1403/10/05
بسم الله الرحمن الرحیم
رحيق مختوم// الحکمة المتعالية
موضوع: الحکمة المتعالية // رحيق مختوم
متأسفانه تعطيلات ما را مقداري عقب انداخته إنشاءالله با همت آقايان جلو برويم. بحث در وجود ذهني براساس يک نظري که جناب صدر المتألهين ارائه فرمودهاند عميقاً بحث دارد دنبال ميشود و در همين آغاز راه يک سخني را جناب صدر المتألهين از جناب محي الدين عربي نقل ميکنند که از آن سخنهاي اصلي و اساسي است و شارحان فصوص هم در اين رابطه سخنان ارزشمندي را ارائه فرمودند و آن هم در ارتباط با نفس انساني است. نفس انساني مراتبي دارد مراحلي دارد در هر مرتبهاي شأن خاصي از او صادر ميشود در مرحله آغازين نفس آنچه که از او ايجاد ميشود انشاء ميشود ذهني است که اين وجود ذهني همانطوري که ملاحظه فرموديد وجود ظلي است يا ظهور ظلي است همانطوري که در عنوان کتاب آمده در عنوان اين فصل امده و آن هم ظهور ظلي علم است نه ظهور ظلي خارجي باشد.
اينها مباحثي است که بعد إنشاءالله خواهد آمد. اين در مرحله ابتدايي نفس است که انشاء و ايجاد او در حد وجود ذهني يا ظهور ظلي است؛ اما در مراحل عاليه که نگرشهاي عرفاني نفس پيدا ميکند قدرت شهود حقائق را پيدا ميکند ميتواند با آن حقائق متحد بود و براساس اتحادي که با آن حقائق پيدا کرده است ميتواند امسال آن را در خارج ايجاد کند انشاء کند که «العارف يخلق بهمته» لذا ايشان ميفرمايد که هر انساني شأن ايجاد دارد. کل انسان، اما اين ايجاد در مراحل ابتدايي ضعيف است اگر انسان قوي شد يعني نفس قوي شد و توانست با حقائق غيبي و مجرد ارتباط وجودي برقرار کند و وجودش با وجود آن حقيقت خارجي عينيت پيدا بکند چون در حد آن حقيقت خارجي است يعني تراز وجودي او شده در حد آن حقيقت خارجي شده عين عدالت شده عين سخاوت شده امثال ذلک، در حد او ميتواند آن شيء را ايجاد کند.
بعد از مسئله ايجاد، حفظ است. همانطوري که خداي عالم در قرآن مسئله خلقت آسمان و زمين را مطرح ميکند و بعد ميفرمايد که «و لا يؤوده حفظهما» يعني حفظ آسمان و زمين خدا را خسته و مثلاً معاذالله فرسوده نميکند چرا؟ چون اينها در حقيقت براساس علم يا اراده کار ميکنند وقتي علم يک کاري را کرد اين علم حاضر است ارده حاضر است و طبعاً ن حفظ هم به تبع خواهد بود.
ايشان ميفرمايد که جناب محي الدين که اگر انساني قدرت اين را داشت که در حضرات خمس حاضر بشود که حضرات خمس را هم ملاحظه فرموديد ميتواند در هر حضرتي اين حقائق را مشاهده کند ببيند ايجاد کند و حفظ بکند. اگر هم حالا اين بحث امروز ماست اگر هم بعضاً از بعضي از مراتب غافل شد به جهت حضورش در مراحل ديگر و ظهور و شناختش در مراحل ديگر آن حقيقت باقي ميماند. مثلاً انسان کامل اشتغال به همه مراحل دارد انسان کامل است نميشود که يک مرتبهاي از مراتب هستي باشد و کون جامع حاصلش نباشد. آن سخن الهي که «إنّي جاعل في الأرض خليفة» يعني اين، يعني خليفهاي که در همه حضرات حاضر است و امر الهي را دارد آنجا انجام ميدهد. در ملکوت حاضر است در جبروت حاضر است در عالم عقول و نفوس حاضر است در عالم عين و شهادت حاضر است در همه مراحل حاضر است. اين حضور داشتن که همان مقام ولايت و خلافت الهي است امر الهي را در اينها ايجاد ميکند.
مگر نه آن است که بايد خورشيد بتابد؟ و مگر نه آن است که قمر منير باشد و شمس مضئ باشد؟ مگر نه آن است که آسمان بايد ببارد؟ چه کسي به آسمان ميگويد ببار؟ چه کسي به خورشيد ميگويد ضياء داشته باش؟ چه کسي به ماه ميگويد منير باش؟ اينها قدرت الهي ميخواهد تصرف ميخواهد. اين تصرف بايد به توسط انسان کامل باشد. اينها دون آن هستند که حق سبحانه و تعالي مستقيماً به اينها نظر بياندازد و به شمس بگويد به ماه بگويد به دريا بگويد به صحرا بگويد اينها دون آن هستند و لذا مقام خلافت از جايگاه الهي دارد تصرفات ولايي حق را اعمال ميکند و هر موجودي اگر در معدن در يک کوه يک ذغالسنگي دارد ميشود طلا، يک تصرف ميخواهد همينجور علت قابلي صرف که نميتواند کار بکند. علت فاعلي بايد باشد. آن علت فاعلي که مقام ولايت هست و تصرف هست توسط ولي الله و خليفة الله دارد عمل ميکند و اجرا ميشود، چون هيچ موجودي نيست براي اينکه موجودات مادي اگر حرکت دارند علت قابلياند علت قابلي و علت مادي که شأن اين را ندارد که فاعليت داشته باشد. اينها فاعل طبيعياند و با فاعل الهي کامل ميشوند آن فاعل اولاً و بالذات ذات باري سبحانه و تعالي است و ثانياً بالعرض اينها هستند. مگر نه آن است که اسماء الله کار ميکند؟ اينها روشن است اسماء الله کار ميکند. اين اسماء الله کجا و چگونه و چه مقدار؟ کيفيت و کمّيت، تعارض و امثال ذلک را چه کسي حل ميکند؟ يک مديري بايد باشد که ولي الله است خليفة الله است که دارد کار ميکند.
حالا اين مباحثي است که إنشاءالله در بحثهاي خودش بايد ديده بشود حالا ما اينجا به هواي اينجا جناب محي الدين يک سخني داشتند و ملاصدرا هم دارند بيان ميکنند.
«و لا يؤوده حفظهما» الآن هم ايشان ميفرمايند که حفظ آن صوري را يا آن حقائقي که عارف ايجاد کرده است براي او دشوار نيست و اگر از يک حضرتي غافل باشد همين که به حضرت ديگر حاضر است کافي است که در آن حضرت هم حضور داشته باشد. «و هو لا يغفل[1] مطلقا» اينجور نيست که به صورت مطلق جناب عارف کامل، عارف واصل، عارفي که شده ولي الله و خليفة الله از آنچه که ايجاد کرده است غافل باشد «بل لا بد له» عارف «من حضرة يشهدها» آن صور را «فإذا خلق العارف بهمته ما خلق[2] » آن چيزي که عارف به همتش خلق کرده است «و له هذه الإحاطة» البته اين احاطه را دارد که در حضرات خمس حاضر است. «له هذه الإحاطة» يعني در حضرات خمس حاضر است «ظهر ذلك الخلق بصورته في كل حضرة» آن مخلوقي که ايجاد کرده در هر مرحلهاي از مراحل وجودي حاضر است.
ممکن است يک انساني يک عارفي در همه حضرات نباشد در حضرات پايينتر باشد آنکه ايجاد کرده در همان حضرت حاضر است بالاتر حاضر نيست. ولي يک ولي الله کاملي يک عارف واصلي که همان از اولياي الهي هستند در آن مرحله عاليه چيزي را ايجاد کرد آنها همه مراحل مادون را دارند. «ظهر ذلک الخلق بصورته في كل حضرة و صارت الصور يحفظ بعضها بعضا» اين صور بعضيها مثل علت صورت است معلول هم صورت است. علت معلول را حفظ ميکند. برخي از صور، صور ديگر را حفظ ميکند. مراحل بالاتر مراحل پايينتر را حفظ ميکند «فإذا غفل العارف عن حضرة ما» اگر عارف از يک مرحلهاي از يک حضرتي از حضرات خمس غافل بشود «أو حضرات» يا مثلاً دو تا حضرت سه تا حضرت در حالي که واو حاليه است «و هو شاهد حضرة ما من الحضرات حافظ لما فيها من صورة خلقه» در حقيقت از آن صورتي که آفريده است در ساير حضرات آن را حفظ ميکند و نگه ميدارد.
پس اگر از يک حضرتي از حضرات يا چند حضرت دو حضرت سه حضرت غافل شد در حالي که «و هو شاهد لحضرة ما» در حالي که حضرتي حضور پيدا کرده است ساير حضرات را دارا است.
پرسش: ...
پاسخ: مراتب خودش را حفظ ميکند چراکه يک سلسله طولي است و سلسله طولي اگر معلول بود معلوم است که علتش هست. اگر در مرحله معلول حفظ کرد يعني در مرحله علت هم هست. يا اگر در مرحله علت حاضر و شاهد بود مرحله معلول هم هست. ممکن است از معلول غافل باشد الآن حق سبحانه و تعالي چون به خود عالم است اين علم به خود همه معاليل را دارد چون علت است. آقايان مشائلين علم به فعلي حق سبحانه و تعالي را اينجوري دارند توجيه ميکنند يا علم حتي ذاتي را. ميگويند در مرحله ذات علم ذات به ذات تفصيلي است اما در مرحله فعل علم ذات به فعل اجمالي است يعني چه؟ يعني چون در مرحله ذات به خودش عالم است اين علم ذات به ذات بالذات تفصيل است اما بالتبع اجمال است.
«و هو» در حالي که «شاهد حضرة ما من الحضرات» اين آقاي عارف «حافظ لما فيها من صورة خلقه» حافظ است در آن حضرات از صورت خلقش. «انحفظت جميع الصور بحفظ تلك الصورة الواحدة في الحضرة التي ما غفل عنها» فرض کنيم که پنج حضرت هست ايشان فرضاً از چهار حضرت غافل است در يک حضرت از حضرات که هست «انحفظت جميع الصور بحفظ تلک الصورة الواحدة في الحضرة التي ما غفل عنها» از آن پنج حضرت مثلاً فرض کنيد که حضرت فرض کنيد علم اعيان ثابته. در آن حضرت حاضر است «و هو شاهد» وقتي در آن حضرت حاضر بود اين گويا در تمام مراحل حافظ است چراکه اين حضرات عين هم هستند فقط مراتبشان فرق ميکند. «انحفظت جميع الصور بحفظ تلک الصورة الواحدة التي خلقت» در کجا حاضر است ««في الحضرة التي ما غفل» اين آقاي عارف از آن حضرت. چرا؟ «لأن الغفلة ما تعم قط لا في العموم و لا في الخصوص[3] » غفلت آن چيزي است که عام است و شامل ميشود همواره «ما تعم» شامل نميشود همواره «قط» هرگز اينجور نيست که معاذالله عارف از حضرتي از حضرات خمس غافل باشد اين نميشود. «لأن الغفلة ما تعم» غفلت شامل نميشود هرگز «لا في العموم و لا في الخصوص» اينجور نيست که همه خلق را و همه مخلوقات را، نه عموم خلق را نه خصوص خلق را. سه تا تفسير اينجا شده، يکي حج آقا فرمودند که همين را الآن عرض کرديم. يکي را امام(رضوان الله عليه) فرمودند يکي را هم جناب قيصري فرمودند که در شرح آمده حتماً إنشاءالله ملاحظه فرموديد. ولي آن تعريفي که حاج آقا فرمودند اين است که عارف غفلتش عام نيست که شامل همه مخلوقات عموماً و خصوصاً بشود بلکه حضرتي از حضرات که حاضر بود همه حضرات را دارد.
پرسش: ...
پاسخ: اگر آن عارف رسيده باشد واصل باشد بين عرفاي واصل فرقي نيست اما آن عرفايي که در حد نيل کامل نيستند فرق ميکند. «و قد أوضحت هاهنا سرا[4] »
پرسش: ...
پاسخ: آن بله «في الحضرة التي ما غفل عنها» بله. «لأن الغفلة ما تعم» يعني غفلتي که عارف دارد شامل نميشود هرگز «لا في العموم و لا في الخصوص» نه عموم را غافل است و نه خصوص را، اينجور نيست؛ بلکه در حضرتي در حضرات در نزد عارف وجود دارد. حالا ايشان تازه جناب محي الدين دارد ميگويد اينها سخنان محي الدين است. ميگويد «و قد أوضحت هاهنا سرا» من اينجا يک نکته سري گفتم که اين را قاعدتاً نميگويند. اين بياني است که تنها اولياي الهي ميتواند داشته باشند. اولياي الهي که خليفة الله هستند اينها به هر حال قدرت اين را دارند که در آن سطح حرف بزنند. مثل همان سخني که آقا امام هادي(عليه السلام) در زيارت جامعه راجع به اولياي الهي فرموده است اين انسان کامل است در حقيقت اين زيارت جامعه شرح انسان کامل ديني است عرفاني است يا ببخشيد، وحياني است. شرح انسان کامل است انسان کامل کيست؟ اين است که «بکم فتح الله، بکم ختم، ينزل الغيث لولا الحجة لساحت الأرض» اينجور سخنان مال انسان کامل است عارف است و اينها اينجوري هستند.
لذا فرمود «و قد اوضحت هاهنا سرا لم يزل أهل الله يغارون على مثل هذا أن يظهر» اهل الله اينها را اينگونه نيستند که بتوانند اينها را بيان کنند اينها اسرار الهي است. «و قد اوضحت هاهنا سرا لم يزل أهل الله» يعني همواره آناني که اهل يعني عارفان هستند اينها را ميگويند اهل الله، ديگران ميگويند به ما ميگويند اهل علم، اهل عمل که نيستيم. به ما اهل علم ميگويند بعضيها اهل عملاند. اهل الله در مقابل ديگران. اهل الله کساني هستند که تمام توجهشان به اله است اسماي الهي اوصاف الهي وحدت الهي توحيد ذاتي صفاتي تمام توجهشان به اله است اهل الله هستند. عرفا اهل اللهاند براساس اين تعريفي که ايشان ميگويند. اينها اظهار چنين مقامي را ندارند.
پرسش: ...
پاسخ: مراحل کاملهاش اينها هستند مراحل کامل اين حضور را چون اين مقول به تشکيک است اينها ميتوانند حاضر بشوند اما نه در حد اعلي. «قال» باز دوباره جناب محي الدين
پرسش: ...
پاسخ: بله «و قد اوضحت هاهنا سرا لم يزل أهل الله يغارون» يعني ترک ميکنند «علي مثل هذا أن يظهر» که اظهار بکنند و آشکار بکنند آنها را. «قال و هذه مسألة» اين مسئلهاي است که «أخبرت عنها أنه ما سطر أحد في كتاب لا أنا و لا غيري» اينگونه از مطالب را نه من ميگويم و نه غير من ميگويند «إلا في هذا الكتاب» اين کتاب چون عاصره عرفان است يعني فصوص الحکم. «فهي يتيمة الدهر و فريدته» اين کتاب يتيمه دهر است و فريده دهر. «ـ فإياك أن تغفل عنها» يا اين قضيهاي که ما به شما گفتيم اين سري که به شما گفتيم اين يتيمه دهر است يعني اين
پرسش: ...
پاسخ: بله دوباره «قال» لذا پايينش ميگويد «انتهي کلامه». «و قال هذه مسأله أخبرت عنها أنه ما سطر أحد» احدي نميتواند اين حرفها را بزند «في کتاب لا أنا» نه من ميتوانم اين حرف را بزنم «و لا غيري إلا في هذه الکتاب فهي يتيمة الدهر» حالا يا اين کتاب يتيمة الدهر است يا آن سرّي که ما افشا کرديم يتيمة الدهر است «فإياک أن تغفل عنها» مبادا از اين نکته غافل باشي که نفس ميتواند چنين انشائي را داشته باشد و ايجاد کند «العارف يخلق بهمته» اين سر است اين تيميه دهر است اين فريده دهر است که ميتواند انسان به مقام انشاء و ايجاد برسد. در بهشت مسئله فرق ميکند خداي عالم مستقيماً فرموده است فرشتهاي ميآيد ميگويد «عبدي اطعني ... اجعلک مثلي» تو بگو «بسم الله الرحمن الرحيم» اين کار «کن» مرا انجام ميدهد.
موقعيت بهشت براي آن هم تازه براي همه نيست اينجور نيست که همه اهل بهشت و اهل جنت به چنين جايگاهي راه پيدا کنند مقامي است که شايد براي فردوس برين بخواهد تعريف بشود مقام بسيار عالي است اين «يفجّرونها تفجيرا» که مال مقربين است مال اصحاب يمين است. «يفجّرونها» اينها کسانياند که اگر اراده بکنند همان اراده «کن فيکون» اتفاقا ميافتد مقام خيلي مقام عالي است يعني چرا؟ چرا مقام عالي است؟ براي اينکه بايد به جوري برسد که تمام اين کمالات و حقائق به لحاظ وجودي در حدي باشند که او بر همه اينها مسلط باشد و بعد علت اينها باشد. شما ميخواهيد بگوييد که «کن فيکون» اين «کن» به چه چيزي ميخواهيد خطاب بکنيد؟ «إنّما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له کن فيکون» اين «يقول له» کدام است؟ اين ضمير «ه» به چه چيزي برميگردد؟ اينکه هنوز ايجاد نشده است. ميخواهد درخت ايجاد بکند. ميخواهد تازه ايجاد بکند. به او ميگويد باش، کجاست؟ اين در مقام ذات حق سبحانه و تعالي چون ذات حق بسيط الحقيقه است و همه حقائق در آن وجود دارد اين حقيقت درخت هم حقيقتش نه اينکه فلان، فردش است آنجا هست. چون هست ميتواند خطاب بکند باش. اگر کسي بخواهد به جايي برسد که به چيزي خطاب بکند که باش، بايد آن حقيقت در وجودش باشد قدرت اين را داشته باشد که بتواند بگويد باش. آنکه ندارد به چه بگويد باش؟ به چه چيزي ميخواهد «کن» بگويد؟
پرسش: ...
پاسخ: مأذون است که به جاي خود. آنکه اذن به جاي خود. ولي خودش بايد به مقامي برسد خود اين عارف خود اين ولي الله بايد به جايي برسد که همه حقائق مادون را آسمان و زمين ملک و ملکوت عرش و فرش همه و همه در تحت قدرت او باشند او سلطه داشته باشد او غلبه داشته باشد از جايگاه علت فاعلي به اينها دستور بدهد اينها ايجاد بکنند. ميتواند همين عارف هزار تا خورشيد بيافريند خدا مگر نميتواند هزار تا خدا ميتواند اراده کند هزار تا الآن اين منظومههايي که هستند اين کهکشانهايي هستند اينها يکي دو تا نيستند «و إنا لموسعون» هر چه خدا بخواهد اراده کند. انسان اگر بخواهد به جايي برسد که به مقام «کن» برسد بتواند ايجاد بکند يعني مرتبه وجودياش بايد به جايي باشد که نه همتراز ملک و ملکوت، در حد علت ايجادي و فاعلي ملک و ملکوت قرار بگيرد که بتواند کن بگويد فيکون اتفاق بيافتد. لذا اين چيزي نيست که مثلاً به اين راحتي باشد. تازه محي الديني که افشاگر حقائق است دارد ميگويد من اين را افشا کردم شما جاي ديگر نميبينيد و از احدي نميشنويد. براي اينکه خيلي مسئله است. مقام کن است خيلي مسئله است.
پرسش: ...
پاسخ: اراده فرق ميکند مگر اراده در يک مرتبه است؟ اين «کن فيکون» اراده برتر است. «فإياك أن تغفل عنها» مبادا از اين يتيمه دهر غافل باشي که يتيمه دهر چه شد؟ «العارف يخلق بهمته». «فإن تلك الحضرة التي يبقى لك الحضور فيها مع الصور مثلها مثل الكتاب الذي قال تعالى فيه ﴿ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ﴾
پرسش: ...
پاسخ: بله اينکه ببينيد آن اولاً حديث قرب نوافل است که «کنت سمعه کنت بصره کنت لسانه کنت يده» اين هست. و لکن سخن اين است که بنده من متقرب ميشود «إن عبدي المؤمن يتقرب الي» به من نزديک ميشود به حدي به من نزديک ميشود که گفتيم مقربين حکم احد المقربين به ديگري سرايت ميکند اين حکم الهي است اما به اذن الله به ديگري سرايت ميکند چرا؟ چون تقرب پيدا کرده است. وقتي تقرب پيدا کرد اين قرب اجازه ميدهد که حق سبحانه و تعالي اين ويژگي خودش را بالعرض، همه اين اوصاف بالذات مال خداست بالعرض مال اينهاست لذا اين آقاي عارف بالعرض کار ميکند مثل جريان حضرت عيسي(عليه السلام) «بإذني بإذني بإذني» ميشود. عيسي(عليه السلام) که آن مرحله تازه عاليه را نداشت. عيساي مسيح که خدا در قرآن چند مرتبه از ايشان به عظمت ياد ميکند و ميگويد که او محيي بوده و مميت بوده به اذن الله
پرسش: ...
پاسخ: بله «و أحيي الموتي بإذني». «فإن تلک الحضرة التي يبقي لک الحضور فيها مع الصور مثلها مثل الکتاب» مَثل اين مقطع که ميتواند صور را ايجاد بکند مَثلش مثل چيست؟ آن مطلبي است که در قرآن آمده «الذي قال تعالي فيه» مَثل کتاب. کدام کتاب؟ که خدا فرموده است «ما فرطنا في الکتاب من شيء» خود انسان ميشود کتاب. نگاه کنيد آقايان! کتاب را شما مثلاً ميگوييد اين کتاب يک وجود لفظي است مثل وجود ذهني. اين وجود لفظي که اينجا هست همان ظهور ظلي است. ما يک وجود لفظي داريم يک وجود کتبي داريم يک وجود ذهني. اينها همه در نشأه پاييناند.
وجود لفظي وجود کتبي وجود ذهني، اينها همه در مراحل پايينياند اما وجود عيني در مرحله خارج است. اين مرحله وجود عيني در کتاب وجود دارد اين کتاب که اين کتاب نيست. يا اين الفاظ که نيست. اين کتاب کتاب حقيقت است يعني همه اعمال ما حقيقتش «ما فرطنا في الکتاب من شيء» يعني هيچ حقيقتي نيست مگر اينکه آن حقيقت بحقيقته نه به وجود لفظي وکتبي و ذهني. به حقيقته در آنجا وجود دارد. عارف هم به اينجا ميرسد.
اينکه آقا علي بن ابيطالب(عليه السلام) فرمود که «أنا الصراط المستقيم» اين صراط مستقيمي که همه چيز داخلش هست آقا علي بن ابيطالب خودش است. «ما فرطنا في الکتاب من شيء فهو الجامع» اين عارفي که شده کتاب جامع «للواقع و غير الواقع» واقع يعني آنها که واقعيت پيدا کرده است تحقق پيدا کرده و غير واقع يعني هنوز ... مثل علم ماکان و علم مايکون. الآن در صحيفه زهراي مرضيه(سلام الله عليها) آن صحيفه علم ماکان و علم مايکون است تا ابد. «و لا يعرف ما قلناه» اين معنا را کسي نميفهمد «إلا من كان قرانا في نفسه فإن المتقي الله يجعل له فرقانا» اينها را نگاه کنيد همه ريشههاي قرآني دارد و اين عارف بالله هم اينجوري دارد حرف ميزند.
اين سخن هم جز سخن قرآني و فرقاني نيست. احدي نميتواند اينجور حرف بزند. تازه خودش ميگويد که من اين را افشاء کردم در کتاب احدي نميبينيد در کتاب من هم ديگر نميبينيد اين يک چيزي است اينجوري است. اين را جناب صدر المتألهين اين دو تا پاراگراف را از آثار جناب محي الدين نقل ميکند «في الفص الاسحاقي» صفحه 96 «من شرح الفصوص القيصري» اين يک. و صفحه 90 «من شرح للکاشاني» و عارفان ديگر ظل اين داد سخن گفتهاند دادند و صحبت کردهاند و حرف زدهاند. يک نفر مثل ابن عربي يک حرف ميزند و چندين کتاب ميشود. «العارف يخلق بهمته» خيلي حرف دارد. ببينيد «يخلق» خلق ميکند به همتش. جايگاهي که ميتواند آن را انشاء بکند همت عارف است که همت هم در حوزه عقل عملي است بحثي که امروز حاج آقا در سر درس داشتند در شرح نهج البلاغه ميفرمودند که عقل نظري بسيار عقل شريفي است بسيار عزيز است هم بود و نبود را ميفهمد هم بايد و نبايد را ميفهمد. اما اين مقدم است ببخشيد اين مقدمه است. اما آنکه اصل است عقل عملي است که «ما عبد به الرحمن و الکتسب به الجنان».
ما إنشاءالله با عقل عملي ميتوانيم بهشتي بشويم. با عقل نظري نه. «رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لا ينفعه» اين عجيب است! «و علمه معه لا ينفعه» چون اين علم تا به عمل نرسيد تا به عقل عملي نرسد اين مطهِّر نيست مهذِّب نيست. اين فرمايش حضرت آقا که امروز فرمودند البته قبلاً هم فرموده بودند که عقل نظري مقدمه است ولي عقل عملي مقدم است. تعليم کتاب و حکمت مقدمه است تهذيب «يهذب الله نفسکم» يا «انفسکم» آن ... الآن اين همت هم عقل عملي است. «يخلق العارف بهمته» يعني به عقل عملي انسان به آنجا ميرسد.
پرسش: ...
پاسخ: ذي المقدمه ميشود بله. ولي مقدم است از نظر ارزش. از نظر ارزش و مکانت و منزلت عقل عملي چرا؟ چون عقل عملي براساس مقدماتي که عقل نظري ميچيند او بايد وارد ميدان بشود.
پرسش: ...
پاسخ: چرا عقل عملي؟ عقل عملي هم مطابق با عقل نظري جلو ميرود. هر مقداري که عقل نظر رفت عقل عملي بايد تبعيت کند. «انتهى كلامه و لا شبهة في أنه مما يؤيد ما كنا» اين سخن را جناب صدر المتألهين دارد ميفرمايد که «و لا شبهة في أنه مما يؤيد ما کنا بصدده تأييدا» يعني آن چيزي که ما به صددش هستيم هنوز وارد نشديم ما فقط گفتيم نفس نه تنها مَظهر است بلکه مُظهر است اين بيان ما که گفتيم نفس مُظهر است ايشان دارد اين معنا را تأييد ميکند و ما بعداً راجع به مُظهريت نفس سخن ميگوييم و اين سخني که ما اينجا آورديم ايشان اين حرف را زده درست است. به چه دليلي؟ به چه دليلي عارف ميرسد به جايي که ميتواند خلق بکند؟ تا اصالت وجود نباشد تا تشکيک نباشد تا بحث حرکت جوهري نباشد تا بحث اشتداد و تضعّف نباشد تا اين مقدمات طي نشود هرگز تقرب حاصل نميشود.
خدا سلامت بدارد حاج آقا را، چقدر واقعاً راه را باز کرد. چند بار در باب اين تقرب فرمودند. دو رکعت نماز صبح بجا ميآورد «قربة الي الله». ميفرمايند که اگر کسي قائل به اصالت وجود نباشد قائل اصالت ماهيت باشد يا قائل به اصالت وجود باشد ولي قائل به تباين باشد و بعد قائل به اشتداد و تضعف نباشد تويي که ميگوييد من دو رکعت نماز صبح ميخوانم «قربة الي الله» چهجوري ميخواهي تقرب بجويي؟ ابزار تقرب تو کدام است؟ کدام بستر بستر قرب توست؟ تو که ميگويي موجودات متبايناتاند وجود امکاني وجود واجبي اصلاً راه ندارند به هم. دو تا وجود متباينات به تمام ذاتاند. تازه وجود هم اصيل، ولي اگر وجود مشکک نباشد چه؟ اگر وجود هم مشکک باشد اما اشتداد و تضعف نباشد چه؟ حرکت جوهري نباشد چه؟ همه اينها مقدماتي هستند که تا آن تقرب را معنا بکنند. اينجا هم الآن جناب محي الدين شما ميفرماييد «العارف يخلق بهمته» بله، تو مشاهده کردي «هنيئاً لکم» ولي الآن کسي که بخواهد حکمت بگويد بايد اينها را تبديل به استدلال و برهان بکند و اين کار و هنر صدر المتألهين است. لذا ايشان ميفرمايد آن چيزي که ما در صدد اثباتش هستيم ايشان تأييد کرده. يعني آنچه را که همان سخن بين جناب شيخ الرئيس بوعلي سينا با ابوسعيد ابوالخير که هر چه من ديدم او ميفهمد. او هم ميگويد هر چه ما فهميديم او ميبيند اينجوري است.
«و لا شبهة في أنه مما يؤيد ما كنا بصدده تأييدا عظيما» اين تأييد هم يک تأييد عادي نيست يک تأييد عادي باشد نه! اين تأييد رسمي عظيمي است که عملاً وارد شده گفته «العارف يخلقه بهمته و يحفظ». «و يعين» يعني اين سخن «إعانة قوية» يعني اين معاون من است اين سخن سخني است که کمک ميکند مرا در اين معنا «مع اشتماله على فوائد جمة» اين سخن مشتمل بر فوائد فراوان و نتايج فراواني است که «ستقف إنشاءالله ستقف على تحقيقها و تفصيلها في مباحث النفس إن شاء الله تعالى» خدا راشکر الحمدلله جلد هشتم نفس دارد تمام ميشود مباحثش هم خوب تحقيق شده. خدا حفظ کند اين محقق بزرگوار را که إنشاءالله تعالي.
«فأتقن ما مهدنا لك» اين را «فأتقن» از کجا گرفته شده؟ همان سخني که رسول مکرم اسلام به زيد بن حارثه گفته است. زيد بن حارثه را صبح ديد و گفت که «کيف اصبحت»؟ گفت «اصبحت موقنا» من به مقام يقين رسيدم. نه مقام ايمان. ايمان يک مقام متوسط است. ايقان يک مقام برتر است. «و ما علامة يقينک»؟ اينکه من اصحاب بهشت و بهشتيان را ميبينم جهنم و جهنميان را ميبينم که حضرت(صلوات الله و سلامه عليه) فرمود که نگهدار و بر اين استوار باش و امثال ذلک که زيد بن حارثه هم از پيغمبر(صلوات الله عليه) درخواست کرد که از خدا بخواهد که به مقام شهادت برسد که آن هم نصيبش شده است. اينجا «فاتقن» همان است که اين را «فاتقن ما مهدنا لک» يعني اين مطلب را شما الآن ممکن است که تعجب بکنيد که يعني چه «العارف يخلق بهمته»؟ اين چگونه است؟ اما في الجمله اين را يقين بدان تا من تفسير و تفصيلش و تحقيقش را بيان بکنم.
«فأتقن ما مهدنا لک كي ينفعك في مباحث الوجود الذهني و الإشكالات الواردة عليه».