1403/10/08
بسم الله الرحمن الرحیم
/رحيق مختوم/ الحکمة المتعالية
موضوع: الحکمة المتعالية /رحيق مختوم/
اشارات فصل اول: بحث وجود ذهني شايد به ظاهر خيلي پررنگ از نظر فلسفي نباشد ولي آثار و نتايج بسيار پرباري دارد که غفلت از آنها بسياري از مسائل را به چالش ممکن است بکشاند الآن حضرت آقا اشاراتي دارند که در اين اشاره فصل اول بيان ميکنند. بنده ميخواستم که چون مباحث سنگيني هم دارد و اين اشارات، و چون مرتبط با مبحث نفس است مبحث علم هست بحثهاي ويژه ديگري را هم به همراه دارد و ما چون آنها را هنوز نخوانديم گفتم که شايد اشارات خواندنش يک کمي زودهنگام باشد. ولي الحمدلله هم در فضاي مجازي دوستاني که تشريف دارند هم دوستاني که اينجا تشريف داريد به لطف الهي ذهن خوبي براي فراگرفتن اين بحثها هست و لذا ما اين اشارات را يک مقدار با تأمل ميخوانيم ولي بسيار مسائل عميقي را دارد، چون ما بخواهيم برسيم شايد دير بشود و به هر حال اين مسائل از دست برود. لذا يک کمي تأمل بفرماييد ما اين بحثها را إنشاءالله يک مقدار آرامتر بخوانيم چون بحثهاي اصلي و اساسي در اين حوزه را ميتوانيم داشته باشيم.
در اشاره اول ايشان ميفرمايند که شايد به ظاهر بحث وجود ذهني در ابتدا به نظر برسد که خيلي به لحاظ هستيشناسي چندان موقعيت وجودي نداشته باشد به معناي اينکه وجود ظلي است حالا وجود ظلي علم يا وجود ظلي خارج و عين ميخواهد باشد به هر حال يک وجود ظلي است خيلي جهات وجودي چنداني ندارد ولي ميفرمايند که آثار و نتايجي که بر آن مترتب هست خيلي نتايج سنگيني و مناسبي است و بسياري از مسائل فلسفي را همين بحثها حل ميکند. ببينيد ما يک بحثي داريم در اينکه وجود و عدم نقيض همديگر هستند در اين بحثي نيست بعضيها آمدند گفتند که بين وجود و عدم يا بين موجود و معدوم ما يک مرحلهاي داريم بنام مرحله ثبوت که اين ثبوت نه موجود است و نه معدوم. مثلاً ماهيات در قبل از اينکه موجود بشوند در عالم ثبوت هستند اين عالم ثبوت کجاست؟ واقعاً يک «ثبوتٌ مّا»يي برايش ميتوانيم فرض بکنيم يا در قضايايي که ميخواهيم ايجاد بکنيم مثلاً ميگوييم «الشجر موجودٌ» اين «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» است پس اول بايد شجر وجود داشته باشد تا موجودٌ بر او حمل بشود چون «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» پس اين بايد يک ثبوتي داشته باشد. اينکه وجود ندارد پس بايد در يک مرحلهاي بنام وجود ثبوت داشته باشد.
بسياري از اين دست مسائل است که ما بدون حل مسئله وجود ذهني و بدون طرح بحث وجود ذهني حل اينگونه از مسئل براي ما بسيار دشوار ميشود. ما در مقام جواب نسبت به اينگونه از مسائل ميگوييم که ما ثبوت داريم و لکن اين ثبوت ذهني است «إن الوجود عارض علي المهية تصورا» اين ثبوتي که ما الآن ميگوييم که ميگوييم «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» بله مثبت له ثابت هست اما در ذهن است ما ميخواهيم قضيه درست کنيم. چون وجود ذهني دارد در ذهن اين ماهيت موجود است آن وقت ما حمل ميکنيم وجودٌ را بر اين ماهيت. اين درست است و الا شما بخواهيد يک مرحلهاي بنام مرحله ثبوت بين وجود و عدم بخواهيد درست بکنيد اين لازمهاش اين است که وجود و عدم نقيض همديگر نباشند و ما يک چيزي داشته باشيم غير از وجود و غير از عدم در عين حال وجود داشته باشد ثبوت داشته باشد اين لذا ميفرمايند که بسياري از اين قضايا را ما از طريق وجود ذهني حل ميکنيم. ميگوييم که بله «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» و لکن اين ثبوت در ذهن است نه در عين و خارج. وقتي ميگوييم «الشجر موجود» نه يعني يک ثبوتي براي شجر قبل از وجود برايش درست ميکنيم بعد وجود را برايش حمل ميکنيم. نه، اين در ذهن اينجوري عمل ميکنيم.
پرسش: ...
پاسخ: احسنتم اين جوابش همين وجود ذهني است. ميگوييم چون وجود ذهني داريم ثبوت داريم.
پرسش: ...
پاسخ: از خارج وجودش را ميگيرد. ببينيد از خارج آن وجودش را تصور ميکند ماهيتش را ميگيرد ميآورد در ذهن. آن وقت تصور درست ميکند. ميشود يکي من موضوع دارم يکي محمول دارم يکي را بر ديگري حمل ميکنم. بنابراين اگر اين نباشد مجبور هستيم که ما براي يک ثبوت در خارج يک موقعيتي ايجاد بکنيم. دقت بفرماييد! اگر ما نداشته باشيم اين قضيه را چکارش بکنيم؟ اگر وجود ذهني نداشتيم! «الشجر موجودٌ» «الشجرة موجودةٌ» اگر وجود ذهني اصلاً نداشتيم اين را چهجوري درست بکنيم؟ چارهاي نداريم جز اينکه براي الشجره قبل از اينکه وجود بر او حمل بشود يک «ثبوتٌ مّا»يي درست بکنيم. دقت بفرماييد و بسياري از اينگونه. «ثبوتٌ مّا» را چهجوري درست بکنيم؟ کجا است؟ «ثبوت ما» موجود است يا معدوم است؟ نخير، نه موجود است و نه معدوم. چه در ميآيد؟ بسياري از مسائل حتي ميفرمايند که بحثهايي که در حوزه معاد جسماني و معاد روحاني هم هست مسئلهاش در مقام اثبات، نه در مقام ثبوت، در مقام اثبات حل مسئله معاد جسماني و معاد روحاني هم مرتبط با اين ذهنيتي است که ما در باب وجود ذهني پيدا ميکنيم، چون اين مسائلي که در وجود، هنوز که معاد شکل عيني خارجي که پيدا نکرده حالا در مقام باطن به جاي خود. ولي داريد اين احکام را صادر ميکنيد اين براساس اين است که بسياري از مسائل ايماني ما مسائل ايماني ما قضايا داريم تمام قضايا را مستحضريد که قضايا معقول ثاني منطقي است. معقول ثاني منطقي همهشان جايشان در ذهن است. معقول ثاني منطقي چه در تصورات چه در تصديقات همهشان جايشان رد ذهن است. اگر ما وجود ذهني نداشتيم اينها را چکار کنيم؟ اين قضايا را چکار ميخواهيد بکنيد؟ اگر بخواهيم براي اينها ثبوتي قائل بشويم يعني بگوييم قبل از اينکه موجود باشد يک «ثبوت ما»يي در خارج دارد و احکام را بر آن حمل بکنيم اين لازمهاش چيست؟ لازمهاش اين است که ما بين وجود و عدم بخواهيم يک نوع ثبوتي داشته باشيم که اين محذور جدي دارد.
خدا غريق رحمت کند مرحوم صدر المتألهين ميفرمايد که ما در سه مقطع بحث وجود ذهني را به آن تأکيد داريم يکي در اسفار است اين را الآن ميگويند يکي در شواهد الربوبيه است يکي هم در حکمت متعاليه است. در اسفار ميفرمايند که مفصلتر ميگوييم در کتاب حکمت متعاليه متوسط در شواهد الربوبيه مختصر که مباحث وجود ذهني را به صورت مبسوط مطرح کردند. خيلي بحث وجود ذهني را آقايان بايد کار بکنيم ما که اينگونه محاذير بعدها متوجه ما نشود. بسياري از محذورات بخاطر اينکه مباني و امکانات فلسفي ما نداريم اگر ما مباني يا امکانات فلسفي در اختيار داشته باشيم براحتي حمل ميکنيم. ميگوييم «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» اين در ذهن است در ذهن ما يک ثبوتي برايش داريم و امثال ذلک لذا مثلاً ميگوييم نفس الأمر اعم از ذهن و خارج است. ما اگر وجود ذهني نداشتيم چکار ميتوانستيم بکنيم با اين مسائل؟ با اين نفس الأمر؟ در خارج اين شجر موجود است ميتوانيم بگوييم که نفس الأمرش هم همين خارج است ولي اصلاً معدومات شما بگوييد اجتماع نقيضين ممتنعٌ. اجتماع النقيضين ممتنعٌ اين يکي از معدومات است. يا معدوم ممکن زيدي که هنوز به وجود نيامده را ميگوييم «زيدٌ ممکنٌ» اين «زيد ممکن» معدوم ممکن است يا اجتماع نقيضين معدوم ممتنع است اينها کجا هستند؟ شما داريد حکم ميکنيد حکم هم يعني «ثبت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له»، پس بنابراين همه اين قضاياي که در ارتباط با معدومات ممکنه يا معدومات ممتنعه هم هست و مباحثي که نفس الأمر دارد که نفس الأمر اعم از خارج و ذهن است همه اين مسائل از طريق وجود ذهني بايد حل بشود که اگر ما وجود ذهني نداشته باشيم اينگونه از مسائل قابل حل نيست.
بله، «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له»، اين را همه ميگويند شما بفرماييد وقتي ميگوييد که الاجتماع النقيضين ممتنعٌ اين حکم ايجابي است اين حکم ايجابي اثبات است اين اثبات و مثبتلهش کجاست؟ ميگوييم در ذهن است. پس وجود ذهني را ما بايد کاملاً داشته باشد لذا اشاره اولي که حاج آقا دارند بسيار اين اشاره هشداردهنده و تکاندهندهاي است که متوجه باشيد بحث وجود ذهني فقط بحث وجود ذهني نيست که بخواهيم يک وجودي را به عنوان وجود ذهني يا وجود ظلي يا ظهور ظلي بخواهيم اثبات بکنيم بلکه در حقيقت با اثبات اين بسياري از مسائل فلسفي را ميتوانيم حل و فصل بکنيم و يک امکان فلسفي غير از وجود فلسفي يک امکان فلسفي است که ما ميتوانيم به وسيله آن بسياري از مسائل را حل و فصل کنيم.
پرسش: ...
پاسخ: يک کتاب ديگري ظاهراً ايشان دارند بنام «الحکمة المتعالية» که آن غير از اين است. غير از اسفار است.
پرسش: ...
پاسخ: همه گزارههاي منطقي ما ... فلسفي معقول ثاني فلسفي ما همين است. معقول ثاني فلسفي در ذهناند شما وقتي ميگوييم امکان به لحاظ، امکان يک معقول ثاني فلسفي است ضرورت، وجوب، وحدت، کثرت همه اينها در ذهناند اينها وجود ذهني دارند.
پرسش: ...
پاسخ: هم ميتوانند در خارج باشند هم در ذهن. معقولات اولي
پرسش: ...
پاسخ: چرا. قاعده فرعيت را اگر ما قضيه نگاه کنيم قضيه جايش در ذهن است. اينجوري است. اگر بخواهيم به لحاظ خارج نگاه کنيم ميتواند خارج باشد بله.
پرسش: ...
پاسخ: ببينيد ما يک گزاره داريم درست ميکنيم «اجتماع النقيضين ممتنع» اين يک حکم ايجابي است. تصور ميکنيم اجتماع نقيضين را که ميگوييم وجود را و عدم را. اين وجود و عدم بخواهند باهم جمع بشوند اين ممتنع است. آن وقت شما اگر بخواهيد بفرماييد که من هم وجود را تصور ميکنم هم عدم را تصور ميکنم اين دو تا تصور است اينکه اجتماع نشد. اجتماع زماني است که شما بخواهيد در يک موطن هم وجود داشته باشيد هم عدم و لذا اگر ميتوانستيم وجود را و عدم را به معنايي که هر دو هستند و در يک موطني مجتمع نيستند تصور بکنيم اجتماع نقيضين نميشد.
پرسش: ...
پاسخ: بله لذا حاج آقا خدا حفظشان کند ميفرمودند وقتي تدريس ميکردند ميفرمودند که اين گزاره «اجتماع النقيضين معدوم» اين زيرش خالي است. اين فقط در همين قضاياي ذهني قرار خواهد گرفت.
پرسش: ...
پاسخ: بله ميتوانيد آثار را از طريق اسراء و دفتر بنده آقاي تقيپور پيگيري بفرماييد آثار را دنبال کنيد. اشارات فصل اول يکم: اهميت اثبات وجود ذهني در پرتو بررسي نتايج آن روشن ميشود. دقت کنيد اهميت اين مسئله يک وقتي ميگوييم که ما همانطوري که وجود ممکن را اثبات ميکنيم ميگوييم «الموجود إما ممکن أو واجب» ميگوييم «الموجود إما ذهني أو خارجي» اينجا اثبات يک وجودي است بنام وجود ذهني يکي از مراحل هستي است. اما ميفرمايد اهميت اثبات وجود ذهني در پرتو بررسي نتايج آن روشن ميشود حالا اين نتايج چه اينکه خطر غفلت از آن که ما بگوييم اصلاً وجود ذهني نداريم يا اصلاً غافل از اين معنا باشيم ابتلاع به مباني باطل را در برد ارد.
حالا برخيهايش را الآن برميشمارند مانند گرايش به ثبوت معدوم، معدوم ثبوت دارد. ميگوييم «زيد ممکن» اين زيد که در خارج وجود ندارد. ميگويند در خارج ثبوت دارد ثبوت معدوم، يک؛ دو: آن مطلب ديگر، قول به واسطه بين موجود و معدوم. وقتي ميگوييم که «الشجرة موجودة» اين الشجرة هنوز در خارج وجود ندارد تحقق ندارد ميگوييم يک مرحلهاي داريم بنام مرحله ثبوت الآن ذهن را کاري نداريم موجود ذهني را کاري نداريم. يک مرحلهاي داريم بنام مرحله ثبوت. اين شجر در آن مرحله هست بعد ما حکم وجود را به او ميدهيم.
ثبوت يعني چه اصلاً؟ اصلاً در فلسفه و در حکمت متعاليه مخصوصاً مرحوم علامه طباطبايي فرمودند ثبوت مترادف با وجود است. ثبوت وجود کون اينها عين هماند مترادف هستند. ايشان آمده بود اين قول به واسطه گزارش منفي بد گرايش ناصواب بد چه؟ نظير تقدم ماهيت بر وجود و تأخر آن از وجود که با شناخت ذهن و احکام آن حل ميشود. تقدم ماهيت بر وجود، ما ميگوييم «الشجرة موجودة» الشجرة معقول أولي و معقول اوّل است اين معقول اوّل کجاست؟ اگر ذهن نداشتيم وجود ذهني نداشتيم، کجاست؟ در خارج که هنوز يافت نشده است. اين با موجودي که بر او حمل ميشود يافت ميشود يعني در خارج تحقق پيدا ميکند پس اين الآن کجاست؟ اين آقايان معتقدند که در عالم ثبوت است. همه اين مسائل براساس اين است که ما وجود ذهني را از آن غافل باشيم.
ببينيد چقدر آثار عجيبي دارد. اگر اين وجود ذهني نباشد ما اين مسائل را چهجوري ميتوانيم حل کنيم؟ «اجتماع النقيضين ممتنع»، «زيد معدوم ممکن»، «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت الثبت له» ثبوت برايش قائل بشويم بسياري از مسائل ديگر براساس اين حل ميشود حتي الآن ميفرمايند در گذشته، گذشته از آنکه تبيين وجود ذهني براساس حکمت متعاليه که مُظهر است نه مَظهر است در تحقيق معاد جسماني و روحاني نقش اساسي دارد. سهم بسزايي در تحقيق معاد جسماني و روحاني دارد. ما ميتوانيم انشاء بکنيم ما ميتوانيم ايجاد بکنيم. همانطوري که ما خاطر شريف هست که بحث همت و آفرينش و خلقت و امثال ذلک که نفس ميتواند اين کار را بکند لذا حاج آقا فرمودند که در حکمت متعاليه که بحث اظهار و ايجاد نفس هست ميتواند اين کار را انجام بدهد و الا معاد جسماني و معاد روحاني چهجوري اتفاق ميافتد؟ اين به ايجاد و به انشاء برميگردد که اين کار حکمت نفس است که در حقيقت ما در وجود ذهني داريم.
وجود ذهني چکار ميکند؟ همانطور که ملاحظه فرموديد امري را در ذهن ايجاد ميکند. اين ايجاد و اين انشائي که نفس در صحنه ذهن دارد اين شأني است الهي و اين شأن الهي در معاد جسماني و روحاني به صورت روشن ديده ميشود ما اينجا يک نوع علم حضوري وجداني داريم از اين طريق به آن علمي که در باب معاد جسماني و معاد روحاني هست ميتوانيم به راحتي منتقل بشويم لذا در اثبات معاد در شواهد الربوبيه مرحوم صدر المتألهين ميفرمايد که هفت مسئله هفت مقدمه لازم است که معاد جسماني و روحاني اثبات بشود که از جمله آنها همين مسئله است.
گذشته از آنکه تبيين وجود ذهني براساس حکمت متعاليه سهم بسزايي در تحقيق معاد جسماني و روحاني دارد لذا صدر المتألهين در الشواهد الربوبيه چه کتاب عزيز و خوبي است به اميد خدا البته شواهد الربوبيه عصاره است و نگرشهاي نهايي است و يک کتاب متني آموزشي فوق العاده است طلبهها آنهايي که واقعاً در حوزه دارند عميقاً فلسفه ميخواهند بخوانند بدون اسفار نميتوانند. تا اسفار نخوانند ملا در فضاي حکمت متعاليه نميشوند. اين اسفار است که آن هم با تقرير و تحرير حضرت استاد آيت الله جوادي آملي ميتواند آدم را در فلسفه ملا بکند. اگر آن اسفار را آدم خواند آن وقت شواهد الربوبيه فهمش خيلي دشوار نيست و اگرنه بدون اسفار، شواهد الربوبيه را فهميدند خيلي جاي دشواري است. لذا فرمودند صدر المتألهين در الشواهد الربوبيه ميگويد «و اعلم ان لهذه المسئلة علي هذا الوجه الذي ادرکه الراسخون في الحکمة مدخلا عظيما في تحقيق المعادين الجسماني» يعني «ان لهذه المسئلة» يعني کدام مسئله؟ يعني مسئله وجود ذهني. يک دخل عظيمي در تحقيق و فهم دقيق دو معاد جسماني و روحاني دارد. «و کثير من المقاصد الايمانية» در بسياري از مقاصد ايماني يعني اعتقادات و باورهاي ديني ما مبتني بر فهم درست وجود ذهني است. «و لهذا» دقت کنيد.
خدا رحمت کند مرحوم صدر المتألهين را، واقعاً چه دغدغهاي، چه حکمي بوده. بعضيها فقط مثلاً مباحث حکمي برايشان مهم است البته مسائل حکمي هم مهم است ولي سخن در اين است که اين دغدغههاي ايماني برطرف بشود خيلي مسئله شريف و ارزشمند است. شما حکمت مشاء را بخوانيد بسيار خوب و مطالب فلسفي است. اما بسياري از مسائل ايماني ما ميماند مسائل معاد ما مخصوصاً ميماند ولي ايشان دارد اينجا نشان ميدهد آنچه که دغدغه ايشان هست غير از مسائل فلسفي، مسائل ايماني است. اينها اگر چنين فرمايشاتي را از صدر المتألهين دنبال بکنند که چه مسئلهاي را جناب صدر المتألهين به عنوان هدف خودش و مقصد خودش دارد بيان ميکند اين است ميگويد بسياري از مسائل ايماني ما بدون اين حل نميشود «و لهذا بسطن القول فيها» ما قول را سخن را در باب وجود ذهني بسط داريم «في الأسفار الأربعه بسطا کثيرا» همين جايي که الآن ميخوانيم آقايان ارزشش را بدانيم حالا اين فرمايش باعث ميشود که ما اهميت و ارزش اين مسئله را بيشتر بدانيم. «ثم في الحکمة المتعالية بسطا متوسطا و اقتصرنا هاهنا علي هذا القدر» در اينجا که شواهد الربوبيه است به همين مقدار بسنده کرديم «إذ فيه کفاية للمستبصر» آن کسي که مستبصر شده و بينا شده و مسائل را در اسفار يافته برايش کفايت ميکند که اينجا «کفاية للمستبصر».
سرّ اينکه ما خواستيم اين اشارات را نخوانيم همين مسئله دوم است ببينيد در اشاره دوم ميفرمايد که مسائلي را جناب صدر المتألهين در اينجا مطرح کردهاند که فراتر از بحث وجود ذهني است و چارهاي هم نيست. بالاخره نفس دارد انشاء ميکند نه اينکه نفس حقيقت مرآتي باشد که حقائق در او منطبع شده باشند آنگونه که مشائين ميگويند وقتي ميخواهد نفس انشاء بکند اين انشاء و اينجا کار عظيمي است. اينکه ميبينيد خودش را به سخن جناب محي الدين بسته و شارحان فصوص و امثال ذلک، براي اينکه يک ادعاي بزرگي دارد انجام ميدهد. لذا ميفرمايد که اين بحث را بايد هم نگاه به بحث نفس داشته باشيم هم نگاه به بحث علم و اتحاد عالم و معلوم داشته باشيم هم اينکه نفس يک حقيقت الهي است و شأن الهي دارد و ميتواند انشاء و ايجاد داشته باشد همه اين مسائل الآن در ابتداي اسفار هستيم اينها سنگين است. لذا حضرت استاد ميفرمايد که اين بحث به آن مربوط است.
ولي ما گفتيم که الحمدلله فضاي علمي ما فضايي که دوستان تشريف دارند با فضاي نخبگاني است در فضاي هم دوستاني که در فضاي مجازي هستند هم فضاي اينجا هستند يک فضاي نخبگاني است يک همت وافري واقعاً وجود دارد ما اين را در سطح اسفار نميدانيم ما الحمدلله عميقتر داريم وارد ميشويم مخصوصاً در کنار رحيق قرار داريم و بسياري از مسائل را از اين منظر هم داريم دنبال ميکنيم و لذا الآن امکان طرح اين مسائل را ما داريم. لذا در اشاره دوم ميفرمايند که اينگونه از مسائل دخيل در فهم مسئله وجود ذهني است.
پرسش: در مورد معاد يعني اصولاً يک فرد عارف «يخلق بهمّته» خلق کرده باز از آن غافل شده در يک حضرات ديگر غافل شده و استفادهاش از معاد جسماني و روحاني يعني اينکه ما آن را برميگردانيم اين بازگشت اين هست استفاده؟
پاسخ: نه، در ارتباط با اينکه معاد چه معاد جسماني چه روحاني، به ايجاد برميگردد و اين ايجاد بايد بک نمادي و يک شمايي داشته باشد و اين در بحث وجود ذهني براي ما شکل ميگيرد يعني صورت ذهنياش را براي خودمان بياوريم همانطوري که ما وجود ذهني را ايجاد ميکنيم نفس ايجاد ميکند شأن ايجادي را به نفس ميدهيم آن شأن ايجادي را هم براي حق سبحانه و تعالي در معاد جسماني و روحاني ميتوانيم اثبات بکنيم. حالا بايد ببينيم باز چگونه بحث تقرير ميشود.
دوم: بحث پيرامون شناخت و تحليل مسئله ادراک، دقت کنيد مسئله ادراک يکي از مسائل پيچيدهاي است که امروز دانش معرفتشناسي کاملاً نااميد از معرفت است. اين پراگماتيسم و عملگرايان و امثال ذلک براي اين است که اينها از معرفت نااميدند ما معرفت به واقع را اصلاً نداريم با واقع هيچ ارتباطي ما نداريم. ما الآن اين را قرمز ميبينيم پسفردا ممکن است يک جور ديگري ببينيم. ما اين را به عنوان قرمز ميدانيم نه اينکه ميشناسيم اينکه قرمز هست حقيقتاً. هيچ چيزي، همه چيز در حال تغيير است همه چيز در حال حرکت است موجودي که در حال حرکت است موجودي که اثباتپذير است ابطالپذير است موجود ابطالپذير را اصلاً ميگويند آن چيزي که ابطالپذير نباشد علم نيست آن چيزي که ابطالپذير نباشد علم نيست بايد احتماً ابطال بشود. اگر بناست ابطال بشود پس ما معرفت به چه چيزي داريم؟ اين دارد باطل ميشود. براساس اين معرفتشناسي به اين عنوان مرده است. معرفتشناسي تبديل شده به جريان اينکه ما آنچه را که به اين صورت ميشناسيم همين علم است همين معرفت است و نه معرفت اصيل که به واقع علم داشته باشيم. علم به واقع از بين رفته است.
پرسش: ...
پاسخ: اين يک. اين هم يک مسئله است يک مسئله اين است که واقعاً اينها فکر ميکنند که هر چيزي که در نظام هستي هست حتماً بايد ابطالپذير باشد يعني وجود معقول را اصلاً قائل نيستند وجود ثابت را قائل نيستند. يک موجود ثابت داشته باشيم که ابطال نپذيرد چنين چيزي وجود ندارد. ميگويند به اين صورت که اگر چيزي ابطالپذير نباشد معرفت به او اصلاً علم نيست. خرافه است داستان است.
پرسش: تغير در علم است.
پاسخ: تغير در علم است و تغير در معلوم است. معلوم هم تغير پيدا ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: همينطور است واقعاً. گاهي بحث پيرامون شناخت و تحليل مسئله ادراک گاهي در بحث وجود ذهني، يک؛ و گاهي در مبحث علم، دو؛ گاهي در مبحث کيف نفساني، سه؛ و زماني در مبحث تجرد نفس، چهار؛ مطرح ميشود که ما هيچ کدام از اينها را هنوز نخوانديم. بحث علم را نخوانديم بحث تجرد نفس را نخوانديم بحث کيف نفساني را نخوانديم. بنابراين ايشان ميفرمايد که ما براي فهم مسئله شناخت به اين امور نياز داريم تا شناخت دقيق را بيابيم. در بحث اتحاد عالم و معلوم که اصلاً به مخيله غرب هم راه پيدا نکرده است اتحاد عالم و معلوم که انسان با حقيقت معلوم اول علم بعد به معلوم عيني و خارجي انسان با آن ارتباط پيدا ميکند البته معلوم خارجي نه يعني معلوم مادي خارجي. در حقيقت آن حقيقت عقلاني است.
که از راه تجرد نفس و تنزه ادراک از ماديات پي به تجرد نفس که مدرک آن است برده ميشود. در هر مبحث، محور مخصوص مورد تضارب آراء قرار ميگيرد. هر کدام در بحث تجرد تجرد واقع ميشود در بحث کيف نفساني همينطور در بحث علم همينطور. هر کدام از آنها يک محور مخصوصي دارند که رعايت حريم هر کدام از مطالب ياد شده مانع از اختلاط است. يک حکيم فرزانهاي واقعاً مثل حضرت استاد بحث وجود ذهني بحث علم بحث کيف نفساني بحث تجرد نفس هر کدام از اينها را جداگانه احکام خودش را قرار ميدهد و هيچ خلطي هم برايش پيش نميآيد.
بسياري از اين دوستان و محققان و کساني که حتي کتاب هم مينويسند يا مقاله مينويسند مرز اين مسائل برايشان خيلي واضح و شفاف نيست که حضرت آقا ميفرمايد که رعايت حريم هر کدام از مطالب ياد شده مانع از اختلاط و مغالطه خواهد شد. لکن مراعات حدود اين مباحث در حکمت متعاليه کاملاً مشهود ميباشد. خدا سلامتشان بدارد.
سوم: بحث خيلي اين بحث از آن مباحث بسيار عمده و عميقي است که إنشاءالله تفصيلش را در بحث اتحاد عالم و معلوم إنشاءالله ملاحظه خواهيد فرمود که مجلدات الآن مثلاً جلد 33 و 34 از رحيق ميتواند باشد اين مباحث. الآن ما بخش جلد چهارم را داريم ميخوانيم. محور اصلي مبحث وجود ذهني را تبيين وجود ظلي تشکيل ميدهد و نکته اساسي در تشخيص اين محور اصيل سه چيز است.
ما الآن آقايان بايد فردا إنشاءالله وارد اين بحث بشويم يک جلسه اختصاص بدهيم به همين اشاره ولي درگاهي از اين مطلب را باز بکنيم که مستحضر باشيد که قضيه چيست؟ محور اصلي مبحث وجود ذهني را تبيين وجود ظلي تشکيل ميدهد وجود ظلي چيست؟ آيا اساساً وجود ظلي چيست، يک؛ آيا اين ظل، ظل عين و معلوم خارجي است، دو؛ ظل علم است، سه؛ ظل وجود علم است يا ماهيت علم است، چهار؛ و بسياري ديگر از مسائل اين بايد کاملاً روشن بشود که منظور از اين ظهور ظلي يا وجود ظلي و وجود ذهني چيست؟
و نکته اساسي در تشخيص اين محور اصيل سه چيز است. اگر کسي اين سه تا را يک مسئله است ولي خيلي از مسائل به وسيله اين إنشاءالله روشن ميشود ما اول نخواستيم بخوانيم ولي ديديم که حيف هم هست و تا به اينجا برسيم شايد، اين اشاره يک اشارهاي است که بايد آدم چند سال بعد که اسفار را ديده بايد بخواند. ولي الآن حاج آقا باز کردند خدا سلامتشان بدارد. اول: آنچه موجود به وجود ظلي است چيست؟ چون ما اينجا در بحث اسفار خدمتشان ميخوانديم خيلي از اساتيدي که الآن به عنوان استاد رسمي فلسفه هستند جداً چالش داشتند جدا مشکل داشتند که نميدانستند چيست. يک: آنچه موجود به وجود ظلي هست چيست؟ شما ميگوييد «الوجود الظلي موجودٌ» اين الوجود الظلي اصلاً چيست؟ منظور از وجود ظلي چيست؟ يک.
دو: آنچه ظل است چيست؟ شما ميگوييد که «الوجود الظلي موجودٌ» اين الوجود الظلي به لحاظ اينکه آيا ماهيتش وجود ظلي است چون الآن مثلاً شما ميگوييد که شجر در ذهن وجود شجر را داريد وجود شجر غير از ماهيت شجري است که به او وابسته است. ماهيت شجر را بعداً ميگويند که به اصطلاح مجاز در مجاز است. خود وجود ذهني مجاز است شجري که با اين وجود هست مجاز در مجاز است. لذا ميبينيد که اين وجود ظلي را بايد جدا کنيم از آن چيزي که جدا است.
سوم: آنچه ظل است ظل چه چيزي است؟ آيا ظل خارج است يا ظل علم است و امثال ذلک؟ اينها مطالب سهگانه عمدهاي است که حاج آقا با شرح هر کدام از اين مطالب سهگانه براي حل مسئله وجود ذهني در ذهن إنشاءالله مطالب عميقي را مطرح ميکنند که براي جلسه فردا يکي يکي مطالب را ميخوانيم.