« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/10/12

بسم الله الرحمن الرحیم

رحيق مختوم// الحکمة المتعالية

موضوع: الحکمة المتعالية // رحيق مختوم

 

بحث در اشارات فصل اول وجود ذهني است در ابتدا مرحوم صدر المتألهين يک بابي را باز کردند که از قوت نفس حکايت مي‌کند و اينکه نفس قدرت انشاء و ايجاد دارد و در مقام وجود ذهني اين‌گونه نيست که نفس حيثيت انطباعي داشته باشد و يک امري در آن نفس بخواهد قرار بدهد نفس مستعد مي‌شود براي اينکه امري را انشاء و ايجاد بکند که اين به عنوان مُظهر آن وجود ذهني شناخت مي‌شود حالا حتي بعد از اينکه نفس قدرت آن را يافت و قوت آن را پيدا کرد که با آن حقيقت معلوم خارجي نه به معناي مادي، يعني با علم ارتباط برقرار بکند آن‌گاه به تبع آن هم يک وجودي را جعل مي‌کند که از آن به عنوان وجود ذهني ياد مي‌شود؛ يعني اول نفس براساس ارتباط وجودي که با آن حقيقت علم پيدا مي‌کند عالم مي‌شود و آن علم به اقتضاي اينکه يک حيثيت اشراقي دارد ظلي را به همراه دارد که آن ظل مي‌شود وجود ذهني که بعضي از مطالبش گذشت و بعضي امروز در اين اشاره بعدي اشاره خواهد شد.

مي‌فرمايند که اگر ما وجود ذهني را ظهور ظلي بدانيم لازم است که بدانيم ظل ذي‌ظل مي‌خواهد ذي ظلش چيست؟ از دو حال خارجي نيست اين ذي ظل يا همان معلوم خارجي است که نوع مشائين احياناً بدان اعتراف مي‌کنند يا ديگران، يا اينکه به عنوان يک وجود عيني است که از جايگاه نفس انشاء شده و شده وجود ذهني. اين دو تا را ما بايد کاملاً از هم منفک کنيم که دو نظريه است دو قول است نظريه مستحضريد که اين کلمه نظريه از منظر مي‌آيد تا يک منظري نباشد نظريه‌اي پيدا نمي‌شود لذا نظريه‌هاي مختلف که وجود دارند چون منظرهاي مختلفي وجود دارند. منظري که جناب صدر المتألهين از آن منظر به نفس مي‌نگرد غير از آن چيزي است که يا منظري است که ديگران به نفس مي‌نگرند. ديگران که نفس را نگاه مي‌کنند نفس را در حد مرآت مي‌بينند. وقتي نفس در حد مرآت شد طبعاً آنچه را در او مي‌تابد چيزي جز همان معلوم خارجي نيست که آن معلوم خارجي مي‌شود ذي ظل و آنچه که در آيينه نفس تابيده شده است را مي‌گويند ظل. اين از اين. اما اگر ما نفس را از منظر ديگري ببينيم نفس را نه به عنوان آيينه بلکه حيثيت انشائي براي نفس قائل شويم که نفس با ديدن حقيقت خارجي ارتباط پيدا مي‌کند و بعد منشأ اثر و ايجاد مي‌شود. اگر از اين منظر ديديم مي‌شود اينکه در حقيقت اين وجود ذهني ظل علم مي‌شود پس يک وقت ظل معلوم است يک وقت ظل علم است که اين را إن‌شاءالله بايد ملاحظه بفرماييد.

در اين رابطه آنچه که بيشتر بايد مورد توجه باشد اين است که ما هم حيثيت وجود ذهني را داريم قوّت مي‌بخشيم چون که از خارج حاصل نمي‌شود در جلسه قبل هم فرمودند که مهم‌ترين وجود ذهني يعني مهم‌ترين دليل براي وجود ذهني اين است که ما معدومات ممکنه را تصور مي‌کنيم يا معدومات ممتنعه را ما تصور مي‌کنيم اگر معدوم ممکن يا معدوم ممتنع در خارج نيستند در کجا هستند؟ اينها بايد در ذهن باشند لذا مهم‌ترين دليل که براي اثبات وجود ذهني هست همين است که معدومات ممکنه يا معدومات ممتنعه در ذهن است. اينها اگر بخواهند يعني وجود ذهني ظل معلوم باشد اين معلوم که در خارج نيست. اين معلوم که اگر در خارج نبود پس آن حيثيت مرآتي که شما مي‌فرموديد که نفس حيثيت مرآتي دارد و منعکس مي‌شود حقائق خارجي در او، اين چگونه خواهد بود؟ حالا مسائلي است که إن‌شاءالله امروز يک مقداري بيشتر اين اشاره چهارم کمک مي‌کند به فهم بهتر اشاره سوم.

پرسش: معلومات در ظل خود علم است؟

پاسخ: در ظلم علم است بله.

پرسش: ...

پاسخ: بله. چهارم: چون وجود ذهني ظل وجود علم است براي اثبات ظل بايد از وجود ذي ظل استمداد نمود. مگر شما نمي‌گوييد وجود ذهني يا ظهور ظلي؟ اين ظل ذي ظلش چيست؟ گروه فراواني که عمدتاً مشائين و جمهور حکماء هستند از انديشوران کلام و فلسفه نفس را زاويه انفعال مي‌شناختند نفس را از زاويه انفعال مي‌شناختند يعني چه؟ يعني نفس را مظهر مي‌دانستند و نفس را مرآت مي‌دانستند که مرآت منفعل است از آن عاکسي که در او مي‌تابد. گروه فراواني از انديشوران کلام و فلسفه نفس را از زاويه انفعال مي‌شناختند لذا وجود علم يعني ذي ظل را براي نفس پديدار خارجي مي‌دانستند لذا وجود علم يعني ذي ظل را براي نفس پديدار خارجي مي‌دانستند و چنين فکر مي‌کردند که نفس وجود علم را از خارج دريافت مي‌نمايد. که اين دقت بفرماييد لذا وجود علم آن علمي که ايشان اصطلاح مي‌فرمايند نيست. اين وجود علم يعني گفتند که ما علم ما به خارج از طريق خارج است. علمشان را از طريق خارج مي‌دانستند لذا وجود علم يعني ذي ظل را براي نفس پديدار خارجي مي‌دانستند و چنين فکر مي‌کردند اين را بفرماييد که نفس وجود علم را از خارج دريافت مي‌نمايد.

لکن حکمت متعاليه بر آن است که اين منظر دارد متفاوت مي‌شود که چه؟ که مشاهده‌هاي خارجي علت اعدادي است تا نفس علم يعني ذي ظل را ايجاد نمايد. نفس علم را ايجاد مي‌کند و در نتيجه ظل آن که وجود ذهني است پديد مي‌آيد. البته اين را هم آقايان ملاحظه مي‌فرماييد اينکه ايجاد نمايد هم قابل تأمل است اينجا. در اينجا براساس اينکه علم در يک مرتبه‌اي از حقيقت و واقع حضور دارد و انسان به اين علم مي‌رسد اين وصول به اين حد از علم را ايشان مي‌فرمايد که ايجاد مي‌نمايد و الا ايجاد مي‌نمايد علم جوري نيست که نه! اين نفس است که به اين حقيقت علم مي‌رسد مثل عدالت. عدالت را نفس ايجاد نمي‌کند بلکه نفس ارتقاء پيدا مي‌کند تا به حقيقت عدالت مي‌رسد و با آن متحد مي‌شود نه اينکه عدالت را ايجاد بکند يا تقوا را ايجاد بکند بلکه اين تقوا مرتبه‌اي از مراتب هستي را شامل مي‌شود در يک مرتبه‌اي از مراتب هستي اين تقوا حضور دارد انسان با تلاش و کوشش به بالا مي‌رود و نفس متصاعد مي‌شود وقتي به اين مرحله رسيد با آن متحد مي‌شود اينجا مي‌گويند که نفس او را ايجاد مي‌کند. منظور از ايجاد يعني اتحاد با آن است.

پرسش: ...

پاسخ: اين راجع به وجود ذهني است علم را که ايجاد نمي‌کند. مگر نگفتيم که نفس مُظهر وجود ذهني است؟ الآن کمي دقت کنيد. لکن حکمت متعاليه بر آن است که مشاهده‌هاي خارجي علت اعدادي است تا نفس علم يعني ذي ظل را ايجاد نمايد. اما اين را داريم بحث مي‌کنيم اين علم آيا در اين منطقه به گونه‌اي است که مثلاً چون ايجاد کردن ... قرار بگيرد و از آن مقطع که مقطع علت است اين را ايجاد بکند معلول را ايجاد بکند. علم که الآن معلول نفس نيست علم الآن به گونه‌اي است که نفس دارد با او متحد مي‌شود مثل تقوا مثل شجاعت. نفس که شجاعت را ايجاد نمي‌کند بلکه با شجاعت متحد مي‌شود اتحاد با اين است.

پرسش: ...

پاسخ: ملکه وجودي‌اند تقوا ملکه وجودي است.

پرسش: ...

پاسخ: اين تقوا يک امر وجودي است.

پرسش: ...

پاسخ: آن حقيقت تقوا. اينهايي که ما داريم حالات هست احکام است ظهورات آن تقوا است اگر إن‌شاءالله که مراعات مي‌کنيم اينها ظهورات است. ملکه تقوا کسي که ملکه تقوا دارد اين هيچ کاري نمي‌کند الا براساس تقوا. ملکه عدالت که مي‌گوييم «علي مع العدل» يا «علي مع الحق» يعني در ترازي است که با حق متحد است وقتي با حق متحد بود حق مرتبه وجودي است تقوا مرتبه وجودي است عدالت مرتبه وجودي است همه اينها ملکات نفساني‌اند.

پرسش: ...

پاسخ: نه، ببينيد اين مظاهري تقوا را ما مي‌بينيم همين که رعايت مي‌کنيم پرهيز از گناه داريم إن‌شاءالله، اهل اطاعتيم ترک معصيت مي‌کنيم.

پرسش: ...

پاسخ: بله، خود همين ديدن، ديدن نفس است. نفس همين را مي‌بينيد که دارد معروف را انجام مي‌دهد منکر را ترک مي‌کند. همين کفّ نفس در صوم مي‌گويند کف نفس است کف نفس يک شأن نفساني است نفس اين را دارد مشاهده مي‌کند که در ماه مبارک رمضان از خوردن و آشاميدن کف نفس مي‌کند. اين کف نفس يک امر شهودي است اين را دارد مشاهده مي‌کند اين مظهري از مظاهر تقواست. وقتي انسان رسيد به آن مرحله اين شؤونات بالذات از او صادر مي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: اينها مظاهر تقواست نه.

پرسش: ...

پاسخ: نه، خودش يک کاري مي‌کند که متصاعد مي‌شود «إليه يصعد الکلم الطيب» است مي‌رسد تا به مرحله تقوا. چون با اينها متحد مي‌شود. الآن ملکه تقوا هست يا نيست وجود دارد يا ندارد؟

پرسش: ...

پاسخ: نه، ايجاد نکرده باشد اجازه بدهيد. يک سلسله کارهاي تقوايي ما داريم انجام مي‌دهيم اينها مظاهر تقواست. الآن با قطع نظر اصلاً يک چيزي به عنوان ملکه تقوا وجود دارد يا ندارد؟

پرسش: به دست ماست ...

پاسخ: براي ما نه ... گوش نمي‌کني. ما نه!

پرسش: ...

پاسخ: اگر نيست که ما به آن نمي‌رسيم. ما از کجا مي‌توانيم چنين ملک‌هاي را ايجاد بکنيم؟ ببينيد نفس بايد آن را با آن متحد بشود که بخواهد يک کاري بکند. کجاست آن الآن؟ اگر وجود خارجي نداشته باشد که مظاهرش را داشته باشد. الآن علم هست، تقوا هست، فضائل نفساني هست، ملکات نفساني هست، همه در خارج وجود دارند. موجودات خارجي‌اند و انسان است که اگر به لطف الهي در مسير خير رشد کرد به آنها مي‌رسد و اگر معاذالله در مسير شر رشد کرد مي‌شود بخيل مي‌شود عاصي مي‌شود فلان و فلان.

پرسش: انسان ملکه تقوا را مي‌سازد بعد آن ظل ...

پاسخ: ذي ظل مي‌شود ملکه تقوا. علم و تقوا مي‌شود همين عملکردي که ما داريم. اين کاري که ما داريم الآن انجام مي‌دهيم يا حتي فهم اين فهم ذهني اين مي‌شود وجود ذهني‌اش. ملکه تقوا يک امر وجودي است. ببينيد يک شجر داريم در خارج. يک ملکه تقوا داريم در نفس. نفس اين ملکه تقوا را از کجا مي‌گيرد؟ در جهان تجرد. نفس وقتي ارتقاء وجودي پيدا کرد در جهان تجرد با اين حقيقت روبرو مي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: اين ملکه تقوا در خارج وجود دارد.

پرسش: نفس با او متحد مي‌شود.

پاسخ: بله متحد مي‌شود همين است.

پرسش: نفس ذي ظلش مي‌شود؟

پاسخ: نه، خود او وقتي متحد شد با آن علم، نفس مي‌گويد اتحاد عالم و معلوم و علم. وقتي اين حالت حاصل شد اين حالت يک اشراقي دارد که ظل ايجاد مي‌کند که وجود ذهني است. لذا وجود علم همين که حاج آقا ديروز فرمودند لذا در آينده به حول الهي چند بار بازگو مي‌شود. چون اينها بايد در ذهن بيايد. درست است ما تصورتانمان با آنچه که در حقيقت خارج است متفاوت است. لکن حکمت متعاليه بر آن است که مشاهده‌هاي خارجي دقت کنيد علت اعدادي است تا چه بشود؟ تا نفس علم را يعني ذي ظل را ايجاد نمايد. ايجاد نمايد يعني چه؟ يعني با آن متحد بشود و بشود عين علم عين ملکه عدالت عين ملکه تقوا. حالا انجام شد چه مي‌شود؟ در نتيجه ظل آن که وجود ذهني است پديد مي‌آيد پس اول علم پديد مي‌آيد که انسان با علم متحد مي‌شود در نفس نبوده تا الآن، الآن پديد آمده است منظورشان اين است. اين تعبير بهتر از ايجاد است علم را ايجاد نمي‌کند علم را پديد مي‌آورد يعني در نفس نبوده نفس با آن علم ارتباط وجودي پيدا مي‌کند علم پديد مي‌آيد. وقتي علم پديد آمد چيست؟ مجعول بالتبع و معلوم از باب سبک مجاز از مجاز به تبع علم يعني وجود ذهني نه تبع علم که ذي ظل است موجود مي‌شود.

آقايان تصوير بفرماييد يک بار ديگر باهم مرور کنيم ببينيد ما مي‌خواهيم به شجر يعني ماهيت شجر آنکه وجود خارجي که ما دسترسي به آن نداريم به ماهيت شجر علم پيدا کنيم اين علم چه‌جوري حاصل مي‌شود؟ اين حرف‌هايي است که إن‌شاءالله در جلد سوم بايد بحث‌هايش را داشته باشيم الآن اينجا داريم يک مقدماتي است. ايشان مي‌فرمايد که حکمت متعاليه بر آن است که وقت ما يک شجر خارجي را ديديم او را شناسايي ابتدايي کرديم اين ارتباط و ديدن و مشاهده خارج براي نفس يک اعداد است يک علت اعدادي است تا نفس ترفيع پيدا بکند رفعت پيدا بکند به آن علم به شجر بخواهد برسد که آن علم يک وجود خارجي است و لکن آن مجرد است و آن مادي نيست اينکه الآن به اصطلاح هست اين الآن معلوم خارجي است لذا مي‌گويند معلوم بالعرض يعني اين را مي‌گويند معلوم بالعرض آنکه در ذهن به عنوان وجود ذهني به آن مي‌گويند به تبع وجود ذهني پيدا مي‌شود به اين مي‌گويند معلوم بالذات. آنکه بالذات در نزد ما حاضر است اين ماهيتي است يا معلومي است که به تبع وجود ذهني حاصل مي‌شود.

ما الآن چند تا چيز داريم آقايان؟ وجود عالم ماهيت عالم اين را بگذاريم کنار. وجود معلوم خارجي ماهيت معلوم خارجي يعني شجر و ماهيت شجر، اين را هم فعلاً بگذاريم کنار. ما مي‌آييم اينکه علم پيدا مي‌کنيم اين علم هم يک وجودي دارد يک ماهيتي. اين علم چون اشراق دارد و مي‌تابد يک وجودي را به عنوان وجود ذهني ايجاد مي‌کند که اين هم يک وجودي را دارد و يک ماهيتي. اين مي‌شود هشت. الآن چه مجعول بالذات است و چه مجعول بالعرض؟ مجعول بالذات براساس اين که نفس با آن متحد مي‌شود خود علم است هيچ. اما اين علم که ذي ظل است يک ظلي دارد که آن ظل مجعول بالتبع است يعني وجود ذهني. اما خود اين وجود ذهني مگر نه آن است که يک ماهيتي با او هست؟ پس آنکه ماهيت است و به تبع وجود ذهني جعل شده است اين را مي‌گويند مجعول بالتبع مجاز اندر مجاز. مجاز اندر مجاز اينجاست. آنکه مجعول بالذات است همان علم است. آن مجعول بالذات يک مجعول بالعرضي دارد بنام وجود ذهني. اين مجعول بالعرض چون موجود هست يک ماهيتي او را همراهي مي‌کند بنام ماهيت که اين مي‌شود مجعول به تبع بالتبع يا بالعرض بالعرض که اين را مي‌گويند مجاز اندر مجاز.

حالا عبارت را دقت کنيد لکن حکمت متعاليه بر آن است که مشاهده‌هاي خارجي علت اعدادي است تا نفس علم را علم يعني چه؟ يعني ذي ظل را ايجاد نمايد يعني با آن متحد بشود در نتيجه ظل آن که وجود ذهني است پديد مي‌آيد. اين مي‌شود مجعول بالتبع. و معلوم اين شد وجود ذهني. معلوم چيست؟ همان ماهيتي است که ما از وجود ذهني مي‌گيريم. و معلوم از باب سبک مجاز از مجاز به تبع ظل که وجود ذهني است نه تبع علم که ذي ظل است موجود مي‌شود. اين را آقايان چند مرتبه اين را مراجعه بکنيد تا تصوير درستي از قضايا پيش بيايد. حالا اين درست است يا نادرست بايد در جلد سوم ببينيم اين را حکمت متعاليه دارد ارائه مي‌کند اين ادعاست ادعاي ايشان اين است که علم وقتي مي‌خواهد تحقق پيدا بکند به اين سبک است وجود ذهني از باب ظل است و نسبت به ذي ظل که علم است و ماهيت که معلوم است اين مي‌شود معلوم بالذات. تازه اين مي‌شود معلوم بالذات. آنکه خارج است مي‌شود معلوم بالعرض. يعني آنکه مجاز اندر مجاز است تازه معلوم بالذات است. علم چيزي ديگري است.

پرسش: معلوم بالذات ...

پاسخ: آن چيزي که به تبع وجود يافت مي‌شود يعني ماهيتش. يعني الآن ماهيت درخت در نزد ماست. چون ما وقتي مي‌گوييم وجود ذهني درخت، ما دو تا مطلب داريم يک وجود داريم يک ماهيت. همان‌طور که ما در خارج يک وجود داريم يک ماهيت، در ذهن هم که وجود داشتيم اين وجود ماهيتي دارد بنام ماهيت ذهني درخت. آن ماهيت خارجي درخت است اين ماهيت ذهني درخت.

پرسش: ماهيت درخت مي‌شود معلوم بالعرض؟

پاسخ: بله آن درخت خارجي مي‌شود معلوم بالعرض.

پرسش: ...

پاسخ: بله معلوم بالذات است. لذا اقتدار نفس بر ايجاد علم که همان اتحاد است در مقدمه وجود ذهني در غالب کتاب‌هاي مرحوم صدر المتألهين آمده است.

پرسش: پس اين ماهيت درختي که در خارج است مجاز از مجاز از مجاز است.

پاسخ: بله آنها چون در يک رديف هستند اينها را مي‌توانيم مجاز اندر مجاز بدانيم اما آنکه خارج است آن را نمي‌توانيم ولي بالتبع بله. البته اين تمام شد اين نقطه سر سطر لازم است.

ذهن چيست؟ ذهن را الآن از کتاب مفاتيح الغيب جناب صدر المتألهين و فصول منتزع جناب فارابي آقايان از فارابي و بزرگانمان دست نگيريم الآن شما ببينيد همين ايام ايام سالگرد مولانا هست امثال ذلک اين دست رقاصه‌ها و خواننده‌ها و اينها دارد مي‌گردد حيف اين مولاناي به اين عظمت دست اين و آن است و در اين ساز و آوازها دارد مي‌گردد. وقتي ما اينها را از خودمان برانيم بگوييم مولوي فلان و حافظ فلان و امثال ذلک، اينها مي‌گيرند و تمام شد و رفت. خيلي‌ها مي‌گفتند اگر واقعاً برخي از مطالب در مثنوي نبود کتاب درسي بود. يک شخصيت‌هايي مثل مرحوم حاجي سبزواري شارح اين کتاب‌ها هستند همين در روزگار ما خدا غريق رحمت کند مرحوم آقاي جعفري شارح مثنوي هستند خيلي معارف دارد وقتي ما از دست بدهيم الآن من گاهي وقت‌ها در فضاي مجازي آدم مي‌بيند، اين معارف و اينها را چه‌جوري دارند با آن بازي مي‌کنند و ببخشيد اين افراد اين‌چناني هستند. اين است! اين مولوي به اين عظمت که واقعاً مثنوي يک قرآن است که به قول جناب شيخ بهايي است که مي‌گويد که گرچه پيغمبر نيست اما کتاب دارد در اين حد دارد حرف مي‌زند شيخ بهايي.

به هر حال يکي از بزرگان ما همين جناب فارابي است که اخيراً هم کشور دبي و امثال ذلک آمدند ابن سينا و امثال ذلک را به عنوان مفاخر خودشان دارند ياد مي‌کنند.

پرسش: ترکيه و ...

پاسخ: ترکيه و امثال ذلک اين‌جوري است متأسفانه. ما وقتي قدردان نباشيم اينها مي‌گيرند حافظ به اين عظمت را. يک شخصيتي مثل مرحوم علامه طباطبايي غرق در حافظ است حاج آقا اخيرا شعري مي‌خواندند که همه غرقيم در احسان حافظ يکي مرحوم فيض بود يکي هم مرحوم شيخ بهايي که همه ما غرقيم در احسان حافظ. آن مرحوم فيض که حرفي داخلش نيست فيض يک محدث به اين عظمت با اين بزرگي متکلم در آن سطح، کتاب محجه‌اش کتاب وافي کتاب‌ فلان اين شخصيت حوزوي اصيل اين‌جور در ارتباط با حافظ حرف مي‌زند و سخن مي‌گويد و ديگران متأسفانه. ما بايد قدرشناس باشيم الآن خدا حفظ کند تنها کسي که الآن دارد پرچمداري مي‌کند از اين قضيه حاج آقاست که بالاخره يک شخصيتي مثل حاج آقا يک مرجع ديني يک کسي که صاحب علم و حکمت و تفسير و معارف و احاديث و امثال ذلک است دارد نهج البلاغه به دست مي‌گيرد و از حافظ حرف مي‌زند. نيستند! کمتر همت مي‌کنند و بايد اين را به عنوان يک اصل ما حفظ بکنيم. همين مرحوم فارابي که صاحب فصول منتزعه است يک جمله دارد الآن فهم بعد از بيش از هزار سال ايشان دويست سال هم قبل از جناب شيخ الرئيس بوده الآن هم آثار جناب فارابي مثل فصوص ايشان و فصول منتزعه و اينها فهمش آسان نيست ما پنج نفر نمي‌توانيم بگوييم ده نفر در حوزه داريم که فصوص فارابي را بفهمند! مال بيش از هزار سال قبل است. چه عظمتي بود؟

عرض کرديم که حاج آقا از قول مرحوم علامه طباطبايي بارها نقل مي‌فرمودند که ملاصدراي بعلاوه شيخ الرئيس و شيخ الرئيس بعلاوه ملاصدرا مي‌شود فاربي. به اين عظمت است آن استعداد واقعاً آدم نمي‌داند آنچه چه بوده؟ کجا بوده؟ نه زمين‌هاي آن‌چناني حالا ما خبر نداريم از تاريخ که در آن موقع چه بوده و ايشان چه‌جوري اين سخنان را گفته است خيلي عجيب است! اين بزرگان را بايد قدر بدانيم. البته اصطلاح يک اصطلاحي در باب ذهن است.

ما واژه ذهن داريم اين ذهن الآن براساس آن نوبياني که ما داريم مي‌شود از شؤون نفس از شؤون نفس. ولي ظاهراً از جناب فارابي و همچنين جناب ملاصدرا چنين تعبيري آمده است که ذهن را يک قوه‌اي گرفتند يک شأني از شؤون اوّلي نفس است که آن ذهن انشاء مي‌کند. دقت کنيد اين کلمه ذهن الآن دو تا اصطلاح پيدا کرد يک: اصطلاحش اين است که جناب صدر المتألهين و جناب فارابي استفاده مي‌کنند که قدرت ايجاد دارد. ذهن قدرت ايجاد دارد. آن قوه‌اي که از جايگاه نفس منشئ است و ايجاد مي‌کند عبارت است از ذهن، چون مستحضريد که نفس يک گستره وجودي وسيعي است قواي فراواني دارد. آن قوه‌اي که منشأ ايجاد اين امور هست را اصطلاحاً به آن مي‌گويند ذهن. ولي ذهن در اصطلاح اخير عبارت است از فضايي که محفوظات در آن مي‌مانند. البته اصطلاح ذهن طبق آنچه که در مفاتيح الغيب ياد شده است همان قوّت نفس بر اکتساب علوم غير حاصل است يک سلسله علومي ما حاصل داريم در نفس آنها نيست. آن علوم کسبي نه علوم ذاتي و بديهي. و استعداد وي يعني استعداد نفس براي تحصيل معارف کسبي است. تأکيد کسبي براي همين است که ما يک سلسله معارفي و يک سلسله علومي داريم که اين علوم کسبي نيستند مثل «الکل اعظم من الجزء» يا استحاله اجتماع نقيضين و امثال ذلک اينها کسبي نيستند.

از اينجا امتياز ذهن از ذهني آشکار مي‌شود. آن چيزي که ذهن ايجاد مي‌کند مي‌شود ذهني. آن قوه‌اي که منشأ ايجاد است مي‌شود ذهن. چه اينکه فارسي در فصل 44 از فصول منتزعه ايشان چه گفته؟ همين فرمايش را دارد که ذهن را قدرت بر رسيدن به حکم صائب دانسته‌اند او در فصول منتزعه اين‌جوري مي‌گويند پس او يعني نفس در اين هنگام نوعي از انواع تعلق است يعني ذهن. پس او يعني ذهن در اين هنگام نوعي از انواع تعقل است. به هر تقدير ذهن از شؤون نفس است، يک؛ و اين غير از وجود ذهني است که آن هم به لحاظ ديگر از شؤون نفس شمرده مي‌شود. نفس شؤوني دارد يک شأنش ايجاد اوّلي است. يک شأنش ايجاد ثانوي است شأن اولي هم شأن نفس است شأن ثانوي هم شأن نفس است. آن وقتي که با علم متحد مي‌شود يا ايجادش مي‌کند يا در نفس پديد مي‌آيد مي‌گوييم اين شأن نفس است و اين چون بالتبع مجعول بالعرضي دارد که آن هم ذهني است.

به هر تقدير ذهن از شؤون نفس است يعني ببينيد ما چه ذهن به هر تقدير يعني چه؟ چون ما چه ذهن را آن قوه ايجادي و انشائي بدانيم از شؤون نفس مي‌شود نه ذهن را فضايي براي اينکه بتواند وجود ذهني در آن قرار بگيرد شأن نفس مي‌شود به هر تقدير ذهن از شؤون نفس است و اين غير از وجود ذهني است که وجود ذهني آن هم مي‌فرمايند که بالتبع از شؤون نفس محسوب مي‌شود.

پرسش: ... ذهن قوه است وجود ندارد.

پاسخ: قوه وجود است. نفس که وجود دارد قواي نفس هم وجود دارند. مثل اينکه مي‌گوييم قواي ادراکي قواي تحريکي وجود دارند. مثل قوه باصره اين وجود دارد.

پرسش: جداي از نفس است؟

پاسخ: نه، در متن نفس است شأن نفس است.

پرسش: از شؤونات نفس است.

پاسخ: بله از شؤونات است.

پرسش: وجود مستقلي ندارد.

پاسخ: وجود مستقل ندارند الآن شما مي‌گوييد که قوه باصره وجود ندارد؟

پرسش: وجود دارد يکي از شؤونات نفس است.

پاسخ: بله اين هم همين است. ذهن براساس آنچه که جناب فارابي و اينها فرمودند يک قوه‌اي است يک شأني است که شأن برتر است مي‌تواند ايجاد بکند. يک شأن ديگري داريم که مي‌تواند حفظش بکند اين را مي‌گويند وجود ذهني.

logo