« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/08/09

بسم الله الرحمن الرحیم

اتحاد خارجي وجود و ماهيّت/ رحيق مختوم /الحکمة المتعالية

 

موضوع: الحکمة المتعالية / رحيق مختوم / اتحاد خارجي وجود و ماهيّت

 

«تفصيل مقال لتوضيح حال:» بحث در نقطه نظرات مختلف و آراء گوناگوني است که در باب نحوه وجود و ماهيت در خارج ارائه شده است. مرحوم صدر المتألهين در سه مقام بحث را ارائه فرمودند؛ مقام اول اين بود که بيان مغايرت مفهومي بين وجود و ماهيت است که فصل بيست و يکم را براي اين امر اختصاص دادند که مغايرت مفهومي بين وجود و ماهيت امري قطعي است و همچنين آنچه را که بعضاً به عنوان ادله‌اي براي مغايرت مصداقي بيان شده است اينها مفيد نيست و در حقيقت در باب مغايرت مفهومي آنها کارآمد است.

در فصل 22 بيان فرمودند که نحوه تحقق وجود و ماهيت براساس اصالت وجود چگونه است؟ آيا «علي نحو الإتحاد» است يا «علي نحو العينية» است يا «علي نحو الغيرية» است و امثال ذلک. و مقام سوم بحث اين است که آيا نقطه نظراتي که ديگران در اين باب ارائه کرده‌اند آراء مختلفي که ارائه شده است اين آراء چيست؟ و تا چه حدي اينها از صدق و حق برخوردار هستند؟ که نوعاً اينها را جناب صدر المتألهين رد کرده‌اند. اينجا خلاصه و عصاره مباحثي است که اقوال گوناگون در باب اصالت وجود يا ماهيت يا اختلاف انظار مطرح شده. اتفاقاً اين يک فرصتي است يعني اين يک نعمتي است که مجموعه بحث‌هايي که مرحوم صدر المتألهين در باب وجود و ماهيت بيان شده است و اصالت وجود و اعتباريت ماهيت و اينها، همه يکجا براساس يک نوع چينش و چيدمان متني در حقيقت اگر ما بخواهيم اين اصل را يعني اين بخش مسئله که فرمودند «فصيل مقال لتوضيح حال» را بخواهيم ببينيم اين در حقيقت عصاره مباحثي است که در باب اصالت وجود و اعتباريت ماهيت و اينها مطرح شده و ناظر به ادله است و ناظر به نقد و نقض اين ادله است و بسيار متن جامعي است از اين نقطه نظر. يعني اگر کسي بخواهد يک مقاله متني بنويسد از اين استوارتر واقعاً نيست حالا مخصوصاً بحث امروز را ملاحظه مي‌فرماييد که چگونه نظرات دارد مطرح مي‌شود؟

تاکنون چهار نظر را مطرح فرمودند و ما همچنان در نظر چهارم که نظر مشائين هست هستيم. مستحضريد که آقايان مشايين معتقدند که وجود در واجب يک ويژگي‌ها و خصائصي دارد مختص به خود که اساساً با کليه آنچه را که در ممکنات هست متفاوت است وجود در واجب يک حقيقت خاص قائم به ذات غني بي‌نياز از هر امري حتي ماهيت است و او ماهيتش همان هستي اوست در باب واجب وقتي مي‌گوييم «الواجب موجود» يعني وجود الواجب. ما غير از اين هيچ چيزي نداريم هيچ حيثيتي اين حقيقت را همراهي نمي‌کند.

اما در باب سائر ممکنات مسئله متفاوت است و وجود عارض است قائم است و نظاير آن. يک فرقي هم در بين مشايين وجود دارد برخي از مشايين که تتمه اين قول چهارم هست را إن‌شاءالله برسيم به قول پنجم، که «و منهم من فرّق فقال بالإختلاف بالحقيقة» حيث يکون بينهما من الخلاف ما بالتشکيک» ببينيد آقايان مشايين همان‌طور که مستحضريد نظرشان مشخص است يعني وجودات حقائق متباينه هستند. اين حقائق متبانه يعني اصلاً هيچ ربطي باهم ندارند مثل شجر و حجر. همان‌طور شجر از حجر و حجر از شجر هيچ مايه‌اي نگرفتند از دو تا مسئله متفاوت هستند مغاير هستند و تباين هستند وجود شجر هم از وجود حجر، وجود حجر هم از وجود مدر و همين‌طور.

لکن در باب وجود واجب و وجود ممکن يک سخني دارند که اين سخن ناظر به تشکيک است. نمي‌گويند که وجود واجب و وجود ممکن متباين‌اند مي‌گويند وجود واجب و وجود ممکن اختلاف مرتبه دارند. تشکيک را نسبت به وجود واجب و وجود ممکن مي‌پذيرند اما نسبت به ساير ممکنات قائل به تباين هستند. اين هم بالاخره يک قولي است مي‌خواهند بگويند که ما اگر مي‌گوييم که وجودات متباين‌اند وجود واجب با وجود ممکنات آن نحوه از تباين را ندارد که شجر و حجر وجودش از همديگر متباين‌اند بلکه تفاوت بين واجب و ممکن تفاوت دو مرتبه از وجود است حقيقت واحده‌اند و لکن مرتبه واجبي يک مرتبه برتر و والاتر است و مرتبه امکاني يک مرتبه ضعيف‌تر.

بنابراين اينها به نوعي تشکيک را در برخي از امور مي‌پذيرند ولي در ساير موارد همه وجودات امکاني را متباين مي‌دانند اين هم يک قول از قول مشايين که تفاوت اين مسئله را هم بيان فرمودند البته نسبت به اينکه نحوه وجود و ماهيت در خارج چگونه است هم در ارتباط با ذات واجب سبحانه و تعالي هم در باب ممکنات مسائل را در جلسه قبل ملاحظه فرموديد که نظر مشايين در اين رابطه بيان شده است.

اين يک سطر بخوانيم يک سطر و نيم را بخوانيم که ناظر به برخي ديگر از مشايين‌اند که در باب وجود واجب و وجود ممکن قائل به تشکيک‌اند گرچه در ارتباط با ساير ممکنات قائل به تباين‌اند «ومنهم» يک سؤالي کردند جلد چندم رحيق و صفحه چند؟ ما براساس همين جلد سوم از آن جلد اسفار و فعلاً ما صفحه 464 را مي‌خوانيم. «و منهم من فرّق» برخي از مشايين «و منهم» به همان قول بالا مي‌خورد که «من فرّق» فرق گذاشتند «فقال بالاختلاف بالحقيقة حيث يكون بينهما من الخلاف ما بالتشكيك» يعني برخي از آقايان مشايين گرچه نوعاً به تباين همه موجودات حتي وجود واجب و ممکن فتوا دادند اما برخي از اينها فرق گذاشتند گفتند که ساير موجودات را به لحاظ وجوداتشان ما مي‌توانيم بگوييم متباينات‌اند به تمام وجود و ذات، اما در باب واجب تباينشان تباين مرتبه‌اي و تشکيکي است. وجود ممکن را نمي‌شود با وجود واجب مقايسه کرد گرچه ساير ممکنات باهم قابل مقايسه هستند.

پرسش: ...

پاسخ: نه، وجود بين ممکن و واجب. ما يک حقيقتي داريم بنام

پرسش: ...

پاسخ: تشکيک است بله. «ومنهم من فرّق» يعني از مشايين دسته‌اي هستند که جدا کردند «فقال بالاختلاف بالحقيقة» يعني چه؟ «حيث يكون بينهما» يعني بين واجب و ممکن «من الخلاف ما بالتشكيك» که اختلافي که وجود دارد تبايني نيست تشکيک است «كوجود الواجب ووجود الممكن» البته اينجا منحصر نکردند که فقط بين واجب و ممکن اختلاف اختلاف تشکيکي است چه بسا ممکن است بگويند که مثلاً موجودات مادي با موجودات نفساني يعني تجرد مياني يا با تجرد عقلي و تجرد محض هم يک نوع اختلاف به مرتبه داشته باشند که در آنجا هم باز لحاظ تشکيک ملاحظه مي‌شود پس بنابراين نسبت به همه ممکنات در سطح طبيعت مثلاً اينها متباينات به تمام ذات هستند مثل ماهياتشان به لحاظ وجود و لکن به لحاظ مقايسه بين وجودات ممکنه با وجود واجب اختلاف به مراتب است و به تشکيک است و اين شايد منحصر به واجب و ممکن نباشد وقتي ما عالم طبع را با عالم عقل بخواهيم مقايسه بکنيم هم شايد چنين نظري وجود داشته باشد.

پرسش: ...

پاسخ: مثلاً بله. وارد يک قول عمده ديگري مي‌شويم و بحث اصالت ماهيتي است که از ناحيه جناب حکيم سهروردي دارد مطرح مي‌شود. مي‌فرمايد که يک عده‌اي از حکما قائل‌اند به اينکه وجود نمي‌تواند در خارج تحقق داشته باشد. چون وجود نمي‌تواند در خارج تحقق داشته باشد صرفاً وجود يک مفهوم ذهني انتزاعي هست بنابراين ما اصلاً در ارتباط با نحوه وجود ماهيت و وجود در خارج چالشي نداريم چرا؟ چون وجود به هر نحوي بخواهد در خارج تحقق داشته باشد محذور دارد که الآن در چهار رديف اينها را بيان مي‌کنند محذورات را بيان مي‌کنند.

فقط مي‌گويند ما اگر از آنها سؤال مي‌کنيم شما وقتي مي‌گوييد که «الشجر موجودٌ» بالاخره به لحاظ خارج داريد مي‌گوييد. آن وقتي که شجر را در خارج بدون وجود لحاظ مي‌کنيد با آن وقتي که شجر را در خارج با وجود لحاظ مي‌کنيد تفاوت در چيست؟ مي‌گويند تفاوت در اين است که از ناحيه جاعل يک نسبتي با اين ماهيت ايجاد مي‌شود. چون آن نسبت دارد ايجاد مي‌شود ما مي‌گوييم که مثلاً «الشجر موجودٌ». اگر از ناحيه واجب يا فاعل يا علت نسبتي ايجاد نشود، ما فقط شجر را تلقي مي‌کنيم ماهيت شجر. ولي آن وقتي که مي‌گوييم «الشجر موجودٌ» چه چيزي را لحاظ مي‌کنيم؟ وجود شجر در خارج نيست، فقط يک چنين چيزي مي‌فهميم که چه؟ که از ناحيه علت و فاعل يک افاضه‌اي شده يک نسبتي پيدا شده است که مرحوم صدر المتألهين اينجا را اتفاقاً دست مي‌گذارند مي‌گويند اينکه شما مي‌گوييد فقط از ناحيه واجب يک چيزي هست اين چيز را شما شرح بدهيد چيست؟ بالخاره ماهيت «من حيث هي هي» که «ليس الا هي لاموجودة و لامعدومة» در اين صورت که شما نمي‌گوييد موجود است. حالا اگر يک ماهيتي در خارج وجود پيدا کرد شما گفتيد «الحجر موجودٌ، الشجر موجودٌ» اين چه اتفاقي دارد مي‌افتد؟

مي‌گويند چه؟ مي‌گويند چون از ناحيه فاعل يک افاضه ونسبتي ايجاد شده است به جهت آن نسبت ما مي‌گوييم «موجودٌ» وگرنه نه. که در بحث‌هاي قبلي اين را اصرار مي‌کردند که شما تشريح کنيد که بالاخره اين نسبت روي هوا که نيست قرارداد که نيست شما بگوييد ما قرارداد کرديم اعتبار کرديم نه! بالاخره اين قبل از اين نسبت موجود نبود، الآن موجود است اين تفاوتي که به لحاظ نسبت ايجاد شده را شما چه‌جوري ارزيابي مي‌کنيد؟

اجازه بدهيد اول ما اصل قول آقايان اشراقيين را بخوانيم و گمان اينها را در ارتباط با وجود ملاحظه کنيم بعد ببينيم که آيا نقطه نظرات اينها در باب نسبت وجود و ماهيت در خارج چگونه است؟

پرسش: ...

پاسخ: نسبت اگر يا نسبت مقولي است يا نسبت اشراقي است. هر دو وجودي است اما يکي بايد طرفين وجود داشته باشند تا نسبت باشد، دو اين است که فقط يک طرف باشد که حالا إن‌شاءالله توضيح مي‌دهند «وزعمت جماعة» زعمت يعني گمان کردند پنداشتند يک جماعتي از ديگر طوايف اهل حکمت که چه؟ «من الآخرين أنّ الوجود أمر عام عقلي انتزاعي، من المعقولات الثانية».

پرسش: اينها مشايين نيستند؟

پاسخ: نخير. يک گروه ديگري که از آن گروه گفتند آرائشان را بيان کردند. اينها چه مي‌گويند؟ مي‌گويند وجود از معقولات ثاني است مثل امکان، مثل وجوب، مثل ضرورت. اينها که در خارج نيستند. خدا رحمت کند مرحوم صدر المتألهين را که چگونه اينها را در خارج آورد. شدت وجود شده ضرورت. ايشان مي‌گويد که امکان معقول ثاني است امکان که در خارج وجود ندارد. ضرورت که در خارج وجود ندارد. امتناع که در خارج وجود ندارد. اينها چيست؟ اينها يک سلسله مفاهيم عقلي انتزاعي است که از اينها به معقول ثاني ياد مي‌شود.

«امر عام عقلي انتزاعي من المعقولات الثانية وهو» و اين وجود «ليس عيناً لشي‌ء من الموجودات حقيقة» شما حقيقةً يعني آنکه اصالت دارد خارجيت دارد و امثال ذلک. اين وجود در خارج هيچ برخوردار از حيثيت وجودي نيست هيچ! «و هو» اين وجود «ليس عينا لشيء من الموجودات حقيقة» اين سؤال را ما از ايشان مي‌کنيم که بسيار خوب، وجود اصلاً در خارج حقيقت ندارد، شما آن وقتي که مي‌گوييد «الشجر موجودٌ» چه اتفاقي مي‌افتد که مي‌گوييد موجودٌ؟ تا قبل از اين که نمي‌گفتيد. حالا که وجود پيدا کرد به آن مي‌گوييد موجود. مي‌گويد اين موجودٌ موجوديتش مصداق آن اضافه‌اي است که از ناحيه علت به اين رسيده است همين. «نعم» جواب سؤال مقدر است اين وجود «مصداق حمله علي الواجب، ذاته بذاته، وعلي غيره، ذاته من حيث هو مجعول الغير» مي‌گويند که ما وقتي مي‌گوييم الواجب اين را تشريح بکنيم.

مي‌گوييم وقتي مي‌گوييم «الواجب موجود» در آنجا مسئله تقريباً حرف عين مشايين را مي‌زنند مي‌گويند آنجا مسئله اين است که وجود عين واجب است آنجا هيچ تفاوتي نيست. قيامي ندارد زيادتي ندارد عروضي ندارد هيچ. در باب واجب وجود عين واجب است. اين يکي. در باب ممکنات وجود در خارج هست يا نيست؟ مي‌گويند نه، نيست. پس شما چطور مي‌گوييد که «الشجر موجودٌ»؟ مي‌گويند ما شجر را نگاه مي‌کنيم و مي‌بينيم که نسبتي پيدا کرده اضافه‌اي از ناحيه علت به او شده اين وجود را که مي‌گذاريم مصداقش چيست؟ مصداقش اين نسبتي است که از ناحيه علت به او داده شده است.

يک بار ديگر:

پرسش: ...

پاسخ: نسبت اصيل نيست اصيل فقط ماهيت است در خارج، چون حقيقتي که در خارج است ماهيت شجر است تمام شد. اين مفهوم وجود را مي‌گويند منشأش چيست؟ شما که مي‌گوييد «الشجر موجود» تا قبل از اينکه وجود بيايد که نمي‌گفتيد شجر. مي‌گفتيد نهايت شجر است. حالا که اين آمده در خارج چه اتفاقي افتاده است؟ مي‌گويد از ناحيه علت يک اضافه‌اي برايش شده است. ما همان اضافه‌اي که از ناحيه علت براي اين آمده را مصداق حمل وجود مي‌دانيم.

«نعم مصداق حمله علي الواجب، ذاته بذاته» هيچ. و اما «وعلي غيره» يعني مصداق حمل وجود بر غير واجب چيست؟ «ذاته» اين غير «من حيث هو مجعول الغير» وقتي ذاتش را نگاه مي‌کنيم نه از حيثي که مجعول بالغير است فقط ماهيت است. ولي وقتي مي‌بينيم اين ذات مجعول بالغير شده حمل وجود برايش امکان‌پذير مي‌شود.

پس بنابراين وجود در خارج وجود ندارد «فالمحمول في الجميع» چه در واجب چه در ممکن «زائد بحسب الذهن» حتي شما اين را ملاحظه بفرماييد مي‌گويند حتي در باب واجب آن وقتي که مي‌گوييم «الواجب موجودٌ» نه يعني وجود در خارج هست. چون وجود بخواهد در خارج وجود داشته باشد محال است دارند ادله‌اش را مي‌گويند. مي‌گوييم پس چيست؟ وقتي مي‌گوييم «الواجب موجود» پس چيست؟ يعني يک وجودي داريم که اين وجود ببخشيد يک حقيقتي داريم بنام حقيقت واجب که همين حقيقت واجب منشأ انتزاع مفهوم وجود است. در مورد ممکنات اضافه در مورد واجب خود ذات به تنهايي است.

پرسش: ...

پاسخ: ماهيت مجهول الکنه است مي‌گويند واجب يک ماهيت مجهول الکنهي دارد آن حقيقت واجب همان است. چطور مي‌گوييم وجود؟ مي‌گويند به همان ماهية الکنة مي‌گوييم وجود، ذاته بذاته. لذا مي‌گويند که «و المحمول في الجميع زائد بحسب الذهن».

پرسش: ...

پاسخ: در ذهن بله قبول کردند. در ذهن حيث قابلي به آن نداده، يک مفهومي عاض شده است. اگر حيث قابلي مي‌داد ترکيب مي‌شد. «و مبدء انتزاع المحمول في الممكن» ببينيد شما اصالة الماهوي فرض مي‌کنيم هستيم مي‌گوييم چرا به اين شجر خارجي مي‌گوييم موجود؟ «الشجر موجود» اين را مي‌گويند که «و مبدء انتزاع المحمول» يعني موجودٌ «في الممکن ذاته» ذات ممکن است دقت کنيد! «من حيثية مكتسبة من الفاعل» اينکه عرض مي‌کنم اين متن اين «تفسير المقال لتوضيح الحال» به مثابه متن است شما اين‌جور کمتر مي‌توانيد در فرمايشات بزرگان پيدا کنيد اين دسته‌بندي شده و خيلي رديف است.

چرا به واجب مي‌گوييم موجودٌ و چرا به ممکن مي‌گوييم موجودٌ؟ ايشان مي‌گويد که نه در واجب وجود وجود دارد نه در ممکن وجود وجود دارد. مفهوم وجود را حمل مي‌کنيم بر واجب بخاطر آن ماهيت مجهول الکنه بودنش در ممکنات حمل مي‌کنيم بخاطر مجعول بودن بالغيرش. اينها خيلي خوب است.

پرسش: ...

پاسخ: «و مبدء انتزاع المحمول في الممكن ذاته من حيثية مكتسبة من الفاعل» اما مبدأ انتزاع محمول در واجب چيست؟ «وفي الواجب ذاته بذاته» ذات واجب بذاته است. آقايان! روي اين عبارت‌ها دقت کنيد برايتان مي‌ماند. اينها يک عصاره‌اي از همه آنچه را که در منظر ايشان است. چون مستحضريد که ديگر ما مسئله‌اي بالاتر از اصالت وجود و اعتباريت ماهيت در فلسفه نداريم. در تمام دوران و خصوصاً در حکمت متعاليه. همه مسائل يا متفرع بر اصالت وجود هستند که هستند در حکمت متعاليه مخصوصاً يا در حد اصالت وجود نيستند. مسائلي هستند که به نوبه خودشان، بله بحث اتحاد عاقل و معقول بحث حرکت جوهري بحث امکان فقري بحث وجود رابط همه اينها مباحث بسيار شريف و عزيزي است ولي هيچ کدام به قوّت و غناي اين مسئله اصالت وجود و اعتباريت ماهيت نيست. الآن نگاه کنيد نُه قول دارند جمع مي‌کنند در اين باب و مال يک قرن و دو قرن و ده قرن و بيست قرن نيست اين مال گذشته است.

پس «ومبدء انتزاع المحمول في الممكن ذاته من حيثية مكتسبة من الفاعل» اما «وفي الواجب ذاته بذاته. وإلي هذا المذهب مال صاحب الإشراق كما يظهر من كلامه وكتبه» ببينيد همه کلامش را و همه کتبش را آدم جمع بکند اين‌جور خلاصه در چهارپنج سطر پخته و روشن و شفاف کمتر پيدا مي‌شود لذا فرمود اين چيزي که بيان شده است «يظهر من کلامه و کتبه» اين است.

پرسش: ...

پاسخ: خيلي بود. الآن آورده‌اند. ببينيد در بحث اصالت وجود آوردند.

پرسش: ...

پاسخ: نه، اجازه بفرماييد در پايان نکته‌اي که حاج آقا بيان مي‌کنند صفحه 478 حاج آقا مي‌فرمايند که «متألهين از اهل معرفت قائل به اصالت ماهيّت نيستند و به همين دليل» و فلان. صفحه 477 آخرين سطر، دو خط آخر «صدرالمتألهين پيش از اين در مباحث پاياني فصل هفتم از مرحله اولي بعد از نقل و نقد اين قول كه منسوب به ذوق تأله است به اين نكته اشاره كرد» اين قول البته قول اخير است قول نهم است و ساير اقوال را در جايش مطرح کرده متن را آورده و جواب داده است.

پرسش: ...

پاسخ: نه، اينها همه اقوالي است که بعدها در آمده است. اينها زماني است که زمان خواجه و زمان سهروردي و مکتب شيراز و متکلمين و همه اينها بود بود بود که رسيد به اصطلاحاً مي‌گويند خاتم الحکماء! واقعاً خاتم الحکماء است تا الآن. اين خاتم مطلق نيست نسبي است که بالاخره إن‌شاءالله از جايگاه حکمت الهي شايد بايد از اينها هم قابل استفاده باشيم.

پرسش: ...

پاسخ: نه، اصالت وجود به اين صورتي که در حکمت متعاليه است نه و لکن اظهاراتشان بياناتشان مثلاً مباحثي که در تعليقات گفتند غير از آن چيزي است که در الهيات شفا گفتند يا در مباحثات آوردند متفاوت است تفاوتي هست. الهيات شفا به تعبير حضرت استاد تقريباً لسان مشهور است لسان مشاء است ايشان در آنجا با بيان و قلم خودشان. ولي در تعليقاتشان در مباحثاتشان در ساير کتاب‌هايي که به صورت فردي براي خودشان نوشتند متفاوت است.

پرسش: ...

پاسخ: بله. ما مي‌رويم به سراغ ادله‌اي که اين آقايان ببينيد در پنج شش سطر چهار تا دليلي که اينجا مطرح مي‌کنند آقايان اشراقيون در باب اصالت ماهيت: «و خلاصة ما ذكره» خلاصه آنچه که حکيم سهروردي و همراهانشان «من احتجاجاته مع المشائين» چون مستحضريد که آن نسخه‌اي که در مقابل نسخه مشاء بوده است نسخه حکمة الإشراق است و ايشان در مقابل مشايين آمدند و مطالبشان را اين‌جور بيان کردند که الآن چهار تا از مطالب عمده‌اي که اشراقيين در مقابل مشايين احتجاج کردند را دارند ذکر مي‌کنند. «في هذا الباب».

دليل اول: «أنّه لو وجد الوجود فإمّا بوجود زائد فيتسلسل، أو بوجود هو نفسه، فلا يكون إطلاق الموجود علي الوجود وعلي سائر الأشياء بمعنيً واحد؛ لأنّ معناه في الوجود أنّه الوجود، وفي غيره أنّه ذو الوجود» اين يک دليل. ما مي‌گوييم رد بشويم با توجه سوابقي که ذهن آقايان هست خيلي معطل نمي‌شويم. ولي مطلب را باز مي‌کنيم و رد مي‌شويم. مطلب اول گفتند به صورت قياسي اين‌جوري کردند گفتند که اگر وجود بخواهد در خارج يافت بشود يا تسلسل پيش مي‌آيد يا لازم مي‌آيد که همه موجودات واجب باشند «و التالي بکلي قسميه باطل فالمقدم مثله» اين قياسي است که بيان مي‌کنند.

مي‌فرمايند که «أنّه لو وجد الوجود» اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد «فإمّا بوجود زائد فيتسلسل» همان قاعده‌اي که جناب حکيم سهروردي ايجاد کرده قاعده کاملاً به حق است ولي در مقام تطبيق و مصداق اشتباه است.

پرسش: ...

پاسخ: بله که هر چيزي که تحققش در خارج مستلزم تکرر نوعش مي‌شود آن وجود در خارج آن امر در خارج وجودش محال مي‌شود. وجود اگر بخواهد در خارج باشد يعني چه؟ بگوييم «الوجود موجود» اين «الوجود موجود» يعني «الوجود ثبت له الوجود» چون موجود يعني «ثبت له الوجود». ما نقل کلام مي‌کنيم در اين موجودي که ثابت است. اين موجود چطور؟ اين هم بخواهد تحقق پيدا بکند «ثبت له الوجود» و همين‌طور و هکذا فيتلسل. «فإما بوجود زائد فيتسلسل».

«أو بوجود هو نفسه» يعني چه؟ يعني وجود وجود است به نفس همين وجود. مي‌شود واجب. الآن در باب واجب چه مي‌گوييم؟ مي‌گوييم واجب موجود است به نفس وجود. نفسش چون عين هستي هست مي‌شود واجب. يا همه ممکنات را ما بايد واجب بدانيم يا تسلسل پيش مي‌آيد «و التالي بکلي قسميه باطل فالمقدمه مثله» اين يک دليل. بنابراين «فلا يكون إطلاق الموجود علي الوجود و علي سائر الأشياء بمعنيً واحد» يک اشکال ديگري هم اينجا پيش مي‌آيد اين است که اگر ما بخواهيم معناي وجود را در خارج ببينيم در باب واجب مي‌گوييم که واجب موجود است. در باب ممکن هم اگر بگوييم واجب ممکن موجود است لازمه‌اش اشتراک لفظي وجود پيش مي‌آيد چرا؟ چون آن وقتي که مي‌گوييم «الواجب موجود أي بعين ذاته» آن وقتي که مي‌گوييم «الممکن موجود أي بغيره» مي‌شود اشتراک لفظي. در يک جا وجود بعين ذات موضوع خودش است و در يک جا زائد است.

دنبال مي‌کنيم «و لا يکون اطلاق الموجود علي الوجود»، يک؛ يعني علي الوجود الواجب. «و علي سائر الأشياء» يعني ممکنات «بمعني واحد» چرا؟ براي اينکه «لأنّ معناه» وجود «في الوجود» يعني در باب وجود واجب «أنّه الوجود» شما ملاحظه کنيد آقايان! يک وقتي مي‌گوييد که «الوجود موجود»، يک وقتي مي‌گوييد «الشجر موجود». اين دو تا «موجودٌ» چه فرقي مي‌کنند؟ يکي به نفس وجود موجود است «الموجود موجود بنفسه» يکي از ناحيه غير برايش وجود پيدا مي‌کند بخاطر ماهيتش مي‌گويد مي‌شود اشتراک لفظي. وجود مي‌شود اشتراک لفظي. «و التالي باطل فالمقدم مثله.

«لأن معناه» وجود «في الوجود أنه الوجود» اگر ذهن شما و اين بيان حاج آقا خدا سلامتشان نباشد اينها را کسي به اين راحتي نمي‌شود بفهمند. ببينيد «لأنه معناه» وجود «في الوجود أنه الوجود» و لکن «و في غيره» يعني ماهيات و ممکنات «أنّه ذو الوجود» وقتي مي‌گوييم «الوجود موجودٌ» يعني بذاته. يک وقتي مي‌گوييم «الشجر موجودٌ» يعني ذو وجود. يعني شجر ذو وجود است. پس اينها باهم فرق کردند. معناي اولي عين شد معناي دوم زائد پيدا کرد مي‌شود اشتراک لفظي. «و غيره» وجود «أنه ذو الوجود». اين شبهه اول تمام شد. اين سر سطر کاملاً يک شبهه بود.

شبهه دوم: «و أنّه علي تقدير تحقّق الوجود» يعني اگر وجود بخواهد در خارج تحقق پيدا کند «إمّا أن يكون جوهراً» چون موجود يا واجب است يا ممکن. اگر وجود واجب نبود ممکن شد، ممکن هم يا ماهيت جوهري است يا ماهيت عرضي. شما لطفاً بفرماييد که آيا اين وجودي که در خارج پيدا کرده است جوهر است يا عرض؟ اگر جوهر باشد به ذات خودش بايد قائم باشد. اگر عرض باشد بايد به ديگري وصل بشود مي‌شود دو تا مسئله.

ملاحظه بفرماييد دليل دوم: «و أنه علي تقدير تحقق الوجودإما أن يکون» اين وجودي که تحقق پيدا کرده «جوهراً» پس بنابراين جوهر اگر باشد «فلا يقع صفة للأشياء» صفت نمي‌شود. شما مي‌خواهيد بگوييد «الشجر موجود الحجر موجود الوجود موجود» اگروجود جوهر باشد جوهر که صفت نمي‌شود جوهر موصوف مي‌شود. «إما أن يکون جوهراً» اگر جوهر باشد «فلا يقع الوجود صفة للأشياء أو عرضاً» جوهر نيست عرض است عرض که باشد چه مي‌شود؟ «فيتقوّم المحلّ دونه» يعني محلش بايد تقوم پيدا بکند به اين، در حالي که اين بعداً مي‌خواهد بيايد «فيتقوم» ببينيد «الشجر موجودٌ» اگر گفتيم اين وجود جوهر است جوهر قائم به ذات خودش است و اصلاً موصوف است صفت نمي‌شود. اگر عرض باشد صفت مي‌شود اشکال ندارد. وقتي صفت شد اين صفت مي‌خواهد روي يک موصوفي بيايد. اين وجود که صفت هست بايد روي موصوفي بيايد که اين موصوف وجود داشته باشد موصوف کجا وجود دارد؟ اين وجود ندارد.

«فيتقوم المحل دونه» اين «و التقوّم بدون الوجود محال» اين آقاي عرض يعني وجود مي‌خواهد متقوم بشود به ماهيت. ماهيت که وجود ندارد. «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» الآن اين ماهيت وجود ندارد که اين عرض که وجود هست بخواهد بر او قائم بشود. اين دليل دوم بود.

دليل سوم: «و أنّه» باز هم سر سطر.

پرسش: ...

پاسخ: «فيتقوم المحل دونه» يعني عرض اگر عرض باشد محلش که جوهر هست بايد به او تقوم پيدا بکند، اينکه نمي‌شود. دليل سوم سر سطر

پرسش: شبهه سوم است؟

پاسخ: شبهه سوم مي‌شود بله. آنها براي خودشان دليل مي‌دانند «و أنه لو وجد الوجود للماهيّة» اگر ماهيت در خارج بخواهد وجود داشته باشد «فله نسبة إليها» نسبت به ماهيت. ببينيد آقايان مي‌گويند که «الشجر موجودٌ» اين موجود را ما گفتيم که نسبت مفهومي است. اگر بخواهد اين نسبت در خارج وجود داشته باشد نسبت بخواهد در خارج وجود داشته باشد يعني ما يک ماهيت شجر داريم يک نسبتي داريم که بين اين ماهيت شجر و اين شجر تحقق پيدا کرده است. اگر اين نسبت بخواهد در خارج وجود داشته باشد يعني چه؟ يعني «النسبة موجودة» خود همين وجودي که نسبت هست بايد وجود داشته باشد خيلي خوب! ما مي‌گوييم اين وجودي که براي اين نسبت بخواهد باشد آيا اين وجود با اين نسبت باهم تناسبي دارند نسبتي دارند يا ندارند؟ نسبت ديگر و نسبت ديگر فکذا يتسلسل.

«أن الوجود» به صورت قياس استثنايي «لو وجود الوجود للماهية» اگر وجود براي ماهيت باشئد «فله» يعني براي وجود «نسبة الي الماهية» از اينجا: «و للنسبة وجود» اين نسبت وجود دارد «و لوجود النسبة نسبة إلي النسبة ويتسلسل» پس بنابراين اين‌جوري مي‌شود: اگر وجود بخواهد در خارج تحقق پيدا بکند ما بي‌نهايت نسبت داريم تسلسلاً نسبت داريم «والتالي باطل فالمقدم مثله».

اما دليل يا شبهه چهارم اين است که «و أنه لو وجد» اگر اين بخواهد در خارج يافت بشود «فإمّا قبل الماهيّة فيكون مستقلاًّ دونها لا صفة لها» ماهيت. بالاخره ازسه حال خارج نيست ماهيت شجر را که ما مي‌فهميم. اگر وجود با او هست يا قبل از او هست يا بعد از او هست يا با او هست. قبل از او باشد اين عرض است وجود عرض است صفت است بايد بر چيزي تکيه کند نمي‌شود. بعد از او بخواهد باشد يعني ماهيت بايد قبلش وجود داشته باشد تا اين بخواهد بيايد اين نمي‌شود. با او باشد لازمه‌اش اين است که «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» نباشد «مع ثبوت المثبت له» باشد که اين باطل است.

دليل سوم: «و أنه لو وجود لاوجود فإما» اين وجود «قبل الماهية» هست «فيکون الوجود مستقلاً دونها» ماهيت «لا صفة لها» ماهيت. اين يک. «أو بعدها» ماهيت «فهي قبل الوجود موجودة» اگر بخواهد بعد از ماهيت باشد يعني پس ماهيت بايد وجود داشته باشد تا وجود عارش بشود پس لازمه‌اش اين است که قبل از وجود موجود باشد که مي‌شود «تقدم الشيء علي نفسه» که خوانديم.

يا مرحله سوم: «أو معها» يعني وجود با ماهيت بخواهد يعني ماهيت با وجود تحقق پيدا کند «فهي موجودة معه لا به» شما مي‌گوييد که وجود قائم است به ماهيت. باهم شدند، اين هم نمي‌شود.

logo