1403/10/10
بسم الله الرحمن الرحیم
رحيق مختوم// الحکمة المتعالية
موضوع: الحکمة المتعالية // رحيق مختوم
بحث در اشارات فصل اول وجود ذهني است. وجود ذهني يا به تعبير ديگر ظهور ظلي کاملاً با علم فرق ميکند. به تعبيري علم علم است و وجود وجود ذهني است. يعني علم وجود ذهني نيست و وجود ذهني هم علم نيست. اين را بايد کمي امروز مخصوصاً در اين اشاره دوم يا سوم بحث را دنبال بکنيم.
علم يک حقيقت خارجي است يک حقيقت عيني خارجي است مثل عدالت. فقط فرق بين علم و وجود ذهني در اين است که علم يک وجود خارجي است مثل شجر مثل حجر. ولي اين وجود خارجي جايش ذهن است. جايش نفس انساني است. تعبير صحيحتر جايش نفس انساني است مثل عدالت. يک مقدار راجع به اين مثال باهم فکر بکنيم تصورمان را تقويت بکنيم تا اين مسئله يک مقداري روشن بشود.
ببينيد ما يک حقيقتي داريم بنام حقيقت عدالت. عدالت يک حقيقتي است يک عين خارجي است جايش در نفس است مثل شجاعت. شجاعت که آن حقيقت شجاعت نه مفهوم شجاعت. حقيقت شجاعت يا حقيقت عدالت اينها حقائق خارجياند يعني چه؟ يعني ذاتاً منشأ اثرند حيثيت وجودي دارند متحقق بالذاتاند اصيلاند ولي جايشان در نفس است ملکات نفسانياند. اما همين حقيقت عدالت يک مفهومي هم يک وجود ذهني هم در ذهن دارد. همانطوري که ما يک رجل شجاع داريم حقيقتاً که شجاعت به عنوان يک وصف و ملکه نفساني به عنوان يک حقيقتي عيني و خارجي با او هست، در عين حال يک مفهوم شجاعت را هم در کنارش ما داريم که اينها از هم جدا هستند. مفهوم عدالت غير از حقيقت عدالت است. گرچه مفهوم عدالت در ذهن است و حقيقت عدالت در نفس است. علم هم از همين مقوله است علم هم يک مفهومي و يک وجود ذهني دارد و يک وجود عيني که وجود عينياش جايگاهش نفس است و البته مفهوم ذهنياش جايگاهش در ذهن است. پس اينها را کاملاً ملاحظه بفرماييد ما يک علم داريم که حقيقت عيني خارجي است و يک وجود ذهني داريم که يک ظهور ظلي است و در ذهن فقط وجود دارد. از عينيت و خارجيت برخوردار نيست يعني متحقق بالذات نيست اصيل به معناي منشأ اثر نيست و امثال ذلک.
نکته ديگر اين است که اينها مبادي تصوري و بعضاً تصديقي بحث ما هست که ما اينها را تا خوب فرا نگيريم ذهنيتمان را به اين مسائل آشنا نکنيم بعد عادت ندهيم تصور نهايي براي ما خيلي دشوار ميشود پس اين فضا را ما داريم. علم حقيقت خارجي عيني اصيل است و جايش در نفس است وجود ذهني يک مفهوم است يک امر ذهني است اين هم جايش در ذهن است. نکته ديگر اين است که ما وقتي که يک امري را ميخواهيم وجود ذهنياش را در خودمان داشته باشيم بايد هشت امر در آن لحاظ بشود که اين هشت امر را در حقيقت الآن ميخواهيم تصور بکنيم تا آن امر هشتم يا هفتم که وجود ذهني هست براي ما نمود پيدا بکند. امر اول خود عالم است خود عالم يک وجودي دارد يک ماهيتي. زيد به لحاظ وجودي عالم ميشود خودش هم ماهيت انسان است. پس اين دو امر: وجود عالم و ماهيت عالم.
ميرويم سراغ معلوم معلوم هم دو امر است يک وجود خارجي معلوم و يک ماهيتي که با معلوم هست. تا اينجا که روشن است اين چهار امر. امر پنجم و ششم امر وجود خود علم است خود علم به عنوان يک حقيقتي حالا براي اينکه يک مقدار ذهنيت بيشتري دوستان داشته باشند برويم سراغ عدالت. عدالت يک حقيقت خارجي دارد که انسان عادل با انسان غير عادل حقيقتاً فرق ميکنند حالا انساني مثلاً بر مبناي عدالت حکم به عدل ميکند اين از مظاهر عدالت است و الا خود عدالت به عنوان يک ملکه نفساني است اين خودش وجود دارد. اين ملکه عدالت، بعد ماهيت عدالت، اين هم ميشود شش تا. عالم دو تا، معلوم دو تا، علم هم دو تا، ميشود شش تا.
ولي علم چون يک حقيقت ذات اضافه است يک تابشي دارد و نوري روشن ميکند. آن نوري که هست آن ظهوري که دارد آن ظهور، ظهور وجود ذهني است که خود آن وجود ذهني هم باز يک وجودي دارد يک ماهيتي دارد. ميشود هشت تا. اين هشت تا را فراموش نکنيد در بحث علم حاج آقا خيلي اين را باز کردند تا مثلاً تعليقات مرحوم آقاي آشتياني يا حتي مرحوم آقا شيخ محمدتقي آملي و اينها اين هشت تا نشده کلاً تا شش تا جلوتر نيامدند. اما اين هشت تا براساس اين است که فرق بين وجود ذهني و علم دارد اينجا هويدا و آشکار ميشود که علم يک حقيقت عيني خارجي است و وجود ذهني يا ظهور ظلي يک امر يک ظل است و هرگز از خارجيت برخوردار نيست. اينجا يک مطلبي را همين الآن عرض کنيم که ذهن آقايان باشد تا بعد برسيم به جلد سوم اسفار بحث اتحاد عالم و معلوم. در اين هشت امري که الآن ملاحظه فرموديد دو امر وجود عالم، دو امر وجود معلوم دو امر وجود علم، دو امر وجود ذهني. اين در اين هشت امر اين اتحاد کجا صورت ميپذيرد؟ در اين هشت امر اتحاد کجا صورت ميپذيرد؟ اتحاد بين وجود عالم و وجود علم، اين دو تا باهم متحد ميشوند. وجود عالم، نه وجود عالم و وجود معلوم خارجي. نه وجود عالم و با ماهيت معلوم خارجي. نه وجود عالم و وجود ذهني. نه وجود عالم و ماهيت ذهني. نه وجود عالم و ماهيت علم، هيچ! آنکه اتحاد دارد صورت ميپذيرد اتحاد عالم و معلوم کجاست؟ اتحاد بين وجود عالم نه ماهيت عالم. وجود عالم با وجود علم. آن وقت است که اين اتحاد است. اينجاست که ميتواند دو تا وجود فقط باهم متحد بشوند. لذا ميگوييم «زيد عالم» اين اتحاد شد. مگر نيست؟ مگر حمل شايع صناعي نيست؟ «زيد عالم» اين «زيد عالم» چه به چه علم پيدا کرده است يعني چه اتفاقي افتاده است در اين «زيد عالم»؟ ما حمل داريم در حمل هم اتحاد داريم، اين اتحاد کجا اتفاق ميافتد؟ بين چه و چه اتحاد حاصل ميشود؟
بين وجود عالم و وجود علم اين اتفاق ميافتد. موقعيت وجود ذهني اينجا کجاست؟ موقعيت وجود ذهني بيان شد که وقتي وجود علم در صحنه نفس تحقق پيدا کرد آن علم اگر انسان با خود او ارتباط مستقيم پيدا بکند ميشود اتحاد عالم و معلوم. اما اگر اين ارتباط حاصل نشود سايهاش و ظهور ظلياش ميآيد در حد وجود ذهني و اينجاست ميگوييم «زيد عالم». آن وقت ديگر «زيد عالم» به معناي مفهوم و وجود ذهني داريم ميگوييم منظورمان چيست؟ منظورمان بين وجود زيد با وجود ذهني علم است نه وجود حقيقي علم. يک وقت ميگوييم «زيد عالم» بله اين «زيد عالم» که ما ميگوييم يعني وجود زيد با وجود ذهني و ظهور ظلي علم ارتباط برقرار کرده ما ميگوييم «عالمٌ». الآن مثلاً کساني که با سطح اين مسائل آشنا هستند ميتوانند، ولي حقيقت اينها را ندارند اينها که اتحاد عالم و معلوم براي آنها صورت نميگيرد. اينها اتحاد عالم و معلومشان در حد اتحاد وجود زيد و وجود عالم با وجود ذهني است، نه با وجود علم که آن اتحاد حقيقي حاصل بشود. که اگر آن اتحاد حاصل شد که انسان با حقيقت علم متحد شد آن وقت است که ميتواند منشأ اثر باشد و ايجاد. ايجاد اين جايي ايجاد وجود ذهني است اما ايجاد آن جايي چون با علم متحد شده است ميتواند معلول را در خارج محقق کند. آنجا اگر آن اتحاد اتفاق افتاد ميتواند زمينه دارد که بگوييم «العارف يخلق بهمّته».
اينها مسائلي است که البته به صورت باز فيل الجمله هست ولي بايد در اين اشاره سوم آقايان خيلي ما فکر کنيم خيلي تأمل بکنيم که يک جا اگر اين مسئله خوب روشن بشود هم بحث وجود ذهني ما هم بحث علم ما هم بحث اتحاد عالم و معلوم و خيلي از مسائل إنشاءالله روشن خواهد شد.
پرسش: مرحله اول عالم و معلوم به همان ...
پاسخ: عالم به خدمت علم ميرسد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، عالم به خدمت علم ميرسد، چون علم يک مرتبه عالي است علم در مرتبه عالي است عالم به آنجا ميرسد به علم ميرسد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، علم مرتبه تجردي خودش را دارد مثل عدالت. ببينيد الآن چرا انسانها عادل نميشوند؟ چون عدالت مثلاً در اين مقطع وجود دارد ترازش و مستوايش اينجاست. ما مفهومش را از دور او را ميبينيم يک وجود ذهني و ظلي دارد با اينجا آشناييم ولي اگر کسي بخواهد عادل بشود بايد بيايد در اين مرتبه. عدالت که پايين نميآيد انسان است که بايد برود بالا که در حد عدل قرار بگيرد ملکه نفساني او بشود آن وقت ميشود «زيد عادل».
پرسش: اتحاد از چه جنسي است؟ اتحاد يعني يکي شدن ...
پاسخ: يکي شدن است مثل حملي که داريم. در حمل
پرسش: حمل اوّلي؟
پاسخ: نه، حمل شايع. چون حمل اوّلي حمل مفهومي است. حمل شايع صناعي است که حمل وجود است اين به درد ميخورد آن که به درد نميخورد.
پرسش: الآن حملشان حمل اوّلي است به آن رتبه که ميرسد ميشود حمل شايع.
پاسخ: بله. الآن هم وقتي ميگوييم «زيد عادل» اينها مثل «الانسان انسان» نيست ولي اين اتحاد با مفهوم عدالت دارد صورت ميپذيرد. يک وقت ميگوييم
پرسش: الآن اوّلي است.
پاسخ: بله، در حد است چون حمل اوّلي حمل دو تا مفهوم بر هم است مثل «الانسان انسان، زيد زيد» اين حمل اوّلي است که مفهوم است. نه، الآن ميگوييم «زيد عادل» يک اتحاد داريم ايجاد ميکنيم. مگر نيست؟
پرسش: عدل را ميگوييم.
پاسخ: اگر رسيد به آنجا و به آن حقيقت رسيد بله، زيد عدل ميشود. آنجا که ميرويم، ميشود «زيد عدل»، چرا؟
پرسش: «زيد عادل» ميرسد به «زيد عدل»
پاسخ: بله ملکه ميشود ولي در اينجا اينجوري است.
پرسش: ... در آن تفکر و انديشه يعني چنين ماهيتي قائلاند که ميگويد عقل و انديشه حاکم بر جهاناند يک عالمي جدا و حاکم و پيشبرنده تاريخاند اينجور نيست که انسانها بروند علم را کشف بکنند علم بالاست انسان بايد به اين برسد و اين علم است که ...
پاسخ: بله وقتي که عالم به علم رسيد حکم علم همان عالم است وقتي که باهم متحد شدند عالم علم نداريم. همان عالم است که به جهت داشتن علم راهبري ميکند. اگر به علم برسد در تراز علم قرار ميگيرد، چون علم حيثيت رهبري ندارد انسان است که حيثيت رهبري و تصرف دارد. ولي انسان ميرود در آن تراز قرار ميگيرد با او متحد ميشود وقتي متحد شد اين خصلت را در وجود خودش ميآورد آن وقت چون داراي حيثيت تدبيري هست اين را اداره ميکند و الا علم اداره نميکند.
پرسش: ...
پاسخ: اراده انسانهاست يعني آن علم شأنيت دارد.
پرسش: ... پس سبب اصلي و علل العللش ميشود مورد علم.
پاسخ: نه، چرا؟ چون الآن اگر علم هم هست چرا اداره نميکند؟ الآن هم علم هست عدالت هم هست چرا راهبري نميکند؟ براي اينکه حيثيت تصرفي مال نفس است نفس بايد برود با علم و با عدل متحد بشود وقتي اتحاد پيدا کرد. آن وقت از اين به بعد شأن نفس دارد کار ميکند. عالم دارد «بما أنه عالم» بله علم دارد و لکن اين علم ذاتاً کاري ندارد علم کشف است عدل «وضع الشيء في موضعه» است اين حقيقتي است که وجود دارد. ولي اگر انساني به آن تراز رسيد ميتواند آن عدالت را تحقق بدهد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، نميتواند. ولي آن هم به تنهايي نميتواند. آن هم کارهاي نيست.
پرسش: ...
پاسخ: چرا؟ چون حيثيت تصرفي و ولايي مال انسان است. ببينيد دقت کنيد اين بحث انسان کامل را که خداي عالم به عنوان خليفه قرار داده براي همين است. علم خليفه نيست قدرت خليفه نيست اراده خليفه نيست. اين انسان است که با داشتن اين ويژگيها. خدا ميگويد تو ميخواهي ولايت داشته باشي؟ تصرف کني؟ بيان اين قدرت مال تو، اين علم مال تو، اين اراده مال تو، بيا تصرف بکن. ولي اينها هستند، اينها که قدرت تصرف ندارند. هيچ کدام از اينها خليفه نيستند. اين انسان است که حيثيت کوني دارد «عال في دنوه و دان في علوه» آن وقت ميتوانند.
بسم الله الرحمن الرحيم سوم، صفحه 40 کتاب: محور اصلي مبحث وجود ذهني را تبيين وجود ظلي تشکيل ميدهد. ما بايد ببينيم ظهور ظلي چيست؟ ما بايد اين ظهور ظلي را ببينيم که چيست و از کجا پيدا ميشود؟ چون نوع تفکري که براي مشائين و اينها هست اين است که ظهور ظلي يک حيثيت انطباعي دارد تقريباً عرض ميکنيم عکسي است که از خارج ميگيرد. محور اصلي مبحث وجود ذهني را تبيين وجود ظلي تشکيل ميدهد و نکته اساسي در تشخيص اين محور اصيل سه چيز است. آقايان! گاهي اوقات حاج آقا اينها به قلم ايشان است اينهايي که به قلم ايشان است خيلي بايد با دقت لحاظ بشود. بعضي جاها الآن بسياري از مباحث بيان ايشان است درس گفتند تطبيق شده تنظيم شده حاج آقا هم ملاحظه فرمودند. ولي اينگونه از اشارات که مخصوصاً تفصيلي هم هست به قلم ايشان است و خيلي قرص است خيلي متقن است که إنشاءالله دوستان روي آن تأکيد جدي داشته باشند.
نکته اساسي در تشخيص اين محور اصلي سه چيز است؛ اول: آنچه موجود به وجود ظلي است چيست؟ يعني «الوجود الظلي» يا «الوجود الذهني موجود» اين موجود است اين موجودٌ بر چه چيزي اطلاق ميشود؟ بر وجود ذهني. ميگوييم «الوجود الذهني موجود». اين «الوجود الذهني» که «موجودٌ» بر او حمل ميشود اين چيست؟ اين چه موقعيت وجودي دارد، يک. دو: آنچه ظل است چيست؟ سه: آنچه ظل است ظل چه چيزي است؟ اين سه تا امر بايد براي ما روشن بشود تا ما بحث وجود ذهني را خوب بتوانيم فرا بگيريم.
اما مطلب اول لازم است توجه شود که علم حضوري چون عين معلوم است هر دو داراي حکم واحد بوده و هر دو مفهوم به وجود واحد خارجي موجودند و فعلاً خارج از بحث است. ما الآن چون بحث وجود علم حضوري يعني اينکه انسان به حضور معلوم برسد. يک وقت اين معلوم براي او حاصل ميشود صورت حاصله «من الأشياء لدي النفس» اين را ميگويند علم حصولي «الصورة الحاصلة من الأشياء لدي النفس» اين را ميگويند علم حصولي. اما علم حضوري اين است که عالم به خدمت معلوم ميرود. رو مجرد ش مجرد را ببين. اگر ميخواهي آنجا بروي بايد آن را خودت بايد حيثيت تجردي پيدا بکني تا آن حقيقت خارجي را پيدا کني. پس الآن ما فعلاً از مسئله وجود و علم حضوري فارغ هستيم. فرمودند فعلاً خارج از بحث است.
لکن علم حصولي چون بحث وجود ذهني در فضاي علم حصولي شکل ميگيرد، چون غير از معلوم است اين علم غير از معلوم است چون معلوم يک حقيقت خارجي است وجود ذهني يک معلوم ذهني است مثل مفهوم عدالت و حقيقت عدالت. حقيقت عدالت يک وجود خارجي است جايش در نفس است ولي مفهوم عدالت نه، يک امر ذهني است و در ذهن وجود دارد لذا احکام آنها جداست. يعني علم يک حکمي دارد احکامي دارد وجود ذهني يک حکم و احکامي دارد. يعني علم به ماهيتي مانند درخت اين علم اين علم، موجود خارجي است. لکن موطن آن نفس است. با اين تقريري که اول عرض کرديم شما آقايان بحث را دنبال بفرماييد. علم به ماهيتي مانند درخت، علم، موجود خارجي است، نه وجود ذهني ماهيت درخت. لکن موطن آن نفس است نظير قدرت که مثل عدالت، قدرت، اراده که موجود خارجي است ولي جايگاه آن نفس وجود انسان قادر ميباشد.
غرض آنکه همين جا دارند تفکيک ميکنند، که علم موجود خارجي است نه براي آن است که قائم به نفس است و نفس موجود خارجي است و قائم به موجود خارجي موجودي است خارجي، بلکه خود متن موجود خارجي و منشأ اثر است. يک وقت است که ميگوييم جوهر و عرض. جوهر و عرض يعني يکي ذاتاً وجود دارد و ديگري به عرض او وجود دارد. يک وقت ميگوييم نه، اصلاً ما يک حقيقتي داريم بنام عدالت به نام علم، نه از باب عرض. ما علم را کيف نفساني ميخواهيم بدانيم علمي که ميگوييم همين وجود ذهني است. اما اين علمي که الآن حاج آقا دارند از آن ياد ميکنند يک حقيقت خارجي است اين در نفس است. اما در نفس است نه يعني مثل مفهوم عدالت يا علم که به عنوان کيف نفساني عارض ميشود کيف ميشود. نه، يک وجود خارجي است وجود خارجي است قائم به ذات است نه اينکه قائم به نفس باشد. جايش در نفس است، چون مجرد است. البته همين علم در نفس زيد هم هست نفس عمرو هم هست نفس بکر هم هست و فلان.
ببينيد اگر اين علم امر قائم به نفس زيد باشد، نميتواند قائم به نفس عمرو باشد. اين خودش قائم به ذات است. چون قائم به ذات است يک موجود مجردي است که اگر بخواهد تحقق پيدا بکند جاي تحقق او چون تجردي است بايد در جايي مثل نفس باشد که مجرد است. لذا ايشان ميفرمايند که غرض آنکه علم که موجود خارجي است اگر گفتيم «العلم موجود خارجي» نه براي آن است که قائم به نفس است و نفس موجود خارجي است و قائم به موجود خارجي موجودي است خارجي. بلکه خود متن موجود خارجي است. مثل عدالت. عدالت را که ميگوييم موجود خارجي است نه بخاطر اين است که چون در نفس قرار گرفته و نفس يک موجود خارجي است اين هم موجود خارجي باشد. عدالت يک حقيقت عيني خارجي است اين حقيقت عيني جايش در نفس است اگر بخواهد براي انسان تحقق پيدا بکند.
اما معلوم يعني ماهيت درخت يک موجود ذهني است. علم وجود عيني است خارجي است ولي معلوم که ماهيت درخت باشد موجود ذهني است. البته اينجا آن هشت امري که ما گفتيم هنوز اينجا باز نکردند. بيشتر اين بحث را در جلد سوم اسفار إنشاءالله ملاحظه ميفرماييد. اما معلوم يعني ماهيت خارجي ماهيت درخت يک موجود ذهني است و چون معناي علم، معناي علم يعني چه؟ يعني معناي علم يعني عين و لام و ميم، به وجود خارجي موجود است هر اثري که بايد داشته باشد همه آنها را واجد است.
وقتي گفتيم علم موجود خارجي است موجود خارجي يعني چه؟ يعني موجود متحقق بالذات، اصيل، منشأ اثر و همه آثار خارجياش را دارد. فرق بين موجود خارجي با موجود ذهني اين است که موجود ذهني يکي از خاصيتهاي موجود خارجي را ندارد. اگر موجود خارجي بايد صد تا اثر داشته باشد هر صد تايش را دارد ولي موجود ذهني اين علم يکي از آنها را ندارد. مثل اين سايه مخروطيشکلي که از اين درخت روي زمين هست. درخت هزار تا خاصيت داشته باشد اين سايهاش يکي را ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: هيچ کدام را ندارد بله. نه اينکه يکي را دارد، هيچ کدام را دارد. و چون معناي علم به وجود خارجي موجود است هر اثري که بايد بايد همه آنها را واجد است ولي و چون معناي درخت به وجود ذهني موجود است يعني مفهوم درخت يعني ماهيت درخت، اينجا معنا يعني مفهوم درخت. يک وقتي ميگوييم معناي علم، يک وقت ميگوييم معناي درخت. يک وقت علم درخت است. معناي علم، معناي درخت. معناي درخت همان مفهوم و ماهيتش است. هيچ خاصيتي ندارد. به وجود ذهني است هيچ اثري بر آن مترتب نيست لذا معناي درخت در ذهن جز به حمل اوّلي درخت نبوده وقتي ميگوييم «زيد عالم» يعني به شجر عالم است، در حد حمل مفهومي است يعني حمل اوّلي است لذا معناي درخت در ذهن جز به حمل اوّلي درخت نبوده و هرگز مصداق درخت نخواهد بود.
الآن شما در تعريف انسان ذهني چه ميگوييد؟ ميگوييد انسان ذهني «جوهر جسم نام حساس متحرک بالإرادة ناطق» اين پنج شش تا مفهوم را کنار هم ميگذاريد، اين ميشود انسان؟ اين مفهوم انسان است اين به حمل اوّلي انسان است. اين موجود ذهني به حمل اوّلي انسان است اينکه انسان نيست. انسان آن است که داراي آثار وجودي باشد. لذا معناي درخت در ذهن جز به حمل اوّلي درخت نبوده و هرگز مصداق درخت نخواهد بود. از اين جهت صعوبت مسئله وجود ذهني حل خواهد شد که تفکيک کنيم بين علم و وجود ذهني.
الحمد لله ما يک مقداري آهسته و آرام خوانديم الحمدلله دوستان هم آمادگي دارند و إنشاءالله کمکم پيش ميرويم. ما مهمان اين بحث عميق هستيم که بسياري از مباحث را حتي مباحث اعتقادي ما گره به اين بحثها ميخورد. دوستان در فضاي مجازي هم آرزوي سلامت، جناب آقاي امامي، جناب جاويدي، جناب کسايي، جناب نظري و همه دوستاني که ...