« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/09/19

بسم الله الرحمن الرحیم

/ رحيق مختوم/الحکمة المتعالية

موضوع: الحکمة المتعالية / رحيق مختوم/

 

«المنهج الثالث في الإشارة إلى نشأة أخرى للوجود غير هذا المشهود و ما ينوط به و فيه فصول‌ فصل (1) في إثبات الوجود الذهني و الظهور الظلي‌» فيلسوف مخصوصاً فلسفه‌اي که به هستي مي‌پردازد و راجع به وجود بحث مي‌کند وجود و احکام عام وجود و اقسام و احکام عام وجود بحث مي‌کند به سه‌گونه مسائل در باب هستي مي‌پردازد. گونه اول و نوع اول مباحثي است که در ارتباط با اصل وجود و حالا تحققش و بديهي بودنش، ظاهر بودنش، و بي‌نياز بودنش از هر چيزي ديگر چون اگر حتي برهان هم بخواهد بر وجود دلالت بکند اين در حقيقت يک نوع اثبات وجود براي وجود است يعني اثبات به وجود براي وجود است چون برهان آيا موجود هست يا نه؟ اگر موجود هست پس قبل از اينکه ما به هستي بپردازيم بايد در حقيقت به هستي بپردازيم تا براي هستي بخواهيم دليل اقامه کنيم.

بنابراين اصل وجود نه اثبات‌پذير است نه انکارپذير است نه حتي ترديدپذير، زيرا انکار، اثبات، ترديد، همه اينها از انحاء وجودند بنابراين ما براي اصل وجود و اثبات وجود نيازي به هيچ چيزي نداريم و وجود يک امر روشن و ظاهر است. همان‌طوري که مفهوم وجود «من أعرف الأشياء» است حقيقت وجود هم «من أعرف الأشياء» است. بله «و کنهه في غاية الخفاء» و لکن اصل هستي قابل انکار و ترديد و اثبات و اينها نيست. اين وجودي که چنين شأني دارد چنين جايگاهي دارد و قبل از اينکه حتي مثبِت را يعني برهان آورنده را برهان را و نتيجه را بخواهد اثبات بکند خودش حاضر است يعني قبل از اينکه انسان مبرهِن بخواهد برهان اقامه بکند براي اثبات وجود، اين سه مرحله بعد از اصل وجود است اگر وجود تحققي نداشته باشد نه مبرهِني هست نه برهاني هست نه محصول و نتيجه‌اي است. بنابراين «الوجود من أظهر الأشياء» کما اينکه مفهومش «من أعرف الأشياء» است.

نکته بعدي که ما براي وجود بيان مي‌کنيم اين احکام در يک سطح نيستند يک سلسله احکامي است که براي تک تک مصاديق وجود همراه است مثل بحث اصالت وجود. اصالت وجود وقتي گفتيم وجود الشجر وجود الحجر وجود الأرض وجود السماء، اين وجودات براساس اصالت وجود، اينها هم از احکام وجودند. يعني تک تک مصاديق وجود محکوم به وجود هست. اين يک حکم از احکام وجود که از بحث اصالت وجود مطرح است. نه تنها آن حقيقت واحده اصيل است بلکه شؤونات او و مراتب او هم به لحاظ هستي‌شان اصيل هستند و محکوم به اصالت هستند. يک سلسله احکام مربوط به اصل وجود است نه راجع به مصاديق وجود. اصل وجود عبارت است از اينکه وجود مشکک است. وجود مشکک است اين يک حکمي است فقط به اصل حقيقت وجود برمي‌گردد و الا تک تک افراد که مشکک نيستند وجود شجر، وجود حجر، وجود ارض، وجود سماء اينها که مشکک نيستند. آن اصل حقيقة الوجود به نظر حکمت متعاليه مشکک است به نظر مشائين بعضاً متباين است به نظر عارف شخص واحد است به نظر جناب دواني وحدت وجود و کثرت موجود و اين مباحثي است که ما گذرانديم.

بنابراين برخي ديگر از احکام وجود عبارتند از احکامي که به خود حقيقت هستي برمي‌گردد نه به مصاديقش. برخلاف اوّلي که اوّلي حکمي بود که به مصاديق برمي‌گشت و اين حکم حکمي است که به کل حقيقت برمي‌گردد. بحث ديگر راجع شبه احکامي است که به اقسام وجود برمي‌گردد. اقسام وجود الآن که واردش شديم الحمدلله، در حقيقت به تقسيم وجود به الموجود إما خارجي أو ذهني» مي‌پردازد. ما الحمدلله دو مرحله از احکام را پشت سر گذرانديم يعني آن سلسله احکامي که به تمامي و تک تک موجودات برمي‌گردد به لحاظ وجودشان که اصيل هستند اين را بيان کردند. اصالت وجود، نوع دوم هم بحث تشکيک بود که راجع به حقيقت هستي سخن گفتيم. اين دو نوع از احکام الحمدلله بيان شد. ما وارد منهج ديگري شديم که اين منهج از مرحله أولي است و راجع به اقسام هستي و احکام اقسام هستي است.

يکي از تقسيمات هستي است که «الموجود إما خارجي أو ذهني» کما اينکه إن‌شاءالله بعدها راجع به «إما رابط أو مستقل» ملاحظه فرموديد که مرحوم علامه طباطبايي مسئله رابط و مستقل را قبل از اينها يعني بعد از اينکه احکام وجود را بيان کردند اعم از احکامي که به مصاديق برمي‌گردد يا احکامي به اصل هستي برمي‌گردد راجع به تقسيم فلسفه که رسيدند اولين تقسيمي که در آنجا داشتند «الموجود إما مستقل أو رابط» که اين خيلي کارساز است براي مباحث بعدي و در نهايه اين امتياز هم وجود دارد اين چيدمان مباحث به گونه‌اي است که هيچ مسئله بعدي نيست مگر اينکه متفرع بر مسائل قبلي است و هيچ مسئله قبلي نيست که متفرع باشد بر مسائل بعدي، بعد بگويند «کما سيأتي کما سيأتي» اين‌طور هم نيست و اين نظمي است که به اقتضاي يک کتاب آموزشي درآمده است. البته اسفار خدا غريق رحمت کند مرحوم صدر المتألهين را، اين يک کتاب مرجع است يعني کتابي که پرونده‌اش باز بوده و هر از گاهي مطالبي که در اين رابطه بود را البته با دقت و اتقان فراوان. اما چون نهايه و يا بدايه از کتاب‌هايي است که فلسفي و آموزشي است، طبعاً اين ويژگي‌ها را الحمدلله دارد. ما براي اينکه وارد بحث بشويم جناب صدر المتألهين مي‌فرمايد که يک تمهيدي و يک مقدمه‌اي لازم است که ما با بيان اين مقدمه وارد بحث مي‌شويم.

حتماً فهرست اين کتاب را هم ملاحظه مي‌فرماييد فهرست مباحثي که مربوط به بحث وجود ذهني است چند فصل اين بحث دارد که يک به يک مسئله مطرح مي‌شود. اول ادله و براهيني که براي اثبات وجود ذهني است، چون وجود خارجي نيازي به اثبات ندارد. دو طرف قضاياي مرددة المحمول، يک طرفش روشن است. وقتي مي‌گوييم «الموجود إما واجب أو ممکن» ممکن که هست شجر و حجر نبود و بعد آمد. اما واجب جاي اثبات دارد. موجود خارجي که هست وجود شجر، وجود حجر؛ اما وجود ذهني جاي اثبات دارد. موجود رابط که داريم مستقل داريم يا نداريم جاي بحث داريم.

بنابراين در همين قضاياي مرددة المحمول که آيا مثلاً «الموجود إما علة أو معلول» معلول داريم همه اينهايي که هستند معلول‌اند اما يک موجودي باشد که علت باشد و معلول نباشد اين جاي بحث دارد. «الموجود إما بالقوة أو بالفعل» موجود بالفعل که داريم اين شجر و حجر و ارض و سماء همه بالفعل‌اند اما موجود بالقوه هم داريم يا نداريم جاي بحث دارد. لذا اينگونه از بحث‌ها را هم بايد إن‌شاءالله در پيش خواهيم داشت ملاحظه مي‌فرماييد.

ايشان براي اينکه وارد بحث وجود ذهني و براهين وجود ذهني بشوند چون فصل اول راجع به اصل اثبات وجود ذهني است بعد براهيني که برايش اقامه مي‌کنند بعد اشکالاتي که مطرح است بعد پاسخ‌هايي که برايش هست و در نهايت هم يک جمع‌بندي مي‌کنند که در پنج فصل مباحث وجود ذهني را جناب صدر المتألهين در اسفار دارند مطرح مي‌کنند. اما مقدمه‌اي که بيان مي‌شود اين است که از مطالب گذشته اين روشن شد که ممکنات داراي دو سويه‌اند دو جهت‌اند يک جهت وجودي و ديگري جهت ماهوي «کل ممکن زوج ترکيبي له ماهية و وجود» اين مطلب را مي‌فرمايند «کما نبّهناک» ما قبلاً اين را تنبيه کرديم و بعداً هم توضيح خواهيم داد که هر ممکني اين دو بُعد و اين دو جهت را دارد جهت وجودي و جهت ماهوي و ماهيتي.

اما آيا کدام يک از اين دو جهت مجعول‌اند؟ يکي از مباحثي که إن‌شاءالله در پيش داريم بحث جعل است که آيا حالا که موجود ممکن نيازمند است آيا از ناحيه علت، وجود جعل مي‌شود يا ماهيت جعل مي‌شود؟ که إن‌شاءالله اين از مباحثي است که بعداً ملاحظه خواهيد فرمود. اما آنچه که الآن مورد توجه است اين است که الآن اشاره مي‌کنند اين است که ماهيت دون آن است که مجعول است. امر بالعرض و المجاز که مستقيماً جعل نمي‌شود. امور، بالذات جعل مي‌شوند و بالعرض و المجاز يا بالعرض و التّبع. الآن آيا مثلاً اربعه که جعل شده است زوجيت هم جعل مستقل دارد يا زوجيت که براي اربعه است يا حرارت که براي نار است يا رطوبت که براي ماء است اينها مجعول بالعرض‌اند بالذات که مجعول نيستند؟ حالا بعضي‌ها مجعول بالتبع‌اند مثل حرارت براي نار رطوبت يا برودت براي آب يا زجيت براي اربعه اينها مجعول بالتبع‌اند. يک سلسله مجعولاتي‌اند که نه بالتبع‌اند بلکه بالعرض‌اند. مثل ماهيت. براساس اصالت وجود، ماهيت نه مجعول بالذات است نه مجعول بالتبع. مجعول بالعرض است يعني چه؟ يعني اين موجودي که در خارج جعل شده و واجب او را ايجاد کرده اين يک ظهوري در ذهن بالعرض دارد. اين مي‌شود ماهيت او. ماهيات ظهورات اشياء در اذهان هستند. اينکه مستقلاً جعل نمي‌شود آنکه جعل مي‌شود وجود است و آنکه از آن وجود ما به ذهن مي‌آوريم مي‌شود مجعول بالعرض و همين‌طور و موارد ديگري که إن‌شاءالله در مقام تطبيق مي‌خوانيم که حالا مي‌خوانيم تا يک مقدار بحث‌ها خوانده بشود.

پرسش: ...

پاسخ: وجود عقلي بعدها خواهد آمد که در باب علم است نه در باب وجود ذهني. ذهن دون عقل است. عقل وقتي حقيقت را بفهمد معقول را مي‌فهمد. يعني يک موجود کلي را درک مي‌کند آن وجود عقلي است آن صورت عقليه است.

پرسش: وجود مگر وجود کلي نيست يعني تشخص مگر ندارد؟

پاسخ: نه، شما الآن از اين شجري که در خارج هست يک وجود ذهني در ذهن داريد.

پرسش: نه، وجود «بما هو وجود» منظورم بود.

پاسخ: آن وجود «بما هو وجود» که همان حقيقت هستي است. ما راجع به اشياء داريم سخن مي‌گوييم. اين اشيائي که در خارج هستند يک وجود خارجي دارند يک وجود ذهني دارند.

پرسش: ...

پاسخ: وجود ماهيت بله همان وجود ذهني است يعني در سايه وجود ذهني يافت مي‌شود. همان‌طوري که ماهيت خارجي بالتبع يا بالعرض وجود خارجي يافت مي‌شود ماهيت ذهني هم بالعرضِ وجود خارجي است، نه حتي بالتبع. در ذهن هم ماهيت بالتبع يافت نمي‌شود، ماهيت بالعرض است. چون بالتبع يافت بشود سهمي از هستي پيدا مي‌کند. مثل زوجيت براي اربعه، مثل رطوبت براي ماء. نه، اينها به اين صورت نيستند بلکه يک سلسله امور انتزاعي‌اند که همواره بالعرض‌اند چه در خارج باشند چه در ذهن باشند.

پرسش: منظور از ذهن همان ...

پاسخ: ذهن يک مرحله‌اي از مراحل نفس است.

پرسش: منظور خيال است؟

پاسخ: خيال نه، خيال قوه‌اي است که مي‌تواند تخيل بکند حفظ بکند و بياورد. وجود ذهني را شما الآن يک شجري در خارج ديديد عکسي از آن در ذهن شما هست تمام شد و رفت، اين وجود ذهني است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، اگر تبع باشد همين‌طور است.

پرسش: اگر متحد کنيم مي‌رود در قسمت ذهن فوق ذهن.

پاسخ: وجود ذهني منظورتان است.

پرسش: هر چيزي را.

پاسخ: وجود ذهني را به تعبير روشن، ظهور ظلي دارد. ببينيد در خارج، ماهيت بالعرض وجود خارجي موجود است يک ظهوري دارد ما ماهيت شجر را در خارج داريم. همين مسئله در ذهن به لحاظ وجود ذهني در ذهن است.

پرسش: ... حالا ما مي‌خواهيم آن را تحليل کنيم در ذهنمان اين قسمت که عقل است.

پاسخ: نه، الآن ما ذهن فوق ذهن را نداريم. ما هنوز راجع به آن بحث نمي‌کنيم. ما بحث مي‌کنيم که يک موجود خارجي داريم که وجود خارجي‌اش ظاهر است. همان موجود خارجي مي‌آيد به ذهن اين هم اگر ماهيت خارجي به تبع يا بالعرض وجود خارجي است اين ماهيت هم به عرض وجود خارجي است.

پرسش: ...

پاسخ: بالعرض است هميشه ماهيت بالعرض است چه در خارج چه در ذهن. حالا مي‌خوانيم. «فصل 1 في اثبات الوجود الذهني و الظهور الظلي «قد اتفقت ألسنة الحكماء خلافا لشرذمة من الظاهريين» اتفقت که چه؟ که «على أن للأشياء سوى هذا النحو من الوجود الظاهر و الظهور المكشوف لكل واحد من الناس، وجودا أو ظهورا آخر» يعني در السنه حکماء اين امر مورد اتفاق است «خلافا لشرذمة» شرذمة يعني عده قليلي «من الظاهريين» در السنه حکماء چه اتفاقي است؟ چون بعضي‌ها اين وجود ذهني را انکار مي‌کنند «خلافا لشرذمة من الظاهريين» که اينها انکار مي‌کنند که حالا مي‌رسيم به اميد خدا، اينها اتفاق دارند بر اينکه اشياء دو گونه ظهور دارند، يک ظهوري در خارج دارند يک ظهوري در ذهن دارند. «على أن للأشياء سوى هذا النحو من الوجود الظاهر و الظهور المكشوف لكل واحد من الناس، وجودا أو ظهورا آخر عبر عنه بالوجود الذهني» غير از آن وجودي که در خارج هست يعني شجر خارجي حجر خارجي ارض و سماء خارجي، همين اشياء يعني سماء ارض شجر و حجر، همين اشياء يک ظهور ديگري دارند در ذهن که اين را وجود ذهني مي‌گوييم. «و عبر عنه بالوجود الذهني» که «مَظهره بل مُظهره المدارك العقلية و المشاعر الحسية» مشائين و اشراقيين و امثال ذلک اينها حالا اشراقيين يک مقدار متفاوت‌اند در حقيقت ذهن را مظهر مي‌دانند مي‌گويند حالت شبيه انتباع است يعني آن چيزي که در خارج است مثل آينه مي‌آيد در ذهن انسان و اين عکس گرفته مي‌شود. ذهن دارد عکس‌برداري مي‌کند از خارج، مگر در آينه چيزي از خارج وجود دارد؟ همان‌طوري که صورت مرآتيه هيچ کدام از خصائص موجود خارجي را ندارد اين وجود ذهني هم هيچ کدام از خاصيت‌هاي وجود عيني و خارجي را ندارد. در حقيقت مي‌گويند وجود حاکي است. خارج محکمي است و اين ذهن حاکي است.

نکته‌اي که اينجا بيان مي‌فرمايند اين است که اين سخن صدرايي است «مَظهره بل مُظهره» که جناب صدر المتألهين در حکمت متعاليه اين‌جور معتقد است مُظهر است يعني اين‌جور نيست که شما از خارج عکس بگيريد. وقتي به خارج نگاه کرده‌ايد زمينه ذهني پيدا مي‌کنيد نفس مستعد مي‌شود که در صفحه ذهنتان را يک صورتي را منعکس بکند. شما از خارج عکسي نمي‌گيريد، عکس کجاست؟ بله اگر عکس مادي بود، گرفته مي‌شد و عکسي از اين درخت مي‌داد، اما اين‌جور که نيست. مي‌گويد نفس مستعد مي‌شود به همين ادعا. شما قبل از اينکه به اين درخت نگاه بکنيد صورتي از درخت در ذهن نداشتيد. همين که به اين درخت نگاه کرديد و اراده کرديد که عکسي يا حتي اراده هم نکرده باشيد، اين بخواهد بيايد، اين نفس در اين حالت استعداد پيدا مي‌کند که مُظهر بشود در «المدارك العقلية و المشاعر الحسية» يک صورتي را مشابه او يا عين او در نفس يا در ذهن ايجاد بکند.

پرسش: ...

پاسخ: وجود ذهني ندارد. آن آقا مي‌گفت که کور مادرزاد بود شفا پيدا کرد. بعد گفتند که اين چه رنگي است؟ گفت سفيد، آن چه رنگي است؟ گفت زرد. گفتند که تو که کور مادرزاد بودي سفيد و زرد را از کجا مي‌تواني بفهمي؟ معلوم نبود. «بل مُظهره» پس همين کلمه يک دنيا حرف دارد «مَظهره بل مُظهره» مَظهر يعني اينکه عکسي است که از خارج ما مي‌گيريم. آيا واقعاً وقتي ما به وجود ذهني شجر مي‌رسيم يعني در شجر خارجي را از او عکس مي‌گيريم به ذهن مي‌آوريم؟ اگر عکس باشد، ذهن مي‌شود مَظهر. اما اگر نه، نفس مستعد بشود و قواي ادراکي و مشاعر حسي مستعد بشود و براساس اين استعداد، ايجاد بکند و انشا بکند، خيلي اين حرف عرشي است. ببينيد الآن ما در حد وجود ذهني ظلي ايجاد مي‌کنيم بعدها وقتي قوّت نفس مشخص شد مي‌بينيد که اصلاً خود اين نفس عوض اينکه در صحنه ذهن ايجاد بکند در خارج ايجاد مي‌کند. اين «العارف يخلق بهمّته» از کجاست؟ همين است. الآن در نازل‌ترين سطحش اين است که مدارک عقلي و مشاعر حسي انسان مُظهر است يعني وقتي انسان به درخت نگاه کرد اين نفس يک حالتي پيدا مي‌کند قبل از نگاه کردن به نفس اين حالت نيست وقتي که به درخت نگاه کرد اين استعداد حاصل مي‌شود اين مدارک و مشاعر بکار مي‌افتد. وقتي کار مي‌شود مطابق با او در نفس ايجاد مي‌کند انشاء مي‌کند اين مي‌شود وجود ذهني. پس مي‌شود مُظهر.

همين مرحله را اگر اين نفس در نازل‌ترين مرحله‌اش وجود ذهني ايجاد مي‌کند، در عالي‌ترين مرحله‌اش وجود خارجي ايجاد مي‌کند. اينکه نفس مثال الله است يعني همين. انسان وقتي به آن مرحله به تعبير اينها به مقام «کن» رسيد اين کار را مي‌کند يعني يک موجود خارجي ايجاد مي‌کند. فلک را مي‌بيند، يک فلک ديگر ايجاد مي‌کند. عرش و فرش را مي‌بيند عرش و فرش ديگري ايجاد مي‌کند اگر اينجا باشد.

پرسش: ...

پاسخ: چه‌جوري ايجاد مي‌شود؟ مکانيزمش چيست؟ اگر مکانيزمش انتباع باشد سازوکاري که عکاس مي‌گيرد، حق با شماست. ولي اگر ما بگوييم که نه، سازوکارش براساس مُظهريت است لذا گفتيم اين کلمه خيلي حرف دارد «مَظهره بل مُظهره» نفس مُظهر مي‌شود يعني چکار مي‌کند عکس نمي‌گيرد او را ديده معادل او ايجاد مي‌کند انشاء مي‌کند. آن است که وقتي همين نفس قوي شد قوي شد اين را نه تنها در ذهن بلکه در عالم خارج ايجاد مي‌کند.

پرسش: ... يعني پشت آينه يک چيزي هست صرف يک عکس نيست.

پاسخ: نه، به اصطلاح ببينيد در مرحله وجود ذهني، فعلاً عکس است. «للشيء غير الکون في الأعيان ـ کون بنفسه لدي الأذهان» اين وجود ذهني است چه‌جوري ايجاد مي‌شود؟ آيا شما وقتي در مقابل اشياء مي‌ايستيد عکسي مي‌گيريد در ذهن مي‌آوريد، اين‌جوري است؟ يا نه، شما وقتي در مقابل اشياء مي‌ايستيد نفس يک استعدادي و يک قوّه‌اي از خودش که مدارک عقلي و مشاعر حسي‌اش بکار مي‌افتد و ايجاد مي‌کند مثل او را در نفس انساني.

پرسش: ... مي‌تواند انشاء هم نکند در صورتي که اگر ببيند اتوماتيک در ذهن مي‌آيد. اگر انشاء هست پس ...

پاسخ: بله، اينکه انشاء مي‌کند يک وقت توجه به آن دارد انشاء مي‌کند، يک وقت توجه ندارد. ولي به هر حال انشاء مي‌کند.

پرسش: ...

پاسخ: تفاوتش همين است حاکي و محکمي است اگر در ذهن بخواهد اثر بکند وقتي شما تصور کرديد نار را بايد ذهنتان گرم بشود. نيست، براي اينکه اين وجود ذهني است و وجود ذهني داراي ظهور ظلي است. اين عناوين را بايد دقت کنيد. يک عنواني داده تا پايان اين بحث دارد پيش مي‌رود «الوجود الذهني و الظهور الظلي» اين را دقت بفرماييد. حالا اين ظهور آيا براساس مظهريت است يا مُظهريت، مسئله‌اي است که بايد در حکمت متعاليه راجع به آن بحث شود. ببينيد که چقدر يک کلمه مَظهر و مُظهر بحث‌هاي عرض مي‌کنم خودش يک کتاب است. يک وقت مي‌گوييد که نفس عکس برمي‌دارد که نوع حکماء مي‌گويند يک وقت مي‌گوييم نفس مستعد مي‌شود تا مثل او در حوزه نفس و ذهن ايجاد کند انشاء کند. بعد شما همين را بالا مي‌بريد بالا مي‌بريد نفس قوي مي‌شود قوي مي‌شود قوي مي‌شود در حدي که اين وجود ظلي مي‌شود وجود عيني و عين او در خارج ايجاد مي‌شود.

پرسش: مجبور مي‌شود که انشاء کند. در واقع نگاه کردن همان اجبار به انشاء است.

پاسخ: نه اجباري نداريم. الزامي ندارد.

پرسش: پس مي‌تواند انشاء نکند و ايجاد نکند.

پاسخ: دو تا حرف است يک وقت است که در مقابل مي‌ايستد به اقتضاي اين محاذات و وضع، نفس قوي مي‌شود. شما الآن وقتي چشمتان در مقابل يک صحن‌هاي ايستاد، اين چشم استعداد ندارد؟ قوّه ندارد؟ کار نمي‌کند؟ کار خودش را دارد انجام مي‌دهد. يک وقت ما التفات نداريم اسمش را وجود ذهني نمي‌گذاريم. يک وقت التفات داريم مي‌گوييم که نفس اين کار را کرده است. نفس با اين سازوکار دارد حالا با ادله‌اش بايد ديد. يک مقدار صبر بکنيد تا اين ادله بيايد براهين بيايد بعد روشن بشود که فرق بين مَظهر و مُظهر چيست؟ و چرا ملاصدرا دارد اين حرف را مي‌زند؟ شما اگر الآن اين حرف را نزنيد بعدها نمي‌توانيد در حکمت متعاليه بحث «العارف يخلق بهمّته» را توجيه بکنيد. اينجا کار انجام مي‌شود. اينها بحث‌هاي زيرساختي است يک مقدار حوصله بايد بکنيد. لطفاً حوصله کنيد و يک مقدار بحث‌ها را نخواهيد که هر چه هست اينجا بيايد. مثل آقاي محسني نشويد. الآن آقاي محسني آرام شد طفلک!

پرسش: ...

پاسخ: بله. «تمهيد: إنا قبل أن نخوض في إقامة الحجج على هذا المقصود و الكلام عليها و فيها نمهد لك مقدمتين» ما قبل از اينکه وارد به اقامه برهان و حجج بشويم بر اين مقصود، مقصود يعني چه؟ يعني اثبات وجود ذهني «و الکلام عليها» يعني اشکالاتي که بر وجود ذهني هست «و فيها» کلامي که در جواب آنها هست اين همه «عليها و فيها» به حجج برمي‌گردد. «و الکلام علي الحجج و في الحجج نمهد لک مقدمتين» دو مقدمه ما براي شما ذکر مي‌کنيم که در حقيقت سه تا مقدمه است.

«الأولى» که در اين مقدمه أولي سه مطلب است يک: که اين را بيان کرديم «هي أن للممكنات كما علمت ماهية و وجودا و ستعلم بالبرهان ما قد نبهناك عليه» يک مطلب اين است که «کل ممکن زوج ترکيبي له ماهية و وجود» اين مطلب را ما قبلاً تنبيه داديم و بعداً إن‌شاءالله برهانش خواهد آمد «کما علمت للممکنات ماهية و وجودا»، «کل ممکن زوج ترکيبي له ماهية و وجود»، «و ستعلم بالبرهان ما قد نبّهناک عليه» اين يک بخش از اين مسئله.

«و كاد أن تكون من المذعنين له» و براساس اصالت وجود، اين بحث‌هاي را يافتي که نزديک است که شما برسي که فطانت به دست او بيايد. اين فطانت همان اجتهاد است که انسان مجتهد بشود وقتي که وجود را اصلي دانست در بحث جعل معطل نشود نگويد آيا ماهيت مجعول است يا وجود مجعول است؟ آنکه در خارج اصيل است او مجعول است و بحثي ندارد لذا فرمود که «إن أخذت الفطانة» اگر مبتدي نيستي و آمدي به مرحله بالاتر «أن للممکنات کما علمت» فلان «بيدك أن أثر الفاعل و ما يترتب عليه» فاعل «أولا و بالذات ليس إلا نحوا من أنحاء وجود الشي‌ء لا ماهيته» آن چيزي که از ناحيه فاعل و جاعل جاري مي‌شود عبارت است از وجود اشياء نه ماهيت اشياء اولا و بالذات. بعد آن را مي‌گوييم ثانياً و بالعرض که بالعتبار و المجاز است. «ليس إلا نحوا من أنحاء وجود الشيء لا ماهيته» ماهيتش که جعل نمي‌شود. بعد اينجا اين را مي‌فرمايد که بايد دقت کنيد ماهيت دون آن است که مجعول باشد دون آن است که فعليت داشته باشد حرکت و سکون داشته باشد حرکت و سکون که مال ماهيت نيست اينها مال وجود است. وجود حرکت مي‌کند ماهيتش هم بالتبع است.

چرا؟ «لاستغنائها» ماهيت «عن الجعل و التحصيل و الفعل و التكميل» چرا؟ «لا لوجوبها و شدة فعليتها بل لفرط نقصانها و بطونها و غاية ضعفها و كمونها» اگر حالا اين تعبير شايد اول يک مقداري به ذهن بزند «لاستغنائها» تعبيري که ما دارم شايد رساتر باشد بگوييم دون آن است اين فقير هم نيست ماهيت فقير هم نيست بلکه ماهيت دون آن است که فقير است. فقير يعني استعداد دارد ولي قدرتش را ندارد. وجود فقير است «يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله» وجود ممکنات همه‌شان فقيرند ولي ماهيت دون آن است که فقير باشد چرا؟ چون ماهيت امر وجودي نيست ببنيد يک امري که مثل ديوار آيا کور است يا بيناست؟ مي‌گوييم ديوار دون آن است که کور و بينا باشد قابليت ندارد. ماهيت دون آن است که وجود غني باشد يا فقير باشد. فقر و غنا براي کجاست؟ براي آن موجودي که مستعد باشد و نداشته باشد مي‌گويند فقير است مستعد باشد و داشته باشد مي‌گويند غني است. اين آقا را مي‌گوييم غني، آن آقا را مي‌گوييم فقير. چرا؟ چون آن آقا امکان داشتن دارد و ندارد. آن آقا امکان داشتن دارد و دارد. او مي‌شود فقير اين مي‌شود غني. يک چيزي است که اصلاً امکان داشتن ندارد ديوار غني است يا فقير؟ هيچ. فقير و غني بودن که سلب و ايجاب نيست که يک چيزي يا بايد فقير باشد اين عدم ملکه و عدم ملکه است. چون نسبت بين فقر و غني، البته در نهايت بحث ديگري مي‌شود. نسبت بين اينها ملکه و عدم ملکه است ممکن است يک چيزي باشد که نه فقير باشد و نه غني. اين درخت فقير است يا غني؟ مي‌گوييم درخت که فقر و غنا حالي‌اش نيست. ولي انسان مي‌تواند فقير باشد به لحاظ مالي. به لحاظ وجودي همه فقير هستند.

بنابراين «لاستغنائها» ماهيت «عن الجعل و التحصيل و الفعل و التكميل» که همه اينها کمالات وجودي‌اند اما استغناء ماهيت «لا لوجوبها» ماهيت «و شدة فعليتها» ماهيت «بل لفرط نقصانها» ماهيت «و بطونها» ماهيت. بطونش يعني در منتهاإليه هستي که در حقيقت چيزي از هستي جز بالعرض براي او نيست. «و غاية ضعفها و كمونها».

logo