« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

/ رحيق مختوم /الحکمة المتعالية

موضوع: الحکمة المتعالية / رحيق مختوم /

 

در مباحثي که به احکام وجود مربوط مي‌شود عمده مباحث را بيان فرمودند و در فصل بيست و دوم نظر نهايي خودشان را ظل اين عنوان «نقاوة عرشية» ذکر فرمودند و الحمدلله هم حضرت استاد با اشاراتي که در اين رابطه داشتند و دارند مطالب را در حوزه وجود به نهايت رساندند و نظر نهايي حکمت متعاليه و جناب صدر المتألهين در رابطه با وجود آشکار مي‌شود. در نقاوة عرشية که نگاه از بالا به اين معنا هست يعني يک نگرش عرفاني نسبت به مباحث حِکمي هست مرحوم صدر المتألهين مورد پذيرش ايشان هست و اين را هم در نهايت به عنوان نظر نهايي خودشان مي‌پذيرند حالا ما بايد بين حکمت و عرفان هم تفاوت قائل بشويم که إن‌شاءالله توضيح داده مي‌شود تاکنون سه اشاره از اشارات حضرت استاد در اين رابطه خوانده شد الآن اشاره چهارم هستيم که در صفحه 542 مطرح است.

اين صفحه را ملاحظه بفرماييد «چهارم: معروف بين اهل حكمت، تقسيم وجود لا بشرط به واجب و ممكن است». اهل حکمت وجود را به وجود بشرط لا، لابشرط و وجود بشرط شيء تقسيم مي‌کنند. وجود بشرط لا خارج از اين مسائل است اما وجود لابشرط مي‌شود وجود واجبي و وجود بشرط شيء مي‌شود وجود ممکن. اين مشهور بين اهل حکمت است که وجود لابشرط وجود واجب است که هيچ قيدي با او نيست و وجود بشرط شيء که قيودي با او هست تعيناتي با او هست مي‌شود موجودات امکاني. معروف بين اهل حكمت، تقسيم وجود لا بشرط به واجب و ممكن است. در اين تقسيم، واجب، وجودِ به شرط لا و ممكن، وجودِ به شرط شي‌ء است» وجود بشرط لا يعني هيچ قيدي با او نيست. «بشرط أن لا يکون طبيعيا أو رياضيا أو منطقيا» هيچ با او نيست. و وجود به شرط شيء عبارت است از همين موجوداتي که با قيود و تعيناتي همراه هستند. در اين تقسيم وجود بشرط لا و ممکن وجود بشرط سيء است. «و مراد از به شرط لا، به شرط عدم حدّ و محدوديت و منظور از به شرط شي‌ء، مشروط به قيود و حدود ماهوي مي‌باشد».

پس ما وجود لا بشرط را تقسيم مي‌کنيم به وجود بشرط لا و وجود بشرط شيء. بشرط لا هيچ تعيني با او همراه نيست وجود واجبي. بشرط شيء تعينات با وجودات همراه هستند که وجود امکاني است.

«براي اين كه مبناي هماهنگ با گفتار مشهور فوق روشن شود گذري اجمالي بر آراء مختلف پيرامون كثرت و وحدت وجود ضروري است» در اين رابطه ايشان بالاخره اين معنا را دارند

پرسش: ...

پاسخ: هر جايي که مي‌آيد با اين توضيحي که داده مي‌شود مسئله روشن مي‌شود که مراد از بشرط لا چيست؟ بشرط شيء چيست؟ لا بشرط چيست؟ اينجا الآن توضيح دادند گفتند که توضيحش اين است که بشرط لا عبارت است از اينکه هيچ تعيني نباشد و بشرط شيء باشد. الآن اين بخشي که داريم مي‌خوانيم خيلي از جهت تفکيک و تبيين مسئله خيلي کمک مي‌کند دو تا مطلب را اول مطرح مي‌کند. مبنا را مطرح مي‌کنند اگر وجود را ما يک امر اعتباري و انتزاعي و ذهني بدانيم که اين يک مفهوم ذهني است. وحدت و کثرت ندارد هيچ! وحدت و کثرت در خارج را ندارد اما اگر ما وجود را اصيل دانستيم و او را در خارج برايش تحقق قائل بوديم حالا بحث اين است که آيا اين وجودي در خارج هست به چه نحوه وجود دارد؟ آيا به نحو تعين است يا به نحو لاتعين است؟ به نحو وحدت است يا کثرت؟ که الآن بيان ميک‌نند.

«اگر وجود، امر اعتباري و ماهيت اصيل باشد، وحدت و كثرت از اوصاف ماهيت بوده و وجود را سهمي از آن نيست» اما «و اگر وجود اصيل باشد بحث از وحدت و يا كثرتِ وجود مورد خواهد داشت» يعني اصيل است يعني ما يک چيزي در خارج داريم بنام هستي. اما نمي‌دانيم که آيا اين «علي نحو الوحده» است «علي نحو الکثره» است «علي نحو الوحدة و الکثرة» است «علي نحو الوحدة الصرفه» است «علي نحو الکثرة الصرفه» است و اقسام ديگري که ملاحظه فرموديد حتي «علي نحو الوحدة الوجود و کثرة الموجود» است يا «علي نحو الوحدة الوجود و وحدة الموجود» است؟ اينها انحايي است که ما الآن بايد بخوانيم و الآن در نهايت مشخص خواهد شد که نظر نهايي چيست؟

پس بنابراين اول مبنايمان را اتخاذ مي‌کنيم اگر بنا شد وجود را يک امر اعتباري و انتزاع يو ذهني بدانيم، حکم وحدت و کثرت خارجي برايش نيست. اما اگر وجود را يک امر اصيل و متحقق بالذات دانستيم در خارج، بحث مي‌کنيم اين حقيقتي که در خارج متحقق بالذات است چه نحوه در خارج وجود دارد؟ «بر اساس اصالت وجود، وحدت صرفهٴ وجود و كثرت محضهٴ آن» مي‌گوييم که وجود هم «علي نحو الوحدة الصرفه» وجود دارد و هم «علي نحو الکثرة» اين يک. «و وحدت و كثرت آميختهٴ با يكديگر» اين اولي مي‌شود وحدت صرفه وجود و کثرت محضه، قول مشائين اين است که واجب سبحانه و تعالي «علي نحو الوحدة المحضه» است و ممکنات «علي نحو الکثرة المحضه» هستند متباينات هستند اين قول آقايان مشائين است. يا و وحدت و کثرت آميخته با يکديگر که اين بحث تشکيک است که ديروز عرض کرديم. «و همچنين رجوع وحدت به يك بخش و ارجاع آن به بخشي ديگر متصور است» وحدت وجود کثرت موجود. وحدت وجود يک بخش است کثرت موجود يک بخش است و کثرت موجود به جهت اضافه و انتسابي که به وجود دارند. حالا اينها را دارند باز مي‌کنند.

«كثرت صرفه منسوب به گروهي از مشائين است. اين گروه از حكماي مشاء معتقدند كه وجودات، حقايق متباين هستند و در اين صورت وحدت، تنها يك مفهوم ذهني خواهد بود و حقيقت وجود ذاتاً كثير است.» آقايان مشائين البته عمده‌شان نه همه‌اشن معتقدند که وجود به لحاظ اينکه در ذهن هست داراي يک وحدت مفهومي است يک وحدت مفهومي جامع دارد آنکه در ذهن هست يک وحدت مفهومي جامع. اما آنکه در خارج است وجودات هستند اين وجودات از واجب تا ساير ممکنات «علي نحو الوحدة المحضه» هستند در مقابل تشکيک که کثرت مع الوحدة است.

پرسش: ...

پاسخ: ببينيد ما بايد به قول آنها قوس کنيم غور کنيم و در بياوريم. اينها يک حرفي زدند مي‌گويند وجودات عين ماهيات‌اند اين حرف را دارند. وقتي ماهيات متکثر بالذات هستند وجودات هم متباينات به تمام ذات هستند. ما شايد يک جايي که جناب عالي به اين صورت دنبال مي‌کنيد الآن ممکن است امروزه بحث‌ها تحليلي شده اما اين سخن را دارند مي‌ويند وجودات به عين ماهيات‌اند اصلاً ماهيت شجر وجود دارد وجودش به عين ماهيتش است. وجود حجر به عين ماهيت حجر است اين سخن با اينکه ماهيات متباينات به تمام الذات هستند در مي‌آيد که وجودات هم.

پرسش: ...

پاسخ: آنها اين را نمي‌گويند. احسنت اگر اين حرف را بزنند حرف اصالة الوجودي‌هاست. اما آنها مي‌گويند نه، ماهيات به نوبه خودش با عين وجود موجود است و وجود و ماهيت عين هم‌اند. عين هم‌اند نه آن فرمايشي که اشاره فرموديد مرحوم ملاصدرا نظر دارند آنها متفاوت است.

«در اين صورت وحدت، تنها يك مفهوم ذهني خواهد بود و حقيقت وجود ذاتاً كثير است. در برابر اين قول، گفتار كساني است كه به وحدت محضهٴ هستي قائل هستند. اين گروه، كثرت‌هاي مشهود را به ظهور و نمودهاي وجود شخصي ارجاع مي‌دهند» در مقابل کثرت محضه اين قول را شما إن‌شاءالله دسته‌بندي و تجميع کنيد و قلم بياوريد که بتوانيد با ذهن خودتان هم سازگار باشد. در مقابل کثرت محضه وحدت محضه است. وحدت محضه چيست؟ وحدت محضه اين است که ما وجودات يا موجوداتي در خارج نداريم يک وجود داريم و يک موجود. تمام شد و رفت. مابقي هر چه هستند ظل و ظهور اويند تعينات و شؤونات اويند نه اينکه براي خودشان به عبارت ديگر: اسناد هستي به وجودات ممکنه اسناد بالعرض و المجاز است. تنها اسناد وجود به واجب که داراي وحدت صرفه است اين حقيقت است اين هم يک مطلب. اين دو قول شد.

پس کثرت محضه وحدت محضه، اين دو قول. «قول سوم كه كثرت را به يك سو و وحدت را به سويي ديگر نسبت مي‌دهد» وحدت وجود و کثرت موجود. اين قول جناب دواني است که وحدت را به يک سمت و کثرت را به يک سمت، وجود وجود و کثرت موجود. «قول سوم كه كثرت را به يك سو و وحدت را به سويي ديگر نسبت مي‌دهد، معروف به ذوق تأله است و مختار محقق دواني است كه قائل به وحدت وجود و كثرت موجود است.

«قول چهارم بر اساس حكمت متعاليه است» البته ايشان مي‌فرمايد که اينجا حرف‌هايي حکمت متعاليه هم بيان مي‌شود. الآن اين حرف حرف متوسط حکمت متعاليه است که قائل‌اند به وحدت مع الکثرة که در حقيقت وجود در خارج «علي نحو الوحدة مع الکثرة» است مي‌گوييم «الوجود حقيقة واحدة متکثرة» که هم کثرت حقيقي است هم وحدت حقيقي است. و در اين قول وحدت و كثرت هر دو حقيقي و به هم آميخته اند. «قول چهارم بر اساس حكمت متعاليه است و در تشكيك چهار ركن معتبر است: اوّل، حقيقي بودن وحدت. دوم، حقيقي بودن كثرت. سوم، سريان حقيقي وحدت در كثرت. چهارم، بازگشت حقيقي كثرت به وحدت» در اين هر چهار تا استاد(دام ظله) اين حقيقي بودن را دخيل دانستند و گفتند وحدت حقيقي است حقيقتاً وحدت است وقتي مي‌گوييم الوجود و بعد هم وجود مشترک معنوي شد يعني در تمام جاهايي که هستي هست يک حقيقت است. برخلاف آنچه که در باب ماهيات وجود دارد يا مشائين در باب وجود دارند مي‌گويند.

«و اين همان گفتاري است كه صدرالمتألهين معرفت آن را مختص به راسخين در علم دانسته و مي‌گويد: «وهذا أمر عجيب لا يعرفه إلا الراسخون في العلم»[1] که عرض کرديم

پرسش: ...

پاسخ: نمي‌گويد کثرت ظلي است. مي‌گويد کثرت حقيقي است. اسناد وجود به کثرت اسناد حقيقي است. اگر قول وحدت وجود و کثرت موجود را گفتيم يا وحدت وجود و وحدت موجود را گفتيم، ارجاع قول به کثرت مي‌شود کثرت ظلي. تا اينجا اين معلوم شد. «توجيه كثرت براي كساني كه قائل به وحدت محضه وجود هستند امري دشوار است.» قائلين به وحدت محضه يعني همه عرفا و هم ببينيم جناب صدر المتألهين در نظر نهايي چه مي‌گويند؟ عارف مي‌گويد که ما قائل به وحدت محضه هستيم. اين شعر جناب سعدي که اين دو و دد کيستند اين آسمان و زمين چيستند اين سؤال عمده‌اي است که بر عرفا بعد از قائل شدن به وحدت محضه وجود دارد. درود بر امثال سعدي و امثال ذلک که چقدر نگرش‌هاي عرفاني در آن ذوب شده بود و اينها کاملاً اين معنا را به اين صورت درآوردند اين شعر هشت ده بيتي که در اين رابطه جناب سعدي گفته است شاهکار است. اين ديو و دد چيستند يا اين آسمان و زمين چيستند و امثال ذلک براساس اين است که شما که قائل به وحدت وجود هستيد کثرت را توجيه بفرماييد که چيستند؟ همه هر چه هستند از آن کمترند که با نام هستي‌اش نام برند و امثال ذلک. چو سلطان عزت عَلم برکشد جهان سر به جيب عدم درکشد. اين حرف‌ها «لله الواحد القهار» است چون سلطان عزت عَلم برکشد جهان سر به جيب عدم درکشد اين همين معارف را اين‌جور زيبا اين‌جور شعرگونه و خيالي آوردند و اين در حقيقت حکمت است اين «انّ من الشعر لحکمة» اين است.

«توجيه كثرت براي كساني كه قائل به وحدت محضه وجود هستند امري دشوار است. اين مشكل صاحبان حكمت متعاليه و حكمت مشاء را نيز فرا مي‌گيرد،» چرا؟ «زيرا آنها بعد از پذيرفتن اين كه يكي از حقايق متباينه» اينها را عرض کنيم مي‌گويند که ما قائل به کثرت محضه‌ايم. کثرت محضه يعني چه؟ يعني هر ماهيتي وجود خودش را دارد واجب حالا ماهيت ندارد اما وجود مختص به خودش را دارد هر ممکني از ممکنات داراي وجود خاص به خودش هستند قائل به کثرت محضه‌اند حکمت متعاليه هم مي‌گويد من قائلم به وحدت مع الکثره. مي‌گويند حالا که اين‌طور است برويم جلو.

وقتي جلوتر مي‌رويم به واجب مي‌رسيم مي‌بينيم که در واجب مسئله متفاوت شد و مطلق شد و نامحدود شد. هم مشائين مي‌گويند واجب نامحدود است هم قائلين به حکمت متعاليه قائل‌اند که وحدت نامحدد است اينجا سؤال پيش مي‌آيد که اين حقيقت نامحدود محدود به کنارش مي‌گذرد پس اين کثرات چيستند؟ نامحدود که با چيزي جمع نمي‌شود. نامحدود يعني نامحدود. هيچ چيزي با او جمع نمي‌شود اگر واجب نامحدود است در رأس تشکيک، اگر واجب نامحدود است به عنوان يکي از وجودات نامتباين اين توجيه را بفرماييد که اين نامحدود چگونه با محدودها جمع مي‌شود؟ لذا حضرت آقا مي‌فرمايند که اينها هم در اين رابطه باز دچار دشواري مي‌شوند. «اين مشكل صاحبان حكمت متعاليه و حكمت مشاء را نيز فرا مي‌گيرد، زيرا آنها بعد از پذيرفتن اين كه يكي از حقايق متباينه» مشائين «و يا مرتبهٴ عالي از مراتب هستي» حکمت متعاليه «واجب است، ناگزير به نامحدود بودن هستي او اعتراف مي‌نمايند. و نامتناهي به دليل سعه و گستردگي خود، جايي را براي غير كه در عرض يا در طول آن باشد باقي نمي‌گذارد» در عرض ناظر به قول مشائين، در طول ناظر به قول حکمت متعاليه است که قائل به حقيقت تشکيک است. همه اينها با دقت است چون اين اشارات به قلم حضرت استاد است و اصلاً قابل مقايسه با آنها نيست. حالا قابل مقايسه که نمي‌خواهيم بگوييم، ولي اتقان دارد. «و در اين حال حكيم نيز به همان مشكلي كه عارف براي توجيه كثرت دارد، گرفتار مي‌گردد». عارف راهي پيدا کرده براي برون‌رفت از اين اشکال ولي در حکمت متعاليه يا حکمت مشاء راهي براي برون‌رفت وجود ندارد.

«اهل عرفان در گريز از اين مشكل، كثرت را به ظهور و نمود وجود ارجاع مي‌دهند» اينها مشکلي ندارند مي‌گويند آن چيزي که در خارج هست وحدت محضه است اين ديو و دد کيستند؟ اين آسمان و زمين چيستند؟ مي‌گويند اينها ظهورات‌اند اينها تعينات‌اند اينها بيرون از حد وجود هستند اسناد وجود به اينها بالعرض و المجاز است اينها وجود حقيقي نيست. در حقيقت ما يک عالم نامحدودي داريم بنام عالم وجود واحد شخصي واجب. و بيرون از اين عالم که الآن عالم طبيعت است همه اينها از هستي بيرون هستند، از نگاه عرفاني اينها همه مرايا هستند اينها همه صورت مرآتيه هستند يا مرايا يا مراعي حالا توضيح مي‌دهند اينها هستند بنابراين ما چيزي در خارج به عنوان شجر و حجر که نداريم. اين حکايت دارد مي‌کند از وجود واجبي، آن تعينش. همه اينها حکايت‌اند که جناب الهي قمشه‌اي در اين ديوان نغمه حسيني‌اش اين شعر را دارد که آينه بشکست همه فکر مي‌کردند که شجر اينجا حجر اينجا ارض اينجا سماء اينجا اين آينه بشکست رخ يار ديد، آنجاست شما کجا را داريد نگاه مي‌کنيد؟ اينها حاکي‌اند اينها آينه‌اند صورت مرآتيه هستند. آينه بشکست و رخ يار ديد آقا امام حسين(عليه السلام) چون نغمه حسيني را مرحوم الهي قمشه‌اي به شعر درآورده اينجا اوج اين شعر است.

«اهل عرفان در گريز از اين مشكل، كثرت را به ظهور و نمود وجود ارجاع مي‌دهند؛ به اين معنا كه حقيقت وجود بيش از يكي نيست، و آسمان‌ها و زمين و آنچه در آنها و بين آنها مي‌باشد ظهور همان حقيقت واحد هستند، و چون همان حقيقت با اسم قاهر و يا باطن ظهور نمايد» «لله الواحد القهار»، «بساط كثرت بر چيده مي‌شود».

«ظهور واجب در مظاهر آفرينش» اينجا حاج آقا وارد يک بحث عرفاني شدند که اين ظهور يعني چه؟ فرمايش آقا امام رضا(عليه السلام) را در اين رابطه بيان مي‌کنند بسيار اين فرمايش عجيب است حيف است که نخوانيم اينها برکت کار ما است و اهل معرفت ما براساس اين منبع الآن مي‌رسند. اجازه بدهيد اين را بخوانيم «ظهور واجب در مظاهر آفرينش، به اسماء حسني و صفات علياي اوست و هر اسم مقتضي مظهري خاص است و به همين دليل با آن كه همهٴ امور به او بازگشت مي‌نمايد، براي هر كار به اسمي خاص تمسك مي‌شود؛ به عنوان مثال براي شفا» بايد گفت شِفا نه شَفا. «علي شَفا حفة» آن است اما «ننزل من القرآن ما هو شِفاء» حتي اين کتاب مرحوم شيخ الرئيس شِفاء است نه شَفاء. مي‌فرمايد «براي هر کار به اسمي خاص تمسک مي‌شود؛ به عنوان مثال براي شفا از خداوندِ شافي امداد گرفته مي‌شود، نه خداوند مُمِيت، گرچه مُميت همان شافي است. ظهور حق در مظاهر خلقي نظير نمودِ حقيقتِ واحد در آينه‌هاي مختلف است. آينه در نگاه عرفي، شيشه، جيوه و اموري از اين قبيل است» عرف به چه چيزي مي‌گويد آينه؟ همين شيشه و جيوه و اين قاب و قالب را آينه مي‌گويند اما عارف به اين نمي‌گويد آينه. آينه به آن صورتي که در او وجود دارد. و حال آن كه در نگاه عرفاني اين قبيل از امور مُعِدّ براي حصول آينه هستند، زيرا آينهٴ در تعابير آنها چيزي جز همان صورت مرآتيه نيست. شكي نيست كه در آينه هيچ واقعيتي نيست و ليكن آينه، سرابي دروغين نيز نيست» فرق بين غلط و مجاز همين جاست. سراب غلط است آب‌نما است هيچ چيزي نشان نمي‌دهد آبي وجود ندارد. اما آينه حقيقتاً عکسي که در آن است حاکي است منتقل مي‌کند فرق است بين مجاز و غلط. سراب غلط است و آينه مجاز است. «تا آن كه به كذب بودن آن حكم شود بلكه حاكي، نشانه و آيت و وجه حقيقتي است كه آن را ارائه مي‌دهد».

«در نگاه اهل عرفان، عالَم» دقت کنيد! «همه مرايا و مرائي ذات الهي است» حتي عالم عقل. عالم اسماي الهي آن هم به نوعي تجلي و تعين اوست لذا مي‌گويند صقع ربوبي و عالم اله و امثال ذلک. بيرون از عالم صقع ربوبي هر چه که هست ولو عالم جبروت باشد عالم عقول و مفارقات باشد همه و همه مرائي‌اند. «مرايا و مرائي دو تعبيري هستند كه در نهج البلاغه مورد استفاده قرار گرفته اند. مرايا جمع مرآت يعني آينه و مرائي جمع مرئي و مشهود است.

«امام علي بن موسي الرضا (عليه آلاف التحية و الثناء) در گفتگو با عمران صابي، از تمثيل به آينه استفاده مي‌نمايد. امام (عليه السلام) براي تفهيم اين معنا» خيلي اين معنا را داشته باشيد روايت براي ما بسيار راهساز و کارساز است و نشان از اين است که بايد هستي را چگونه شناخت؟ عمران سؤال مي‌کند که بالاخره آيا نسبت خالق و خلق الآن با اين روايت کسي نبايد اشتباه بکند کسي نبايد قائل به يک سخني بشود که به نحوي به حلول و اتحاد و امثال ذلک بخواهد برگردد. حضرت به عمران صابي مي‌فرمايد که شما در آينه هستيد يا آينه در شما؟ عرض مي‌کند هيچ کدام، نه آينه در من هست نه من در آينه هستم. چيست؟ آينه حکايت از من است. هستي اين‌جوري است رابطه خلق و خالق اين است. دقت کنيد! همين يک روايت «امام عليه السلام براي تفهيم اين معنا كه چگونه خلق، مرآت و آيت حق است بي آن كه خلق در حق و يا حق در خلق باشد، با استعانت از حول و قوهٴ الهي به ارائهٴ نمونه پرداخته و مي‌فرمايد: «أخبرني عن المرآة أنت فيها أم هي فيك» به عمران صابي حضرت مي‌فرمايد. «فإن كان ليس واحد منكما في صاحبه فبأي شي‌ء استدللت بها علي نفسك»[2] » اگر اين‌گونه باشد نه تو در آينه هستي نه او در تو است. «فإن کان ليس واحد منکما» يعني آينه و تو، «في صاحبه» حالا که اين‌طور هست يعني نه تو در آينه‌اي و نه تو در آينه هستي، چگونه مي‌خواهي استدلال بکني و به چيزي استدلال بکني بر وجود خدا؟ «فبأي شيء استدللت بها علي نفسک؟ يعني شكي نيست كه تو خود را در آينه مي‌بيني و آينه تو را نشان مي‌دهد و حال آن كه نه تو در آينه اي و نه آينه در تو مي‌باشد، پس چگونه است كه با ديدن در آينه، صورت خود را باز مي‌شناسي؟» تو که در آينه نيستي آينه هم که در تو نيست، چه‌جوري است که وقتي شما در مقابل آينه مي‌ايستي مي‌تواني خودت را بشناسي؟

«عمران پاسخ مي‌دهد: به آن نور كه ميان من و آينه فاصله است خود را مي‌شناسم» آن وقت «امام (عليه السلام) آن‌گاه در بارهٴ نور، شبكهٴ چشم و نظائر آن مباحثي را مطرح مي‌نمايد تا معلوم شود صورت مرآتي، هيچ يك از آنها نيست. مثال مزبور بعد از آن كه از خاندان وحي صادر شد، قبل از هر گروه ديگر توسط اهل عرفان مورد استفاده قرار گرفت. در نگاه عرفاني، كثرات، آينه‌هاي حق هستند» شجر حجر ارض سماء حالا اينها که هيچ، عقل نفس طبع همه‌شان «و چون آينه‌ها شكسته گردند بدون آنكه چيزي عوض شود و يا آنچه كه ديده مي‌شده است دروغ پنداشته شود، سرّ مشهودات آشكار مي‌شود و بدين ترتيب دانسته مي‌شود كه:

اين همه عكس مي‌و نقش مخالف كه نمود ٭٭٭٭ يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد

«و اما أمرنا الا واحده» تجلي کرده. ببينيد تجلي حق هم مسانخ خودش بايد باشد. يک حقيقت نامحدود نمي‌شود که محدود جلوه جلوه کند. اين نامحدود يک تجلي مي‌کند و اين تجلي آزال و آباد را در بر مي‌گيرد چون آن حقيقت ازلي و ابدي است تجلي او بايد ازلي و ابدي باشد. نمي‌شود يک وقت درخت و يک وقت سنگ و يک وقت آسمان و اين مي‌شود تکرار در تجلي. اگر يک موجودي محدود باشد بخواهد تجلي بکند مي‌تواند اما يک حقيقت يعني همان رابطه‌اي که بين علت و معلول ما در سنخيت گفتيم در تجلي و متجلي هم همين‌طور است. متجلي اگر يک حقيقت نامحدود آزالي و آبادي و سرمدي شد اين وقتي تجلي ميک‌ند تمام هستي را فرا مي‌گيرد يک بار ديگر و دو بار ديگر و اين حرف‌ها که وجود ندارد. اينها مي‌شوند مظاهر و مجالي اينها.

پرسش: ...

پاسخ: نه، تجلي بيرون از هستي است.

پرسش: ...

پاسخ: اين آية است. آيت با ذو الآيه فرق مي‌کند من بزرگ‌ترين آيت الهي هستم از من بزرگ‌تر نيست. آيت يعني چه؟ آيت يعني چه؟ يعني نشانه. آينه مي‌شکند ظهور است آنکه هستي است. علي بن ابيطالب هم آيت است ولي آيت برتر است. «معناي آينه چيزي جز ارائه و حكايت نيست و اين مطلب چون روشن شود زمينهٴ» اين سخن که عرض مي‌کنيم امروزه بعضي‌ها اظهاراتشان معاذالله به سمت حلول و اتحاد و امثال ذلک دارد مي‌رود چون نمي‌توانند توجيه بکنند اين بيان بسيار خوبي است حضرت آقا مي‌فرمايند که «اين مطلب چون روشن شود زمينه حلول و اتحاد نيز منتفي مي‌گردد».

پرسش: ... خداوند در طبيعت مي‌آيد مي‌شود انسان و انسان در کمالش مي‌شود خداوند ...

پاسخ: بله براساس نگرش‌هاي آن يعني براساس آن هستي‌شناسي اين‌جور تعبير مي‌شود. ما در بين افرادي که در فضاي خودمان هستند هم اين چنين قائليني را داريم که قائل به اتحاد و حلول و جهله صوفيه اين است. آن هم يک بيان ديگري و يک خوانش ديگري نسبت به جهان و خدا است. «زيرا حلول و يا اتحاد با امري كه جز حكايت سهم ديگري ندارد مستحيل است».


[1] ـ اسفار: ج1، ص257.
[2] ـ توحيد صدوق: ص435 ـ 434.
logo