منتزع در خارج نيست گرچه منتزع عنه هست.

پرسش: ... فرقي ندارد که کلي طبيعي باشد

پاسخ: يا کلي منطقي باشد ...

پرسش: ...

پاسخ: در ذهن است اين دليل سوم بود «الدليل الثالثة» که در جلسه قبلي ملاحظه فرموديد اما بحث به اين «إن قلت» و «قلت» رسيده که بحث خاصي است و همان‌طوري که بيان شد يک دليلي است در عرض دليل ما، معارضه است نه از باب نقض يا منع و امثال ذلک. يعني اينکه اين «إن قلت» مي‌گويد اين «إن قلت» نمي‌خواهد اشکال به برهان ما بکند مي‌گويد که اينکه شما مي‌گوييد کلي طبيعي، اين کلي طبيعي به تعبير برخي از حکما در خارج وجود دارد اصلاً در ذهن وجود ندارد در خارج وجود دارد. اين سخن همان رجل همداني معروف به رجل همداني است که شيخ با او درگير شده و يک رساله‌اي عليه او تحت همين بحث کلي طبيعي مرقوم فرمودند.

اتفاقاً بحث اين است که کلي طبيعي چه‌جوري در خارج موجود است؟ الآن شما که از زيد و بکر و خالد اين عنوان انسانٌ را انتزاع مي‌کنيم انسان پس در خارج وجود دارد. اگر انسان در خارج وجود نداشت چطور مي‌توانستيد از زيد و عمرو و بکر و خالد عنوان انسانٌ را در بياوريد؟ پس انسان در خارج وجود دارد. اما نحوه وجود انسان در خارج جاي بحث دارد. بحث کلي در اين مدار مي‌گردد. درست است که ما براي اثبات وجود ذهني از اين امر استفاده مي‌کنيم و مي‌گوييم که ما صرف را انتزاع مي‌کنيم و صرف در خارج وجود ندارد. شيريني در خارج بله خرما داريم عسل داريم قند داريم همه اين انواع شيريني‌ها هست اما يک چيزي جداي از خرما و عسل و فرض کنيد و قند و امثال ذلک داريم بنام شيريني در خارج؟ اين صرف را که در خارج نداريم. «صرف الحقيقة الذي ما کثرا» اين صرف ديگر کثرت ندارد. «من دون منضماتها العقل يري» يعني عقل مي‌تواند اين صرف را بدون انضماماتش بدون اينکه بگويد خرما است بدون اينکه بگويد عسل است بدون اينکه بگويد توت شيرين است قند است يا هر چيزي ديگر، هيچ کدام از اينها اسمش را نمي‌برد فقط مي‌گويد که الحلاوة، الحموضة و امثال ذلک. اين را مي‌گويند کلي طبيعي. اين کلي طبيعي در خارج آيا به اين صورت مستقل وجود دارد؟

رجل همداني که اينجا اين «إن قلت» بر مبناي سخن رجل همداني دارد حرف مي‌زند مي‌گويد اتفاقاً وجود دارد. شما مي‌گوييد که کلي طبيعي در خارج وجود ندارد، نه، کلي طبيعي در خارج وجود دارد و آنکه مي‌گويد چون در خارج وجود ندارد پس در ذهن هست ما اين را انکار مي‌کنيم. ما مي‌گوييم که نه، کلي طبيعي در خارج وجود دارد. از يک طرف هم ممکن است يک کسي چنين بياني داشته باشد چنين تقريري داشته باشد و بيايد بگويد شما گفتيد که ما چنين کلي را انتزاع مي‌کنيم و اين انتزاع در خارج نيست پس در ذهن هست. نه، ما مي‌گوييم در خارج هست يعني در حقيقت منع مي‌کنيم کبراي شما را.

پرسش: رجل همداني چه کسي بود؟

پاسخ: رجل همداني کسي بود که در عصر مرحوم شيخ زندگي مي‌کرده و معتقد بوده يعني از نظر فلسفي معتقد بوده که کلي طبيعي در خارج وجود دارد و کلي طبيعي البته به نعتي که او گفته بود به نعت کليت. حالا يک تفسيري ما از کلي طبيعي به زعم جناب رجل همداني بحث بکنيم و بعد آن نوع تحققي که کلي طبيعي در خارج دارد و مورد قبول حکما و پذيرش حکيمان ما هست را هم بيان مي‌کنيم.

يک بحث اين است که کلي طبيعي در خارج وجود دارد اما مهم نحوه وجود اوست. ما مي‌گوييم کلي طبيعي به نعت کثرت وجود دارد اين اصطلاح را داشته باشيد به نعت کثرت. يکي مي‌گويد رجل همداني مي‌گويد به نعت کليت وجود دارد. حکيمان ما مي‌گويند مرحوم شيخ الرئيس و ديگران مي‌گويند به نعت کثرت وجود دارد. يعني چه؟ کلي طبيعي مثل انسان را که ما از زيد و عمرو و خالد مي‌گيريم اينها اگر در خارج زيد انسان نباشد نمي‌توانيم بگوييم انسانٌ را از آن انتزاع کرديم. پس اين طبيعت را ما از اين مي‌گيريم و اين طبيعت هم واقعاً کلي است يعني چه؟ يعني مي‌تواند بر زيد و عمرو و بکر و خالد و اينها هم اطلاق بشود کلي است.

ولي چگونه در خارج موجود است؟ آيا يک فرد خارجي ما داريم بنام الإنسان که اين الإنسان همه خصائص زيد و بکر و خالد و همه را باهم دارد و ما اين را به عنوان کلي طبيعي مي‌شناسيم؟ رجل مداني اين را مي‌گويد که ما يک الانساني داريم که کلي طبيعي است و اين کلي طبيعي همه عوارض همه انسان‌ها را با خودش دارد. يعني زيد چه خصيصه‌اي دارد؟ قدبلند است ايراني است فارسي حرف مي‌زند و فلان. عمرو چه خصيصه‌اي دارد؟ عرب است در کدام کشور زندگي مي‌کند و زبان چيست. همه خصائصي که اين افراد دارند اين کلي در خارج دارد. اينکه يک مقدار حرف سستي و سخيف و بي‌مايه است اين است که ما بگوييم کلي طبيعي به نعت کلي در خارج وجود دارد يعني ما اگر ده تا انسان داشته باشيم در خارج، اين کلي طبيعي ما الإنسان مي‌شود فرد يازدهم. يک فردي است اين که در عين حالي که يک فرد جدا است همه خصوصيات همه اين ده تا فرد را دارد يعني يازده موجود مي‌شود.

اين سخني است که مورد پذيرش بزرگان از حکمت مخصوصاً جناب شيخ الرئيس نيست و يک رساله‌اي را هم در رد سخن رجل همداني داشتند. يک مسئله‌اي واقعاً هست شما تصور اين معنا را بفرماييد که ده تا انسان داريد در خارج از تک‌تک اينها هم انسانٌ را هم انتزاع مي‌کنيم. «زيد انسانٌ، بکر انسانٌ» يک «ما هو»يي مي‌بينيم و يک «من هو»يي. «من هو»ي اينها همان عوارضشان است. «ما هو»ي آنها انسان است. هم انسان را در خارج مي‌بينيم هم «من هو»ها و عوارض را مي‌بينيم. اين را چکارش کنيم؟ جناب رجل همداني که با اين قضيه درگير شد اين است که مي‌گويد ما انسان را در خارج داريم شما مي‌گوييد «زيد انسان، بکر انسان، خالد انسان، عمرو انسان» همه انسانٌ اين انسان کجاست؟ ايشان تصورش به اين شد که اين انسان هم يک کلي‌ايي هست که در خارج نه در ذهن، وجود دارد و همه عوارضي که همه انسان‌ها دارند اين در خودش دارد. همين‌جا يک پرانتزي باز بکنيم آن چيزي که ما در باب مُثل افلاطوني مي‌گوييد رب النوع که مثلاً رب النوع انسان به حدي وسيع است که همه خصائص افراد را دارد که اصطلاحاً مي‌گوييم کلي سعي. اين بزرگوار آمده با قطع نظر از آن مي‌گويد نه، غير از آن کلي سعي حالا هست يا نيست را کاري نداريم آنکه الآن در خارج وجود دارد غير از افراد، يک امر کلي است بنام الإنسان بنام کلي طبيعي در خارج موجود است و عوارض همه افراد انسان را هم با خودش دارد.

اگر هم يک نفر فوت بکند از اين ده نفر، مي‌شود عوارض نه نفر. يکي ديگر فوت بکند مي‌شود عوارض هشت نفر. ولي عوارض هشت نفر را دارد. اين سخني است که اين «إن قلت» مي‌گويد و نظرش بر اين است که بنابراين چون کلي طبيعي در خارج موجود است پس بنابراين در ذهن لازم نيست که ما وجود ذهني داشته باشيم. ما مي‌گوييم از اين افراد يک کلي را انتزاع مي‌کنيم و اين مفهوم مشترک کلي در خارج وجود دارد بنام کلي طبيعي به نعت کلية و ديگر ما وجود ذهني نداريم. اين ماحصل بحث امروز ماست.

«فإن قلت قد تقرر عند المحققين من الحكماء» قد تقرر که چه؟ که «أن الأجناس» براي انواع «و الأنواع» براي افراد «و بالجملة» اصلاً هر کسي طبيعي «الحقائق المتأصلة» حقائق اصيل که مثل ماهيت انسان ماهيت حيوان ماهيت فلان است. اينها «دون الاعتباريات» مفاهيم اعتباري‌اند اما حقائق همان ماهيات اصيل هستند «لها» براي اين حقائق «وجود في الأعيان» در خارج ما يک وجودي براي اين حقائق داريم. نه براي زيد و عمرو که افرادند. براي انواع و براي اجناس داريم. «لها وجود». «فإنهم» يعني اين آقايان حکما «قد صرحوا» تصريح کردند که چه؟ «بأن‌ معروضات مفهوم الكلي و النوع و الجنس» يک خط پايين‌تر: «أمور موجودة» اين در پرانتز و خط تيره را کنار بگذاريد يک بار ديگر بخوانم. «فإنهم» يعني اين حکماء «قد صرّحوا» تصريح مي‌کنند «بأن معروضات» يعني موضوعشان موضوع اين که مي‌خواهيم بگوييم «الإنسان کلي» اين موضوعش که انسان باشد معروضات مفهوم کلي و نوع و جنس «أمور موجودة في الخارج».

اين معروضات چه چيزهايي هستند؟ «من الحقائق التي هي معقولات أولى» معقولات اوّلي. شجر، حجر، أرض، سماء، اينها کلي‌ان معروضات کلي هستند. اينها که معقول اول هم هستند ما اول اينها را مي‌فهميم اين معقولات اوّلي همين‌اند شجر حجر ارض و سماء که ماهيات اشياء هستند اينها معقولات اوّل‌اند و اينها معروض اين معقولات در خارج وجود دارند. «التي هي معقولات أولي بالقياس إلى تلك العوارض التي تسمى عندهم بالمعقولات الثانية أمور موجودة» معقولات ثانيه همان مفاهيم اعتباري‌اند. معقولات أولي يا معقولات اوّليه همان ماهيات هستند. اين آقايان حکماء تصريح مي‌کنند که اين معقولات أولي با همان قيد کليتشان در خارج موجود هستند. «من الحقائق التي» که اين حقائق «هي معقولات أولي» در مقابل معقولات ثانيه منطقي و فلسفي. «بالقياس الي تلک العوارض التي تسمي عندهم بالمعقولات الثانية» اين معقولات أولي «أمور موجودة في الخارج ـ فيلزم على رأيهم» پس اگر ما بگوييم که اين معقولات اوّلي و معقولات أولي در خارج وجود دارند ديگر بحث وجود ذهني مطرح نيست. شما به دنبال اين بويد که يک امور مشترکي را بگيريد و بعد بگوييد اين امور مشترک در خارج وجود ندارند پس در ذهن هستند مي‌گويند نه، اتفاقاً ما معتقديم که در خارج وجود دارند.

«فيلزم علي رأيهم أن يکون في الوجود» يعني در خارج «أن يكون في الوجود إنسانية واحدة» يک کلي واحد داريم که «هي» اين انسانيت واحده «بعينها مقارنة للعوارض التي يقوم بها شخص زيد و شخص عمرو و غيرهما من أشخاص الناس» ببينيد نه تنها آن کلي طبيعي وجود دارد بلکه کلي طبيعي حتي با عوارضش. عوارضي که بر اشخاص مي‌آيد. زيد کيست؟ يک «ما هو» دارد يک «من هو» هم دارد. ايراني است فارسي حرف مي‌زند قدّش يک متر و هشتاد است در اينجا زندگي مي‌کند. اين عوارض است کمّ و کيف و وضع و أيض و فلان. اين عوارض الآن کجا هستند؟ مي‌گويد با زيد هستند. با انسان چه؟ مي‌گويد با انسان هم هستند. مي‌گويد اينها با انسان هم هستند

دقت کنيد «فيلزم على رأيهم» حکماء چه چيزي؟ «أن يكون في الوجود» در خارج «إنسانية واحدة» نه زيد و عمرو. انسانيت واحده که اين انسانيت «هي بعينها» عين همين شخص «مقارنة للعوارض التي يقوم بها شخص زيد و شخص عمرو و غيرهما» زيد و عمرو «من أشخاص الناس» باز هم يک توضيحي مي‌دهند «و هي» يعني اين معقولات أولي و اين حقائق «مع كل هذه العوارض غيرها مع العارض الآخر بالاعتبار» پس سؤال مي‌کنيم اين انساني که شما الآن اين‌طور فرض مي‌کنيد مي‌گوييد که مشخصات زيد را دارد مشخصات عمرو را دارد مشخصات عمرو که غير از مشخصات زيد است اين ايراني است او عرب است. اين فارسي حرف مي‌زند او عربي حرف مي‌زند اين قدّش يکي و نيم است او قدّش يک و دو است. مي‌گويد اين تفاوت‌ها به اعتبار است. چون نمي‌تواند حلش بکند چون از آن طرف مانده که بگويد اين انسان در خارج نيست. الانسان را مي‌گويد در خارج است. براي اينکه شما اين همه زيد و بکر و خالد داريد از اينها انتزاع مي‌کنيم انسان را، از کجا انتزاع مي‌کنيد؟ اينکه فقط هر چه هست مي‌گويد «من هو» است و عوارض است؟ پس ما يک چيزي داريم بنام کلي طبيعي در خارج و اين کلي طبيعي همه عوارض را دارد.

وقتي از او سؤال مي‌کنيم که بنده خدا، اين قدّش يک و نيم است او قدّش دو است، اين سياه است او سفيد است اين ايراني است او عرب است، مي‌گويند اينها تفاوت‌هاي اعتباري است. همه‌اش با او هست همه اينها با همين انسان هست و ليکن اين تفاوت‌ها اعتباري است. «هي» يعني اين حقائق کليه «مع کل هذه العوارض» غير اين عوارض است. با اينکه همه عوارض با او هست شما اين‌طور تصور بفرماييد يک «ما هو»يي داريم که همه «من هو»ها با او هستند اين‌طور تصور بفرماييد يک «ما هو»يي داريم که همه «من هو»ها با او هستند.

«و هي» يعني اين حقائق «مع کل هذه العوارض» غير العوارض است «مع العاض الآخر» اين غيريت هم بالاعتبار است. «و غير متغيرة بنفسها» اينها ذاتاً تغييري پيدا نمي‌کنند هميشه با اين آقاي الإنسان هستند. بعد مي‌گويند اگر يک نفر بميرد چه؟ شما که مي‌گوييد ده نفر هستند اينها اين‌جوري‌اند هر کدام يک خصيصه‌اي دارند شمامي‌گوييد اين همه عوارض اين ده نفر با اين الانسان هست. يک نفر بميرد چه؟ مي‌گويد «و إذا عدم شخص من تلك الأشخاص فقد فارقها» فارق آن حقائق و کلي طبيعي را «الأعراض الخاصة بذلك الشخص فقط» اگر يک مُرده است مثلاً زيد از بين اين ده نفر مُرد، عوارض آقاي زيد در حقيقت از اين کَنده مي‌شود ولي آن نُه نفر مي‌مانند. پس عوارض افراد تغيير نمي‌کند تا زنده هستند. اين چه مي‌شود؟ طفلک گاهي وقت‌ها تنگناها به گونه‌اي مضيقه ايجاد مي‌کند که آدم نمي‌داند چکار بکند. واقعاً نکند که انسان در تنگنا بماند. واقعاً «... علي الکلب» مي‌شود.

الآن اين چه حرفي است؟ اينکه جناب شيخ الرئيس عصباني مي‌شود و مي‌گويد يک فلان کسي بوده با اين ريش و اين تشکيلات مثلاً اين‌جوري بوده و يک مقداري اينجا دارد با او برخورد مي‌کند مي‌گويد اين چه حرفي است که مي‌زني بزرگوار؟ رجل همداني؟ مگر مي‌شود يک امري شخص باشد و به قيد کليت در خارج بخواهد وجود داشته باشد؟ ملاحظه بفرماييد که چه شد؟ «و إذا عدم شخص من تلك الأشخاص فقد فارقها» آن حقيقت را «الأعراض الخاصة بذلك الشخص فقط و أما غير تلك الإنسانية» يعني آن «ما هو»، «فهي باقية غير فاسدة» آن «ما هو» باقي مي‌ماند با آن نُه عارضه‌اي که آن نه نفر دارند نه تا عوارضي که دارند. «و إنما يفسد مقارنتها لتلك الأعراض فقط» اگر اين افراد مثلاً يک اتفاقي برايشان بيافتد مثلاً جوان بوده قدّش بوده يک و هشتاد، الآن که پير شده، شده يک و هفتاد. مي‌گويد اين عارض فاسد مي‌شود و الا او سر جاي خودش محفوظ است. «و إنما يفسد مقارنتها» يعني مقارنت اين اعراض يا مقارنت اين حقيقت «لتلک الأعراض فقط» و الا «فهي ذات واحدة مقترنة بعينها بأعراض كثيرة و تعيّنات شتى تصير مع أعراض كل شخص إنسانية ذلك الشخص».

پرسش: ...

پاسخ: ايشان مي‌گويد اين تفاوت بالاعتبار جمعش مي‌کنيم.

پرسش: حقيقت خارجي ندارد؟

پاسخ: نه، حقيقت خارجي ندارد. اين تفاوت را فرمودند ما به اعتبار داريم يعني تفاوت‌ها را به اعتبار جمع مي‌کنيم. عرض مي‌کنم وقتي تنگناها اين‌جوري مي‌شود متکلمين گرفتار اين مسئله هستند يک چيزي را اول قبول مي‌کنند براساس اين نظر مي‌دهند. حکيم بايد با برهان حرکت بکند و هيچ وقت هراسي نداشته باشد که برهان بخواهد مثلاً با يک دليل معتبر. بله، ممکن است با يک دليل نقلي غير معتبر در تضاد باشد، ولي با دليل نقلي معتبر اصلاً تضادي ندارد. اين را باور جناب صدر المتألهين و حکمت متعاليه است هر کسي که حکيم متأله است حکيمي است که بر مبناي حکمت متعاليه مي‌انديشد اين دغدغه را نبايد داشته باشد که عقل و نقل باهم مي‌جنگند اين خيلي مهم است حتماً سازگاري دارد اين را باور جناب ملاصدرا است که دارد اين‌جوري حرف مي‌زند که مي‌گويد در حکمت متعاليه لذا سخن نقلي را دليل مي‌شمارد براي خودش همان‌طور که دليل عقلي را دليل مي‌شمارد. اگر نقلي معتبر باشد. مگر اينکه اين يک تعارضات اوليه داشته باشد عام و خاص باشد مطلق و مقيد باشد که از بين بخواهد برود.

پرسش: دليل نقلي ما معتبر باشد اين عقل سراج مي‌شود ...

پاسخ: آن زبان ما در حکمت، عقل است ولي دليل ما مي‌تواند نقلي باشد دليل ما مي‌تواند عقلي باشد دليل ما شهودي باشد.

پرسش: آنکه قضاوت مي‌کند در آخرت و شهادت مي‌دهد عقل است.

پاسخ: بله عقل است. «فهي» يعني آن عقل معقول اوّلي «ذات واحدة مقترنة بعينها بأعراض كثيرة و تعينات شتى تصير مع أعراض كل شخص إنسانية ذلك الشخص» که انسانية خبر تصير است. «انسانية» اسمش مي‌شود. «و كذا الحال في حقيقة الحيوان» ما بقر داريم غنم داريم فرس داريم حمار داريم طائر هستند انواع مختلف حيوان هستند ما يک الحيوان بايد اينجا داشته باشيم مي‌گوييم «البقر حيوان، الغنم حيوان، المعز حيوان، الفرس حيوان، الانسان حيوان» اين الحيوان کجاست؟ اين الحيوان را رجل همداني مي‌گويد اين در خارج است. در خارج که هست يعني به نعت کليت در خارج است؟ مي‌گويند بله. يعني همه اعراض انواع مختلف که الحيوان جنس است، انواع مختلف يعني اين حيواني که در خارج هست الحيوان هم بقر است هم غنم است هم فرس است هم حمار است بله همه اينها هست. اينکه مي‌گويند حرفش بي‌اعتبار است اين است. مي‌گويند همه انواع در اين فرد کلي الحيوان جمع است.

ما مي‌توانيم بياوريم اين سخن را در بحث کلي سعي و رب النوع مطرح بکنيم که تعينات آنجا مي‌شکند و کمالات آنجا هست اما در خارجي که عين خارجي و مادي است و تعينات مادي دارد اينجا قابل جمع نيست. شتر به آن عظمت با مورچه به اين کوچکي هر دويشان حيوان هستند اين الحيواني که در خارج هست همه عوارض شتر را دارد هم عوارض يک مرغ را دارد اين نمي‌شود. «و کذا الحيوان في حقيقة الحيوان بالقياس إلى القيود و الفصول المتباينة» فصول متباينه اين است که انواع متباين مي‌گيرد فصل متباين مي‌گيرد يعني اين الحيوان هم بقر است فصل بقريت، فصل غنميت، فصل انسانيت.

«فلا حاجة إلى القول بوجودها في نحو آخر» حالا مي‌خواهد نتيجه بگيرد. حالا که کلي طبيعي در خراج وجود دارد ديگر اين استدلال آقايان که مي‌گويند پس حالا چون در خارج وجود ندارد پس در ذهن است اين باطل مي‌شود بنابراين «فلا حاجة إلي القول بوجودها» اين کلي طبيعي يا اين حقائق «في نحو آخر من الوجود المسمى بالذهن» ديگر لازم نيست که ما بگوييم نحوه ديگري از وجود بنام وجود ذهني داريم و اينها در ذهن به وجود ذهني موجود هستند.

logo