« فهرست دروس
درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 رحيق مختوم//الحکمة المتعالية

موضوع: الحکمة المتعالية // رحيق مختوم

 

در مباحث هستي‌شناسي يکي از امهات بحث‌ها اصالت وجود و اعتباريت ماهيت است. موقعيت وجود و ماهيت همواره مورد بحث و گفتگو و چالش‌هاي فلسفي بوده است. در فصل بيست و يکم و بحث از زيادتي وجود بر ماهيت بود مباحث به صورت رسمي مطرح شد و لکن در اشارات از چند منظر حضرت استاد بحث کردند که ملاحظه مي‌فرماييد. برخي از آنها که در جلسه قبل از اين اشارات را خوانديم.

در فصل بيست و يک بحث تغاير مفهومي بين وجود و ماهيت بود که اين را به صورت روشن بيان فرمودند و ادله‌اي که ديگران بر اين تغاير داشتند هم بيان شد و صدر المتألهين در تحليل نهايي فرمودند که اين تغاير بيش از تغاير مفهومي نيست و اين هم بين و روشن است و لذا برخي از اين صاحب شوارق و ديگران ادعاي بداهت کردند که معلوم است مفهوم وجود غير از مفهوم ماهيت است. اشاراتي که مفصل هم حضرت استاد(دام ظله) بيان فرموده‌اند از چند منظر است؛ يکي بحث تحرير محل بحث است که جاي تحقيق هست. يکي هم بحث تقدم و تأخر اين بحث است نسبت به بحث اصالت وجود و اعتباريت ماهيت حالا برخي‌ها قبل‌تر و مقدم و برخي‌ها مؤخر بيان داشتن و بحث‌هاي ديگري بود که آدم وقتي نگاه مي‌کند واقعاً مي‌بيند که يک کار تحقيقي است.

آنچه را که ما در اين اشارات قصد داريم خوانده بشود اين است که تبيين نکات فلسفي که جناب صدر المتألهين فرموده‌اند براي ما مهم است و برخي از نکاتي که به عنوان اشارات حضرت استاد بيان مي‌کنند در مقام توضيح و تبيين مسئله است که سعي مي‌کنيم آنها خوانده بشود. وگرنه مباحث ديگر که بسيار مفيد و کارهاي تحقيقي هست يک مقدار ما را از شأن مباحثمان دور مي‌کند و يک مقدار معطل ممکن است در اين رابطه بشويم و لذا ما برمي‌گرديم به ادامه بحث و در فصل بيست و دوم مباحث را دنبال مي‌کنيم.

بعد از اينکه در فصل بيست و يکم به تغاير مفهومي بين وجود و ماهيت فتوا دادند و روشن شد که وجود و ماهيت دو تا امر مستقل و جداي از هم در فضاي مفهوم‌اند وجود بر هستي دلالت دارد و ماهيت بر چيستي و اينها در فضاي ذهن از همديگر جدا هستند و ترديدي در اين رابطه نيست. بعد از اينکه اين امر روشن شد ما وارد مباحث عيني و خارجي مي‌شويم. خيلي خوب، در مقام مفهوم اينها از همديگر جدا هستند ولي در مقام مصداق و خارج و عين آيا مفهوم ماهيت چه رابطه‌اي دارد؟ آيا حالا نمي‌توانيم دو تا جوهر باهم متحد مي‌شوند اينکه شدني نيست. هر جوهري يک فعليتي دارد يک شيء که نمي‌تواند دو تا فعليت يا دو تا صورت داشته باشد. ولي تصويري که به لحاظ خارج مي‌شود داشت اين است که بياييم بگوييم وجود عارض است و زائد است و ماهيت معروض است. «إن الوجود عارض المهية» در خارج هم همين‌جور بگوييم همان‌طوري که وجود بر ماهيت در ذهن عارض است در خارج هم يک نوع اتحادي دارند اتحاد عرض و معروض. اين يک نوع که عده‌اي هم در حقيقت با اين همراه هستند همدل‌اند همفکر هستند. ولي ما با بيان اصالت وجود و ادله‌اي که براي اصالت وجود ذکر شد و اينکه غير از وجود در خارج چيز ديگري وجود ندارد اين را دقت بفرماييد، هم بحث اثباتي و هم بحث سلبي است که در خارج ما چيزي جز وجود نداريم هر چه هست هستي است و ماهيت «ما شمّت رائحة الوجود» اين‌جوري است.

ولي بالاخره اين دوئيت را و اين دوگانگي بين وجود و ماهيت را بايد چگونه از نظر هستي‌شناسانه و هستي‌شناختي تحليل بکنيم؟ به هر حال مي‌گوييم «هذا وجود و هذا شجر» در خارج اين دو تا عنوان را داريم و اين دو تا عنوان و مفهوم را هم از خارج مي‌گيريم اگر خارج شجر وجود نداشته باشد نه وجود را از او مي‌گيريم نه ماهيت شجر را. پس در خارج اين منشأ انتزاع هر دو امر است. چکار کنيم؟ يکي از پرچالش‌ترين مسائل همين است. عده‌اي که با ذهنيت اصالة الماهية هستند يک مقدار اين بحث را بيشتر توجه دارند ديگراني که قائل به اعتباريت‌اند اين بحث را بايد به لحاظ وجودشناسانه تحليل کنند بالاخره چه اتفاقي دارد در خارج مي‌افتد؟

در اينکه در ذهن اينها عارض همديگرند و تغاير مفهومي دارند که ما بحثي نداريم. اما آنکه الآن بحث است اين است که در خارج نسبت بين وجود و ماهيت چگونه است؟ آيا نسبت وجود و ماهيت نسبت اتحادي است؟ يعني وجود در خارج مثل يک صفتي و نعتي بر معروضي و موصوفي عارض مي‌شود آيا اين‌جوري است؟ مثل «الجسم ابيض» است که اين بشود يک نحوه اتحاد. اگر اين نيست بالاخره چگونه بين اين‌دو ما التيامي در خارج بخواهيم قرار بدهيم؟

يک سخني مرحوم صدر المتألهين دارند ملاحظه بفرماييد در عنوان همين بحث عنوان فصل بيست و دوم «في إثبات أنّ وجود الممکن عين ماهيته خارجاً و متحد بها نحواً من الإتحاد» اين «نحوا من الإتحاد» را ما مي‌خواهيم روشن بکنيم. قطعاً نبست بين وجود و ماهيت براساس عرض و معروض نيست چرا؟ چون ما بيان کرديم که در خارج ما جز وجود اصيل نداريم. اصلاً ماهيت در خارج وجود ندارد يعني بخواهد همان‌طوري که «ما بإزاء» مفهوم وجود مصداق وجود در خارج هست، ما بإزاء مفهوم ماهيت ما مصداقي در خارج نداريم که حالا يا مصداق جوهري يا مصداق عرضي باشد يا حتي مصداق حيثيتي. ما که اينها را در خارج نداريم. چکار بايد کرد؟

پرسش: ...

پاسخ: حيثيتي هم نفي مي‌شود چون حيثيتي هم

پرسش: ...

پاسخ: نه، صفت مثل عارض است روشن است حيثيت يعني اينکه به لحاظ وجودي مثلاً مي‌گوييم «من حيث العدالة من حيث العلم» وجوداً هر دو علم و عدالت عين هم‌اند ولي با يک حيثيت نيستند. حيثيت‌هايشان جدا هستند.

پرسش: ...

پاسخ: حيثيت وجودي مي‌شود بله. آيا نسبت وجود و ماهيت در خارج چگونه است؟ مرحوم صدر المتألهين اول حرف اصلي‌اش را مي‌زند مي‌گويد ما بعد از اينکه گفتيم که وجود اصيل است در خارج و غير از وجود ما چيزي به عنوان امر اصيل نداريم بياييم و بررسي کنيم که به لحاظ وجودشناسي چه اتفاقي در خارج دارد مي‌افتد؟ قطعاً وجود که وقتي عارض بر ماهيت بشود از باب وصف با موصوف يا عرض با معروض نيست. چرا؟ چون نسبت عرض با معروض چه‌جوري است؟ نسبت عرض با معروض نسبت «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» است. بايد مثلاً معروض قبلاً باشد بعد عارض بر آن عروض کند. چون نسبت بين عارض و معروض نسبت بين فرع و اصل است بايد اول معروض وجود داشته باشد بعد وجود بر آن عارض بشود. ما بحث مي‌کنيم راجع به وجود معروض يعني وجود ماهيت. اين وجود يا از وجود ديگر گرفته مي‌شود نقل کلام در آن رابطه بحث دور و تسلسل يا به وجود همين عارض است که «تقدم الشيء علي نفسه» و محذورات است. ايشان وارد مي‌شود به اين بحث يعني در حقيقت مي‌گوييم ما به لحاظ هستي‌شناسانه ورود کنيم ببينيم که چه اتفاقي در خارج دارد مي‌افتد. ما دو تا مفهوم که از خارج مي‌گيريم اينکه ترديدي در اين نيست. از خارج هم مفهوم هستي مي‌گيريم هم مفهوم چيستي. بياييم بررسي کنيم به لحاظ وجودشناسانه يا حقيقت‌شناسانه که در خارج چه حقيقتي دارد تحقق پيدا کرده که ما چنين تعددي از مفهوم را مي‌توانيم انتزاع بکنيم؟

پرسش: ...

پاسخ: يک تعبيري مرحوم صدر المتألهين دارند همين‌جا هم الآن بحث امروز هم هست ملاحظه مي‌فرماييد که تغاير بين ببخشيد اتحاد بين وجود و ماهيت اتحاد مصداق و مفهوم است. حال اين تعبير را تا چه حد آقايان مي‌پسنديد؟ ملاحظه بفرماييد قطعاً دو تا مصداق نداريم در خارج، نه به نحو عرض و معروض، نه به نحو دو تا جوهر، نه به نحو دو تا حيثيت. چرا؟ چون با اين فرض ما براي ماهيت اصالت قائل شديم اين را بگذاريم کنار. پس فرض اصالت براي ماهيت رفته کنار. برويم در خارج ببينيم که اين وجود و ماهيتي که ما مي‌گوييم در خارج باهم متحد هستند اين نحوه اتحادش چگونه است؟ لذا عنوان را ملاحظه بفرماييد «و متحدا بها نحوا من الإتحاد» يک نحوه از اتحادي هست مرحوم صدر المتألهين اين اتحاد را چه مي‌گويند؟ مي‌گويند اتحاد مصداق و مفهوم. اين چه‌جوري در مي‌آيد؟ هيچ چاره‌اي هم غير از اين نيست چرا؟ چون اتحاد دو تا مصداق که نمي‌شود. يعني دو تا جوهر يا جوهر و عرض يا دو تا حيثيت. چون اگر اين باشد در هر سه فرض براي ماهيت اصالت قائل شديم. پس براي ماهيت هيچ اصالتي قائل نيستيم نه «علي نحو الجوهرية» نه «علي نحو الأرضية» نه «علي نحو الحيثية» هيچ چيزي در خارج اصالت ندارد.

حالا که اين‌گونه هست ما به سراغ خارج مي‌رويم و اين دو مفهوم چيستي و هستي را از خارج مي‌آوريم توضيح بدهيد که نحوه اتحاد اينها که دوگانگي نيستند شما مي‌گوييم متحدند بسيار خوب! اين اتحاد بين وجود و ماهيت را براي ما روشن کنيد که چه نحوه است و چگونه است؟

مستحضريد که بحث بسيار بحث دقيقي است و ايجاد يک فصل مستقل هم راه دارد. ما به راحتي مي‌توانيم بگوييم که وجود اصي است ادله فراواني هم داريم مي‌توانيم بگوييم ماهيت امر اعتباري است ادله فراواني داريم اما سخن در اين است که شما بعد از اينکه وجود را اصيل و ماهيت را اعتباري دانستيد در خارج با اين دو تا چکار مي‌خواهيد بکنيد؟ نحوه اينها در خارج در ذهن هم که تغاير مفهومي را روشن کرديد. در خارج بين اينها چگونه بحث و ارتباط دارد. حالا باهم همراه بشويم ببينيم که چه مي‌گويند؟

«فصل 22 في إثبات أنّ وجود الممكن عين ماهيته خارجاً» در فصل بيست و يکم فرمودند که «غيره مفهوما» وجود ممکن غير از ماهيت او هست مفهوما. تغاير مفهومي است اين را ما فتوا داديم. اما الآن در خارج مي‌گوييم که اينها عين هم‌اند «هذا شجر، هذا وجود» عين هم هستند. «في اثبات ان وجود الممکن عين ماهيته خارجا» اما اين «عين مايته و متّحد بها نحواً من الاتّحاد» اين را بايد روشن کنيم.

يک توضيحي هم باز در همين عنوان بدهيم عناويني خيلي پرملات‌ و پرفکر و پرمغز هستند. ملاحظه بفرماييد ما يک عينيت داريم يک اتحاد. آيا بين وجود و ماهيت عينيت است يا اتحاد است. اگر عينيت باشد و وحدت باشد ما اصلاً دو چيز نداريم که مرحوم صدر المتألهين نهايتاً به همين فتوا مي‌دهند و در خصوص مشاعر که الحمدلله بحثش شده و حالا دوستان مي‌توانند به نوار هم مراجعه کنند ايشان در آنجا کاملاً به وحدت مي‌دهد عينيت مي‌دهد و مي‌فرمايد که ما اصلاً دو تا را در ذهن داريم در خارج يک چيز بيشتر نداريم «وجود الشجر» است تمام شد. اگر اين مفهوم مي‌آيد، به ذهن است والا در خارج وحدت است يا به تعبيري که فرمودند عينيت است.

حالا اين تعبي دوم که مي‌فرمايند «و متحدا نحواً من الإتحاد» مي‌خواهند بگويند که بالاخره اين دو تا بودن را که نمي‌توانيم از آن بگذريم وجود، شجر. هستي، چيستي. اين دو تا را بايد ما در خارج يا بگوييم که مصداقاً عين‌ هم‌اند که اين را مي‌گوييم. مصداقاً عين هم هستند وجود کدام است؟ همين است. ماهيت کدام است؟ همين است. يعني به ما جاي ديگري را اشاره نمي‌کنيم که از آن زاويه از اين زاويه، نه! اين وجود هم منشأ انتزاع ماهيت است هم منشأ انتزاع وجود است برخلاف وجود صرف که منشأ انتزاع فقط هستي است. اين وجود محدود نه اينکه ما بياييم از حدّش ماهيت بگيريم نه اين را حاج آقا در آن اشاره اول فرمودند. در آن توضيح اول فصل بيست و يکم فرمودند نه اينکه ما خود مرحوم ملاصدرا، ما از وجود مقيد نه از قيدش، نه از نفادش، نه از حاشيه‌اش، نه! ما از اين موجود مقيد ماهيت را انتزاع مي‌کنيم. همان‌طوري که وجود را انتزاع مي‌کنيم ماهيت را هم انتزاع مي‌کنيم. ما وجود را از کجا انتزاع مي‌کنيم؟ از همين متن. ماهيت را از کجا انتزاع مي‌کنيم؟ همين متن. ولي اين متن چون محدود است اين ماهيت را به ما مي‌دهد.

پرسش: ...

پاسخ: وجود مقيد، نه به لحاظ قيدش. از وجود مقيد.

پرسش: ...

پاسخ: بله هست، ولي ما به لحاظ مصداقي داريم نگاه مي‌کنيم. در خارج دو چيز داريم؟ يعني قيد داريم و وجود؟ نداريم. يک چيزي نيست که در خارج بگوييم اين وجود است اين هم قيدش است. اگر اين‌جور بگوييم مي‌شود عرض و معروض. وصف و موصوف، ما يک وجود مقيد داريم از اين وجود مقيد دو تا مفهوم مي‌گيريم. کما اينکه از وجود صرف يک مفهوم مي‌گيريم از وجود مقيد دو تا مفهوم مي‌گيريم و لذا اينها با هم عينيت دارند نگوييم که ماهيت مال بيرون از وجود است نه! اين همين وجود مقيد منشأ انتزاع هستي است همين وجود مقيد منشأ انتزاع چيستي است. حالا برويم جلو.

پرسش: ...

پاسخ: استقلال به ماهيت داديم مثل اينکه نقطه را استقلال بدهيم

پرسش: «تقيد جزء و قيد خارجي» نيست؟

پاسخ: «تقيد جزء و قيد خارجي» نه اين هم نيست به اين صورت نيست. شايد در فرمايشات مرحوم حکيم سهروردي گفته باشد.

پرسش: ...

پاسخ: بله، نکته‌اي است که حاج آقا فرمودند البته از فرمايش خود ملاصدرا است مرحوم ملاصدرا صفحه 411 را ملاحظه کنيد مي‌فرمايند که سطر چهارم «بل بمعني» يعني اين زائد است يعني چه؟ «بمعني کون الوجود الإمکاني لقصوره و فقره مشتملا علي معني آخر غير حقيقة الوجود» اين است. چرا آقايان اين قدر تأکيد داريم ما؟ براي اينکه اگر شما بخواهيد در خارج به اندازه سر سوزني غير از وجود يک چيزي ديگر بياوريم به آن اصالت بخشيديد. آن قدر بايد منقّح کنيم خارج را آن قدر بايد منقح کنيم، اينها در عرفان ما خيلي خودش را نشان مي‌دهد در بحث وحدت شخصي خودش را نشان مي‌دهد آن قدر بايد خارج را منقح کنيم از هستي که به هيچ وجه غير از هستي در خارج وجود ندارد «ما شمّت» تعبير اين است «ما شمّت رائحة الوجود».

آقايان همراه باشيد! هر کجا هم که به ذهن دوستان سؤال رسيد بفرماييد که ابهامي نماند چون اينجا از آن فصل‌هاي بسيار اساسي است که مي‌تواند هم ذهن فلسفي مي‌دهد و هم هستي‌شناسانه دقيق و ارائه دقيق‌تري پيدا مي‌کند.

«لأنّه» يعني بعد از اينکه اين تيتر را خوانديم «في إثبات انّ وجود الممکن عين ماهيته» يعني وحدت خارجاً «و متحدا بها» يعني وجود متحد با ماهيت «نحواً من الإتحاد» که اين نحوه از اتحاد را حتماً دقت کنيد که از باب اتحاد عرض و معروض، صفت و موصوف، اتحاد دو تا حيثيت و يک موصوف و ذات اين حرف‌ها نيست. هيچ‌گونه از وحدت يا اتحادي که با اين مسائل باشد همراه نيست.

اول بياييد يک مطلبي را باهم مرور کنيم و آن اين است که اصالت وجود «لأنّه حيث بينّا» بين و روشن و آشکار کرديم که چه؟ که «أنّ الوجود بالمعني الحقيقي لا الانتزاعي المصدري العام» نه مفهوم وجود. مفهوم وجود که اصيل نيست. امر اعتباري و انتزاعي است «لا الانتزعي المصدري العام». «أنّ الوجود بالمعني الحقيقي» يعني به لحاظ مصداقي «من الأُمور العينية» اين وجود از امور عيني است خارجي است و اصيل است. حالا که وجود اصيل شد ما دنبال اين هستيم که رابطه‌اش را با ماهيت آشکار کنيم که چگونه است؟

حالا «فلو لم يكن[1] الوجود الإمكاني متّحداً بالماهيّة» اگر موجود امکاني متحد با ماهيت نباشد «فلو لم يکن الوجود الإمکاني متحدا بالماهية الممكنة» چه نحوه اتحادي؟ اين است: «اتّحاد الأمر العيني مع المفهوم الاعتباري» چه مي‌شود اين‌جوري؟ از بس اين مسئله مهم است نمي‌خواهند بگويند که اين در خارج راه دارد، نه به نحو جوهر نه به نحو عرض نه به نحو حيثيت به هيچ نحوي. اگر اتحاد است چگونه اتحاد است؟ مي‌گويند که «متحدا به» مفعول مطلق نوعي «اتحاد الأمر العيني مع المفهوم الاعتباري» اگر ما چنين معتقد نباشيم به صورت قياس استثنايي است. اگر ما چنين نحوه‌اي از اتحاد بين وجود و ماهيت قائل نباشيم بايد برويم سراغ دو تا جوهر، جوهر و عرض، حيثيت‌ها مختلف و امثال ذلک «و التالي بأسره باطل فالمقدم مثله» دقيت کنيد آقايان، برهان اين است.

ميگويد اگر ما قائل به اين نحوه از اتحاد اتحاد چه؟ اتحاد يک امر عيني با يک امر مفهومي. اگر اين نحوه از اتحاد را قائل نباشيم بايد برويم به سراغ انحاء ديگر. انحاء ديگر يا دو تا جوهر است يا جوهر و عرض است يا دو تا حيثيت و ذات و امثال ذلک است. «و التالي بأثره باطل فالمقدم مثله» پس ما مي‌توانيم فقط و فقط بگوييم که اتحاد بين وجود و ماهيت يک اتحاد بين يک امر عيني با يک امر مفهومي است.

«فلو لم يکن الوجود الإمکاني متحدا بالماهية الممکنة» اينجا در خط تيره «اتحاد الأمر العيني مع المفهوم الاعتباري».

پرسش: امر عيني ماهيت است؟

پاسخ: وجود است.

پرسش: مفهوم اعتباري ماهيت است؟

پاسخ: بله، مفهوم اعتباري ماهيت است. اگر وجود امکاني چنين نحوه از اتحاد نداشته باشد «لكان» اين وجود «إمّا نفس الماهيّة بحسب المفهوم» بگوييم آقا، وجود و ماهيت اين وجود عين ماهيت است حتي مفهوماً. دارند همه شقوق را حساب مي‌کنند. ببينيد ما آمديم صريح گفتيم وجود اصيل است نحوه اتحاد وجود و ماهيت، نحوه وجود يک امر عيني با يک امر مفهومي است. تمام شد. ما نظرمان را گفتيم. نظر نهايي صدر المتألهين در باب اصالت وجود و اعتباريت ماهيت و اتحاد اين‌دو در خارج اين شد تمام شد و رفت. ما بيش از اين حرفي نداريم.

حالا مي‌رويم سراغ اقسام ديگر و نظرات ديگر ببينيم چگونه مي‌شود؟ مي‌فرمايند اگر ما اين‌جوري قائل نباشيم يعني اين نحوه از اتحاد را قائل نباشيم يا بايد بگوييم که وجود و ماهيت مثل دو تا لفظ مترادف است مثل انسان و بشر است آيا اين‌جوري است؟ آيا بين وجود و ماهيت چنين عينيتي برقرار است؟ «لکان» يعني اين وجود «إما نفس الماهية بحسب المفهوم» مي‌گوييم اينها مترادفان هستند يعني وجود و ماهيت. يا بگوييم نه، وجود به حسب ماهيت عين ماهيت نيست به لحاظ مفهومي، جزء ماهيت است مثل چيست؟ مثلاً يک وقت مي‌گوييم انسان همان عين حيوان ناطق است يا انسان عين ناطق است که ناطق جزء انسان است. يا بايد بگوييم اين وجود عين ماهيت است به لحاظ ذات. يا بايد بگوييم اين وجود جزء ماهيت است به لحاظ ذات، مثل ناطق است. «لکان» اين وجود «إما نفس الماهية بحسب المفهوم أو جزء منها كذلك» يعني به حسب مفهوم.

اينکه روشن شد در فصل بيست و يکم «و قد تبيّن بطلانه اتّفاقاً و عقلاً» يعني چه؟ همه حکما بر آن هستند که وجود و ماهيت به لحاظ مفهوم از هم جدا هستند حالا هر جور به لحاظ مصداق بخواهيد بفرماييد بحث ندارد ولي به لحاظ مفهوم هم اتفاق حکما است وهم تحليل عقلي. ما وجود را مي‌فهميم ماهيت را نمي‌فهميم يعني تصور وجود را. نه تصديق وجود که ديروز ملاحظه فرموديد. ما ماهيت را مي‌فهميم غافل از وجودش هستيم. اگر وجود عين ماهيت باشد مثل اينکه مي‌گوييم آقا، انسان را مي‌فهميم اما «ناطقٌ» را نمي‌فهميم اين که نمي‌شود. انسان را مي‌فهميم حيوان ناطق را نمي‌فهميم اين نمي‌شود. انسان همان حيوان ناطق است. اگر نسبت بين وجود و ماهيت را شما اين‌جوري معتقديد که اينها عين هم‌اند يا جزء هم‌اند. اين به اتفاق کل و به تحليل عقلي بداهت عقلي اينها همه مفهوماً جدا هستند. اين نشد. اين فرض نشد «لکان إما نفس الماهية بحسب المفهوم أو جزءا منها و قد تبين بطلانه اتفاقا و عقلا» اتفاقا به لحاظ نظر جمهور حکماست و عقلا هم به لحاظ تحليل فلسفي است. اين عقلا چرا؟ «لإمكان تصوّرها» ماهيت «مع الغفلة عن وجودها» ماهيت. اگر اينها باشند مثلاً ما مي‌توانيم بگوييم من انسان را مي‌فهمم اما از حيوان ناطق غافلم؟ از ناطق غافلم؟ نمي‌شود. اگر عينش باشد يا جزئش باشد نمي‌شود.

ولي ما مي‌توانيم بگوييم که ماهيت را مي‌فهميم اما از وجودش غافليم. اين نشان اين است که اينها باهم تعدد دارند اين عقلا وقتي گفتند دليلش چيست؟ اين لام لام تعليل است «لإمکان تصور الماهية مع الغفلة عن وجود الماهية ولغير ذلك من الوجوه المذكورة» که ادله پنج‌گانه را ملاحظه فرموديد که همه اينها بر تغاير مفهومي دلالت دارد.

«أو زائدا» عطف به آنجاست «لکان إما نفس الماهية أو زائداً علي الماهية» يا بايد بگوييم که اين وجود عين ماهيت است که اين باطل است يا زائد است. پس بگوييم که در خارج وجود زائد بر ماهيت است. ما به لحاظ وجودشناسانه تحليل مي‌کنيم اين زيادتي وجود بر ماهيت يعني چه؟ يعني ما دو تا شيء در خارج داريم يکي مثل وصف است ديگري موصوف. يکي عرض است ديگري معروض. اگر ما اين‌جوري حساب کرديم. حالا مطالبش را از خارج عرض کرديم.

پرسش: زياده تغاير معني نمي‌دهد حتماً بايد صفت و موصوف باشد؟

پاسخ: نه دو تا جوهر باشد از همديگر ديگه اتحاد ندارند. اين صفت و موصوف است که مي‌تواند اتحادي باهم داشته باشد.

پرسش: ...

پاسخ: بله مثل دو تا حيثيت يا مثل عرض و معروض.

پرسش: ...

پاسخ: بله. «أو زائداً عليها» اين «زائداً عليها» يعني اين وجود زائد بر ماهيت است «قائماً بها» ماهيه «في الأعيان قيام الصفة بالموصوف» از اينجا وارد مي‌شوند که اين قول را زير پايش را بزنند اين را باطل بکنند اين را ابطال بکنند. وقتي اين ابطال شد ديگه موقعيت براي ماهيت در خارج جز در حد مفهوم ذهني که از خارج مي‌گيريم نيست. آقايان! دليل ما تمام شد، حرف ما تمام شد. ما مي‌رويم سراغ کساني که يا قولي که يا وجهي که وجه يعني ممکن است قائل نداشته باشد. قول يعني قائل ندارد. سراغ اين قول يا اين وجه مي‌رويم که بگوييم وجود زائد بر ماهيت است در خارج. اين زيادتي که قطعاً دو تا جوهر که باهم جفت نمي‌شوند شجر و حجر که نمي‌شوند بياض و جسم مي‌توانند باشند يعني عرض و معروض. اين زيادتي را شما براي ما توضيح بدهيد اين زيادتي يعني چه؟ اينکه شما مي‌فرماييد وجود قائم است به ماهيت عارض است، مگر نداريد که «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» اينجا فرض در اين است که وقتي مي‌گوييم قيام دارد بايد براي ماهيت از قبل يک وجودي را ثابت بکنيد. مي‌شود اصالة الماهية و يا مي‌شود دور و تسلسل يا يک امر محال که يک امر عارضي مي‌خواهد بر يک چيزي ثابت بشود و آن چيز وجود ندارد و انحاء ديگر. ما داريم همه اين وجوه را ذکر مي‌کنيم.

فرمايشي که فرمودند که قائل به اصالت ماهيت باشيم اين را که رد کرديم گفتيم وجود اصيل است و ماهيت امر اعتباري است. حالا که بناست وجود عارض بر ماهيت بشود ما بياييم تحليل وجودشناسانه بکنيم ببينيم چه اتفاقي مي‌افتد؟ «أو زائداً عليها قائماً بها في الأعيان قيام الصفة بالموصوف» اينجا دارد وارد نفي اين قول مي‌شوند مي‌گويند: «و قيام الشي‌ء بالشي‌ء وثبوته له فرع قيام ذلك الشي‌ء» يعني آن شيء مثبت له. اين مثبت له قبلاً بايد باشد. مگر شما الآن سفيدي را نمي‌خواهيد بر جسم مترتب بکنيد؟ بدون اينکه جسم باشد ما چه‌جوري مي‌توانيم سفيدي را بر جسم مترتب بکنيم؟ اين فرع بر اين است که آن شيء وجود داشته باشد. «فرع قيام ذلک الشيء».

عده‌اي از ناچاري مي‌گويند که آقا، اين مثبت له ما اين معروض ما اصلاً قائم است به همين امري که دارد برايش عارض مي‌شود. مي‌گويند که «ثبوت شيء لشيء لا فرع ثبوت المثبت له بل ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له بهذا الثبوت» يعني ما از همين ثبوت وجود براي اين بخواهيم يک موقعيتي اثبات بکنيم براي اين معروض ايشان دارد همين را نفيش مي‌کند.

پرسش: ..

پاسخ: چرا، يکي از محذورات همين است که الآن إن‌شاءالله بيان مي‌کنند. ما داريم خيلي آرام باهم راه مي‌رويم. داريم در حقيقت مشي مي‌کنيم همراه باهمديگر راه مي‌رويم راه فکري مي‌کنيم. به مشائين مي‌گويند مشاء براي اينکه قدم به قدم باهم راه مي‌رفتند. ما راه فکري داريم مي‌کنيم قدم به قدم که اين از آن مسائلي است که ما داريم معطل هم مي‌شويم براي اينکه خوب هضم بشود اين مسئله. همچنان يک چالش جدي است. الآن ما دوستان معاصر ما را ملاحظه بفرماييد در همين مسائل مشکل دارند. مجبورند يک حرف‌هايي بزنند که در نهايت خراب مي‌کند کار را، توحيد را زير سؤال مي‌برد. الآن خيلي از آقاياني که اظهارات آن چناني مي‌کنند يک کتابي الآن الحمدلله کار شده تحت عنوان ذات الهي از منظر آيت الله جوادي آملي. اين کتاب اگر خدا بخواهد منتشر مي‌شود امسال هم منتشر مي‌شود و يک کار تحقيقي بسيار جالبي است و بسيار به حق است اين يک نوع اتفاق مبارکي در حوزه تفکر نسبت به خدا است.

چون استاد خدا حفظشان بکند سالمشان بدارد إن‌شاءالله عمر طولاني به ايشان مرحمت کند اين‌گونه از مسائل را در فضاي فلسفه حکمت و عرفان به جوري منقح کردند که اجازه اين‌گونه از مباحث فلسفي و عرفاني به حوزه داده شد. چون با آن ذهنيت نمي‌شود مسائل فلسفي و عرفاني را به حوزه آورد به گونه‌اي توحيد را منزه و مستقل مطرح فرمودند که ما به راحتي مي‌توانيم از حکمت و فلسفه و عرفان در حوزه سخن بگوييم. آن نوع نگرش که معاذالله خلق و خالق و واجب و ممکن را به گونه ديگري معرفي مي‌کند اين خيلي خطر دارد.

بحثي که در اين کتاب آمده تحت عنوان ذات الهي از منظر آيت الله جوادي آملي همه اين اقوال مطرح شد و الحمدلله فرصتي شد تابستان حضرت آقا اين تحقيق با اينکه تحقيق مستقيم کار ايشان نيست ولي تحقيق يک تحقيق شايسته‌اي بود موضوع بحث بسيار مهم بود و حاج آقا از اول تا آخر اين بحث را ملاحظه فرمودند و اين إن‌شاءالله منتشر خواهد شد که ما بايد حوزه ذات الهي را که يک امر محدود يعني ممنوع الذکر است را در حقيقت بياوريم اينکه مي‌فرمايند منطقه ممنوعه است به لحاظ مرتبه وجودي اين وقت مي‌توانيم حرف بزنيم. آن وقت در مقام فعل که رسيديم افعال الهي جاي بحث ندارد حوزه امکان است مي‌توانيم «داخل في الأشياء لا بالممازجه» و خيلي از بحث‌هاي ديگر. خيلي اين کتاب إن‌شاءالله کتاب خوبي خواهد بود و حتماً إن‌شاءالله دوستان ملاحظه خواهند فرمود.

«أو زائداً عليها قائماً بها في الأعيان قيام الصفة بالموصوف، وقيام الشي‌ء بالشي‌ء وثبوته له فرع قيام ذلك الشي‌ء» اما «لا بما يقوم به وثبوته في نفسه» نه اينکه اگر ما گفتيم وجود به ماهيت قائم است ماهيت خودش يک قيام في نفسه و مستقلي داشته باشد يا از ناحيه اين وجود ـ وجودي که عارض است ـ يا از ناحيه خودش، به هر طريقي باشد اين قيام يک قيام ناصحيحي است ناصوابي است چرا؟ چون ماهيت هيچ گونه هستي ندارد. «فيلزم تقدّم الشي‌ء علي نفسه» که ظاهراً باز دوباره اين بحث را فردا تکرار کنيم که بحث منقح بشود.


[1] ـ وبيانه بأنّ الأمر في الوجود والماهيّة يدور مدار الوحدة الخارجيّة أو الكثرة الخارجيّة أو الوحدة علي الكثرة كذلك. والأوّل هو المعبّر عنه بعينيّة الوجود للماهيّة والثاني هو المعنون بزيادته عليها خارجاً والثالث هو المراد من الاتحاد. والقسم الأوّل أعني العينيّة هو فوق الاتّحاد، والثاني أعني الزيادة الخارجية هو دون الاتحاد، فلمّا بطل القسمان ثبت الثالث.
logo