1403/10/11
بسم الله الرحمن الرحیم
رحيق مختوم// الحکمة المتعالية
موضوع: الحکمة المتعالية // رحيق مختوم
بحث در اشارات فصل اول در باب وجود ذهني است وجود ذهني به جهت گره خوردن با برخي از ديگر از مسائل مثل مسئله علم جاي بحث و گفتگو زياد دارد البته همانطوري که در اشاره اول حضرت استاد فرمودند غفلت از وجود ذهني باعث ميشود بسياري از مسائل خوب فهم نشود و با قطع نظر از خود اثبات وجود ذهني به عنوان يک موجود در نظام هستي که فيلسوف بايد عهدهدار اثبات وجود در واقع در خارج باشد با قطع نظر از وجود خود وجود ذهني آنچه که مطرح است اين است که بسياري از مسائل به تبع وجود ذهني حل ميشوند که حضرت استاد در اشاره اول بيان فرمودند ما هم اينجا خوانديم.
بحث ثبوت معدوم يا قول به واسطه بين وجود و معدوم يا تقدم ماهيت بر وجود و بسياري از اينگونه مسائل در فلسفه وجود دارد که با فهم دقيق مسائل وجود ذهني اين مسائل شبهاتش برطرف ميشود که حالا إنشاءالله ملاحظه خواهيد فرمود.
اما بحث مهم فاصله بين وجود ذهني با علم هست از يک سو، مسئله دومي که بسيار مهم است اين است که ما به هر حال وجود ذهني را بايد چگونه بشناسيم؟ آيا وجود ذهني که همان ظهور ظلي است ظل چيست؟ آيا ظل معلوم خارجي است يعني عين خارجي که در خارج هست يا نه، ظل علم است که علم يک تابشي دارد و يک سايهاي ايجاد ميکند که در حقيقت آن باعث ميشود که وجود ذهني پديد بيايد؟ سؤالاتي که حضرت استاد مطرح فرمودند که فرمودند محور بحث وجود ذهني هست اين سه تا سؤال را در سه مطلب دارند پاسخ ميدهند که ما به مطلب دوم رسيديم. مطلب اول را ديروز ملاحظه فرموديد.
مطلب دوم اين است که آنچه که ظل است وجود ذهني است و وجود ذهني يا ظهور ظلي ظل علم است و نه ظل معلوم. اين را حالا إنشاءالله توضيح ميدهند که بحث امروز ما است. ميفرمايند که اما مطلب دوم آنچه ظل است وجود ذهني ميباشد يعني وجود ذهني ظل است که معلوم به اين وجود ظلي موجود است علم به وجود خارجي موجود است و معلوم به وجود ذهني موجود است. پس علم به وجود خارجي موجود است و معلوم به وجود ذهني. توضيحش چيست؟ آنچه ظل است وجود ذهني است که معلوم به اين وجود ظلي موجود ميباشد نه به وجود علم. زيرا وجود علم خارجي است هميشه براي روشن شدن و بيان واضحتر به مثل عدالت و سخاوت و اينگونه از مسائل شما تشبيه کنيد تمثيل بزنيد ببينيد عدالت يک حقيقتي است يک مفهومي دارد آن حقيقت عدالت، عدالت است. آنکه به حمل شايع عدل است و جايگاهش در نفس است آن عدالت است. اما آنچه که از اين عدالت ما انتزاع ميکنيم و فهم ميکنيم آن معلوم است که اين معلوم به وجود عدل موجود ميشود که اگر عدالت نباشد حقيقت عدالت نباشد اين معلوم پديد نميآيد زيرا وجود علم خارجي است و هرگز وجود خارجي وجود ذهني يا وجود شيء ذهني نخواهد بود.
تفاوت بين وجود خارجي و وجود ذهني هم مثل تفاوت بين ظل و ذي ظل است همانطوري که ذي ظل تمام خاصيتها و ويژگيهاي آن حضرت را داراست و ظل هيچ برخوردار از آن حقيقت نيست وجود ذهني با علم هم چنين تفاوتي دارد علم هست که در حقيقت منشأ اثر است خارجيت دارد متحقق بالذات است جوهر است و امثال ذلک يعني قائم به ذات است منظور از جوهر يعني قائم به ذات است و لکن وجود ذهني هيچ کدام از اين ويژگيها را ندارد. گذشته از آنکه يک وجود پس اين نکته قابل توجه است که شاهدي خوبي را حاج آقا دارند ذکر ميکنند. زيرا وجود علم خارجي است، يک؛ و هرگز وجود خارجي وجود ذهني نخواهد بود، دو؛ پس علم وجود ذهني نيست، سه؛ نتيجه.
علم خارجي است وجود ذهني ذهني است پس وجود ذهني علم نخواهد بود. اين يک شاهد. شاهد ديگر. يعني اين يک استدلال. استدلال ديگر: گذشته از آنکه يک وجود داراي دو ماهيت نميباشد يکي ماهيت علم و ديگري ماهيت درخت. ببينيد آقايان، در حقيقت وقتي وجود ذهني شکل ميگيرد اين وجود ذهني يک ماهيتي با آن همراه است شما وقتي درخت را به آن علم داريد يعني وجود ذهني برايش حاصل شده، اين وجود ذهني درخت يک وجود موجود است و ماهيتش هم ماهيت درخت است. ولي علم که ماهيتش درخت نيست ماهيت علم يک جوهر است يا يک هستي است يک مرتبهاي از وجود است. حتي ما علم را کيف نفساني بدانيم يک شيء نميتواند هم کيف نفساني باشد و هم ماهيت درخت باشد. الآن ايشان ميخواهد فرق بگذارد بين علم و وجود ذهني. ميفرمايند يک شيء که نميتواند دو تا ماهيت داشته باشد هم ماهيت علم را داشته باشد هم ماهيت اين درختي که به وجود ذهني موجود است را. پس نشان ميدهد که وجود ذهني يک چيزي است و علم يک چيز ديگري است. علم يک ماهيت مستقل به خودش دارد حالا اگر بگوييم تازه ماهيت دارد. بگوييم مثلاً کيف نفساني است يا مثلاً بالاترش بگوييم جوهر است يا حتي بگوييم مفهوم است. ديگر درخت که نيست ماهيتش که درخت نيست در علم اما وجود ذهني ماهيتش درخت است.
گذشته از اينکه يک وجود داراي دو ماهيت نميباشد يکي ماهيت علم و ديگري ماهيت درخت که بفرماييد به وجود ذهني موجود است مثلاً. بنابراين تاکنون چهار چيز مورد اشاره قرار گرفته که تفصيل آن در متن کتاب و شرح آن خواهد آمد. يک: معناي علم. علم خواه ماهيت باشد و خواه مفهوم، خارج از مقولات است. علم براساس اينکه علم را هستي و وجودي ميدانند خارج از مقولات است چون مقولات ما يعني مقولات جوهرياند يا مقولات عرضي. مقولات عشر که ميگويند يعني يا جوهرند يا عرض. آيا علم جزء کدام يک از اينهاست؟ علم نه جوهر است و نه عرض. فوق مقوله است و از او به مفهوم حکايت ميکنند اين مطلب اول.
معناي عين و لام و ميم معناي اين حالا هستياش و حقيقتش بيرون، ما آنچه که از اين حقيقت خارجي بنام علم داريم دريافت ميکنيم که معنايش هست خواه ماهيت باشد و خواه مفهوم، خارج از مقولات است. دو: وجود علم که وجودي است خارجي و مبحث علم يعني جلد سوم اسفار عهدهدار اثبات آن ميباشد و جريان مهم اتحاد عالم و معلوم و علم در آن مدار است. پس اصلاً بحث وجود ذهني را در فضاي اتحاد عالم و معلوم مطرح نکنيم نگوييم که آن کسي که مثلاً علم به ماهيت درخت پيدا کرده است با ماهيت درخت متحد ميشود. نه، اينکه ماهيت درخت است از وجود ذهنياش نشأت گرفته اين ماهيت درخت. وجود ذهني که با خارج ارتباطي ندارد بنابراين هرگز ما بحث اتحاد علم و عالم و معلوم را در فضاي وجود ذهني مطرح نکنيم. وجود علم که وجودي است خارجي و مبحث علم عهدهدار اثبات آن ميباشد و جريان مهم اتحاد عالم و معلوم و علم در آن مدار است.
مطلب سوم اين است که معلوم همان صورت علميه است. وقتي شما به شجر خارجي علم پيدا کردهايد اين صورت حاصلهاي که از ناحيه حقيقت شجر آمده حالا براساس آنچه که مشائين ميپنداشتند از بيرون آمده يا براساس آنچه که حکمت متعاليه ميفرمايد از جايگاه علم آمده اين را ميگويند معلوم. پس صورت علميه معلوم است. چهار: وجود آن صورت علمي که معلوم است وجود آن صورت علمي که ذهني است و بياثر همانند سايه که فاقد آثار ميباشد. وجود ذهني يا ظهور ظلي که ظل علم است هيچ خاصيتي ندارد يعني خاصيت وجودي ندارد. علم دهها خاصيت دارد منشأ اثر است متحقق بالذات است فوق مقوله است اما اين هيچ کدام از اينها را ندارد و به طور کامل از حريم قدسي اتحاد عالم و معلوم و علم فرسنگها فاصله دارد چه اينکه معلوم (صورت علمي) نيز از آن ساحت قدس کاملاً محروم و دور است.
اين هم مطلب دوم که اينها در مقام تنقيح بحثاند که ما اين سه تا مطلب را که فرا ميگيريم حالا مطلب سوم را الآن ميخواهيم بخوانيم فضاي اين مبحث براي ما روشن ميشود که اين ظهور ظلي به چه معنايي است اولاً؟ و ثانياً اينکه اين ظهور ظلي ظهور چه حقيقتي است؟ ظل يعني سايه. اين حقيقتي که سايه داشته و سايهافکن بوده آن حقيقتي که منشأ اين سايه بوده آن چيست؟ آيا معلوم خارجي است يا معلوم است يا علمي است که در نفس وجود دارد. يک مطلبي است که البته در همين اشاره ما داريم ميخوانيم ولي خارجش را عرض کنيم که با ذهنيت روشنتر و مستقيمتري وارد بحث بشويم اين است که ما بسياري از معدومات ممکنه داريم معدوماند ولي ممکن است. مثل وجود زيدي که مثلاً فردا ميخواهد متولد بشود اين الآن معدوم است ولي امکان دارد اين يک. دو: معدومات ممتنعه مثل اجتماع نقيضين مثل شريک الباري مثل حمل الشيء علي نفسه سلب الشيء علي نفسه اينگونه از امور که ممتنعاند ولي ما همه اينها را در ذهن خودمان داريم اينها را در عين حالي که هيچ حقيقتي در خارج ندارند ما اينها را در ذهن خودمان داريم اين نشان ميدهد که دو تا مطلب، يک: اينها يعني آنهايي که به صورت علميه اجتماع نقيضين و امثال ذلک آمدند اينها صورت علمياند ظلاند ثانياً اينکه آن ذي ظلي که شما فکر ميکرديد در خارج هست و او دارد سايه ميافکند او اصلاً در خارج وجود ندارد اجتماع نقيضين که در خارج وجود ندارد. شريک الباري که در خارج وجود ندارد. زيد معدوم ممکن که در خارج وجود ندارد.
پس اينکه الآن صورت علمي شده صورت علمي چه چيزي شده؟ قطعاً صورت علمي خارج نيست براي اينکه ما اصلاً خارج نداريم. چيزي که در خارج باشد منشأ اين ظل باشد و ذي ظل محسوب بشود ما نداريم. بنابراين بايد ذي ظل را در جاي ديگر جستجو کنيم. ذي ظل را بايد در جاي ديگري جستجو کنيم. شما مگر تصور نميکنيد نميگوييد که اجتماع نقيضين ممتنع است؟ يک قضيه درست ميکنيد يا تصور شريک الباري حکم به امتناعش اينها کجا هستند؟ اينها الآن در ذهن ما هستند اينها معلومات ذهني ما هستند وجود ذهني در ذهن ما وجود دارد اينها اگر وجود ذهني ظل است ظل چيست؟ اينها که در خارج وجود ندارند بايد منشأ اين ظل را پيدا کنيم.
اما مطلب سوم: وجود ذهني ظل وجود خارجي علم است نه وجود خارجي معلوم. دقت بفرماييد آقايان! وجود ذهني ظل وجود خارجي علم است نه وجود خارجي معلوم. پس يک معلوم اين است که به قول حاج آقا «هاهنا مقامان، المقام الأول» اين است که وجود ذهني وجود ظلي است ظل است. دو: آيا ظل خارج است به معناي خارج عيني، يا ظل علم است اين دو تا مطلب بايد روشن بشود. اما مطلب وم وجود ذهني ظل است البته يک، اما ظل وجود خارجي علم است نه وجود خارجي معلوم که در خارج وجود دارد. يعني علم عين و لام و ميم به وجود خارج اين مفهوم يا اين معنا به وجود خارجي در نفس موجود است به وجود خارجي. لکن نحوه اين وجود مانند انحاء وجودهاي نفساني ديگر مانند قدرت عدل تقوا نيست. چرا؟ چون فرق بين علم با عدالت با تقوا با سخاوت در اين است که ساير اين ملکات حقيقت عدالت حقيقت سخاوت حقيقت شجاعت اينها امور مجردهاند و در نفس حاضرند و کاملاً براساس تجردي که دارند روشناند. الآن يک انسان عادل که حقيقتاً به عدل رسيده در وجود خودش اين عدل را مشاهده ميکند چرا؟ چون عدل يک وجود نوراني است نفس هم نور است و نوراني است اين وجود نوراني آن وجود نوراني را درک ميکند کاملاً روشن است. يعني اگر کسي مثلاً به ملکه اجتهاد در بخش فقه رسيد يا فلسفه رسيد ملکه اجتهاد را که يافت اين به ملکه اجتهاد خودش آگاه است و او را کاملاً علم دارد چرا؟ چون ملکه اجتهاد ملکه است و نور است تجرد دارد. ملکه عدالت اينجوري است ملکه سخاوت اينجوري است. اينها هم همينطور است.
اما مسئله علم چون حقيقتي است که «ظاهر بذاته مظهر لغيره» وقتي علم به صحنه نفس آمد دو تا کار ميکند؛ يک: روشنايي خودش را با خودش ميآورد دو: روشنگري خودش را هم با خودش ميآورد. علم «ظاهر بذاته مظهر لغيره» علم نور است «ظاهر بذاته» وقتي علم آمددر صحنه نفس انسان بالذات عالم است هيچ واسطهاي ندارد اينکه ميگوييم بالذات يعني واسطه ندارد. بالذات عالم است که اين حقيقت علم در نفس او وجود دارد چرا؟ چون علم وجود مجرد است و موجود مجرد لدي المجرد کاملاً واضح و روشن است. اين بحث را ما خيلي خوب داشته باشيم چون در مباحث بعدي يا در بحث ملکوت و امثال ذلک که يک وجودي بر وجودي ديگر حاکم است اينجوري است اتحاد دارد اين است. الآن يک انساني که مثل صاحب جواهر اجتهاد دارد و ملکه اجتهاد براي او کاملاً به حمل شايع تحقق پيدا کرده او در بحث ملکه اجتهاد خودش که تأمل نميکند که آيا من ملکه دارم يا ندارم محجوب نيست. اين ملکه اجتهاد چون نور است اين کاملاً در صحنه نفس او حاضر است و او خودش به اين ملکه اجتهاد آگاه است.
ببينيد همانطوري که ما به وجود نفس آگاهيم زيرا نفس محجوب نيست يک موجود نوراني است و اين موجود نوراني در پيش خودش حاضر است ملکه اجتهاد هم به عنوان يک حقيقت مجرد نوراني در نزد نفس حاضر است و نفس او را کاملاً مشاهده ميکند. اما تفاوت بين علم با عدالت با تقوا و ساير فضائل در اين است که آنها ذاتاً نور هستند بله روشن است اما روشنگري ندارند. روشنگري شأن علم است «ظاهر بذاته مظهر لغيره» چون اين «ظاهر بذاته» پس انساني که به مقام علم رسيده آن علم را داراست و وجدان کرده و به او هم عالم است آن علم در نزد او هست اما اين علم چيزي را بناست روشن بکند به تعبيري که حضرت آقا در اين خيلي اين مسئله است که دارد جدا ميکند اين علم حاضر شده در نفس، اين علم که علم يعني چه؟ يعني مظهر لغير. آن غيري که دارد پيدا ميشود چيست؟ آن دارد ميشود وجود ظلي که علم دارد او را روشن ميکند.
پرسش: ... علم يک مفهوم است مثل عدالت و قدرت و اينها ... بحث علم يک مفهوم اضافي است علم به چه؟
پاسخ: اولاً ما از مفهوم بايد برويم بيرون. شما فرمايشتان يک مقداري لذا فرمودند که عين و لام و ميم به چه موجود است؟ اين مفهوم يا اين معنا به چه موجود است اين را دقت کنيد. علم را شما در حد مفهوم عدالت يا مفهوم علم و امثال ذلک ندانيد. اين علم يعني اين مفهوم يا اين ماهيت شجر به چه موجود است؟ به وجودش موجود است. يا ماهيت شجر ذهني به چه وجود دارد؟ به وجود ذهني موجود است. ماهيت يا مفهوم که بدون وجود يافت نميشوند.
پرسش: ...
پاسخ: بله. از آن يک مفهومي انتزاع ميکنيم آن مفهوم انتزاع ميشود مفهوم علم. مثل درخت. ما يک وجودي در خارج داريم وجود داريم از آن وجود ماهيت درخت را انتزاع ميکنيم. يک حقيقتي در نفس داريم بنام حقيقت علم، از آن حقيقت علم ما يک مفهومي و يک معنايي انتزاع ميکنيم.
پرسش: اين اتحاد عالم و معلوم اين است که عالم در چه ساحتي اين علم را دارد در ساحت اجتهاد فقهي است يا ساحت فلسفهاش است هر ساحتي که اين وجود خارجي
پاسخ: بله به وجود خارجي است.
پرسش: در همان ساحت هم ... وجودي ذهناش را آنجا ...
پاسخ: آنجا آن وقت وجود علم در حقيقت همانطوري که مظهر لغيره است آن غيري که به تعبير ايشان متعلق اين علم هست اين ميشود وجود ذهني. مانند قدرت ... تقوا نيست علم مثل آنها نيست که فقط خود را روشن کنند. عدالت خودش را روشن ميکند تقوا خودش را روشن ميکند چرا؟ چون عدالت يک حقيقت مجرد است و مجرد در نزد خود حاضر است. تقوا مجرد است و مجرد در نزد خود حاضر است. اگر انسان متقي شد خود تقواي خودش را هم مشاهده ميکند چون در نزد خودش حاضر نيست محجوب که نيست عم ماده که نيست. مجرد است. بلکه اين وجود خاص حقيقتي است که متعلق خودش را روشن ميکند «مظهر لغيره» و چون نور حقيقي «ظاهر بذاته» ظاهر به ذات و مظهر غير است آن غير که در عين حصولي روشن ميشود همين جا، آن غير آن غير که در علم حصولي روشن ميشود همان صورت علمي يا معلوم ميشود صورت علميه ميشود که اين صورت علميه به وجود ذهني موجود ميشود که در سايه همين نور پديد ميآيد، نه آنکه مشائين پنداشتند يا ديگران، نه آنکه صورت علمي در سايه معلوم خارجي حاصل گردد.
گرچه ظاهر برخي از تعبيرهاي صدر المتألهين در اسفار و غير آن اين است که موجود ذهني ظل موجود خارجي است آقايان! حتماً اين را دقت بفرماييد برخي از عبارتها اينجوري هست و لکن اين الآن شاهد و دليلي ميآورند که اصلاً نميتواند وجود ذهني ظل خارجب باشد چرا؟ چون ما برخي از اموري داريم صورت علميه هست که معلومش در خارج نيست مثل معدوم ممکن يا معدوم ممتنع. الآن ملاحظه کنيد. گرچه ظاهر برخي از تعبيرهاي صدر المتألهين(رحمة الله عليه) در اسفار و غير آن اين است که موجود ذهني ظل موجود خارجي است چرا؟ اين را الآن دارند دفع ميکنند زيرا مهمترين دليل وجود ذهني آن است که ما معدومهاي خارجاي معدوماند در خارج معدوماند مثل شريک الباري مثل اجتماع نقيضين، معدومهاي خارجي را ادراک ميکنيم چهجوري يک چيزي که معدوم است را ما ادراک ميکنيم؟ نظير معقولات ثاني. ميگوييم نوع است جنس است فصل است يا مفهوم وحدت مفهوم کثرت مفهوم ضرورت مفهوم وجود مفهوم امکان. نظري معقولات ثاني و نيز اين يک مسئله.
مسئلهاي ديگر: و نيز بر معدومهاي خارجي حکم ميکنيم. اولي تصور دومي تصديق. اول تصور ميکنيم نوع را جنس را فصل را که در خارج وجود ندارند اينها فقط در ذهن هستند. يا وحدت را در خارج ما وحدت که به وجود مستقل يافت نميشوند. يا نظير معقولات ثاني و نيز بر معدومهاي خارجي حکم مينماييم که يکي ناظر به تصور، اولي ناظر به تصور و ديگري ناظر به تصديق است و هيچگونه وجود خارجي براي معلوم نيست. ما معلوم خارجي نداريم اصلاً. تازه مهمترين دليلي که براي اثبات وجودي داريم را همينها ميدانيم. وجود ذهني به چه دليل موجود است؟ ميگوييم شما اجتماع نقيضين را تصور نميکنيد؟ ميگوييم چرا؟ اجتماع نقضين کجاست؟ شريک الباري را شما مگر نميگوييم که شريک الباري ممتنع است شريک الباري کجاست؟ درخارج که وجود ندارد پس اين در ذهن وجود دارد که حکم امتناع دارد پس اين وجود ذهني را ما داريم. لذا ميگويند مهمترين دليل وجود ذهني همين معدومات ممتنعه يا معدومات ممکنه هستند و چيزي که معدوم است چگونه سايه دارد تا صورت علمي در سايه آن معلوم خارجي يافت بشود؟ سايه ندارد اصلاً نيست تا سايه داشته باشد.
بنابراين وجود علم مانند شجره طوبايي است که ميوههاي معناي علم را به خوبي به ثمر ميرساند. به خوبي به ثمر ميرساند يعني چه؟ يعني متعلقش را روشن ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، ما حکم ايجابي ميکنيم ميگوييم شريک الباري ممتنع است، حکم ايجابي ميکنيم.
پرسش: در بيان است، حقيقتاً که نيست.
پاسخ: باشد، قضيه داريم درست ميکنيم قضيه ايجابي درست ميکنيم. «اجتماع النقيضين ممتنعٌ» اجتماع نقيضين را ما داريم تصور ميکنيم. ميگوييم اجتماع نقضين يعني در يک موطني هم وجود باشد هم عدم باشد اين است. تصور را داريم ميکنيم. بنابراين وجود علم مانند شجره طوبايي است که ميوههاي معناي علم را به خوبي به ثمر ميرساند و در ظل اين شجر خارجي معلوم يافت ميشود. در ظل اين شجر خارجي معلوم يعني صورت علمي يافت ميشود. پس يک بار عبارت را: بنابراين وجود علم مانند شجره طوبايي است که ميوههاي معناي علم را به خوبي به ثمر ميرساند و در ظل اين شجر خارجي يعني همين شجر طوباي علم معلوم يافت ميشود. لذا هيچ اثري بر معلوم صورت علمي مترتب نخواهد بود.
با تبيين محورهاي ياد شده روشن ميشود که مبحث وجود ذهني عهدهدار اثبات وجود ظلي براي معلوم است. ما وجود ذهني را براي چه ميخواهيم؟ ميخواهيم بگوييم که اين صورت معلومه هست ما از شما سؤال ميکنيم اين صورت معلومه کجاست؟ ما صورت معلومه اجتماع نقيضين را داريم ما، ما اين را از کجا گرفتيم؟ صورت معلومه شريک الباري را ما داريم اين را از کجا گرفتيم؟ وجود ذهني دارد اين را نشان ميدهد ما اگر علم را نداشته باشيم در اينجا دستمان خالي است ما يک صورت معلومهاي داريم اين صورت معلومه ما حق است آيا اجتماع نقضين ممتنعٌ اين قضيه صادق است يا نيست؟ شريک الباري ممتنعٌ اين صادق است يا نيست؟ اگر صادق هست پس بايد اين صورت علمياش باشد. اين صورت علمي از کجا ميآيد؟ از خارج که ما نداريم. اين در ذهن است ولي اين ذهن چگونه شکل پيدا ميکند؟ از ناحيه علم ميآيد.
پرسش: ...
پاسخ: بله وجود داريم ولي از ناحيه علمش ميآيد.
پرسش: از ناحيه معلوم نداريم.
پاسخ: بله ازمعلوم نداريم همين است.
پرسش: اينها که معلوماند چه؟ مثل شجر و اينها.
پاسخ: اين دليل ما اين است که آن را که ما از خارج داريم ميگيريم اين خارج فقط تمهيد است ذهن ما نفس ما با آن نزديک ميشود تا به آن برسد
پرسش: فقط اشاره است اشاره ميکند
پاسخ: بله يک تمهيدي است براي آن. ما الآن بالاخره ميخواهيم اثبات کنيم
پرسش: مجاز است در حقيقت
پاسخ: حالا مجاز به معناي اينکه حقيقتشان هست الا اينکه اين حقيقت علم نيست. حقيقت وجود ذهني در اينها نيست ما با اينها رفت و آمد وجودي پيدا ميکنيم نفس ميبيند ميشنود ميگويد و براساس اين ارتباط با آن موجود مجرد حاصل ميشود بعد اقدام ميشود. با تبيين محورهاي يادشده روشن ميشود که مبحث وجود ذهني اين محورهاي سهگانهاي که بيان فرمودند عهدهدار اثبات وجود ظلي براي معلوم است و چون شناخت ظل وجود ذهني بدون نور ذي ظل و شاخص دشوار است و شدني نيست اصلاً لذا گاهي برخي از مبحث علم در مسئله وجود ذهني رخي نشان ميدهد. همين جاست. ما چرا مسئله علم را گاهي وقتها در بحث وجود ذهني ميآوريم؟ ميگوييم اگر علم نداشته باشيم وجود ذهني هم ما نداريم، چون وجود ذهني را که از خارج نميگيريم. بنابراين مطرح ميشود لذا گاهي برخي از مباحث علم در مسئله وجود ذهني رخي نشان ميدهد. چه اينکه شناخت نور وجود علم، شناخت ظل، وجود ظلي را تداعي مينمايد. يعني ما مثلاً حقيقت عدالت را يک چيزي از دور يک معنايي از او وجودي از او را درک ميکنيم آن يک مفهومي يک معناي براي ما به عنوان عدالت ميدهد که اين ملهوم عدالت به وجود ذهني موجود است اما آن حقيقت عدالت به وجود خارجي موجود است.
حقيقت عدالت حالا هر چه ماهيت ميخواهد داشته باشد لذا ماهيت علم با ماهيت وجود ذهني فرق کرد. ماهيت علم چون يک حقيقت نوراني است اصلاً فوق مقوله است ماهيت ندارد. اما اين وجود ذهني در حد پايين است و مقوله محسوب ميشود. چه اينکه شناخت نور يعني وجود علم، شناخت ظل يعني وجود ذهني را تداعي مينمايد. از اين جهت نمي از بحث ظل در م مبحث علم رخ مينمايد. چون فرق وجود ذهني و علم بسيار دقيق است لذا در آينده به عون الهي چند بار خدا سلامت بدارد حاج آقا را خدا حفظش کند إنشاءالله و برکات وجودش را ما وقتي همين بحث جلد سوم اسفار را خدمتشان ميخوانديم چند سال قبل، حاج آقا در آنجا فرمودند که اين با يک بار دو بار گفتن روشن نميشود بايد صد بار بگوييم. بايد صدر بار. الآن هم مسئله بحث به اين راحتي نيست. اينجا هم الآن با اين بيان فرمودند که بايد چند بار بازگو بشود که فرق بين علم و وجود ذهني. الآن بحث اتحاد عالم و معلوم را شما ملاحظه کنيد بين همين فضلاي فلسفهخوان ما را ببينيد که در کجا دارند بحث ميکنند؟ اصلاً چه با چه متحد ميشود؟ ما اگر به لحاظ جوهري بفهميم که اين محور اتحاد چيست و چه اتفاقي ميافتد بسياري از معارف ما در ااينجا حل ميشود.
ما يک جلسهاي در خدمت جناب آقاي صحرايي هم بوديم در بحث قوت و غناي حکمت متعاليه آنجا بحث داشتيم گفتيم که يک سلسله اصول راهبردي داريم همين اصالت وجود اين دارد ملاصدرا را راه ميبرد. وقتي شما پذيرفتيد که وجود اصيل است برو تا آخر. همه اين مسائل قدم به قدم اين ملاصدرا نيست که اين بحثها را ميبرد آن وجود است که دارد او چون با آن وجود متحد شده با حقيقت متحد شده حقيقت او را دارد ميبرد و الا اين همه فهم را که نميشد آدم بفهمد. اينها مسائلي به اين راحتي نيست که آدم اينجوري بفهمد. او فهميده وجود اصيل است و اين را باور کرده يک باور عقلي نه، باور فراعقلي يعني قلبي، با آن حقيقت روبرو است اين حقيقت ميگويد من اينجا هستم ببرمش جلو. اين امکان فقري ميشود و مدام وجود رابط ميشود مدام ميرود جلو مرتب ميرود جلو. اين ملا صدرا نيست که دارد ميرود جلو. اين علم است که او را دارد جلو ميبرد. چون با علم متحد شده است. خيلي فرق است و الا آدم بنشيند اينجا و بعد اين مسائل را بيابد اينجور حرف بزند؟ لذا ميگويند اين راهبرد است يعني اين دارد راهبري ميکند اصالت وجود دارد راهبري ميکند.