« فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

86/02/25

بسم الله الرحمن الرحیم

آیه 89 الی 90/سوره نحل/تفسیر

موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 89 الی 90

 

﴿وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِم مِنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيداً عَلَي هؤُلاَءِ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ وَهُديً وَرَحْمَةً وَبُشْرَي لِلْمُسْلِمِينَ﴾(89)﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي وَيَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾(90)

 

رواياتي كه در ذيل اين جملهٴ نوراني ﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ وارد شده است ملاحظه فرموديد كه بعضي از ائمه(عليهم السلام) فرمودند ما علم آنچه كه قبلاً بود و آنچه كه بعداً مي‌آيد و آنچه در جهان اتفاق مي‌افتد مي‌دانيم وقتي ديدند براي مخاطب دشوار بود اين جمله را تلاوت كردند كه ﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾.

از اينجا معلوم مي‌شود كه حقيقت قرآن، معارف كلّ عالم را در بردارد يك، و تبيان اعم از دلالت لفظي و غير لفظي است دو، اگر كسي در خدمت قرآن باشد با زبان قرآن آشنا باشد مي‌تواند از آن معارف غيبي هم بهره‌برداري كند و اين يك نحوه تبيان قرآن است اين سه.

در اول سورهٴ مباركهٴ «زخرف» درباره قرآن كريم اين‌چنين فرمود، فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[1] اين كتاب الهي آنچه كه شما در خدمت آن هستيد اين عربي مبين است ولي همين كتاب در نزد ذات اقدس الهي به عنوان عليّ حكيم است از عليّ حكيم تا عربي مبين، از عربي مبين تا عليّ حكيم قرآن كريم است غالب مفسّران در خدمت اين عربيّ مبين‌اند توقّع دارند از عمومشان، از خصوصش، از اطلاقش، از تقييدش، از آيات مكّي، از آيات مدني يك برداشتي داشته باشند اين در حدّ عربي مبين است، اما اگر خواستند از عليّ حكيم استفاده كنند بايد در درجهٴ اول اين عربي مبين را خوب فرا بگيرند، معتقد بشوند، عمل بكنند، منتشر بكنند كه اين‌گونه از كارها يعني فراگيري عربي مبين، آشنايي به معاني دقيق او، باور كردن اين معارف بعد از فهميدن، متخلّق شدن به اينها بعد از اعتقاد پيدا كردند، عامل شدن به اينها بعد از اعتقاد و تخلّق اين يك اعتصام است.

اگر كسي با اين روش به اين حبل آويخته، به اين حبل متين الهي اعتصام كرد اين بالا مي‌رود هر اندازه كه بالا رفت از آن بطون قرآن، مراحل برين قرآن بهره‌اي مي‌برد چون قبلاً ملاحظه فرموديد گرچه در همين آيه محل بحث هم سخن از تنزيل قرآن كريم است كه فرمود: ﴿نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ﴾ اما اين تنزيل به معناي انداختن قرآن نيست آن طوري كه باران را نازل مي‌كند بلكه به معناي آويختن قرآن است.

ذات اقدس الهي باران را نازل مي‌كند اين قطره‌ها را مي‌اندازد اين قطره‌ها طوري نيست كه اگر كسي اينها را اعتصام كرد بتواند رشد معنوي پيدا كند اينها انداخته‌هاي فيض است، فيضِ انداخته است اما قرآن را نينداخت قرآن را آويخت يك فيض آويخته است اگر اين طناب است گرفتن اين طناب آدم را بالا مي‌برد، اگر طناب را مي‌انداخت طناب انداخته مشكل خودش را حل نمي‌كند چه رسد به اينكه بتواند مشكل اعتصام كننده‌ها را حل كند، اگر حبل متين است، اگر ما مأمور اعتصام به اين حبل متينيم معلوم مي‌شود اين طناب مستحكم به جايي بسته است اين همان است كه در حديث معروف ثقلين فرمود ثِقل اكبر كه قرآن كريم است «طرفه بيد الله و طرف في أيديكم» اين معناي تنزيل قرآن است كه آويختن اوست نه انداختن او لذا يك بخشش به دست خداست عليِ حكيم است، يك بخشي كه ما در خدمت آنيم عربي مبين است آن طوري كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) براي رفع تعجب مخاطب فرمود ما همه اينها را از قرآن داريم اگر من مي‌گويم «علم ما كان و ما يكون و ما هو كائن» را انسان كامل مي‌داند تعجب نكن چون قرآن تبيان كلّ شيء است ما از اينجا داريم اين آيه را تلاوت فرمودند.

و راه اينكه يك انسان كامل از حقيقت قرآن همه چيز را مي‌فهمد اين است كه اين قرآن يك طرفش عربيِ مبين است كه حوزه‌ها در خدمت آن‌اند، يك طرفش عليِ حكيم است كه انسانهاي كامل به آنجا هم بار مي‌يابند كه فرمود: ﴿حم ٭ وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[2] .

مطلب ديگر اينكه اين اوصاف چندگانه‌اي كه فرمود ﴿هُديً وَرَحْمَةً وَبُشْرَي﴾ چون با «فاء» و «ثمّ» عطف نشده و با «واو» عطف شده اين ترتّب حقيقي را به همراه ندارد ممكن است به بعضي از اعتبارات رحمت مقدم بر هدايت باشد و مانند آن از اينكه فرمود: ﴿هُديً وَرَحْمَةً وَبُشْرَي﴾ يك وجوه اعتباري را به همراه دارد نه وجوه حقيقي را.

مطلب بعدي آن است كه اگر هدايت و رحمت و بشراست براي عموم بشر است منتها بهره‌وران از اين معارف كساني‌اند كه مُنقاد باشند در پيشگاه وحي الهي، مسلم، مطيع و منقاد باشند وگرنه برابر آيات سورهٴ مباركهٴ «سبأ» اين براي همه نازل شده است آيه 28 سورهٴ مباركهٴ «سبأ» اين است ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ اگر كتاب، كتاب جهاني است پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم پيغمبر جهانيان است هدايت و رحمت و بشرا هم جهاني است كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است اگر ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ﴾[3] است «بشري للناس» است، «رحمة للناس» است منتها بهره‌وران از اين معارف كساني‌اند كه در برابر قرآن سرپيچي نكنند گوش به راهنمايهاي اين كتاب بدهند، از براهينش طرفي ببندند، متخلّق بشوند و عمل كنند.

امام رازي در ذيل اين آيه گفتند به اينكه علوم دو قِسم است يا ديني است يا غير ديني، اگر غير ديني باشد كه در قرآن نيست، اگر ديني باشد اصول و فروعش در قرآن است اين برابر همان تحليل ناتمامي است كه خيال كردند كه اگر كسي درباره علوم فيزيك و شيمي و رياضي بحث مي‌كند در طبيعت بحث مي‌كند در حالي كه در خلقت بحث مي‌كند و در كتاب تكويني خدا بحث مي‌كند از اين جهت ما علم غير ديني نخواهيم داشت اين سخن جناب فخررازي هم ناتمام است و از اينكه قرآن كريم ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ است چون يك طرفش عليّ حكيم است و انسان كامل مخصوصاً پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم در عربي مبين حضور دارد، هم در عليّ حكيم حاضر است اين كتاب مي‌تواند مهيمن بر ساير كتب باشد اولاً، آورنده اين كتاب مي‌تواند شاهد اعمال و شهادت انبيا و انسانهاي كامل گذشته باشد ثانياً، اگر در صدر آيه فرمود: ﴿وَجِئْنَا بِكَ شَهِيداً عَلَي هؤُلاَءِ﴾ برهان مسئله هم اين است كه هر پيغمبري درجهٴ نبوت او همتاي با كتاب اوست نه بيش از كتاب او آنها داراي تورات‌اند، داراي انجيل‌اند وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) در حدّ انجيل است و نه برتر، وجود مبارك موساي كليم در حدّ تورات است و نه برتر، اگر قرآن مهيمن بر كتابهاي گذشته است، پيغمبري كه آورندهٴ قرآن است مهيمن بر انبياي گذشته است مي‌تواند ﴿وَجِئْنَا بِكَ شَهِيداً عَلَي هؤُلاَءِ﴾ باشد يعني بر اعمال انبيا هم شهادت بدهد، بر شهادت آنها هم شهادت بدهد چه اينكه مي‌تواند بر امم آنها هم شاهد باشد.

پرسش:...

پاسخ: كسي كه اشكالي، سؤالي دارد بايد جلوتر بنشيند.

﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي﴾ فرمود حالا آن خطوط كلي‌اي كه مربوط به معارف اعتقادي و مبدأ و معاد و وحي و نبوت بود تاكنون گذشت چون بخشي از اين سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه سورهٴ «نعمت» است در مكه نازل شد فضاي مكه هم ضرورتي داشت كه احكام كلّي اسلام تبيين بشود، عقايد تبيين بشود، بعد چه در مكه، چه در اوايل مدينه آ‌نچه كه لازم بود بيان كردن آن خطوط كلّي اخلاق و فقه و حقوق است اين آيه نوراني جامع‌ترين آيه‌اي است كه همه مراحل تقواي اعتقادي و اخلاقي و فقهي و حقوقي را به همراه دارد كه عثمان‌بن مظعون به ديگران مي‌گويند ما اوايل براساس حيا اسلام آورديم، وقتي اين آيه را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر ما تلاوت كردند طوعاً و رغبتاً مسلمان شديم اين دين را به عظمت شناختيم و به او ايمان آورديم كه اين دين ما را به عدل و احسان و ايتاي ذي‌القربي امر مي‌كند و از فحشا و منكر و بَغي نهي مي‌كند و اين امرش آميخته با موعظه و پند و اندرز است يعني اين امرِ محض نيست، امر اخلاقي هم هست صبغهٴ ارشاد و هدايت را هم به همراه دارد.

اين دو آيه كه گفتند جامع‌ترين آيه درباره مسائل تقواست كه صدرش امر است، ذيلش موعظه است اين نشان آن است كه آمر مي‌خواهد مأمور را به طرف خود جذب بكند با قهر او را وادار به امتثال نكند، با مِهر او را به امتثال بكشاند چون وعظ عبارت از «جزم الخلق الي الحق» است واعظ يعني كسي كه بتواند مخلوق را به خالق مجذوب كند نه مقهور، آن ديگر واعظ نيست «الوعظ جزم الخلق الي الحق» اولين واعظ هم خود ذات اقدس الهي است كه ﴿يَعِظُكُمُ اللَّهُ﴾[4] اينجا دارد «والله يعظكم» دارد، بعد هم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) واعظ است كه ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ﴾[5] بعد هم ديگران از اينجا نشان آن است كه عالم با تسخير و مهر اداره مي‌شود نه با قسر و قهر قسر با «قاف» و سين، نه با قسر و قهر با فشار و شتاب نيست زيرا در ذيل فرمود: «والله يعظكم لعلكم تذكرون» آن هم با ترجّي ذكر كرده است.

مطلب ديگر اينكه عدل مفهومي است كه بار ارزشي دارد و مفهومي است كه همگان به او دل بسته‌اند و به او علاقه‌مندند تمام بحث در اين است كه مصداق عدل چيست، معناي عدل هم «وضع كلّ شيء بحسبه في موضع» است اين را همه مكتبها پذيرفتند گفتند عدل چيز خوبي است و عدل هم «وضع كلّ شيء في موضع» است استقلال را عدل تحديد مي‌كند، آزادي را عدل تحديد مي‌كند، غير از عدل چيزي توان تحديد استقلال و آزادي را ندارد اين سخن حق است، اما عدل را چه كسي تعيين مي‌كند عدل «وضع كلّ شيء في موضعه» جاي هر چيزي بايد مشخص بشود كيست كه موضع را مشخص مي‌كند، آن موضوع را مشخص مي‌كند، آن موضوع را در آن موضع مي‌نشاند اين چه كسي است؟

آنكه ليبرال است او هم از عدل حمايت مي‌كند ليبراليزم اين طور است، كمونيزم اين طور است، سكولاريزم اين طور است، سوسياليزم اين طور است همه اينها از عدل حمايت مي‌كنند كسي مخالف عدل نيست اما وقتي مي‌خواهيد تبيين كنيد كه «العدل وضع كل شيء في موضعه» جاي حجاب كجاست؟ اول دعواست، جاي تقسيم سرمايه كجاست؟ اول نزاع است، جاي اخلاق كجاست؟ اول مخاصمت است كسي بايد باشد در عالم مهندس و معمار كلّ باشد تا اينها را مشخص بكند يا نه، تنها عاملي كه مي‌تواند عدل را رهبري كند همان دين الهي است زيرا آنكه كلّ عالم را آفريد يك، انسان را آفريد دو، پيوند عالَم و آدم را تنظيم كرد سه، آنكه اين مثلث را ترسيم كرد او مي‌داند كه فلان چيز قدرش چقدر است، جايش كجاست، فلان چيز اندازه‌اش چقدر است جايش كجاست، فرمود: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[6] ما هر چيزي را با اندازه آفريديم در بعضي از روايات ما از ذات اقدس الهي به عنوان مهندس ياد شده است اين از اسماي حُسناي ذات اقدس الهي است مستحضريد كه مهندس گرچه به صورت اسم فاعل هست، اما اين مُعرّب است عربي نيست هندسه عربي نيست هندسه معرّب اندزه است، اندزه مخفّف اندازه، اندازه فارسي اينكه عربي نيست آنكه معمار اين عالم است، مهندس اين عالم است او بايد مشخص كند كه مرد جايش كجاست، زن جايش كجاست، مال جايش كجاست، اخلاق جايش كجاست، حجاب جايش كجاست، بدحجابي جايش كجاست، بي‌حجابي جايش كجاست، اين را بايد مشخص كند.

بنابراين عدل گرچه «مفهومه من أظهر الأشياء» اما «فكُنهه في غاية الخفاء» كدام يك از اين مكتبها هستند كه از عدل گريزان‌اند از مفهوم عدل كه كسي فرّار نيست، از مصداق عدل مي‌گريزد ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ چرا؟ چون او كلّ عالم را آفريد يك، آدم را آفريد دو، پيوند اين دو را خلق كرد سه، اين مي‌داند كه انسان با ساختار و زيرساختار خودش چه كار بكند كه فلان جا را دست نزن براي عقلت بد است، فلان كار را نكن براي فطرتت بد است، فلان كار را نكن براي غيرتت بد است اين تفسير انسان به انسان را دين به عهده دارد گاهي هم مي‌گويد پُرخوري نكن براي اينكه دل درد مي‌گيري اينها جزء بديهيات است عمده آن مسائل عميق نظري است يك وقت است مي‌گويند از بيرون اگر سنگ زدي ديوار بيرون لك مي‌گيرد اين يك طور تهديد است، يك وقتي مي‌گويند اگر آب بستي پايه خراب مي‌شود اگر گفتند اگر اعلاميه چسباندي به ديوار اين منظرهٴ بدي پيدا مي‌كند اين تفسير برون‌مرزي است، يك وقتي مي‌گويند اگر آب بستي به پاي اين ديوار، اين ديوار پايه ويران مي‌شود ﴿فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ﴾[7] اين تفسير درون‌مرزي است بسياري از آيات و روايات تفسير درون‌مرزي است فلان كار را اگر كردي غيرتت را از بين مي‌برد، فلان كار را اگر كردي استقلالت را از بين مي‌برد، فلان فرومايگي را اگر كردي آزادي‌ات را از بين مي‌برد اينها تفسير انسان به انسان.

در بخشهاي ارث فرمود شما دست به اين ارث نزنيد اين سهامي است كه ما مشخص كرديم شما نه از گذشته خبر داريد، نه از آينده خبر داريد ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾[8] شما چه مي‌دانيد بعد چه چيزي پيش مي‌آيد دست به اين سهام نزنيد ما گفتيم مادر چقدر، پدر چقدر، خواهر چقدر، برادر چقدر، پسر چقدر، دختر چقدر شما كه نمي‌دانيد چه چيزي را مي‌خواهيد كم و زياد كنيد در مسائل ارادت و كراهت و محبت خانوادگي و قبيلگي و قومي آن هم ﴿عَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾[9] محبت و كراهت شما معيار نيست، ارادت و نفرت شما معيار نيست شما بخواهيد با انديشه بسنجيد ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾، با انگيزه بسنجيد ﴿عَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾ چه چيزي از آن عدل است براي شما.

بنابراين عدل كه يك مفهوم ارزشي محبوب است «مفهومه من أظهر الأشياء» اما «فكنهه في غاية الخفاء» ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ آن وقت مشخص مي‌كند كه جايش كجاست و بايد در چه جايي قرار بگيرد حالا مستحضريد همان طوري كه اين كتاب يك طرفش عربي مبين است، يك طرفش علي حكيم مؤمنين را هم سعي مي‌كنند به عربي مبين آشنا بكنند بعد كم‌كم به علي حكيم نزديك بكنند اين كتاب ما را اول به عدل دعوت مي‌كند كه نه بيراهه برويم، نه راه كسي را ببنديم وقتي معتدل بوديم كم‌كم ما را به احسان دعوت مي‌كند آن احسان ديگر مقدور همه نيست لذا آن امر، امر استحبابي است نه امر وجوبي، عدل امر وجوبي است بر هر مسلماني واجب است عادل باشد اين اختصاصي به امام جمعه و جماعت و اينها كه ندارد كه بر هر مسلماني واجب است عادل باشد عدل يعني انجام واجب، ترك محرّم اما احسان اين طور نيست بر همه واجب باشد، گذشت، تلقّي به مِهر اينها احسان است اگر كسي ظلمي نسبت به ما روا داشت براساس ﴿مَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ﴾[10] اين مي‌شود عدل، اما ﴿وَأَن تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ﴾[11] مي‌شود احسان ﴿وَإنْ تَعْفُو خَيرٌ لَكُمْ﴾ مي‌شود احسان «والعفو خير» مي‌شود احسان اين احسان بالاتر از عدل است كه اگر كسي در كلاس عدل موفق شد زمينه را براي رشد به درجهٴ برتر فراهم مي‌كند آن وقت مي‌شود ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[12] اول مي‌شود ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[13] بعد كم‌كم براساس اتحاد سالك و مسلك مي‌شود ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ آنكه در عربي مبين گير كرده وقتي ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ را مي‌خواند، مي‌فهمد ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ «آل‌عمران» را مي‌خواند مي‌گويد اينجا «لام» محذوف است، اما آنكه نه از عربي مبين رشد كرده به علي حكيم رسيده مي‌گويد خير آنجا كه فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ در اوايل امر است، آنجا كه اين فضايل مَلكه شد و مقوّم وجودي شد ديگر جا براي «لام» نيست ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ نه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ نه «لام» محذوف است جا براي «لام» نيست آن آيه ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ براي مرتبه برتر، اين آيه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ براي مراحل وسطا اين براي كساني است كه به احسان بار يافتند، احسان هم دو قِسم است.

يك وقت است احسان فردي است «أحسن» يعني «فعل شيئاً حسنا» يك كار خوبي كرده آيه كه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ﴾ اين احسان شخصي منظور نيست كسي كه نماز خواند «أحسن» يعني «فعل فعلاً حسنا»، كسي كه روزه گرفت «أحسن» يعني «فعل فعلاً حسنا»، آن احسان يعني ايتاي فعل حَسن، اتيان فعل حَسن منظور نيست اين احسان يعني نسبت به ديگري كار حَسن كردن كه برتر از عدل است آن يا گذشت است به جاي انتقام يا كمك ابتدايي است اينها مي‌شود احسان ذات اقدس الهي براي اينكه جامعه را به آن حكومت برين آشنا كند اول ما را به عدل فراخواند، بعد به برتر از عدل دعوت كرد و به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين مسائل اجتماعي را حكومت به عهده مي‌گيرد در ذيل همين آيه ايشان فرمودند اين مسائل جمعي و جامعه را حكومت عهده‌دار است و اين نكته هم كه خانواده اصل است، ارحام اصل‌اند و خانواده و ارحام جامعه را مي‌سازند اين را هم از نظر الهي دور نداشت فرمود: ﴿وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي﴾ اين ﴿إِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي﴾ هم مي‌تواند ناظر به ارحام و اقرباي خود افراد باشد، هم مي‌تواند ناظر به اقرباي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد بعضي از روايات تأييد مي‌كند كه منظور از ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ اهل‌بيت عصمت و طهارت‌اند شاهدي هم كه اقامه مي‌كنند برخي از مفسّران اقامه مي‌كنند اين است كه آنجايي كه اقرباي توده مردم مراد است جمع مي‌آورد مي‌فرمايد: ﴿ذَوي الْقُرْبَي﴾ ﴿إِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي﴾ مفرد نيست، آنجايي كه مربوط به اهل‌بيت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آنجا را مفرد ذكر مي‌كند مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه هشت كه مربوط به ارحام خود انسان است به صورت جمع ذكر كرد آيه هشت سورهٴ «نساء» اين است ﴿وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَي وَالْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُم مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾ اگر كسي مُرد هنگام توزيع تَركه بين ورثه اقربا حاضر شدند آنها گرچه ارث نمي‌برند آنها را از سهميه‌هاي بازمانده محروم نكنيد ﴿وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَي﴾ يعني بستگان و اقرباي متوفّا.

در بخشهاي ديگر هم از عمومي آنجايي كه مربوط به قاطبهٴ مردم است جمع ياد كرد نظير آيه 177 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه فرمود: ﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَي الْمَالَ عَلَي حُبِّهِ ذَوي الْقُرْبَي﴾ كه اين مربوط به اقرباست كه انسان رحامت خود، بستگان خود را حفظ بكند كه اصول خانوادگي و رحامت و اقربا مستحكم‌تر بشود اما آنجايي كه مربوط به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است مفرد مي‌آورد نظير آيه 41 سورهٴ مباركهٴ «انفال» كه فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَي﴾ نه ﴿ذَوي الْقُرْبَي﴾ چون آيه محل بحث در سورهٴ «نحل» ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ دارد نه ﴿ذوي القربي﴾ خواستند شاهد اقامه كنند كه منظور از ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ اهل‌بيت عصمت و طهارت است ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي﴾ يعني حقوق اهل‌بيت عصمت و طهارت را رعايت كنيد اين وجه كساني است كه گفتند منظور از ﴿ذِي الْقُرْبَي﴾ اهل‌بيت عصمت و طهارت است.

اما اينكه چطور امر بر نهي مقدم شد با اينكه تخليه قبل از تحليه است مثلاً اول بايد رذايل برطرف بشود بعد فضايل جايگزين بشود پاسخش اين است كه اين هنوز به فضايل نرسيده با عدل انسان بَغي‌زدايي مي‌كند، با احسان، انسان رذيلت‌زدايي مي‌كند حالا كه اين رذايل را زدود آن‌گاه زمينه پيدا مي‌شود براي تحليه به فضايل برتر و بالاتر بالأخره انسان اگر بخواهد تخليه كند با چه عاملي رذايل را بزدايد با واجب و ترك محرّم رذايل‌زدايي مي‌كند زدودن رذايل به وسيله امتثال به واجبات است توبه رذيلت‌زداست، اجراي عدل رذيلت‌زداست، اجراي احسان رذيلت‌زداست ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي وَيَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ﴾.

يك وقت است انسان خلافي مي‌كند كه كسي باخبر نيست اين مي‌شود فحشا، يك وقت است كاري مي‌كند در جامعه كه مورد ناشناختي جامعه است نزد جامعه نكره است يعني جامعه او را به رسميّت نمي‌شناسند كاري را كه عقل يا نقل او را به رسميّت نشناسد نزد عقل و نقل نكره باشد مي‌گويند اين منكر است منكر نه يعني ناشناخته يعني آنكه به رسميت شناخته نمي‌شود، معروف نه يعني شناخته يعني آنكه به رسميت شناخته مي‌شود، خب.

ذات اقدس الهي نهي از فحشا مي‌كند در مسائل فردي، نهي از منكر مي‌كند چيزي كه نزد عقل و نقل ناشناخته است جلويش را مي‌گيرد ولو انسان به ديگري تعدّي نكند درباره خودش تصميم مي‌گيرد اما منكر است و از بَغي و ظلم به ديگري هم جلوگيري مي‌كند، پس هم در اصلاح فردي، هم در اصلاح جمعي، هم حقّ خود را رعايت بكند، هم حقّ ديگري را رعايت بكند با اين شش امر بين واجب و محرّم جمع كرده است كه فرمود: ﴿وَيَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ﴾ اما اين كارها را مي‌كند تا شما جذب بشويد معلوم مي‌شود تحليه از آن به بعد است اگر جزم شديد آن‌گاه مي‌فهميد در مسير چه خبر است و در مقصد چه اثر فعلاً در راهيد اينها الفباي دين است بالأخره ﴿يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ تا به يادتان بياد از كجا آمديد و به كجا مي‌خواهيد برويد.

ما حرفهاي تحميلي نداريم اين حرفها همه براي شما آشناست شما درست است كه بدنتان از خاك است ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾[14] اما اصلتان از همان علي حكيم آمده است اگر ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ است كه از علي حكيم آمديد شما هم از آن ديار آمديد اين حرفها را كه ما به شما گفتيم اگر امتثال كرديد كم‌كم جذب مي‌شويد به سَمتي كه يادتان مي‌آيد كجايي هستيد الآن يادتان نيست فقط مسافرخانه را داريد آباد مي‌كنيد شما خانه‌هايتان يادتان رفته فقط يك گروه‌اند كه آدرس خانه‌شان را بلدند درباره وجود مبارك ابراهيم، درباره وجود مبارك اسحاق، يعقوب فرمود: ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾[15] خب خالصه چيست فرمود ما يك جايزهٴ ويژه به اينها داديم ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ يك جايزهٴ ويژه به آنها داديم.

سؤال آن جايزه ويژه چيست؟ ﴿ذِكْرَي الدَّارِ﴾ اينها خانه‌شان را بلدند دار يعني خانه اينها آدرس خانه را فراموش نكردند ديگران اشتباهي مسافرخانه را خانه گرفتند مرتب دارند اين را آباد مي‌كنند خانه يادشان رفته فرق ابراهيم و ديگري اين است كه آن بزرگوار(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) آدرس خانه‌اش را بلد است ديگران آدرس خانه‌شان را گُم كردند فقط مسافرخانه را بلدند ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾، سؤال «ما تلك الخالصة»، جواب ﴿ذِكْرَي الدَّارِ﴾ اينها به ياد خانه‌شان هستند دار يعني خانه دار مطلق منزلي است كه انسان بايد در آنجا از آنجا آمده به آنجا مي‌رود ديگر اگر انسان از جايي آمده و بعد به آنجا مي‌رود و براي ابد مي‌ماند آن مي‌شود خانه آدم نه يك «چند روزي قفسي ساخته‌اند از بدنم» اينكه ديگر خانه نيست اين مي‌شود مسافرخانه.

فرمود عده‌اي آدرس خانه فراموششان شده ما اين كارها را كرديم اين دستورها را داديم تا آدرس خانه‌تان يادتان بيايد معلوم مي‌شود كجايي هستيد، كجا مي‌خواهيد برويد ﴿يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»


[5] سوره سباء، آيه 46.
logo